جلسه شب اول فاطميه دوم حسينيه حاج شيخ مرتضي زاهد (عربيت)
تا دیروز شعار، شعار اسلامی بود. حالا شعار عربی شده. شعارت، شعار اهل اسلام است؟ خب این می شود مسلمان. شعار عوض شد. بعد از وفات پیغمبر، شعارها عوض شد. شعارها، شعار عربی است.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

اگر آدم بخواهد نمازش جمع و جور باشد، آدم باید جمع و جور شده باشد. وقتی آدم می خواهد نمازش جمع و جور باشد، خود آدم باید جمع و جور شده باشد. جمع و جور شده باشد یعنی چه؟ یک مرکز فرماندهی در آدمیزاد هست و آن ذهن آدمی است. یک مرکز که آن ذهن آدمی است. قبلا هم یک وقتی برایتان عرض کرده ام. ذهن مثل یک حوضی است که پنج راه آب به او آب می ریزد. پنج جوی آب، به آن آب می ریزد. این را قبلا هم عرض کرده بودیم. تمام خروجی های این حوض آب از همان چیزهایی است که درونش هست دیگر. اگر هرچه به آن حوض می ریزد، در تحت اراده آدمی می ریزد، پس آن چه که از این حوض به بیرون می ریزد، همه در اختیار است. ببینید چیزهایی به ذهن آدمی وارد می شود که تحت اختیار است. پس چیزهایی که از ذهن خارج می شود همه تحت اختیار است. وقتی چیز تحت اختیار وارد ذهن می شود، چیز تحت اختیار از ذهن خارج می شود. آنچه به ذهن وارد می شود، همه چیزهایی هستند که تحت اختیارند. پس همه چیزهایی که از ذهن صادر می شوند هم چیزهایی هستند که تحت اختیارند. اگر چیزهایی که به ذهن وارد می شوند، بی اختیارند یا گاهی به اختیارند و گاهی به اختیار نیستند، خب آنچه که از ذهن صادر می شود هم چیزهایی است که هیچ تحت اختیار نیست یا گاهی هستند و گاهی نیستند. ببینید اگر آب پاک و زلال وارد یک حوض شود، هرچه شما از این حوض برداری، پاک و زلال است دیگر. صادرات این حوض پاک و زلال است. اگر پاک و زلال به این حوض وارد نمی شود، پس آنچه که از آن بردارید، آنچه از آن خارج می شود، پاک زلال نیستند. حالا دقت کنید. آنچه که به ذهن وارد می شود، با اختیار وارد می شود. همه اشیایی هستند با اختیار. پس آنچه از این ذهن خارج می شود همه اشیایی هستند با اختیار. شی با اختیار وارد می شود و شی با اختیار خارج می شود. حالا مثال. تصاویری که به ذهن وارد می شوند. ما یک مجموعه تصاویری داریم که از راه چشم وارد شده اند. همه تصاویری که از راه چشم به ذهنیت آدمی وارد می شوند، همه تصاویری هستند که من به اختیار آنها را انتخاب کرده ام. من هیچ نگاه بی اختیار ندارم. یک وقت آدم نگاه حرام می کند که خب یک چیز است. اما یک وقت نه. حرام نگاه نمی کند. اما همینطوری نگاه می کند. مثلا نگاه من الان دور می زند. به اختیار دور می زند یا همینطوری. اگر همینطوری باشد، آنچه که از این ذهن خارج می شود هم همینطوری است. اگر با اختیار و روی حساب است، هرچه از این ذهن صادر می شود با حساب است. می خواهم عرض کنم جنس صادرات از جنس واردات است. جنس صادرات از ذهن از همان جنس واردات است. این خیلی روشن است دیگر. یک مادری دارد غذا درست می کند. خب برنج می ریزد درون دیگ. خب برنج از درون این دیگ می کشند. اگر آب ریخته، دارد آب می جوشد، خب می تواند آب بردارد. فرض ندارد که من در این دیگ آب بریزم و از این دیگ برنج بکشم. فرض ندارد. در این دیگ برنج بریزم و از آن گوشت بردارم. نمی شود. طبیعی است. هرچه در این دیگ می ریزیم [، همان را برمی داریم]. حالا من مثال حوض را عرض کردم. این مثالی که علمای اخلاق می گویند، مثال حوض است و پنج راه آب به آن حوض. اگر ذهن مثل یک حوض است، اگر آنچه که به این ذهن وارد می شود، همه چیزهایی است که از جنس اختیار و اراده و با اختیار و اراده و از جنس اختیار و اراده، آنچه از ذهن آدمی صادر می شود [هم همانطور است]. من دارم حمد و سوره می خوانم. همه حمد و سوره تحت اختیار خودت خوانده می شود. یک مرتبه یک کلمه اش از دستت نمی رود. در نماز جماعت شرکت کردی. امام جماعت دارد حمد و سوره می خواند. خب همه حمد و سوره را می شنود. همه اش تحت اختیار خودش است. اینگونه. آن وقت که صادرات وجودی آدم مثل نماز، صادرات وجودی اش در اختیار باشد، آدم کم کم به این می رسد که اختیاردار می شود. اختیاردار می شود. آدم اختیاردارِ سرنوشت خودش می شود. اختیاردار. کم کم اختیاردارِ جهان می شود. اگر او راضی باشد، مثلاها؛ اگر او راضی باشد، در این کشور باران می بارد. اگر نباشد نمی بارد. دارم مثال می گویم برای فهم مساله. حالا مثالش را می گویند چند نفر آمده بودند خدمت امیرالمومنین. یک فرمایشی کردند. از آن فرمایشات سخت. در مقامات خودشان یک فرمایشی را فرمود که فرمایش سختی بود. تحملش برای اینها سخت بود. اینها بلند شدند و امیرالمومنین را رها کردند بروند. همه درها بسته است. نمی توانند از هیچ دری عبور کنند. صاحب اختیار نخواسته است شما [بروید.] خب بنشنید من برای شما توضیح بدهم. آن وقت توضیح داد. عجب. در توضیح همه سختی آن سخن قبلی حل شد. به اینها کاری ندارم. به آن سخن کاری ندارم. اینکه او صاحب اختیار است. صاحب اختیار است. در زندگی نامه حضرت رضا علیه السلام دارد ک برای دعای باران رفتند. قاعدتا شنیده اید. باران نیامده بود و برای دعای باران رفتند. دعای باران هم خیلی طول نمی کشد. مثلا دو رکعت نماز است. باید اینطوری لباس بپوشی. نمازت را بخوانی و اینطور دعا کنی. خب این کارها را کردند و فرض کنید کلش یک ربع ساعت می شود. مثلا. خب بعد هم دارد ابر می آید. مردم آمدند بروند. گفتند نه بمانید. این ابر مال شما نیست. این می رود به کجا و آنجا می بارد. بعد ابر بعدی آمد. این ابر هم مال شماها نیست. این می رود به کجا می بارد. به نظرم دوازده بار ابر از بالای سر عبور کرد و آخری را فرمود که این مال شماهاست. حالا به خانه هایتان بروید. آدم صاحب اختیار می شود. اگر صاحب اختیار خودش بشود، صاحب اختیار اطرافش هم می شود. همه درها بسته برایش باز می شود. خب این یک بحثی بود درمورد نماز ما که نماز ما از این بالا از پشت سر من شروع می شود و تا آن پایین از دست رفته است.

یک آیه هست که شاید یک وقت های دیگری هم عرض کرده ایم. قرآن یک چیزی را برای بعد از وفات پیامبر می گوید. عبارت [در آیه 144 سوره آل عمران] این است. أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ. در قسمت قبلی نام مبارک رسول خدا را برده اند. وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ این پیامبر ما جز رسولی نیست. این پیامبر ما جز رسولی نیست. او پیام ما را شنیده است و برای شما آورده است. رسول است. یک فرستاده است که پیام را به شما برساند. قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ انقدر قبل از ایشان پیامبر آمده است. همه به همین روال است. گاه بعضی از آنها شهید شده اند و آنها را کشته اند. بعضی هم از دنیا رفته اند. مثلا حضرت عیسی علیه السلام از دنیا رفته است. حضرت موسی علیه السلام از دنیا رفته است. بعضی از پیامبران را هم شهید کرده اند. این یک داستان. حالا. پس ممکن است ایشان کشته شود و ممکن است از دنیا برود. أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ اگر او از دنیا برود یا کشته شود، چه؟ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ شما به گذشته خودتان بازمی گردید؟ آیا اگر او از دنیا برود یا کشته شود، شما به گذشته خودتان بازمی گردید؟ گذشته شما چیست؟ آن گذشته چیست که شما به آن بازمی گردید؟ ما می گوییم این گذشته یعنی عربیت. اینها قبل از اینکه پیامبر بیاید، عرب بودند. عرب بودند یعنی چه؟ یعنی همه خصایص یک عرب را داشتند. خصایص یک عرب چه بود؟ آن اصل اساسی یک عرب این بود که او به قبیله اش پایبند بود. بزرگ ترین و بیشترین پایبندی ها را داشت. نسبت به خانواده و زن و فرزندش انقدر پایبند نبود که نسبت به قبیله اش پایبند بود. یعنی گاهی ممکن بود عرب از زن و فرزندش بگذرد، از جانش بگذرد، به خاطر قبیله اش. پس این بالاترین پایبندی عرب بود. بزرگترین پایبندی عرب. اگر یک نفر عرب است، این بزرگترین پایبندی اوست. باز عرض کرده بودم. اینها حتی دین و خدایشان هم خدای قبیله شان بود. همه قبایل برای خودشان خدای مجزا داشتند. قبیله قریش برای خودش خدای مجزا داشت. یعنی یک بت خاصی خدای او بود. برای مردم طائف، یک بت خاصی خدایشان بود. برای مردم مدینه یک خدای دیگری بود. قبیله ها برای خودشان خدا داشتند. ببینید حتی خدایشان و بت شان هم بت قبیله بود. همه چیز می توانست فدای قبیله شود. بالاترین ارزش ها برایشان قبیله بود. اینها را تکرار می کنم مهم است. بالاترین وابستگی شان وابستگی به قبیله شان بود. این را داشته باشید. این می شود عرب. عرب یعنی چه؟ یعنی وابستگی به قبیله. بله به زن و بچه اش هم وابسته بود. اما نه به آن درجه. کمتر. عرض کردم در حدی که می توانست آن را فدای قبیله کند. هرچیز دیگری را می توانست فدای قبیله کند. خودش برای قبیله اش کشته شود. ما هم اگر برای وطن کشته شویم، مثل همان می شود. کسی برای وطن کشته نمی شود. برای دین و عقیده اش کشته می شود. یعنی برای خدا. فقط برای خدا. که آدم بتواند جوابش را بدهد. خب قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ پیامبر آمده این را به هم زده. این ساختمان عریبت را به هم زده. کوشیده است که اینها دیگر عرب نباشند. یا حداقل اول مسلمان باشند بعد عرب باشند. اول مسلمان باشند بعد عرب باشند. در این صفوف نماز جماعت پیغمبر، یک بلال بود که حبشی بود. یک صهیب بود. این صهیب رومی بود. یک سلمان بود. سلمان فارسی بود. همه هم در کنار هم ایستاده اند. مشکلی هم با هم ندارند. پیامبر کوشیده است آن عریبت را که اصل و اساس ذهنیت اینهاست بشکند. کوشش برای این است. خب. پیامبر از دنیا رفته است. دقت کنید. برای این که یک حوادثی فهمیده شود این طرح، طرح درستی است. ما می گوییم بعد از پیامبر یک کودتا شده. شما نگو که بابا هفتاد روز قبل غدیر بوده. هفتاد روز قبل. اینها غدیر را یادشان رفته؟ می گوییم آقا کودتا شده. الحمدلله در ایران کودتا نشده. در عراق کودتا شده. خب؟ عبدالکریم قاسم. آنها که یک کمی قدیمی تر هستند یادشان است. عبدالکریم قاسم علیه دولت پادشاهی عراق کودتا کرده. می گوییم آقا ده روز پیش در مجلس کشور ما این قانون را تصویب کردند. من بساط را به هم زده ام. کودتا کرده ام. کودتا کرده ام. به این که ده روز پیش و بیست روز پیش و پنجاه روز پیش فلان قانون تصویب شده که اعتنا نمی کند. یک دولت کودتایی به آنچه که دیروز شده اعتنا نمی کند. شده که شده. ما یک قانون جدید آورده ایم. حالا بعد از پیامبر. آخر اشکال این است که عموم مردم یادشان رفته. آخر چرا عموم مردم یادشان رفته؟ چون به تعصب های قبیله شان بازگشت کردند. هرکدام می گفتند قبیله ما. سه تیره از مردم مدینه در سقیفه جمع شدند. خزرج بود که دو بخش و تیره بود. اوس هم بود. سه تیره می شدند. این سه تیره جمع شدند. آدمی به بزرگی سعد بن عباده که رئیس خزرج است در میان شان نیست. ایشان سخن گفت. ایشان سخن گفت و گفت که ما برای اسلام خیلی خدمت کرده ایم. خیلی زحمت کشیده ایم. بنابراین حق این است که ما حکومت بعد از پیغمبر را برداریم. ما. همه هم این حرف را پذیرفته اند. ظاهرا همه پذیرفته اند. سه تیره هستند. ببینید سه تا تعصب وجود دارد. سه تا تعصب. این تعصب بزرگ تر اینجا پیروز شده است. چون آنها در مقابل این چیزی ندارند. هر قبیله ای قاعدتا باید بزرگ خودش را مطرح کند. هیچ بزرگی همتای سعد نیست. اینها یک ذره قصه است. اما سعی کنید بفهمید. در میان اینها، عرض کردم که سه تیره هستند و سه رئیس قبیله هست. اما سه تا  رئیس قبیله، آن دوتای دیگر معادل سعد نیستند. چون هم وزن سعد نیستند. بنابراین قابل طرح نیست. در آنجا قابل طرح نیست. یک مرتبه یک دسته جدید وارد شد. یک دسته جدید وارد شد. یه نفر هم بیشتر نیستند. یک، دو، سه. اینها چه کاره اند؟ چه کسانی هستند؟ اینها از قبایل قریش اند. که ما نام شان را مهاجرین می گذاریم. اینها مهاجراند. یعنی از مکه به مدینه آمده اند. اینها قوم و خویش های پیغمبرند. این حرف را هم زدند. گفتند ما قوم و خویش های پیغمبریم. این سه تا که به جلسه سقیفه آمدند وضع به هم خورد. سه تا قبیله چهار قبیله شد. آن دو تا که نمی شوند آمدند سوی این. به این سو رای دادند. پس بنابراین اینها پیروز شدند. آن دوتا تیره که با این رئیس مخالف اند اما نمی توانند حرف بزنند. شرایط شان مناسب نیست که حرف بزنند. آدمی مقابل آن ندارند که طرحش کنند. ناگزیر باید ریاست او را بپذیرند. آن وقتی که این صحبت ها و جار و جنجال ها و دعوا ها بود، با همدیگر پچ پچ کردند و گفتند اگر این پسرعموها بشوند، [چیزی به ما نمی رسد] همه اینهایی که مال مدینه اند پسرعمو هستند. می گویند دوتا برادر به این شهر آمدند. در این شهر مسکن گزیدند. یک مقداری آبی وجود داشت و قابل زندگی بود. اینها آنجا ماندند. خب هرکدام هم زن و فرزند داشتند. حالا ده نسل شده. ده نسل سه تا قبیله شده. ده نسل یا یازده نسل گذشته و سه تا قبیله نسبتا بزرگ شده اند. در هرصورت رئیس آنها همتای سعد رئیس خزرج نبود. ناگزیر باید سکوت کنند و سکوت کردند تا این رغیب های جدید پیدا شدند. رغیب های جدید سه نفرند. یکی از اینها می گفت که اینها که هستند آمده اند؟ ما هرلحظه بخواهیم اینها را از شهر خودمان بیرون می کنیم. چون غریبه اند دیگر. اینها غریبه اند. بیرون شان می کنیم به شهر خودشان بروند. اما کسی این حرف را گوش نکرد. چون دوتا رغیب برای آن آقای سعد بود. دوتا رغیب هم می دانستند اگر رغیب شان و پسرعمویشان بر مسند قدرت بنشیند از آنها هیچ استفاده ای نخواهد کرد. آنها در قدرت دخیل نخواهند بود. دقیقا زمان ماست ها. به زمان ما می آید. اگر در این حزب هستی، اهل آن حزب اصلا شما را به بازی نمی گیرند. مگر مدار، حزب است؟ مدار اینکه کسی بر مسندی باشد، مسئولیتی داشته باشد، قابلیت و لیاقت و توانایی است. خب. آنها بردند. تازه واردها بردند. متاسفانه یا خوشبختانه، نمی دانیم چه بگوییم؛ در تمام مدتی که اینها بر سر کارند، یک نفر از آنها را هم استفاده نکردند. هیچ مقام و قدرت و استانداری و ریاست لشکری، هیچی به آنها نرسید. خب؟ آنها هیچ چیز نشدند. حداکثر این بود که این بیچاره ای که اولین نفر بود که با آن آقای اولی بیعت کرد، او مشاور بود. یک ذره از نظر مالی به او می رسیدند. حالا کاری نداریم. در سقیفه چهار تیره هستند. هر یک از این تیره ها می گوید قبیله ما. او می گوید قبیله ما. او می گوید قبیله ما. ببینید اسمش چه می شود؟ عربیت. دومرتبه اینها عرب شدند. تا دیروز مسلمان بودند. این جمعیت، دانه، دانه هرکدام را حساب کنید، حالا مثلا غیر از بعضی هایشان؛ اگر از دنیا می رفتند، مسلمان از دنیا رفته بودند. اما حالا اگر امروز از دنیا بروند، عرب شده اند. از مسلمانی بیرون آمده اند. با فاصله اندکی، البته همه اش روی حساب است؛ با فاصله اندکی لشکرهای بزرگی از مدینه به راه افتاد و به سوی کشورهایی مثل ایران یا رم حرکت کرد. برای فتح سرزمین های دیگر. سرزمین های غیر مسلمان. تمام فرماندهان این لشکرها از قبیله آنهایی هستند که سر کار آمده اند. از این قبیله دوستان شان، آنهایی که بهشان رای داده اند و آنها را بر سر کار آورده اند، یک نفر را هم به کار نگرفته اند. آقا اگر آن نبود که تو هیچ چیز نبودی. او نسبت به پسرعمویش حسودی کرد و تو را بر سر کار آورد. نه. یک طور غریبی است ها. اینها فریاد زدند که مگر در میان ما حتی یک نفر هم نیست که قابلیت و لیاقت فرماندهی لشکر را داشته باشد؟ زحمت کشیدند و یک نفر از آنها را در یک لشکری رئیس کردند. بعد هم حذف شد و تمام شد و رفت. اینها بر سر کار ماندند. آنها که در سقیفه بر سر کار آمدند، قریشی بودند. قریشیان تا هفتصد سال بر سر کار ماندند. هفتصد سال حکومت شان ادامه یافت. دوره آن چهار نفر که گذشت بنی امیه بر سر کار آمدند. بعد بنی عباس بر سر کار آمدند. این بنی امیه یا بنی عباس قریشی بودند. همیشه سلطنت قریش بود. کاملا عرض کردیم. ان شاء الله مفهوم شده است که چرا غدیر خم را یادشان رفت. غدیر را کسی یادش نرفت. قبول نداشت. قبول نداشت. قبیله خودش را قبول داشت. اگر قبیله خودش را قبول داشت که خب پس عرب بود. پس عرب شده اند. اینجا قرآن می گوید که انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ. شما به گذشته بازمی گردید. اگر پیامبر از دنیا برود شما به گذشته بازمی گردید؟ به گذشته بازگشتند. یعنی به عربیت. اینکه گفته شده است بعد از پیامبر مردم مرتد شدند، یعنی این. نه اینکه یک نفر فردا صبح نماز صبحش قضا شد. هیچ کس نماز صبحش قضا نشد. نماز شب شان هم قضا نشد. طبق روال معمول که نماز می خواندند، فردا هم خواندند. فقط امام جماعت شان عوض شده. تا دیروز پیغمبر بوده. امروز یک نفر دیگر است. همین. همه چیز برقرار است. فقط اینها دیگر عرب اند. دیگر مسلمان نیستند. عرب اند، مسلمان نیستند یعنی چه؟ یعنی شعار اینها، شعار عربی شده است. این را دقت کنید. شعار عربی. تا دیروز شعار، شعار اسلامی بود. حالا شعار عربی شده. شعارت، شعار اهل اسلام است؟ خب این می شود مسلمان. شعار عوض شد. بعد از وفات پیغمبر، شعارها عوض شد. شعارها، شعار عربی است. این می گوید قبیله من. او هم می گوید قبیله من. خب این قبیله من قبیله من قبل از پیامبر، یعنی بیست سال عقب بروید، هرکس شعار می دهد و حرف می زند می گوید قبیله من. حالا هم دومرتبه برگشتند و گفتند قبیله من. این دوره بیست ساله از تاریخ عرب جدا شد. این دوره، دوره شعار اسلامی است. شعار اسلام است. اصل، اسلام است. سرزمین، سرزمین اسلام است. اما حالا تبدیل شده است به سرزمین عربی. امپراطوری عربی. بعد شده امپراطوری عربی. چون آنچه که در این امپراطوری شعار است، شعار عربی است. خب.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای