جلسه چهارشنبه 5/8/95 ( دفع يك شبهه - آمرزش گناه )
هیچ کاری از کارهایی که ما می کنیم، دقت کنید؛ چیزی را بر گردن خدای متعال واجب نمی کند. معلوم است چه می گویم؟ هرکاری می کند به کرم می کند. هرکاری می کند، تفضلا می کند. فرمود که یک قطره اشک از چشمت بیاید، من اینجور و آنجور می بخشم. تفضل است. نه اینکه واجب باشد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

این ایام دهه محرم یک بحثی دارد که عرض کردم. یک آقایانی چهار خط خلاصه عبارت بنده را جدا کردند و در تلگرام گذاشتند! چهار خط هم از فرمایشات رهبري جدا کردند و مقابل هم قرار دادند! خب آدم های خوبی بودند ان شاء الله!!! متشکریم و ان شاء الله خدا عاقبت شان را به خیر کند!!!

بحث من اینجا در جلسه خودمان [این بود.] سینه زنی بود دیگر. اوایلش بالخصوص شب های اول یک اشعاری می خواندند که به نظرم یک مقداری سخت بود. به نظر من می آمد که بچه ها هم یک مقداری با سختی این را جواب می دهند. این اشعار هیچ حالی برایشان ایجاد نمی کند. بعد می نشستند و چند دقیقه ای وای حسین و وای حسین می گفتند. من احساسم این بود که ثمره معنوی این خیلی بیشتر است. قدیم ها هم در جلسات دیگر گفته بودم که یک همچین چیزی مثل یا حسین مثل این است که شما داری یا الله می گویی. بنده خاص خداست دیگر. اگر از او ذکر کنی، مثل اینکه از خدا ذکر کرده ای. مثلا ده بار یا الله می گویند که اگر شما ده بار یا الله گفته باشی، مثلا دعایت مستجاب است. اینجوری. احساس من این بود که حال معنوی این بیشتر است. گفتم این را ادامه بدهید. لازم نیست شعر بخوانید. آن شعرهایی که مضمون خیلی ممتازی هم ندارد. مضمون های عادی دارد. این بهتر از آن است. آقا هم فرموده بودند که [به جای] این یا حسین یا حسین که می گویید و مثلا معنایی هم [در نظر] ندارید شعر مضمون دار بخوانید. ایشان یک نگرانی دارند. حالا من این را عرض می کنم. یک نگرانی دارند که مجالس دینی دارد از مفاهیم انقلابی خالی می شود. یک مجلس می روی و از اول تا آخرش نمی فهمیم اینها چه کاره اند. مثلا اینها انقلابی اند یا آن طرفی اند؟ این را نمی فهمیم. و همینطور یواش یواش فراموش می شود. مدت ها بود که من پیش خودم فکر می کردم در میان مجموعه مسئولین فقط یک نفر دم از انقلاب می زند. آن هم شخص ایشان است. حالا یک آقایانی مثل آقای مهدوی کنی و اینها را کنار می گذاریم. فقط ایشان است که پرچم را نگاه داشته. می خواهد که ان شاء الله این را به دست صاحب اصلی اش برساند. ان شاء الله امیدواریم که همه ماها آن روز را ببینیم. لذا در این دوره های جدید ایشان شاید چند بار هی گفته اند که آقا این چیزی که می گویید... دوستمان خدمت ایشان شعر خوانده بودند. از همین شعرهای مرثیه. اینها چیست خواندی؟ شعر مرثیه اش که خوب بود. خالی از مفاهیم انقلابی بود. می خواستند بگویند که خالی اش نکنید. خب؟ اما حالا داستان ما چیست؟ ما یک مجلس کوچولویی داریم. مثلا بیست سی نفر دارند سینه می زنند. چراغ هم خاموش است. با آن خصوصیاتی که عرض کردم. یک وقت آدم در خیابان دسته دارد و دسته می برد. خب آنجا می گوید آی اهل عالم بدانید ما هنوز پشیمان نشده ایم. هنوز روی قول و حرف مان هستیم. آنجا این حرف ها را گفتن حتما بسیار بسیار خوب است. بلکه لازم است مثلا. آن آقا گفتند آن استاد ما می گفت من پای صحبت تو می نشینم. یک واو برای غیر خدا می گویی من می فهمم یک واو را برای غیر خدا گفتی. حالا ما که این درجه فهم نداریم. حالا اگر آدم یک ذره فهم داشته باشد، می فهمد این مجلس معنا دارد؟ ندارد؟ ان شاء الله که درست شد. امیدواریم خدا آن آقایان را هم هدایت کند.

خب. می خواهیم یک عبارتی از فرمایشات حضرت زین العابدین علیه الصلاه و السلام بخوانیم که کمر آدم را می شکند. و صد در صد درست است. یعنی یک جور حرفی است که آدم می تواند قسم بخورد این درست است و امام فرموده. شاید تا این حد بشود [گفت]. معمولا ایشان هر تکه ای از دعا را که می خوانند، نام مبارک اجدادشان و ائمه اطهار و محمد و آل محمد می آید. و برای آنها صلوات می فرستند. این تقریبا همه جای دعاها هست. حالا اینجا ایشان به زبان بنده می گویند که آقا من یک گناه کردم. من یک گناه کردم. ببینید برای یک دانه گناه. يَا إلَهِي لَوْ بَكَيْتُ إلَيْكَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَيْنَيَّ ای خدای من اگر در پیشگاه تو بگریم، شب برخیزم. از سر شب گریه کنم تا صبح، تا پلک های چشمانم بیفتد، وَانْتَحَبْتُ حَتَّی يَنْقَطِعَ صَوْتِي و به آواز بلند بنالم تا آنجا که صدایم قطع شود. حرف خیلی است. و در برابر تو بایستم، تا پاهایم ورم کند. من متن را که نگاه می کنم، به نظرم این ترجمه، ترجمه دقیقی نیست. حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَايَ، این استخوان و گوشت ها از هم باز شود. اگر من گریه کنم تا این پلک هایم را از دست بدهم. دیگر پلک در چشمم نماند. انقدر ناله بزنم و در خانه تو داد بزنم تا صدایم قطع شود. صدایم قطع شود. مثلا گاهی بچه ها سینه می زنند و می خوانند و دیگر نمی تواند بخواند. چهار روز بعد خوب می شود. این نه. اصلا صدایم قطع شود. انقدر در خانه تو داد بزنم و در برابر تو بایستم، مثلا به نماز بایستم، تا اینکه پاهایم از دست برود. نه اینکه پایم ورم کند. وَرَكَعْتُ لَكَ حَتَّى يَنْخَلِعَ صُلْبِي در برابر تو به رکوع بایستم، تا اینکه این استخوان های پشتم و ستون فقرات قطع شود، وَسَجَدْتُ لَكَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَايَ انقدر سجده کنم تا اینکه دوتا حدقه چشمم، از چشمم بیرون بیفتد، وَأَكَلْتُ تُرَابَ الأَرْضِ طُولَ عُمُرِي تمام عمری که دارم این کارها را می کنم، دارم خاک می خورم. نه غذا می خورم. داریم فرض می گوییم ها. همه فرض است. وَشَرِبْتُ مَاءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِي تمام عمرم آب به خاکستر آلوده آشامیده باشم و در طول این مدتی که مثلا عمرم، هفتاد سال، هشتاد سال، صد سال است و دارم این کارها را می کنم، تو را یاد کنم. اسم تو را ببرم. مثلا بگویم یا مَن یُسمّی بِالغَفُورِ الرَّحیم. در دعاها دارد دیگر. ای کسی که نامش غفور و رحیم است. انقدر این را بگویم حَتَّى يَكِلَّ لِسَانِي زبانم از کار بیفتد. ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِي إلَى آفَاقِ السَّمَاءِ اسْتِحْيَاءً مِنْكَ و از خجالت هیچ وقت سر به آسمان بلند نکنم. من عرض کردم یک گناه. از خجالت آن یک گناه تمام عمرم اصلا سرم را به آسمان نگردانم. اسْتِحْيَاءً مِنْكَ به خاطر خجالت و حیا و شرم از تو. حرف این است. مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَيِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَيِّئاتِي من با اینهمه زحمتی که در راه تو  کشیدم، لایق و شایسته این نمی شوم که یک گناه من را بیامرزی. مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ. محو که می دانید یعنی چه. سَيِّئَةٍ یعنی گناه. مَحْوَ سَيِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَيِّئاتِي از بین همه گناهانم، لازم نمی شود که حتی یک دانه را هم ببخشی. به خاطر اینهمه که در خانه تو زار زدم. می گویند اگر یک وقتی یک گناه من را بخشیدی، به گردن تو لازم بوده؟ یعنی من یک کاری کردم که لازم و واجب بود حتما ببخشی؟ همچین چیزی نداریم. هیچ کاری از کارهایی که ما می کنیم، دقت کنید؛ چیزی را بر گردن خدای متعال واجب نمی کند. معلوم است چه می گویم؟ هرکاری می کند به کرم می کند. هرکاری می کند، تفضلا می کند. فرمود که یک قطره اشک از چشمت بیاید، من اینجور و آنجور می بخشم. تفضل است. نه اینکه واجب باشد. دقت کنید. کسی بر خدای متعال حق پیدا نمی کند. هرکاری کرده باشد. معلوم است؟ هیچ کس بر خدای متعال حق پیدا نمی کند که حتما لازم است خدای متعال من را اینجوری. نداریم. هیچی. هرچه می کند، از کجا می کند؟ از کرم می کند. از تفضل می کند. مال سعه رحمتش است. نه اینکه من کاری می کنم و او حتما لازم است این کار را بکند. همچین چیزی نداریم. یک چیزهای عجیب و غریب گفتند که حتی شدنی نیست. انقدر سجده کنم که دو حدقه چشمم از چشمم بیرون بیفتد. نتیجه چه؟ لازم است تو این کار را در برابرش بکنی؟ نه. پس هرچه می کنی، هرچه می کنی؟ به کرم. قول داده ببخشد. از باب قولی که داده ببخشد، می بخشد. چون کریم است باید ببخشد. چون کریم است می بخشد. حالا مثلا اگر می خواستند باز هم ادامه بدهند. مثلا من ده تا بچه داشتم. هر ده تا بچه ام رفتند در راه خدا شهید شدند. می گوییم در رکاب امام حسین شهید شدند. دیگر از این بالاتر که نداریم. بعد چیزی می شود؟ از طرف من چیزی بر خدای متعال واجب و لازم می شود؟ من حق پیدا می کنم؟ نه. هیچ وقت هیچ کس، هیچ وقت هیچ کس. دقت کنید. هیچ وقت هیچ کس بر خدای متعال حق ندارد. حق پیدا نمی کند. هیچ وقت هیچ کس بر خدای متعال حق پیدا نمی کند. درمورد ائمه بفرمایید. می فرماید به آن حقی که خودت بر خودت برای آنها واجب کردی. خودت حق را واجب کردی. که اگر حضرت حسین دست بلند کند.. اصلا لازم نیست دست هم بلند کند. اگر دست بلند کند، حتما قبول است. حتما قبول است ها. صدهزار بار می گوییم حتما قبول است. اما خودش قرار داده. یعنی این هم یک سر رشته ای از کرم بینهایت خداست. از رحمت بینهایت خداست. که واجب کرده است اگر کسی مثلا، مثلا امام حسین را دوست داشته باشد، این کار را می کنیم. همه اش را خودش کرده. از کرم خودش. هیچ کس، ببینید هیچ کس هیچ وقت، هرکاری کرده باشد، [حق پیدا نمی کند.] می گوید آقا هرکاری کردی، مگر من توفیقش را به تو نداده بودم؟ حرف سعدی را بلد هستید دیگر. می گوید هرنفسی که فرو می رود و برمی گردد، دوتا نعمت. حالا دست پایین می گیرم و می گوییم دوتا نعمت. من می خواهم این دوتا نعمت را شکر کنم. خود آن شکر هم یک نعمت جدید است. تو به من مرحمت کردی. فهمش را تو دادی. اگر آدم این را بفهمد، فهم خیلی مهمی است. من بفهمم به هیچ وجهی و در تحت هیچ شرایطی ما بندگان خدا بر خدا حق پیدا نمی کنیم. همه اش از آن طرف است. گفتیم آقا به حق محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین. می گوید آقا آن حق را هم خودش، خودش برای آن بزرگواران قرار داده. امام حسین از کجا آمده؟ مخلوق خداست. این همه بزرگ است، چه کسی داده؟ خدا داده. این همه، این همه. همه این همه هایی که می توانیم برای امام حسین بگوییم که مثلا باید تا پایان عالم بگوییم، اینها را که داده؟ خدا داده. خب پس همه اش مال خودش است. ما می گوییم، آن بزرگواران حق دارند. فعلا چهارده تن مسلم است. آن بزرگواران بر خدای متعال حق دارند. حقی است که خدا برای آنها قرار داده. نه اینکه مال خودشان است. خدا داده. اگر این را بفهمیم خیلی است ها. بفهمیم. اول سوره مومنون یک آیه خیلی خوبی است. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ* قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ. ببینید انقدر می گویند صحیفه سجادیه مهم است، این یک پاراگراف بود. یک دریا. یک دریا از معارف اخلاقی، امام شناسی، خدا شناسی. یک دریا. یک دریا. حالا لفظ کوچک است. اما اگر واقعا بگوییم کتاب سوم اسلام است [جا دارد.] قرآن، نهج البلاغه، بعد این، درست است. به آن زبور آل محمد صل الله علیه و آله وسلم می گویند. زبور چه بوده؟ زبور کتاب آسمانی است که برای حضرت داود نازل شده است. درونش مناجات و دعاست. الان هم یک چیزی از آن است. دست خورده است دیگر. این جزء تورات است. یکی از کتاب هایی است که در تورات است. این تورات دست خورده. همه جایش اشکال و ایراد قاطی دارد. در این هم هست. اما باز هنوز یک عبارت های بسیار ممتازی [دارد.] مثلا یک کلامی درمورد امام زمان علیه السلام است که قرآن می گوید ما این را در زبور نوشته ایم که یک روزی صالحان زمین را در اختیار می گیرند. امروز دنیا در دست ثروتمندان یهودی است. عالم دست آنهاست. هر بمبی یک جایی منفجر می شود، از آنجا آمده. حالا. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ* قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ هرکس این سوره را روزهای جمعه بخواند، عاقبت به خیر می شود. هشت صفحه است. هرکس این سوره را روز جمعه بخواند، عاقبت به خیر می شود. یک ذره بهتر و بالاتر، با حضرت محمد مصطفی صلي الله علیه و آله وسلم محشور می شود. محشور می شود. چیز خیلی خوبی است. دوستان طلبه مدرسه حاج آقا مجتهدی در خدمت خود حاج آقا به دیدار و زیارت آیت الله خوانساری رفتند. آقای احمد خوانساری رضوان الله علیه. گفتند آقا یک هدیه ای، یک چیزی به این بچه ها بدهید. ایشان فرمودند که این سوره را بخوانید. هشت صفحه است. روز جمعه. انقدر وقتی طول نمی کشد. مثلا بیست دقیقه طول می کشد. چقدر طول می کشد؟ بعضی ها برقی می خوانند. خب. قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. مومنان به فلاح و رستگاری رسیدند. فلاح و رستگاری. فرمودند اسم بهشت دارالسلام است. قبلا هم گفته ایم دیگر. اسم بهشت دارالسلام است. دارالسلام است یعنی چه؟ امام در کتاب معانی الاخبار معنی کرده است. آقا آنجا هیچ مریضی نیست. هیچ درد وجود ندارد. ناراحتی گرسنگی وجود ندارد. یک وقت آدم خیلی گرسنه شود، ناراحت می شود دیگر. مثلا ممکن است معده درد بگیرد. درهرصورت آدم در اثر گرسنگی ناراحت می شود. تشنگی. تشنگی نمی کشد. ناراحتی تشنگی وجود ندارد. غصه. اصلا وجود ندارد. ترس. اصلا وجود ندارد. مثلا پشیمانی. در بهشت ها. آنجا دیگر اصلا پشیمانی وجود ندارد. چون اگر آدم یک وقتی یک کاری کرده باشد و بعد پشیمان باشد، رنج می کشد دیگر. مثلا بچه هایی که می خواهند امتحان کنکور بدهند. یک مقداری تنبلی کرده. یک مقداری در کنکور بی دقتی کرده. بعد همینطور خودش خودش را می خورد. اسمش پشیمانی است دیگر. آدم آنجا احساس پشيمانی نمی کند. هیچ نوع رنجی وجود ندارد. اسمش دارالسلام است. همه اش سلامتی است. فرمایش امیرالمومنین این است که می فرمایند بهشت خانه ای است که جز رحمت هیچ چیز نیست. همه چیزش رحمت است. اینجاها ما مثال داریم دیگر. می گوییم یک گل است. صدتا خار هم دارد. من باید با نهایت دقت مواظبت کنم که مثلا می خواهم یک گل بکنم که دستم ده تا زخم نشود. آنجا گل است. اما دیگر هیچ خار ندارد. خب؟ فلاح یعنی یک همچین چیزی. به فلاح می رسند. قطعا به فلاح می رسند. قطعا. یعنی قول قطعی. کسانی که ایمان آورده اند به فلاح می رسند. آنهایی که ایمان آورده اند چه کسانی هستند؟ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ. الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ. مومنانی که به فلاح می رسند، شرط دارد. آن مومنی است که وقتی نماز می خواند، در سراسر نماز غرق در خشوع است. ما خب نمازمان را می خوانیم دیگر. الان نیم ساعت سه ربع پیش ما نماز خواندیم. خب نماز خواندیم. صدتا چیز یادمان آمد. فکر کردیم. مثلا. بنده مثلا صف جلویی را نگاه کردم. مثلا لباسش را از کجا خریده؟ صدجور صد جور. شیطان که رها نمی کند. در منطق یک اصطلاحی به نام تداعی معانی دارند. یک فکر. مثلا فرض کنید شال سبز شما را دیدم. همینجا که نمی مانم. بعد می گویم جنس این شال سبزش پشم است. مثلا یک مقداری پلاستیک هم در آن قاطی است. بعد فرض کن می رویم در جریان نفت. می گوییم دارند نفت ایران را می برند و می خورند. باز هم اینجا نمی ایستد که. همینطور می برد. یک فرمایشی از پیامبر نقل کردند. فرمودند ذهن آدمی مثل ریشه است. ریشه در زبان عربی یعنی پر. یک پر است. فرض کن یک کبوتر از بالای خانه شما رد شود. یک پر کوچک در حیاط افتاده. خانه شماها که معمولا حیاط ندارد. فرض کن در حیاط افتاده. به هراندک نسیمی جابه جا می شود. من متعدد دیدم. گربه به این پر که تکان می خورد نگاه می کرد و نمی دید چه کسی دارد این را تکان می دهد و می ترسید. به حالت ترس نگاه می کرد. یک نسیم اندک این پر را تکان می دهد. می گویند ذهن آدمی هم اینجوری است. مثل آن پر است که به اندک... وزن من انقدر است. از آن خیال به این خیال. از آن خیال به این خیال. از آن خیال به این خیال. این آدم که گفتیم قَدْ أَفْلَحَ این کسی است که وقتی نماز می خواند، با خشوع نماز می خواند. اصلا یاد چیزی نیست. تمام مدت غرق نماز است. نماز او را فشرده. لهش کرده. مثل اینکه آدم در برابر یک چیز بسیار عظیم [است.] چه حالتی دست می دهد. خدایی نکرده، خدایی نکرده، مثلا این همسایه ما یک جایی آتش بگیرد که من شاهدم. مثلا فرض کنید من می بینم که آتش صدمتر تا آسمان رفته. آدم چه حالتی احساس می کند؟ حالا نه انقدرها. قیمت شما، قیمت شما، ایمان شما به درجه آن مقداری است که از این عظمتی که در برابرش ایستاده ای احساس کوچکی می کنی. خشوع یعنی آدم این عظمت را احساس می کند. در قرآن مکرر گفته که حضرت موسی ترسید. وقتی عصا را انداخت و عصا اژدها شد، ترسید. می فرماید خیفَ. ترس. خشوع؟ نه. دلش نلرزید. [اما] این دلش لرزید. شما در قیافه اش هم نگاه کنی هیچی نمی فهمی. من یادم هست. حاج آقای حق شناس را در نماز دیده بودیم دیگر. من فقط احساس می کردم که این دیگر بیرون را نمی فهمد. همین. همین را می توانستم بفهمم. اگر من جلویش باشم، چشمش من را نمی بیند. همین مقدار. اما حالا دیگر چه می شود؟ خشوعی که در دلش است؟ آن که دیدنی نیست. آدم احساس می کند از ذره، از ذره کمتر است. در برابر یک بینهایت. آقا واقعش هم این است ها. اما... آدم به هرمقامی برسد، فهمش فرق می کند. هی فهمش بهتر می شود. بیشتر می شود. هرچه ایمان شما بیشتر می شود، فهمت بیشتر می شود. نه اینکه می روی ریاضیات می خوانی و لیسانس ریاضی می گیری و فهم ریاضی ات بیشتر می شود. از این فهم ها نه. الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ بعد هم راهش را می گویند که من و شما و هزار مثل من و شما در آن راه گیر هستیم. اگر بتوانیم این راه را درست کنیم، که شدنی است. سخت هست اما شدنی است. همت بلند می خواهد. همت بلند می خواهد. فرمایش امیرالمومنین است که خدای متعال همت های بلند را دوست می دارد. صاحب همت های بلند. می گویند آن شاگرد، مثلا شاگرد سید مرتضی که از علمای تراز اول و بزرگ شیعه است، گفت آقا ای کاش خدا من را به مرتبت و مقام شما برساند و من مثل شما بشوم. اه. چقدر بد. چقدر کم. من می خواستم امام صادق شوم، این شدم. همت بلند. خدا این را دوست دارد. خب؟ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ حرف تمام. مومنینی که به فلاح می رسند. آقا به فلاح می رسند، یعنی لحظه مرگش سخت می شود؟ نه. چرا سخت شود. این رستگار شده. از همه رنج ها رسته. هیچ قید و بندی نگاهش نداشته. خب؟ این آدمی که رستگار است چرا به رستگاری رسیده آقا؟ چون نماز می خواند. چون نماز می خواند. حالا چرا نماز می خواند؟ چرا می تواند نماز بخواند؟ چرا می تواند اینجوری نماز بخواند؟ چرا من نمی توانم نماز بخوانم؟ از صبح تا وقتی که ما اینجا با هم ایستادیم نماز خواندیم، من حرف زدم. چند تا جمله گفتم؟ چندتا جمله گفتم؟ همه اش ثبت شد یا نشد؟ یک جایی ثبت شد دیگر. فرمود ما یَلفِظُ مِن قُولٍ.  یک کلمه از دهان تو بیرون نمی آید که تحت مراقبت ماموران مراقب ما نباشد. ذره ذره ثبت شده. یک روزی باید بایستی و بگویی چرا این را گفتی. این کلمه را. این کلمه را ها. این حرف هایی که از اول تا حالا زدم. دانه دانه. می گوید چرا این را گفتی؟ می گویم آقا من فکر کردم بهتر از این کلمه پیدا نکردم. مثلا. باید یک دلیل درستی بگویم. خب؟ اگر من نتوانستم دلیل درستی برای حرف هایی که زدم بگویم؟ برای نگاه هایم چه؟ تعداد نگاه هایم چقدر بود؟ آدم بیشتر نگاه می کند یا بیشتر حرف می زند؟ بیشتر نگاه می کند. خب آقا اگر حساب کلمه کلمه حرف را می کشند، حساب نگاه ها را نمی کشند؟ شما قرآن را باز کردی و داری قرآن می خوانی. اگر بپرسند چرا این کار را کردی، می گویی خب داشتم قرآن می خواندم. خودت دستور دادی قرآن بخوانم. مثلا. مثلا خدمت استاد نشستم و دارم صورت استاد را که من به او معتقد هستم، به او معتقدم و او را مومن می دانم، دارم صورت استادم را نگاه می کنم و حرف های استادم را گوش می دهم. آقا هرکلمه که گوش دادی، برایت صواب نوشتند. دیگر از تو حساب هم نمی کشند که چرا این حرف ها را شنیدی. حرف لازم بود. حرف های دینم بود. من باید دستورات دینی ام را بلد می شدم. بنابراین نشستم این حرف ها را گوش کردم. بارک الله. بارک الله. همه اش بارک الله دارد. اگر نه، ندارد. اگر کسی توانست لغو از زندگی اش بیرون برود. سخت است یا نیست؟ یک چیزی. اگر شما یک پدر و مادری داشتی. اگر یک استادی داشتی. از روزهای اول تکلیفت یادت داده بود، تکرار کرده بود، تکرار کرده بود. آن وقتی که هنوز هزار حرف بیرونی نشنیده بودی. از هزار کس سخن های مختلف مربوط و نامربوط نشنیده بودی. از او حرف شنیده بودی. آن حرف در دلت جا می گرفت و طبق ادبی که او یاد داده بود، ادب می شدی. خب هرجا نگاه نمی کردی. من یک شوهر خاله داشتم. خدا همه شان را رحمت کند. مرد خیلی خوبی بود. خیلی. آن زمان، نمی دانم چند سال پیش، مثلا هشتاد سال پیش، آن وقتی که ایشان می گفت، می گفتند یکی از شاگردان مرحوم آشیخ محمد حسین هیچ وقت سرش را از روی زمین بلند نمی کند. شهرت یافته بود که یکی از شاگردان آشیخ محمدحسین زاهد سرش را از زمین بلند نمی کند. می گوید آقا من چقدر لازم است در و دیوار را نگاه کنم؟ چقدر لازم است؟ چقدر لازم است؟ من باید جلوی پایم را نگاه کنم. خب نگاه می کنم. خب بارک الله. اگر کسی جلوی پایش را نگاه کند، می گویند چرا جلوی پایت را نگاه کردی؟ نه. خب لازم بود. من داشتم با این دوستم صحبت می کردم. خب باید در صورتش نگاه کنم. اگر من نگاه نمی کردم، او احساس توهین می کرد. لازم بود. ببینید داری یک نگاه درست می کنی. می توانی نگاه را جواب بدهی. ایشان گفت من آمدم. مرحوم آشیخ محمد حسین روزهای جمعه شاگردانش را می برد طرف حضرت عبدالعظیم. شمرون و آن طرف ها نمی برد. این طرف می برد. یک ده حسین آباد بود. آن وقت این همه ساختمان و اینها نبود. نزدیک چشمه علی و آنجاها. می رفتند آنجا. بعدها در حضرت عبدالعظیم یک باغی به نام باغ ملک بود که روز جمعه همه این جوان ها و نوجوان های شاگردش را جمع می کرد و [آنجا می برد.] صد نفر کمتر و بیشتر. همه هم دنگ شان را می دادند. دنگ ناهاری که می خوردند را می دادند. وسط این حرف یک چیز دیگر عرض کنم. آن حاج احمدآقای کاشانی که خدا رحمتش کند از آن آقا نقل می کرد. گفت ما دو نفر بودیم. تابستان ها در خدمت مرحوم آشیخ محمد حسین کار می کردیم. حالا درس می خواندیم. نمی دانم چه. تا به ظهر می رسیدیم. ظهر نماز می خواندیم و بعد می خواستیم ناهار بخوریم. می گفت فلانی می روی از حاج ابوالقاسم قناد که من دیده بودمش، این مقدار سکنجبین می گیری. از آن نانوایی که من اسمش را بلد بودم و یادم رفته، نان می خری. آن نانوا هم خاص بود. آن قناد هم قناد خاصی بود. از آنجا نان می خری. مثلا سه تا نان می گیری. مثلا این مقدار هم پنیر می گیری. تمام تابستان ناهار ما یک لیوان شربت سکنجبین بود و انقدر پنیر بود و یک نان یا نصف نان. نان هایش نان های خیلی با برکتی بود. خب. وقتی غذایمان را خوردیم می گفت رفقا من نمی توانم جواب روز قیامت را بدهم. همدیگر را حلال کنیم. تو یک قران دادی. تو یک قران دادی. تو یک قران دادی. سه قران. یعنی سه ریال رفتیم اینها را خریدیم. آهان. می گفت برای خودش از سر لیوان کمتر می ریخت. برای ماها پر می کرد. برای خودش کمتر می ریخت. خب معلوم می شود آن چیزهای دیگر هم همینجور دیگر. مثلا فرض کن نان ها را نگاه می کرد و آن نانی که کوچک تر بود برای خودش برمی داشت. ما نمی توانیم قیامت را جواب بدهیم. همدیگر را حلال کنیم. هر روز می گفت. یک همچین آدمی. ما می گوییم قاعدتا آن روزی که آبگوشت درست می کردند و دنگ می گرفتند هم قاعدتا یک همچین کاری می کردند. ایشان یکی از این جمعه ها همراه آمده بود که ببیند آن شاگردی که همیشه سرش پایین است، کیست. ما که آن وقت آن شاگرد را ندیده بودیم. ما آخرهای عمر ایشان را دیده بودیم. ده بیست سال آخر عمر. همیشه سر حاج آقای حق شناس، همیشه پایین بود. یعنی از شانزده هفده سالگی. آقا چطور شده؟ چه کسی یادت داده که سرت را پایین بگیری؟ هروقت لازم شد نگاه می کنم. دیگر نگاه لازم را که از ما نمی پرسند چرا نگاه کردی. نگاه بیخود را می پرسند که چرا نگاه کردی. این آدم نمازش نماز با خشوع می شود. کار بیخود نمی کند. بیخود یعنی چه؟ بارک الله. لغو. من که مردش نیستم. در دوره ما نمی روید. از زمین ...

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای