عوامل لحظه شناسي و لحظه نشناسي
مصاحبه با khamenei.ir

خدمت حجت الاسلام محمدعلی جاودان رسیدیم تا درباره‌ی عوامل بروز لحظه‌ نشناسی بپرسیم. ایشان در گفتار زیر به این موضوع می‌پردازد و نمونه‌هایی از تاریخ را بررسی می‌كند.
 

عامل اول؛ عدم شناخت خطوط اصلی دین
اگر مردم خطوط اصلی دین خود را درست بشناسند، در لحظات حساس گمراه نمی‌شوند. تلاش پیامبر صلی‌الله‌علیه‌ و آله‌ و سلم و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام این بود كه با رفتار و گفتارشان این خطوط اصلی را به مردم یاد بدهند. آنها می‌كوشیدند كه با سخنان خود و با كارهایی كه تكرار می‌كردند، خطوط اصلی را به مردم نشان بدهند تا مردم هرگز اسیر سیاست‌ بازی‌ها نشوند. ایشان در راه آموختن این خطوط اصلی هیچ كوتاهی نكردند و به أحسن وجه این كار را انجام دادند. خود ایشان نیز بسیار جدی و پیش از همه به این اصول عمل می‌كردند.

حال سؤال این است كه پس چرا با این همه تلاش پیامبر و خاندانش علیهم‌السلام، باز هم عده‌ای گمراه می‌شدند؟ زیرا اگر آن مردمی را كه سطح فهمشان به اندازه‌ای نیست كه بتوانند مسائل را تشخیص دهند، كنار بگذاریم، عده‌ای هم بودند كه اصلاً نمی‌خواستند حقیقت مسائل را بفهمند وگرنه خطوط اصلی كاملاً روشن و شفاف و تبیین‌ شده بوده و هست. بنابراین شناخت خطوط اصلی دین، عامل اول تصمیم‌ گیری درست در لحظات حساس است.


عامل دوم؛ گناه
عامل دوم كه در تصمیم‌ گیری افراد در برهه‌های حساس زندگی مؤثر است، گذشته و پیشینه‌ی فكری و رفتاری آنها است. خداوند متعال در قرآن كریم برخی از لغزش‌ها را به گناهان گذشته‌ی افراد نسبت می‌دهد: «إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُواْ»1 یعنی اگر انسان تا جایی كه می‌تواند، در رفتارهای معمولی زندگی خود درست عمل كند و سعی كند كوتاهی یا اشتباهی نداشته باشد، خداوند متعال هم در روزهای بزرگ بحران كه ممكن است خیلی‌ها بلغزند، او را كمك می‌كند و از لغزش‌ها حفظ می‌كند و درهای بسته را به روی او می‌گشاید. این قانون الهی است كه كسانی كه گذشته‌ی بدی ندارند و در زندگی معمولی خود تقصیر و كوتاهی ندارند، مورد نصرت خداوند قرار می‌گیرند. پیام این آیه‌ی شریفه این است كه شما یك كارهای واجبی را در روزهای معمولی زندگیتان نمی‌كردید و وظیفه‌ تان را درست عمل نمی‌كردید، ناگزیر امروز كه روز بحران و سختی است، می‌لغزید و آن مدد الهی به سمت شما نمی‌آید.


بنابراین وقتی مردمی خطوط اصلی دین را خوب شناخته باشند و در زندگی روزمره‌ شان درست عمل كنند و كوتاهی نكنند، در مواقع حساس هم درست عمل می‌كنند. قانون الهی این است كه یاری خداوند شامل حال این‌ها بشود. اما اگر مردمی در شناخت خطوط اصلی دین دچار مشكل شدند، می‌لغزند.

عامل سوم؛ خودبینی به‌جای خدابینی
مسئله‌ی دیگری كه باعث می‌شود برخی افراد بلغزند و از مسیر صحیح منحرف شوند، مشكلات شخصیتی و شخصی این افراد است. مثلاً فردی به خودش خیلی اعتقاد دارد و فكر كند بهترین فرد برای فلان كار است؛ به گذشته‌ی خود غره شود و فكر و طرح خود را بهترین بداند. این فرد دیگر تحت هیچ شرایطی نمی‌تواند طرح‌های دیگران را بپذیرد یا زیر بار حرف دیگری برود. بنابراین همه ‌چیز را با پیش‌ شرط‌ های خودش بررسی می‌كند. شما می‌بینید كه در فرهنگ غربی به افراد یاد می‌دهند كه اتكا و اعتماد افراد فقط به خودشان باشد. در فرهنگ اسلامی اما چنین چیزی وجود ندارد. كسی كه این باور غربی را پذیرفت، قطعاً در معرض لغزش است؛ حتی اگر مسلمان باشد و ظاهراً هم متشرع باشد.

اما كسانی كه فقط اسلامی می‌اندیشند و در گذشته هم از گناهان پرهیز می‌كردند و به اوامر الهی عمل می‌نمودند، در بحران حوادث هم نمی‌لغزند. عموم مردمی كه نه مشكل فكری دارند و نه مشكل عملی و رفتاری، یعنی اصول را خوب فهمیده‌اند و مشكلات شخصیتی هم ندارند، این‌ها خود به‌ خود از نخبگانی كه می‌لغزند جدا می‌شوند و نخبگان نجات‌ یافته هم در كنار این گروه قرار می‌گیرند. بنابراین هم مردم و هم نخبگان در این گونه حوادث دو دسته می‌شوند. شما می‌توانید نمونه‌هایی از این حوادث را در تاریخ صدر اسلام، تاریخ مشروطه و تاریخ انقلاب اسلامی هم مشاهده كنید.


حكومت قبیله به جای حكومت اسلام
در صدر اسلام می‌بینید كه هم مردم و هم نخبگان در مسئله‌ی جانشینی پیامبر صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم كوتاهی بسیار بزرگی كردند. چطور شد كه حوادث به این روشنی را ندیدند و نفهمیدند؟ چطور شد كه خط اصلی را گم كردند؟ با آن كه پیامبر صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ وسلم چندین بار و در مواقع مختلفی جانشین خود را مشخص كرده بودند و بسیاری از آنان در ماجرای غدیر خم هم حضور داشتند، اما پس از رحلت ایشان باز عده‌ای به انتخاب شخصی خودشان روی آوردند. نخبگان خط اصلی را نشناختند و مردم هم سكوت كردند. اصلاً پس از رحلت پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ وسلم مردم دوباره به زندگی و آیین قبیله‌ای عرب جاهلی پیش از اسلام برگشتند.

تا پیش از رحلت پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم، اسلام حاكم بود، اما به محض آن‌ كه چشمان مبارك ایشان بسته شد، قبیله به جای اسلام حاكم شد. به جای این‌ كه شعار اسلام سر بدهند، شعار قبیله سر دادند و مسلمان بودن در عرب بودن منحصر شد. حال آن‌كه در اسلام، عرب و عجم معنی ندارد. از این پس همچنان نماز می‌خواندند، جماعت داشتند، روزه می‌گرفتند، نوافل را هم به جا می‌آوردند، اما شعارشان دیگر شعار اسلام نبود و تغییر كرده بودند. در چنین پرتگاهی، معاویه بر مسند قدرت نشست و بعد از پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم قریش به قدرت رسید و سلطنت را در دست گرفت؛ البته جز در آن چهار سالی كه امیرالمؤمنین علیه‌ السلام شعار اسلام را زنده كرد و حكومت را به اسلام برگرداند.

تاریخ این گونه است. آنها كه در صدر تاریخ قرار می‌گیرند، اگر بلغزند، همه‌ی تاریخ می‌لغزد و اگر نلغزند، همه‌ی تاریخ درست عمل می‌كند. یعنی بار همه‌ی تاریخ روی دوش این‌ها است. رسول گرامی اسلام می‌فرمایند: «مَنْ سَنَّ فی الإسلام سُنَّةً حَسَنَةً فعُمِلَ بها بعْدَهُ كُتِب لَه مثْلُ أَجْر مَن عَمِلَ بِهَا وَ لا يَنْقُصُ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ، و مَنْ سَنَّ فِی الإسلام سُنَّةً سَيِّئَةً فَعُمِلَ بِهَا بَعْدَهُ كُتِبَ عَلَيْهِ مِثْلُ وزر مَن عَمِلَ بِهَا و لا يَنْقُصُ مِن أَوْزَارهِمْ شَيْءٌ2» بار این افراد خیلی سنگین می‌شود.


برای غنیمت نمی‌جنگیم!
در آن چهار سالی هم كه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام عهده‌ دار امر حكومت شده بودند، افكار مردم در طول 25 سال پیش از آن تغییر كرده بود و با ایشان همراه نبود. مردمی كه 25 سال در حكومت دینی زندگی كرده بودند، از تربیت پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم فاصله گرفته بودند. تا قبل از اسلام، مردان جنگی وقتی به میدان می‌رفتند و در جنگ پیروز می‌شدند، به تمام ما یملك و متعلقات بازنده حمله می‌كردند و این حق را برای خود قائل بودند كه تمام دارایی‌های او را تصاحب كنند. در گذشته این طور بود كه هر وقت به جنگ می‌رفتند، غارت هم می‌كردند و این خُلق عرب بود. پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم این خُلق عرب را كنترل كرد.

در جنگ بدر، وقتی جنگ تمام شد، عده‌ای رفتند سراغ غارت، عده‌ای رفتند سراغ اسیر گرفتن، عده‌ای هم مشغول حفاظت از خیمه‌ی پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ وسلم بودند. جنگ كه تمام شد و همه به اردوگاه برگشتند، بین اصحاب بر سر تقسیم غنائم بحث بالا گرفت. عده‌ای گفتند ما غنیمت گرفتیم و غنائم برای ما است، آنها كه دشمن را تعقیب كرده بودند و اسیر گرفته بودند، گفتند مگر دست ما كوتاه بود كه غنیمت بگیریم، عده‌ای هم گفتند ما از پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم حفاظت می‌كردیم و گرنه ما هم می‌توانستیم غنیمت بگیریم. در تاریخ هست كه یكی از اصحاب گفت« و سائت اخلاقنا » یعنی اوقاتمان در این درگیری تلخ شد. پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ وسلم كه اوضاع را این‌ گونه دیدند، دستور دادند كه همه‌ی غنائم را بگذارید و بروید؛ هركس حتی اگر سوزنی برداشته، باید برگرداند وگرنه با همان متاع در جنهم خواهد رفت.

همه‌ی اصحاب اجناس را برگرداندند. حضرت برخورد جدی و سختی كردند و فرمودند كه ما برای غنیمت نمی‌جنگیم؛ ما برای اعتلای كلمه‌ی »الله «می‌جنگیم. « كلمة ‌الله هی‌ العلیا3 » حالا اگر در میان جنگ غنیمتی نصیبتان شد، آن را تقسیم كنید، اما فكر نكنید كه برای شما است؛ همه‌ی آن برای پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم است. لذا یك‌ پنجم غنائم بدر را خودشان برداشتند و مابقی را میان مردان جنگی تقسیم كردند؛ چه آنها كه در جنگ شركت كرده بودند و چه آنها كه در جنگ نبودند. بعضی‌ها می‌خواستند اعتراض كنند كه چرا كسانی كه در جنگ نبودند باید سهم ببرند، اما غنائم طبق ضوابط پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم تقسیم شد و اختیار با ایشان بود.


علی برای آنها خسته‌ كننده بود!
به محض رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم، تربیت قبیلگی بازگشت. وقتی حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به خلافت رسیدند، كوشیدند كه این رویه‌ها را به حالت قبلی یعنی به منش پیامبر صلی‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم بازگرداندند. وقتی ایشان به همراه این مردم به جنگ جمل می‌رفتند، حضرت فرمودند: شما می‌توانید آن‌چه را كه در لشكرگاه دشمن است، به عنوان غنیمت بردارید. گفتند آقا به ما اجازه بدهید كه بعد از جنگ به بصره برویم و اموال و زنان و فرزندان این‌ها را هم به عنوان غنیمت برداریم. حضرت مخالفت كردند و فرمودند: این مرد كه شما او را كشتید، مسلمان بود و طبق ضوابط شرع با همسرش ازدواج كرده بود و شما نمی‌توانید به اموال و زنان و فرزندان آنها دست‌ درازی كنید. مگر این‌كه كسی بخواهد طبق ضوابط اسلام با همسر او ازدواج كند كه مراحل خودش را باید طی كند.


حضرت می‌خواستند قانون اسلام را اجرا كنند، اما این‌ها به آن تمایل نداشتند. حضرت در جنگ جمل فرموده بودند كه اگر دیدید كسی فرار می‌كند، او را رها كنید و اگر دیدید كسی مجروح شده است، حق كشتن او را ندارید، بلكه باید اسیر و مداوا شود. قانون اسلام این است كه برخورد با مسلمانان در جنگ با برخورد با كفار متفاوت است، در حالی كه تا پیش از آن در جنگ‌ها با مسلمانان هم مانند كفار برخورد می‌شد.

همه‌ی این‌گونه برخوردهای امیرالمؤمنین علیه‌السلام مردم كوفه و شركت‌ كنندگان در جنگ‌ها را خسته كرد. این‌ها به جنگ می‌آمدند تا غنیمتی نصیبشان بشود. می‌گفتند زخمی می‌شویم، ولی چیزی گیرمان می‌آید، اما چیزی نصیبشان نمی‌شد. حضرت فرمودند: اگر در مسیر حق پافشاری كنید، به عدالت می‌رسید و همه‌چیز خواهید یافت؛ اما یك جنگ، دو جنگ، سه جنگ و دیگر خسته شدند. دیگر امیرالمؤمنین علیه‌السلام برایشان خسته‌كننده شد. آماده بودند كه با هر در باغ سبزی كه می‌بینند، از حضرت جدا شوند. لذا این‌چنین بود كه سلطنت 700 ساله‌ی قریش با شعار قبیله محقق شد.


پیشوایانی كه دلباخته‌ی اسلام نبودند
یك نمونه‌ی دیگر از عدم توجه به خطوط اصلی دین را در مشروطه می‌بینیم. قبل از آن كه بحث مشروطه‌ خواهی دربگیرد، پشتوانه‌های فكری آن مهیا ‌شد. مدت‌های مدیدی روشن‌ فكران كار كردند، كتاب‌ها نوشتند، كتاب‌ها به ایران آمد، خوانده شد و مقبول افتاد. مثلاً كتاب « مسالك‌المحسنین « كه به ایران ‌آمد، هر باسوادی كه آن را خواند، محتوایش را پسندید. چرا پسندیدند؟ چون حرف جدیدی بود و با حرف‌های زیبا همه را دلباخته‌ی خود كرده بود. به این ترتیب مجموعه‌ی اهل فكر از دست رفته بود. آن وقت پیشوایان ما چه كسانی بودند؟ همین اهل فكر. چرا این‌ها كه این‌طور دلباخته‌ی یك حرف زیبا شده بودند، پیشوای ما شدند؟ پاسخ این سؤال به خاطر یك مشكل است كه در عموم مردم و در جامعه وجود دارد؛ این‌كه هر كسی بیشتر داد بزند و با حرارت بیشتری سخن بگوید و حرف‌های زیباتری بزند، سخن او را می‌پذیرند. این یك مشكل جامعه‌ شناختی و روانشناختی جمعی است. هر كسی كه بهتر بتواند وعده‌ی رسیدگی به مشكلات مردم را بدهد، حرف او در جامعه مقبول می‌افتد. همین جامعه هم اگر این مسئله را تجربه كرده بود، به این اشتباه نمی‌افتاد.

وقتی كه عده‌ای شعار می‌دهند «زنده‌ باد اسلام و آزادی!» چرا این دو را جدا از هم می‌گویند؟ در نظر این‌ها آن آزادی در اسلام وجود نداشت، پس باید از بیرون وارد می‌شد. این نكته نشان می‌دهد كه چهارچوب فكری این‌ها دست‌ كاری شده بود و آزادی از خارج تفكر اسلامی وارد فكر این افراد شده بود. در حالی كه پیش از آن فقط اسلام را می‌خواستند، زیرا می‌دانستند كه همه چیز در اسلام هست و اسلام عین عدل است. شعار اوایل مشروطه این بود كه ما عدالتخانه می‌خواهیم؛ عدالتخانه در چهارچوب اسلام بود، اما آن آزادی كه آنها می‌خواستند، از اسلام برنخاسته بود. كسی كه فكر و مبنای شناختش به چنین مسائلی آلوده شود، بالاخره در یك جایی می‌لغزد
.


سه ماه مانده به انتخابات
نمونه‌ی سوم ما به ایران معاصر و پس از انقلاب برمی‌گردد. ملت ایران در این دوره به یك تجربه‌ی ارزشمند دست یافتند. ماجرای ریاست‌ جمهوری بنی‌ صدر تجربه‌ای بسیار ارزشمند برای مردم ایران بود. بنی‌ صدر كسی بود كه خیلی خوب حرف می‌زد، حرف‌های خوبی هم می‌زد، حرف‌هایی كه مشكلات مردم را حل می‌كرد . به همین خاطر جمعیت زیادی از مردم با او همراه شدند. آنها البته صورت ظاهر او را دیدند و اطراف او جمع شدند و اگر واقعیت او را می‌دانستند، با او همراه نمی‌شدند. یعنی مردم هم به آن پختگی اجتماعی لازم نرسیده بودند.

مردم ما امام رحمه‌الله را پذیرفته بودند، اما او را تجربه نكرده بودند و ایشان را تنها از دور دیده بودند. مردم می‌دانستند كه امام تازه به ایران آمده و حرف‌های خوبی هم می‌زند و در حرف‌هایش عشق و علاقه به خدا و مردم هم هست، لذا به ایشان اعتماد كرده بودند. خب در كنار ایشان نیز كسی را دیدند كه او هم حرف‌های قشنگی می‌زد و به نظرشان رسید كه یك كمی هم شبیه امام رحمه‌الله است و اتفاقاً در كنار امام رحمه‌الله عكس هم داشت. لذا به او هم اعتماد كردند.

اما تنها خواص انقلاب بودند كه امام رحمه‌الله را تجربه كرده بودند و تجربه‌ی زندگی شبانه‌ روزی با امام رحمه‌الله را داشتند و شیفته‌ی او بودند. نمونه‌ی آنها استاد مطهری بود كه در خانه‌ی امام رحمه‌الله رفت‌ وآمد داشت و بیست سال با ایشان زندگی كرده بود و یكصد بزرگ دیگر را هم دیده بود و آنها را هم تجربه كرده بود و بین آنها و امام رحمه‌الله مقایسه كرده بود و می‌دانست كه امام رحمه‌الله چه منزلتی دارد. مرحوم استاد مطهری امام رحمه‌الله را خوب می‌شناخت و خواص انقلاب این‌گونه بودند، اما مردم این تجربه و شناخت را نسبت به امام رحمه‌الله نداشتند، بنابراین ممكن بود اشتباه كنند. آن روزها بر ما خیلی سخت می‌گذشت. در سه چهار ماه پیش از انتخابات ریاست‌ جمهوری اول، انگار كه ما داشتیم پرپر می‌زدیم. من حتی با دوستان نزدیك خودم كه با ایشان رفت‌ و‌آمد داشتم و با هم به مسجد می‌رفتیم و آنها هم به من علاقه‌ مند بودند، نمی‌توانستم حرف بزنم. لذا حرف‌ها را در گلویمان ریخته بودیم و پرپر می‌زدیم.


چرا عموم مردم در فتنه‌ی 88 نلغزیدند؟
اما تمام این ماجرا و ریاست‌ جمهوری بنی‌ صدر برای مردم تجربه آورد و مردم را پخته كرد. حضور مردمی امروز در راهپیمایی‌ها صدهزار برابر حضور مردمی آن روز قیمت دارد، چون مردمی كه امروز به صحنه می‌آیند، خیلی خوب می‌فهمند كه این حضورشان چه بركات و چه اهمیتی دارد و تا آخر هم پای انقلاب ایستاده‌اند. حتی بسیاری از این افراد با یك مشكلات اجرایی هم روبه‌ رو هستند، اما این نارضایتی‌ها مانع از حضور آنان در حمایت از انقلاب نمی‌شود و این به خاطر بصیرتی است كه در طول زمان برای این‌ها حاصل شده است.

از طرف دیگر، در طول مدت پس از پیروزی انقلاب، مردم خطوط اصلی را به‌ خوبی فهم كرده‌اند. امام رحمه‌الله حدود ده سال برای مردم حرف زدند و اصولی را مدام برای مردم تكرار كردند. مثلاً یك خط كلی به مردم دادند كه «اگر دیدید دشمن از یك كسی خیلی تعریف كرد، به او شك كنید و اگر یك نفر را تكذیب كرد، به او معتقد شوید.» این برای مردم یك اصل شد. اگر ما همین اصل را در اتفاقات اخیر كشورمان معیار قرار دهیم، خیلی مسائل برای ما روشن می‌شود. تجارب درازمدت مردم در گذشته‌ی انقلاب، مجموع این اصول را در اذهان مردم شكل داد. مردم به دنبال چه بودند؟ می‌خواستند كشورشان اسلامی باشد. چطور شد كه پایشان در این حوادث اخیر نلغزید؟ چون مشكل اعتقادی و فكری نداشتند، گذشته‌ی بدی هم نداشتند، اصول را هم خوب فهمیده بودند و در طول زمان با تجارب درستی بسیاری از آنها را آزموده بودند؛ مانند كسی كه یك‌ بار دستش سوخته است و جلوگیری می‌كند از این‌كه این اتفاق دوباره بیفتد. بنابراین مردم بصیرت پیدا كرده بودند و دوباره اشتباه نكردند.


سقوط نخبگان
اما برخی نخبگان ما در شناخت اصول مشكل داشتند و برخی هم مشكلات جدی شخصیتی داشتند. به هر دو دلیل زمینه برای لغزیدن آنها فراهم شد. شرایط مانند یك سرازیری پیش رویشان قرار گرفت كه به دره می‌رسد. قدم اول را كه برداشتند، قدم دوم پیش آمد، قدم سوم را كه برداشتند، دیگر به جایی رسیدند كه راه بازگشتی برایشان نبود. لغزش نخبگان خیلی خطرناك است، لغزش آنها می‌تواند مجموعه‌ی عظیمی از مردم دچار شبهه را بلغزاند و به دنبال خود بكشاند. البته اتفاقی كه در این حوادث اخیر افتاد، این بود كه برخی افراد كه ابتدا لغزیده بودند، سقوط نكردند و برگشتند. این اتفاق چگونه افتاد؟ جایی از اصول فكری این‌ها دست خورد و به دلایلی تغییر كرد. تجربه‌ی جدیدی داشتند كه باعث شد در اصول فكری قبلی آنها تغییر رخ دهد. بنابراین ناگزیر آنها نجات پیدا كردند.

پی‌نوشت‌ها:
1.
سوره‌ی آل‌عمران، آیه‌ی 155: همانا كسانى از شما كه روز برخورد دو گروه به جنگ پشت كردند، شيطان آنها را بر اثر پاره‌اى گناهان كه مرتكب شده بودند، منحرف ساخت ... (این آیه درباره‌ی گروهی از مسلمانان نازل شد كه در جنگ احد بر خلاف دستور فرماندهی تنگه‌ی حساس را رها كردند.)
2.
الكافی، الكلینی، ج5، ص10؛ همچنین: صحیح مسلم، ج8، ص62: اگر كسی در بين مسلمانان سنت‌ نیكویی به جا گذارد و پس از مرگ او به آن عمل كنند، اجری برابر با اجر عامل آن برایش ثبت می‌شود و از اجر هيچ‌كدام كم نخواهد شد و اگر كسی سنت بدی در بين مسلمانان به جا گذارد و پس از او بدان عمل كنند، گناهی برابر گناه عامل آن برای او ثبت می‌شود و از گناه هيچ‌يك كاسته نخواهد شد.
مسلم از جریر بن عبداللّه نقل می‌كند كه: روزی گروهی از مردم فقیر و پشمینه‌پوش به نزد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آمدند. آن حضرت با مشاهده‌ی وضع رقّت‌بار آنها به مردم توصیه فرمود به كمك آنها بشتابند. مردم اما در این باره تعلّل و سستی كردند، به طوری كه چهره‌ی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از ناراحتی تغییر كرد. در این حال یكی از انصار كه متوجه ناراحتی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم شد، همیانی از سكه را آورد. به دنبال او دیگر اصحاب یكی پس از دیگری چیزهایی تقدیم كردند تا آن كه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مسرور شدند و این حدیث را بر زبان جاری فرمودند.
3.
سوره‌ی توبه، آیه‌ی 40: «إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»: اگر او را (پيامبر را) يارى نكنيد، بى‌ترديد خدا (ياريش مى‌كند؛ چنان كه) او را يارى نمود هنگامى كه كافران او را (از مكه) بيرون كردند، در حالى كه يكى از دو تن بود (پيامبر و ابوبكر)؛ آن‌گاه كه هر دو در آن غار (غار ثور نزديك مكه) بودند، وقتى كه به همراه خود مى‌گفت: اندوه مخور كه حتماً خدا با ما است. پس خدا سكينه و آرامش خود را بر او (پيامبر) فرود آورد و او را با سپاهيانى كه شما آنها را نمى‌ديديد (در جنگ‌هاى اسلامى)، تقويت نمود و سخن كسانى را كه كفر ورزيدند پست كرد و كلمه‌ی خداوند است كه والا و برتر است، و خداوند مقتدر غالب و صاحب حكمت است
.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای