جلسه چهارشنبه 28/7/95 (حيات طيبه)
زندگی آدم باید پاکیزه باشد تا مرگش هم پاکیزه باشد. و اگر مرگ آدم پاکیزه نباشد، به بهشت که محل پاکیزگان است راه نخواهد یافت. تا پاکیزه نشود، راه نمی دهند. دقت کنید. فرشتگان بالای سر کسی می آیند که عمرش را به تقوا گذرانده...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

یک دعای خوبی در صحیفه سجادیه هست. به نظرم دعای چهل و هفتم است. این دعای روز عرفه است. حضرت زین العابدین علیه السلام روز عرفه این دعا را می خواندند. همتای دعای عرفه پدر بزرگوارشان حضرت حسین است. بلکه بالاتر. یک چیزهای عجیب و غریب در آن هست. حالا شماها که حال این حرف ها را ندارید. اگر یک وقتی حالی پیدا شد که یک کسی این را بخواند و ترجمه اش را هم بخواند، عرض کردم عجیب و غریب است. دعاهای عجیب و غریب در آن است. یک عبارت خیلی قشنگ دارد. یکی شان. همه اش قشنگ است ها. ممتاز است. می فرماید فَأَحْيِنِي حَيَاةً طَيّبَةً خدایا مرا زنده بدار، زنده بودنی پاکیزه. اگر آدم حیات طیبه نداشته باشد، می شود مرگش مرگ پاکیزه باشد؟ زندگی پاکیزه نیست. اما مرگ پاکیزه است. نمی شود. زندگی آدم باید پاکیزه باشد تا مرگش هم پاکیزه باشد. و اگر مرگ آدم پاکیزه نباشد، به بهشت که محل پاکیزگان است راه نخواهد یافت. تا پاکیزه نشود، راه نمی دهند. دقت کنید. فرشتگان بالای سر کسی می آیند که عمرش را به تقوا گذرانده. چه زمانی می آیند؟ دم در بهشت. آنجا به این شخصی که تمام عمرش را به تقوا گذرانده، مواظب زبانش بوده، مواظب چشمش بوده، مواظب غذایی که می خورد بوده، مواظب، مواظب... این آمد با تقوا زندگی کرده، حالا از دنیا رفته. نمی گویند آنجا چه خبر می شود. این دوران برزخش برایش چه خبر می شود. پایان برزخ به قیامت رفته. چه خبر می شود؟ نمی دانیم. وقت ورود به بهشت. ورود به قیامت که برای هرکسی ورود به بهشت نیست. این وقتی می خواهد به بهشت برود، به او می گویند سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ [آیه 73 سوره زمر] طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ. طِبْتُمْ یعنی پاکیزه بودید. پاکیزه بودید. وارد بهشت شوید. تا ابد. سَلَامٌ عَلَيْكُمْ. ببینید سَلَامٌ عَلَيْكُمْ را از آن لحظه به او می گویند. قبلش نمی دانیم چه شده و چجوری گذشته. ممکن است به او سخت گذشته باشد. یک دوستی داشتیم که خیلی مرد خوبی بود. خیلی مرد خوبی بود. این که می گویم دوست درواقع یعنی آشنا. ایشان از دنیا رفت. زندگی اش خیلی پاکیزه بود. ایشان برنج فروش بود. اوایل انقلاب وضع برنج مشکل شد دیگر. آنهایی که سن شان یک کمی بیشتر است یادشان است. وضع برنج مشکل شد. مثلا کوپنی شد و الی آخر. مشکل شد. ایشان هم برنج فروش است. مغازه برنج فروشی اش را بست. فرش فروشی باز کرد. پنجاه سال از عمرت برنج فروش بودی. حالا فرش فروش شد. برای اینکه گرفتار کم و زیاد رزق و روزی مردم نشود. نمی دانم برایتان عرض کردم یا نه. آن دوستمان گفت آن شخص بازاری من را برد گفت این رنگ فروشی است. این ظرف های رنگ را می بینی که زرد رنگ است، این را می خرند و در سوهان به عنوان زعفران استفاده می کنند. از رنگ شیمیایی به عنوان زعفران استفاده می کنند. تبدیل به فرش فروشی شد. حالا اینکه چند سال بعد فوت کرد را نمی دانم. من فقط فوتش یادم است. بعد به خواب آمده بود. خواب مهم نیست ها. اما مطلبش مطلب دقیقی است. گفته بود که حضرت ملک الموت که آمد مرا قبض روح کند، گفت می خواستم قبض روحت را سخت بگیرم. خب این چکار کرده بود؟ واقعا آدم خوبی بود. خانه اش هم که من یادم است، همان روزی که برای شست و شوی او رفته بودیم، بخشی از این گچ های دیوارش ریخته بود. تاجر بازار بود. خانه اش، خانه مثلا سی چهل ساله بود. در همین محلات هم بود. اما چون دائم الوضو بودی، به تو رحم می کنم. خب. این حتما جایش خوب خواهد شد. اما کی می شود. یک بحثی هم جلسه آخر یا قبل از آخر عرض کردم که باز آن را هم تکرار می کنم. یادتان باشد عرض کردیم [در آیه 30 سوره فصلت می فرماید:] آنها که استقامت می کنند، إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا می گویند خدا حق است، پایش هم می ایستند. خدای حق فرموده دروغ بد است. این می گوید بله من هم می گویم دروغ بد است. و دروغ نمی گویم. نگاه به ناموس مردم بد است. پایش هم می ایستم. اینها. تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ ملائکه بر آنها نازل می شوند و به آنها می گویند أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا دیگر نه خوفی دارید و نه اندوهی. همه رنج ها از شما برداشته شد. می گویند این فرشته ای که می آید و به آنها می گوید دیگر ترس و اندوهی نیست، چه زمانی می آید؟ لبه مرگش می آید؟ معلوم می شود درجه اش یک است. همینطور هست، هست، هست تا قیامت. تا آخر قیامت. حالا اینجا آن فرشتگان لبه ورود به بهشت این را می گویند. این آدم بهشتی است. لبه ورود به بهشت به او می گویند طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ. پاکیزه بودید. وارد بهشت شوید. تا ابد. ببینید این عبارت را دقت کنید. تا ابد نان پاکیزه زندگی کردن خودتان را خواهید خورد. عبارتش را عوض می کنیم. تا ابد بر سر سفره پاکیزه بودن خودتان نشسته اید. برای همه همینجور است دیگر. هرکس بر سر سفره ای که خودش پهن کرده است می نشیند. منم، منم. می پرسند اسمت چیست؟ نمی پرسند اسمت چیست. می پرسند عملت چیست؟ پاکیزه است؟ بفرمایید. صدر بنشینید. پاکیزه هست؟ صدر بنشینید. اگر پاکیزه نیست باید خودت را درست کنی و بروی. فَأَحْيِنِي حَيَاةً طَيّبَةً. خدایا مرا به یک حیات و زندگانی پاکیزه زنده بدار. ما در دعا داریم از خدا درخواست می کنیم. دقت کنید. تَنْتَظِمُ بِمَا أُرِيدُ که با آنچه که من دلم می خواهد تطبیق کند. زندگی پاکیزه باشد. اما با دلخواه های من هم مطابقت کند. وَ تَبْلُغُ مَا أُحِبّ مِنْ حَيْثُ لَا آتِي مَا تَكْرَهُ به آنچه که دوست دارم برسم. خیلی قشنگ است ها. به آنچه که دوست دارم برسم. در عین حال که پاکیزه است ها. به آنچه که دوست دارم برسم، اما کاری که تو دوست نداری انجام ندهم. اگر جنس آدم خوب شود، که جنس آدم وقتی خوب می شود که عملش خوب باشد. اگر جنسش خوب شود، اصلا چیزهایی که خدا دوست ندارد را دوست ندارد. اصلا دوست ندارد. وَ تَبْلُغُ مَا أُحِبّ به آنچه که دوست دارم برسم. به همه آرزوهایم برسم. آنچه که می خواهم، با آن حیات طیبه تطبیق کند. کاملا با آن تطبیق پیدا کند و بعد من به آنچه که دوست دارم برسم بدون اینکه یک چیز از آنچه که تو دوست نداری و کراهت داری عمل کرده باشم. اصلا یک گناه نکرده باشم و به همه آرزوهایم برسم. به نظرتان می شود یا نمی شود؟ من به همه آرزوهایم برسم، بدون اینکه یک دانه گناه کرده باشم. این می شود. اگر خدا کمک کند این می شود که آدم به همه آرزوهایش برسد، بدون اینکه هیچ گناهی کرده باشد. وَ لَا أَرْتَكِبُ مَا نَهَيْتَ عَنْهُ آنچه که تو آن را نهی کرده ای مرتکب نشوم. از گناهانی که تو نهی کرده ای. بعد می فرماید: وَ أَمِتْنِي مِيتَةَ مَنْ يَسْعَى نُورُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ. مرا بمیران. [در آیه 12 سوره حدید] قرآن یک دسته ای دارد که الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم. اینها روز قیامت وقتی حرکت می کنند... روز قیامت هیچ نوری وجود ندارد. دقت کنید. هیچ نوری در روز قیامت وجود ندارد. مگر نوری که مال خودت است. اگر چراغی از نور به همراه خودت برده ای، نور داری. گفته اند که گاهی بعضی کسان هستند که سر انگشت بزرگ پایشان یک سر سوزن نور وجود دارد. با آن یک سر سوزن نوری که نوک انگشت بزرگ پنجه پا دارد، راه شان را با آن می بینند و حرکت می کنند. یک کسانی هم که مومن حسابی هستند، يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ رو به رویشان همینطور نور تابیده. تا کجا؟ در احوالات یکی از علمای بزرگ نوشته بود که شما اسماً نمی شناسید. فکر می کنم شاید صد و پنجاه سال یا صد سال پیش ایشان وفات کرده. حالا کسی دیده بود یا چگونه دیده بود را نمی دانم. جسد پاکیزه ایشان را به وادی السلام نجف آورده بودند. از علمای بزرگ نجف بود دیگر. فرد اول بود. حالا باز این تکه از داستانش را هم عرض کنم خوب است. ایشان جزء شاگردان شیخ انصاری بود. وقتی شیخ انصاری وفات کرد، کسی که جانشین ایشان شد، میرزای شیرازی صاحب فتوای تنباکو است. میرزا محمدحسن شیرازی. همه شاگردان درجه اول دور هم جمع شدند که بعد از جناب شیخ انصاری که مرجع درجه اول بود و مثلا همه عالم تشیع از ایشان تقلید می کردند، کسی را انتخاب کنند. میرزا دیر آمد. جزء شاگردان برجسته درجه اول است. اما دیر آمد. خب آقا چرا دیر آمدید؟ همه منتظر شما بودیم. همه بالاتفاق شما را برای مرجعیت انتخاب کردیم. ایشان همین آقا را اسم برد و گفت آقا حسن نجم آبادی. خانواده نجم آبادی از علمای مهم تهران بودند. یک مجموعه بزرگ از علما در این خانواده بوده. ایشان خیلی ممتاز است. عبارتش این بود. آقا حسن نجم آبادی فقیه عصر. ایشان گفت این فقیه این عصر است. حرف اول در فقاهت ایشان است. آقا حسن. گفت آقا بله، اما این کار فقط شایسته توست. تو می توانی مرجعیت آن دوره را اداره کنی. ناگزیر شد. ناگزیر شد و پذیرفت. حالا کاری نداریم. این انقدر مرد بزرگ و مهمی بود. گفت وقتی جنازه را آوردند، تمام وادی السلام... می دانید که وادی السلام ته ندارد. حالا آن طرفش را جاده کشیده اند و خراب کرده اند. اما این قبرستان ته ندارد. [وقتی ایشان را آوردند] تمام قبرستان پر از نور شده بود. این مقداری که ایشان تحصیل کرده این مقدار است. آن بنده خدایی از دوستان ما بود که ایشان هم فوت کرد. ایشان درمورد موحوم آیت الله بروجردی می گفت من دیدم یک کوهی از نور بود. حالا. وَ أَمِتْنِي مِيتَةَ مَنْ يَسْعَى نُورُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ. مرا بمیران، مردنی که نورش ... نوری که این تحصیل کرده است. این نور، دقت کنید؛ این نور همان غذایی است که در بهشت خواهد خورد. همان قصری است که در بهشت خواهد داشت. شخصیت نورانی در شخصیت خودش، عالَم خارج شود، می شود آن بهشتی که هست. بهشت هم همان نور این آدم است. نه چیز دیگر. از جای دیگر نیامده. این همراه خودش یک نوری دارد که این نور بهشت او هم هست. خب؟ مرا بمیران، مردن کسی که نورش در پیش روی او حرکت می کند و از دست راستش. آنجا در آیه دارد که اینها در دنیا خب رفیق داشتند. مثل اینکه فرض کنید ما الان دویست نفر هستیم که اینجا نسشته ایم. خب دویست نفر آدم مختلف کنار هم نشسته اند. در کوچه ما، در کوچه که داریم می رویم، صبح که می خواهیم به اینجا بیاییم، فرض کنید که این راه را که طی می کنم، بیست سی نفر، چهل نفر، در این راه همراه اند. یکی جلوتر است، یکی عقب تر است. مومن است، منافق است، مومن ضعیف است. مومن قوی است. انواع مختلف آدم ها هستند. اینجا با هم هستیم. اما آنجا دیگر با هم نیستیم. آنها می گویند صبر کن من از نور تو استفاده کنم. می گوید برگرد. اینجا جایش نیست. تو اصلا نمی توانی از نور من استفاده کنی. ببینید از نور جلوی کاپوت یک اتومبیل، یک اتومبیل دیگر هم می تواند استفاده کند. اتومبیل هایی که از روبه رو می آیند هم می توانند استفاده کنند. آنجا اینجوری نیست. هرکس از نور خودش استفاده می کند. فقط. اگر یک نفر صد در صد به این آدم بچسبد هم نمی تواند از نور او یک ذره جلوی پایش را ببیند. نمی تواند استفاده کند. می گویند برگرد. این را باید آن عالم تهیه می کردی. ولو یک شمع بود هم خودت باید درست می کردی. راهش چه بود؟ راه تهیه این نور چه بود؟ پاکیزگی. وَ ذَلّلْنِي بَيْنَ يَدَيْكَ مرا در برابر خودت ذلیل و خوار کن. در برابر خودت. آدم، یعنی مومن، بنده، باید در برابر خدا... حالا اینجا عبارت ذلیل را دارد. ما می گوییم اصلا خاک شود. هرچه آدم اینجا بیشتر کوچک شود و کرنش کند، بلندتر خواهد بود. اما مرا نزد خلقت عزیز کن. خب. این فرمایشی بود از صحیفه سجادیه. عرض کردم که اگر یک نفر مرد در این جمع ما حالی پیدا کرد این دعای عرفه حضرت زین العابدین را [بخواند]. من به نظرم آمد که از دعای عرفه حضرت حسین علیه السلام که در آن هم چیزهای فوق العاده هست، این برتر است.

خب از این بگذریم. باز یک ذره به محضر حضرت حسین و حضرت علی بن الحسین برویم. عرض کردیم امام حسین علیه السلام برای چه قیام کرد؟ برای امر به معروف و نهی از منکر. منکری که آن روز بود چه بود؟ یزید. خود یزید منکر بود. به این عبارت برایتان عرض کردم که بدترین خلق روزگار را گذاشته اند بر مسند بهترین مخلوقات خدا. پیامبر یک روز بر این مسند نشسته بود. حالا وقتی ایشان رفته، یک کسی نشسته است که بدترین خلق روزگار است. این یکی از بزرگ ترین منکراتی است که در عالم اسلام اتفاق افتاده است. ببینید منکراتی که در عالم اسلام اتفاق افتاده است. یکی از بزرگ ترین منکراتش این است که مثل یزیدی بر جای مثل پیامبر معصوم اشرف مخلوقات خدا نشسته است. امام حسین باید این را به عالم بفهماند. اگر بتواند، این را از اینجا بردارد. این احتیاج داشت که مردم کوفه کمک کنند. مردم کوفه کوتاهی کردند و به بلای این کوتاهی گرفتار شدند. و علاوه بر کوتاهی های دیگر که زمان امیرالمومنین کرده بودند و حضرت نفرین شان کرد. عرض کرد خدایا بهتر از اینها را نصیب اینها کن و بدتر از من را نصیب اینها کن. بعد خودش می فرمود که غلام ثقیف. یعنی حجاح بن یوسف ثقفی. مال قبیله بنی ثقیف بود. اینجا خون ریخت. یک نفر خدمت آقای حجاح آمد. گفت آقا من پیرمردم. اما دوتا از پسرهایم در این لشکری که شما الان فرستادید که با دشمنانتان بجنگند هستند. اجازه بدهید که دیگر من نباشم. گفت عیب ندارد. خوب است. باشد. رفت برگردد. یکی از درباری ها گفت که آقا می دانی این کیست؟ این فلانی است. آن روزی که عثمان را کشتند، این بعد از قتل عثمان وارد آن مکان شد و با لگد چنان به پهلوی عثمان کوبید که یکی از دنده های عثمان شکست. مرده بود دیگر. تمام شده بود. اما یکی از دنده هایش شکست. عجب. تو یکی از دنده های عثمان را شکسته ای و حالا می خواهی به سلامت بروی؟ همانجا سر بریدند. یعنی اصلا پنج دقیقه و ده دقیقه و... همین مردم کوفه که در لشکر امیرالمومنین تنبلی می کردند و نمی رفتند، از روی پل که عبور می کردند، از بس عجله داشتند چندین نفر در رودخانه افتادند و از بین رفتند. از ترس شمشیر حجاج. اولین بار که آمد روی منبر نشست و تازه از گرد راه رسیده بود رویش را بسته بود. بعد رویش را باز کرد. دارد به جمعیت نگاه می کند. گفت من یک سرهایی را می بینم که رسیده. وقت چیدن آنها شده. خب کسی که امیرالمومنین را نمی پذیرد، باید گرفتار یک همچین کسی شود. و بعد هم کارهایی که بعد کردند. امام حسین را.... آقا هجده هزار نفر بیعت کردند. لذا می گوییم اگر اینهایی که بیعت کردند همراه امام بودند، امام حسین این بدعت را برمی داشت. برطرف می کرد. خب. نیامدند. ماند. این یکی. بدترین خلق روزگار، فاسق ترین، گنهکار ترین و ظالم ترین. مثلا. دومی این بود که یک همچین آدمی که هیچ چیزی ندارد، ببینید هیچ چیز؛ امام حسین یک فرمایشی فرمود. گفتند وقتی امام به زمین افتاده بود و برخاست و اینها به خیام حرم ایشان حمله کرده بودند، فرمود که اگر دین ندارید لااقل آزادمرد باشید. اگر از قیامت نمی ترسید لااقل عرب باشید. عرب ها یک غیرتی داشتند. ببینید نمی گوید نروید. تا من زنده ام سراغ خاندان من نروید. شمر گفت حرف پسر فاطمه، پسر فاطمه درست است. برگردید به سوی خودش. حالا. یعنی در این حد. او این حد هم نیست. یک همچین کسی بر مسندی نشسته است که مردم پیروان او [اینجوری فکر می کنند.] هنوز عالم اسلام اینجوری نشده. همه اینجوری فکر نمی کنند. اما جمعیت زیادی در عالم اسلام اینجوری فکر می کنند که واجب است هرچه او بگوید عمل کنیم. آقا گفته پسر پیغمبر را بکشید. بکشید. واجب است. آن پسر پیغمبری که با ایشان مخالف است به جهنم می رود و شماهایی که او را کشته اید به بهشت می روید. درمورد یزید اینجور فکر می کنند. اطاعت از یزید مثل اطاعت از خدا شده. گفته بروید کعبه را ویران کنید. رفته اند کعبه را ویران کنند. مرحوم آقای آشیخ عباس قمی صاحب مفاتیح را که قاعدتا می شناسید. یک کتاب تتمة المنتهي دارد. یک منتهي الآمال دارد که شرح احوال ائمه است. یک تتمة المنتهي دارد که احوالات خلفاست. آنجا دارد. یک وقت نگاه کنید. فارسی است. قابل خواندن است. می گوید وقتی اینها به شهر مدینه ریختند و مدینه را تسخیر کردند، بعد از اینکه مردم را قتل عام کردند، اسب هایشان را آوردند در مسجد النبی بستند. ما اجازه نداریم با کفش وارد مسجد شویم. دم در ورود مسجد، حالا قبر پیامبر نه؛ دم در ورود مسجد دعا دارد. حالا قبر مطهر رسول خدا هم هست. اذن دخول دارد. اینها آمده بودند اسب شان را آنجا بسته بودند. ایشان می گوید اسب هایی که بسته بودند تا مچ در خون بودند. یعنی انقدر مردمی که به این قبر مطهر پناه آورده بودند را سر بریده بودند که انقدر خون روی زمین ایستاده. این آدم. یعنی طبق دستور ایشان یک همچین کاری کردند. اوقات اینها تلخ است؟ یک ذره عذاب وجدان دارند؟ نه. مثلا آن روز ظهر از بس که حالش بد بوده نماز نخوانده؟ نه. نمازش را خوانده. با خیال راحت. چرا؟ چون خلیفه [گفته]. نمی گوییم خلیفه پیامبر. این خلیفه خداست. اصلا نگویید خلیفه خداست.... یادتان هست دیگر. فرماندار به خلیفه نوشت یا الله. نامه نوشت یا الله به دادمان برس. خلیفه را بر جای خدا گذاردند. یک همچین کسی بر مسند قدرت اول عالم اسلام نشسته. عالم اسلام یک امپراطوری بزرگ است. این قدرت اول را دارد. هرچه دستور بدهد، به عنوان دستور خدا عمل می کنند. لذا حضرت حسین چه فرموده بود؟ فرموده بود که عَلَی الإسلامِ السَّلام. عبارتی است که مشهور است. عَلَی الإسلامِ السَّلام. اسلام تمام. فاتحه اسلام خوانده شده است اگر کسی مثل یزید بر مسند قدرت بنشیند. مِثلِی لا یُبایِعُ مِثلَهُ. کسی مثل من با مثل یزید بیعت نخواهد کرد. من می خواهم با او مخالفت کنم. من می خواهم او را نپذیرم. من او را به رسمیت نمی شناسم. من او را به شایستگی نمی شناسم. حضرت زین العابدین. فقط یک نکته. ببینید این مشهور است. این درمورد دوتا امام نقل است. حضرت امیرالمومنین هزار برده خرید و آزاد کرد. خب. برده هایی که امیرالمومنین خرید و آزاد کرد از کجا آمدند؟ از جنگ هایی که به فرمان آن آقایان انجام شده، اینها در جنگ شکست خوردند و برده شدند و آزاد شدند. یکی شان مادر محمد بن حنفیه است. امام آن خانم را خریده و آزاد کرده و با او ازدواج کرده که بعد از چهار فرزند حضرت زهرا سلام الله علیها ایشان فرزند بزرگ امیرالمومنین است. خب. اما امیرالمومنین می خرید و آزد می کرد. با چه پولی می خرید؟ با پولی که اینها از آن فتوحات به دست می آوردند و به عنوان سهم غنائم به امام می دادند. می فهمید؟ غنائمی که در جنگ ها به دست می آمد. جنگ با ایران است. جنگ با رم است. جنگ با چه جنگ با چه. اینها فتح می کنند و غنائم فراوان می آورند. غنائم. دیگران خانه شان را با این پول ها بزرگ می کردند. زبیر وقتی مرده بود، هزارتا غلام داشت. داشت. که روی زمین هایش کار می کردند. معلوم است؟ یعنی یک فئودال بزرگ. هزار غلام روی زمین های زراعتی ایشان کار می کردند. این زمین های زراعتی از کجا بود؟ از قاهره، از اسکندریه و مصر بود تا کوفه و بصره. همه جا. هر ده آبادی بود. شماها رضاشاه را یادتان نیست. همه ده های برجسته و آباد و درجه اول ایران را از دست صاحبش بیرون کشیده بود. اگر شخصش دو دستی تقدیم می کرد، خب تقدیم کرده بود. اگر نکرده بود، سرش زیر آب می رفت. همه جواهرات برجسته ای که در خاندان های بزرگ ایرانی و اعیان و اشراف ایران بود، که مثلا ده بیست پشت وزیر و امیر بوده و خب طلا و جواهر جمع شده، همه به خزانه رضا شاه رفته و سر خود آن آدم هم زیر آب رفته. حالا مثل این. ایشان بهترین زمین های زراعتی را خریده و غلام هایش دارند کار می کنند. امیرالمومنین چکار کرده؟ هرچه پول از این غنائم آمده، غلام خریده و آزاد کرده. لذا هیچ. ثروت امیرالمومنین کجا بود؟ زمین هایی بود که خودش ذره ذره کاشته بود. ظاهرا پیغمبر دوتا زمین موات [را به امیرالمومنین داده بود.] زمین های موات چند فرسخی شهر مدینه را به امیرالمومنین داده بود. زمین موات. هیچ چیز در آن نیست. ذره ذره. می گویند یک کوله پشتی روی کول امیرالمومنین بود و داشت می رفت. آقا این چیست روی کولت؟ مثلا فرمود پانصد تا درخت خرماست. پانصدتا درخت خرما در این کیسه چکار می کند؟ هسته خرماست. خب هر هسته ای را ایشان می کاشت، درخت می شد. زمین هایی که خودش ذره ذره کاشته بود. آن مرتبه برایتان گفتم. آبش را خودش درآورده بود. چاهش را خودش کنده بود. قناتش را خودش کنده بود. اینها یک باغستان های بسیار برزگی شده بود. همه هم وقف فقرا بود. دست امام حسن و امام حسین بود. اینها متولی وقف بودند. خب بنابراین این بذل و بخشش هایی که ائمه ما می کردند، از این زمین ها بود. باز برایتان عرض کردم. وقتی خرما می دادند دیوار باغ را خراب می کرد. زمان حضرت صادق دارد. وقتی خرماها می رسید دیوار باغ را خراب می کردند. هرکس می خواهد بیاید ببرد. همه همسایه ها می آمدند و انبار می کردند و می بردند. یک مقدار زیادی هم برای مردم می فرستادند. بقیه را هم مثلا خودشان. حالا هزارتا کار دیگر می کردند. چه می دانم. چه عرض کردم؟ حرف تمام شد. هزارتا غلام هم حضرت زین العابدین خریده. در طول سی و پنج سال امامت. سالی چقدر می شود؟ حضرت روز عید فطر اینها را آزاد می کرد. با آن داستان هایی که باز شنیده اید. این غلام یک سال در خانه بود. یاد گرفته بود اسلام یعنی چه. قرآن خواندن را یاد گرفته بود. نمازش را یاد گرفته بود. مثلا. حمد و سوره اش را یاد گرفته بود. ما بیست سال، سی سال، چهل سال می آییم پای منبر در جلسه هنوز حمد و سوره مان را ... تقلیدمان را... مسائل نمازمان را... نمونه. قحطی شده بود. یعنی در شهر مدینه باران نباریده بود. همه بزرگان شهر به بیابان رفتند و نماز باران خواندند. سنگ هم از آسمان نیامد. چه برسد به باران. آن کسی که آنجا بود می گوید دیدم یک غلام سیاهی از آن عقب ها دارد می آید. بعد از اینکه اینها کارهایشان را کردند و هیچ خبری نشد، این آمد رفت روی یک تپه ای و روی خاک افتاد. سر برداشت. ابر آسمان را پر کرد. آن مقدار که لازم بود باران آمد. این کیست؟ از کجا آمده؟ رفت دنبالش. رفت و رفت و رفت دید رفت خانه حضرت زین العابدین. فردا آمد خدمت امام علیه السلام. عرض کرد که آقا من یکی از غلام های شما را می خواهم. هرکدام را می خواهی بردار. بیایند. دانه دانه آمدند. او نیست. آقا یک کس دیگر. فرمود که یک غلامی هم توی اصطبل هست. یعنی کارش رسیدگی به اسب های این خانه و مثلا اگر شتر دارند، شتر و اسب برای سواری هست، این برای آن است. مثلا زمین اصطبل را تمیز می کند و برای آنها گندم و جو می گذارد و امثال این حرف ها. این آمد. عرض کرد آقا من این را می خواهم. باشد. مال تو. بعد دستش را گرفت و رفت. به چه دلیل تو من را از آقایم جدا کردی؟ من به تو چه بدی ای کرده بودم؟ خودم دیروز دیدم. رفتی سر آن تپه و تا سر به خاک گذاشتی و سر برداشتی، دعایت مستجاب شد. همه زهاد و عباد زمانه شهر مدینه هیچ. تو تنهایی توانستی. گفت ایییی. خدایا سرّ من را فاش کردی. یک سرّی بین من و تو بود. فاش کردی. من دیگر نمی خواهم باشم. فوت کرد و فردا بردندش. غلام آمده به این خانه، شده مستجاب الدعوه. امام، شاگرد دارد؟ نه شاگرد ندارد. کسی اجازه نمی دهد کسی خدمت ایشان بیاید. زمان حضرت صادق و حضرت باقر، اینها شاگردان فراوان داشتند. حالا درجات شان مختلف بود. اما آدم های خیلی بزرگ. شاگردان... اما در زمان اینها هیچ کس نیست. هیچ کس جرئت نمی کند. زمان بنی امیه است. هریک سال که می گذارد در این بیست، سی تا، سی و پنج تا غلامی که ایشان می خرد و تربیت می کند، یک همچین آدم هایی از درونش درمی آید. ما می گوییم که شاید بسیاری از شاگردان حضرت صادق و حضرت باقر بچه ها و نوه های همین غلام ها هستند. نه اینکه عرب اند. عرب نیستند. مال مردم شهر مدینه نیستند. همه غلام است. از رم آمده. از هند آمده. از ایران آمده. از جاهای مختلف دیگر. حالا جنگ کردند یا برده فروشی که زمان های قدیم بوده. در تحت تربیت اما زین العابدین ولی خدا شده. اگر ماها هم استعداد خوب داشته باشیم و یک همچین معلم خوبی پیدا کنیم...

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای