جلسه چهارشنبه 11/1/95 (توسل)
به فرمان این شخص مرده زنده می شود. اینها از صفات الهی برخوردارند. از صفات الهی برخوردارند. یعنی خدای متعال به آنها قدرت خالقیت داده. می توانند خلق کنند...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

امروز روز خیلی مبارکی است. امیدوارم که این مبارکی همه زندگی ما را بگیرد و تا به آخر همراه باشد. من احتمال می دهم و فکر می کنم که از همه عیدهای بزرگی که داریم، به این عید امید عمیق تری داشته باشیم. خب پانزدهم شعبان داریم. سیزده رجب داریم. بیست و هفت رجب داریم. خب هرکدام عیدهای خیلی بزرگی است. شاید اینجا امید ما عمیق تر و بیشتر باشد. امیدواریم که اشتباه نکرده باشیم. حتما اشتباه نکرده ایم و مرحمت صاحبان این عید از همه جا بر ما بیشتر باشد. یک چیزی عرض می کنم که عرض نمی کنم. یک حاجت بزرگ که اگر بگویم همه تان دارید. اما خب نمی شود آن را بگویم. بنده از جانب همه شما و همه همه های بیرون از اینجا به محضر حضرت ولی عصر عرضه می کنیم و از ایشان درخواست می کنیم. و آن را به پهنای بی حد و مرز، پهنای بینهایت کرم ایشان موکول می کنیم و از آن درخواست می کنیم. بعد هم برای خودمان می خواهیم. همه چیز می خواهیم. اگر همه چیز هم بخواهیم هیچ مشکلی نیست. چون شما صدهزار حاجت هم داشته باشی، به یک دریا رسیده ای که نه سر دارد و نه انتها دارد. همه را در این دریا می ریزی. آب همه را می برد. یک ذره از این دریا کم می شود؟ نه کم نمی شود. مثلا عاقبت به خیری می خواهیم. خب پاکت نامه اش را به این دریا می ریزیم. این دریا می برد. غرق می کند. هیچ چیز. از این دریا چیزی کم نمی آید. مثلا. سلامت دین و دنیا می خواهیم. می خواهیم یا نمی خواهیم؟ باز کاغذش را به این دریا می اندازیم. از این دریا چیزی کاسته نمی شود. عرض می کنم. صد هزار حاجت هم می بریم. اینجا دیگر کم نمی آید. عددهایی که اینجا وجود دارد، عددهایی است که صدهزار تقسیم بر آن شود، چه می شود؟ صفر می شود. صدهزار تقسیم بر بی نهایت صفر می شود. چیزی نمی شود. این از آن روزهاست که می توانیم همه حاجت ها را ببریم و ان شاء الله همه در آن دریا خریده شود. باور کنید که هیچ چیز کم نمی آید. برای صاحب این دریای کرم هیچ چیز کم نمی آید. حالا. ما به یک همچین آرزویی به امروز رسیده ایم. من آرزو داشتم که امروز را به مشهد مشرف شوم. هرچه استخاره کردم خوب نیامد. حالا. باز فاصله اینجا تا مشهد حرم امام رضا، از آن طرف هیچ فاصله ای نیست. از این طرف فاصله است. اما از آن طرف هیچ فاصله ای نیست. بنابراین باز مجموعه حوائج مان را به بهانه، به بهانه همچین عیدی و به بهانه همچین روزی به محضر حضرت رضا علیه السلام عرضه می کنیم و از ایشان درخواست می کنیم که یک نظر، فقط یک نظر. من یادم هست زمان خیلی جوانی، البته دو شب اتفاق افتاد؛ یک شب به جمکران رفتم. حالا خصوصیاتش خیلی یادم نیست. از فردا صبح، دقت کنید، از فردا صبح من مشاهده کردم سرنوشت من عوض شده. یک شب جمکران. می شود؟ می شود. حالا ما به یک همچین عیدی دست یافتیم. اندکی شادمانی کردیم. شادمانی اندکی کردیم. این اندک شادمانی برای این حادثه بزرگ می تواند همه سرنوشت ما را عوض کند و قرین سعادت کند. قرین سعادت کند. خب.

یک چیزی. آن چیز این است که حرف هایی که ما زدیم و اینکه اینجا جمع شدیم و اینکه خواندیم و اینکه شنیدیم، اینکه گریه کردیم، اینکه شادمانی کردیم، همه اینها انواعی از توسل است. اینکه اینجا آمدیم، خود اینجا آمدن یک توسل است. می رویم زیارت. مثال عرض کردم. به زیارت حضرت رضا علیه السلام می رویم. از اینجا هزار کیلومتر. حالا با اتوبوس یا ماشین یا هرجور دیگری، باز به امید یک توسل می رویم. مثلا فرض کنید شب چهارشنبه به جمکران رفتیم. به یک توسل می رویم. سینه زنی می کنیم. مشکی می پوشیم. نمی دانم. دعای توسل می خوانیم. دعای توسل که در ایران رسم شده شب های چهارشنبه می خوانند. همیشه می شود خواند. اسم همه اینها توسل است. بفرمایید که اصلا ماها با توسل زنده ایم. با توسل هایی زنده ایم. یک وقتی حال من خیلی بد بود. خیلی بد بود. حالا نمی توانم توضیحش را عرض کنم. آن منزل انتهای کوچه بودیم که خیلی از شماها ندیدید و روضه ها هم مدت ها آنجا بود. قبل از اینکه اینجا ساخته شود مدت ها آنجا بود. عموی بزرگم منزل ما بود. حالا نمی دانم چرا بود. قاعدتا من به ایشان گفتم. حالا خودم گفتم یا به کسی گفتم بگوید. ایشان آمد بالای سر من نشست. حدیث کساء خواند. حدیث کساء نصفه شده بود. این دست چپ من که با قلب مرتبت است افتاده بود. نمی دانم چه می شد. یعنی اگر حال من آنطور ادامه می یافت نمی دانم چه می شد. فکر می کنم سه شبانه روز بود نخوابیده بودم. شاید قلبم صد و بیست می زد. این دستم هم افتاده بود. یعنی جان اینکه این را بلند کنم [نداشتم]. ایشان وسط حدیث کساء بود. این دست قوت گرفت. دستی که قوت حرکت ندارد، قوت گرفت. من بعد از چند روز یک غذا خوردم. فکر می کنم پنج ساعت خوابیدم. بعد از چند روز که نخوابیده بودم. حالا همه اینها را تقریبی عرض می کنم. مثلا. این اسمش توسل است. شما به حدیث کساء توسل می کنید. به دعای توسل، توسل می کنید. به زیارت عاشورا توسل می کنید. به قصد توسل یک سینه زنی می روید. همینطور بشمارید. اینها صدها نوعی از توسل است. توسل خیلی از اوقات می شود. گاهی هم نمی شود. خیلی از اوقات می شود. خیلی از اوقات هم نمی شود. ما برای این پا، به خصوص آن اوایل از این دوستانی که خواننده و مداح بودند، تقریبا هر روزی که به خانه ما تشریف می آوردند، یک توسل به حضرت علی اصغر داشتیم. گاهی هم دوبار. مثلا ممکن بود سه بار. توسل می شد. گریه می کردند. گریه می کردند. توسل خالی نبود. التماس و درخواست می کردیم. هیچ اثری نداشت. داشت ها. اما ظاهرا نداشت. خاصیت توسل این است. گاهی انجام می شود و گاهی انجام نمی شود. به شرایطش، آن صاحبانش به شرایطش می توانند جواب بدهند. مثلا مصلحتت هست؟ مثلا فرض کن الان پای تو از کار بیفتد، یک درد بزرگ تری دوا می شود. یک درد بزرگ تری دوا می شود. البته آن صاحب توسل می تواند هم این درد را خوب کند هم آن درد بزرگ تر را هم خوب کند. می تواند. حالا. فعلا مصحلت ندانسته. می خواهم عرض کنم که قانون توسل این است که گاهی انجام می شود و گاهی انجام نمی شود. شاید بسیاری از شما هم تجربه اش را دارید. مثلا نماز امام زمان خواندید. برآورده شده. حاجتت به یک نماز برآورده شده. یک وقت هم چهل بار خواندی و نشده. این قانونش است. در توسل گاهی می شود و گاهی نمی شود. طبق شرایطش است. طبق آدمش است. آدمش الان چقدر اخلاص دارد. چقدر توسلش عمق دارد. یک مرتبه بالاتری از این توسل هست. اگر این را خوب بفهمیم خیلی خوب است. اینکه حرف گوش کنید. حرف گوش کردن یک توسل بزرگ است. آن بزرگواران آمده اند و این حرف ها را به ما رسانده اند که اگر ما به آنها عمل کنیم حتما به مقصد می رسیم. آن دیگر برو برگرد ندارد. آدمی که حرف گوش می کند، نه گاهی گوش کند و گاهی نکندها؛ آدمی که کاملا حرف گوش می کند، هر روز نمازش را اول وقت می خواند. این دارد توسل می کند. روزه اش را دقیق می گیرد. صحبت هایش را مراقب است. از نگاه هایش مراقبت می کند. دروغ نمی گوید. غیبت نمی شنود. غیبت نمی شنود. غیبت نمی کند. مال مردم را محترم می شمارد. یک شاهی از پول مردم درون زندگی اش نمی آید. به دقت. این یک توسل است. این توسل حتما به مقصد می رسد. برو برگرد ندارد. حتما به مقصد می رسد. مقصد این چیست؟ شما با حرف گوش کردن به همه آرزوهایت می رسی. به همه آرزوهایت می رسی. اگر آدم یک مقدار سختی حرف گوش کردن را، حرف گوش کردن را تحمل کند. خیلی حرف است ها، به همه آرزوهایت می رسی. یادم هست حاج آقای حق شناس فرموده بود من به همه آرزوهایم رسیدم. آقا خیلی است. به همه آرزوها. از کجا به همه آرزوهایش رسیده بود؟ از حرف گوش کردن. آن توسل قبلی آمد و نیامد داشت. ممکن بود بشود. ممکن بود نشود. خیلی از اوقات می شد. گاهی از اوقات نمی شد. اینجا دیگر گاهی بشود و گاهی نشود، بیشترش بشود و کمترش نشود یا کمترش بشود و بیشترش نشود و این نیست. اگر آدم حرف گوش کن باشد به همه، به همه، به همه، همه ی آرزوهایش می رسد. خب می دانید آرزو حد و مرز ندارد. آرزو حد و مرز ندارد دیگر. آدم به همه آرزوهایش می رسد. با چیست که به همه آرزوهایش می رسد؟ با یک توسل. این توسل چیست؟ حرف گوش کردن. حرف گوش کردن بالاترین مرتبه توسل است. آنها هم درونش هست ها. اما آنها هم حالا مثلا فرض کنید شما یک حاجت دارید. اما شما آدم حرف گوش کنی هستی. آدم حرف گوش کن دعای توسل را می خواند حتما می شود. زیارت عاشورا، حتما می شود. یادم است حاج آقای حق شناس می فرمودند که هرکس زیارت عاشورا بخواند حاجتش برآورده است. هرکس زیارت عاشورا بخواند با شرایطش، حاجتش برآورده است. یک طوری قرص می گفت. یک بار هم که نمی گفت. صد بار به مناسبت های مختلف می گفت. بعد در خواب به او گفته بودند که بگو ان شاء الله. ایشان چندین جلسه، من یادم هست ها؛ چندین جلسه می گفت ان شاء الله. بعد هم باز ان شاء الله یادش رفت. هرکس زیارت عاشورا بخواند، حاجتش برآورده است. یک بار رد نشده بود. یک بار هم رد نشده بود. هرچه زیارت عاشورا خوانده بود شده بود. ما یادمان هست ایشان برای پایان جنگ یک زیارت عاشورا شروع کردند. قبلا در آن زیارت عاشوراهای دیگر از رفقای خودشان یک چهل نفر گیر می آوردند و به دایره می آوردند که چهل نفر زیارت عاشورا بخوانند و بعد مثلا. حالا خیلی از شماها یادتان نیست. یک زمانی شهر تهران بمب باران هوایی می شد. یا یک دوره ای موشک باران شد. شماها اینها را فقط شنیده اید. آن زمان ها ایشان زیارت عاشورا می خواند و رفقا را هم جمع می کردند که بخوانند. اما جوان خوش خیال است دیگر. یکی ده روز می خواند و رها می کرد. یکی پانزده روز می خواند. همه می رفتند. خودش تنها می ماند. تمام بود، تمام بود. زیارت عاشورا تمام شده بود، تمام شده بود. برای زیارت عاشورای موشک باران یادم هست که به نظرم شب سی و هشتم ایشان گفته بود که خدایا اگر این قطع نشود... شماها یادتان نیست بزرگترها یادشان است. فکر می کنم در محل ما مثلا ده تا خانواده بود. تهران خلوت بود. یعنی چندین برابر بیشتر از ایام عید خلوت بود. هیچ کس نبود. فقط آنهایی که تهرانی قدیم بودند و جایی در ده و شهرستانی نداشتند مانده بودند. خب ما جایی را نداشتیم برویم. خب مانده بودیم. یک چنین جمعیتی. عرض می کنم شاید در این محله ده تا خانواده بیشتر زندگی نمی کردند. ایشان عرض کرده بودند که بارالها اگر این زیارت جواب ندهد من دیگر زیارت عاشورا نمی خوانم. فردا آخرین موشک را زدند. روز چهلم نزد. تمام شد. به چه دلیل نزد؟ دیگر نزد. اگر آدم حرف گوش کن باشد. که عرض کردم حرف گوش کردن بالاترین توسل است. توسل است. وقتی شما حرف امامت را گوش می دهی، امامت را در جای اصلی خودش نشانده ای. امام کسی است که در پیش روی شما راه می رود و شما از او پیروی می کنی. حرف گوش کن که بودی، داری او را پیروی می کنی. او در جای خودش است. آن توسل قسم اول را مکرر شنیده اید. یهودی آمده، پذیرفته شده. ارمنی آمده، شده. عرضم به حضورتان هر مذهب و مرامی. اگر آمده، شده. حالا یک وقت هم نشده. آن شد و نشد داشت. این یکی شد و نشد ندارد. دیگر اگر آدم عملا، اگر عملا متوسل شود، دیگر جواب رد ندارد. جواب رد ندارد. صد در صد. قبول صد در صد است. آرزوی ما این است که شاید اگر خدا مدد کند به اینجا برسیم و اینجا برویم و اینطور توسل کنیم. توسلی که از حرف گوش کردن به دست می آید.

یک مرحله سوم هم دارد. در آن مرحله سوم... نمی دانم چگونه بیان کنم. در مرحله سوم آدم... یادتان هست عبدالله بن ابی یعفور خدمت حضرت صادق علیه السلام آمده بود. عرض کرد آقا یک انار است. مال یک درخت است. از یک شاخه. مثلا شاخه های دست چپ درخت. یک شاخه که ده جا نیست که. شاخه های دست چپ درخت. از یک زمین تغذیه کرده. از یک آب استفاده کرده. از یک آسمان. از یک آفتاب. اما اگر شما بفرمایید که نصفش حلال است و نصفش حرام است، من هم می گویم نصفش حلال است و نصفش حرام است. عه چطور می شود؟ نمی گویم چطور می شود. اینجور. این بالاترین درجه توسل است. اگر خود را نبینی. اگر خود را نبینی. اگر اینطور شود آدم اصلا از توسل کننده بیرون می رود. دقت کنید. دیگر این توسل کننده نیست. جزء آن سو می شود. کسانی که آن سو هستند و توسلات به آنها هست. مردم باید به آنها توسل کنند. این، آنطور می شود. یک فرمایشی در عبارات احتمالا قدسی آمده. اولیایی تَحتَ قـُبابی. اولیاء من تحت قبّه های من اند. یک وقت شما بچه کوچک دارید. هوا سرد است. مثلاها. حالا شما که از این غم ها ندارید. اصلا اصلش را ندارید. فرض کنید اینطوری باشد. عبایم را می کشم سرش. اولیاء من اینجوری اند. لا یَعرِفَهُم غَیری. غیر از من هیچ کس آنها را نمی شناسد. چهارده معصوم و حضرت صدیقه در چنین جایگاهی جای دارند. چگونه؟ در بالاترین فرض ممکن. یک ذره هم این را توضیح عرض کنم. ان شاء الله خیلی جای دوری نمی رود. ببینید حضرت عیسی علیه السلام می توانست چکار کند؟ چکار می توانست بکند؟ مرده زنده می کرد دیگر. می آمد بالا سر یک قبر. نوک پنجه ای به قبر می زد و قبر شکافته می شد. صاحب قبر زنده برمی خاست. مرده را زنده می کرد. به حضرت ابراهیم علیه السلام فرمودند که چهارتا پرنده بگیر. سر ببر. گوشت های اینها را در یک هاونی بکوب. تا گوشت ها قاطی شود. بعد این را چهار قسمت کن و بر سر چهار کوه بگذار. بعد صدا کن. مثلا آی کبوتر. آی چه و چه. چهارتا را صدا بزن. همه زنده می شوند و به فرمان تو می آیند. به فرمان این شخص مرده زنده می شود. اینها از صفات الهی برخوردارند. از صفات الهی برخوردارند. یعنی خدای متعال به آنها، دقت کنید؛ خدای متعال به آنها قدرت خالقیت داده. می توانند خلق کنند. حضرت عیسی می فرمود که من از پنهانی های شما خبر می دهم. خدا عالم است. عالم پنهان و آشکار است دیگر. این صفت را به این بنده هم داده. چشمی که اصلا حدقه درونش نیست. دست می کشید و حدقه و چشم می رویید و چشم می دید. شِفا می داد. قدرت شفا دهندگی. خدا شافی است دیگر. یکی از اسماء الهی. شافی. این را حضرت عیسی هم داشت. در کتاب های قدیم، مثلا در همین انجیل های موجود مکرر و فراوان از اینکه ایشان کسانی را شفا داده اسم برده. در فلان شهر. تا به فلان شهر می رفت صد نفر مریض های مختلف را خدمت ایشان می آوردند و اشاره می فرمود و شفا می گرفتند. این قدرت شفا دهندگی است که خدا به این بنده اش داده. معلوم است؟ حالا چهارده معصوم ما علیهم السلام همه، از همه این صفات الهی برخوردارند. حد اعلای برخورداری از صفات الهی را دارند. بنده است ها. بنده خداست. اما کار خدایی می تواند. می تواند کار خدایی بکند. حالا این جمله آخر و عرضم تمام. ما امروز به درگاه یکی از این کسانی که همه، ببینید همه صفات خودش یک مقدار توضیح لازم دارد که حالا باشد؛ از همه این صفات الهی، درواقع ما می گوییم از صفات فعل نه صفات ذات، از صفات فعل الهی برخوردارند، امروز به در خانه یکی از این بزرگواران آمده ایم. عرض قبلی این بود که ما همه آرزوها و حاجات خودمان را هم به این درگاه برده ایم و آورده ایم. و عرض کردیم که آقا، یک ما، ده ما، صد ما، صد هزار ما، در برابر آن وسعت، وسعت کرم، هیچ است. صفر. عرض کردم صد هزار به بینهایت چقدر می شود؟ صفر می شود. هیچ چیز آنجا محسوب نمی شود. و از خودمان هم هیچ چیز نیاورده ایم. در داستان یوسف و برادران [در آیه 88 سوره یوسف] اینها می گویند: جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ. ما اندک پولی برای خرید آورده ایم. اما شما به ما به اندازه کامل بده. به حضرت یوسف عرض کردند. وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ. کیل ما را پر کن. ظرف های ما را پر کن. ما آن بضاعت مزجات را هم نیاورده ایم. آن بضاعت مزجات را هم نیاورده ایم. فقط آمده ایم. فقط آمده ایم. یا شاید حتی بفرمایید که خیال کرده ایم که آمده ایم. حتی نیامده ایم. خیال کردیم که آمده ایم. می گویند با کریمان کارها دشوار نیست. سخت نمی گیرد که چرا دور ایستاده ای. چرا وقتی آمدی در خانه ما رویت آن طرف است. چرا آن طرف را نگاه می کنی؟ اینها را حساب نمی کنند. مثلاها. می گویند که چند نفر در خانه ما ایستاده اند. می گویند صد هزار نفر. می گویند به همه صد هزار نفر همه حاجت هایشان را بدهید. ما یک همچین جایی آمده ایم. اگر شما به این شکل حاجت ندارید، من دارم. این پاهای مریضم یکی اش است. چیزی نیست. یکی اش هست. اندکش است. به ذره. همین هایی که در آسمان دیده می شود که در حال حرکت اند. به ذره گر نظر لطف بوتراب کند .به آسمان رود. به آسمان رود. یک ذره کار آفتاب کند. همین. حاجت هایمان را هم عرض کردیم. شما هم از پنهانی های ما، حاجت های پنهان ما، آنچه که خودمان هم نمی دانیم، و محتاجیم، همه اش را مطلع هستید. اگر از در این خانه برویم دیگر جای دیگری را نداریم برویم. فقط منتظریم که... یک وقتی مدرسه ما، مدرسه مروی بود. فقرا دم در شبستان جمع می شدند. یک آقایی هم از بالای در فکر می کنم نفری پنج تومان می داد. آن وقت پنج تومان یک پولی بود. هرکس دستش را بلند می کرد، او اصلا نگاه نمی کرد که کیست. هرکس بود او یک پنج تومانی می داد. حالا ماهم منتظر آن پنج تومان شما هستیم. نه قیافه داریم. نه کاری کرده ایم. فقط یک اندک آرزو و امیدی آورده ایم. می گویند یک نفری تقصیر کرده بود. در محضر رسول خدا کوتاهی و تقصیری کرده بود. مثلا فرض کن به قول ماها حضرت می خواستند دعوایش کنند. این یک روز در کوچه دید حضرت حسن و حسین دارند می روند. این دو بچه کوچک بودند. بچه ها را بغل کرد و گذاشت روی شانه اش. آمد خدمت رسول خدا. فرمود که خوب شفیعانی آوردی. از گناهش در گذشتند. به او مهربان شدند. سرنوشتش عوض شد. ما هم آن دو تا بزرگوار را هم در خانه امیرالمومنین می بریم. هم در خانه حضرت زهرا می بریم. هم در خانه رسول خدا می بریم و از آنها این تغییر سرنوشت مان را درخواست می کنیم. سرنوشت به قلم توست. [به قلم تو] می گردد. می توانی بگردانی. خب. برای فرج امام زمان سه تا صلوات بفرستید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای