جلسه پنجشنبه 23/5/93 ( امامت - جهاد اكبر )
اگر درونت جنگ داری، بدان که ایمان داری. اگر جنگ نداری، ترس دارد. وقتی آدم جنگ ندارد، غلبه شیطان مطلق شده؟ که خدا نکند...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

یک بحث امامت داشتیم. الحمدلله برکت کرده است. قرآن در آیه 124 سوره مبارکه بقره می فرماید: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ حضرت ابراهیم مورد امتحان قرار گرفت و از امتحان به خوبی برآمد. خدای متعال به پاداش امتحانات بزرگی که ایشان به خوبی آنها را انجام داده بود و از پسشان برآمده بود، ایشان را به مقام امامت رسانید. حرف این بود. بعد هم بحث امتحانات را عرض کردیم و معلوم شد ظاهرا مهم ترین امتحان ایشان امتحان ذبح فرزند است. آنجایی که به ایشان فرمودند اسماعیل را برای ما قربانی کن. ایشان مقامات بلند دیگری هم به دنبال همان یافته است که در جاهای دیگر قرآن آمده. بحث دوم این بود که این داستان چه زمانی بوده و معلوم شد بعد از امتحانات و بعد از امتحان قربانی کردن فرزند بوده. این امتحان قربانی کردن فرزند مربوط به چه زمانی است؟ می دانیم ایشان تا سن هشتاد سالگی فرزند نداشته. در سن هشتاد سالگی خدای متعال به ایشان دو فرزند داده است. اسماعیل و اسحاق. ایشان برای ذبح اسماعیل مامور شد. ایشان تقریبا در شانزده سالگی مقام رسالت یافته بود. مقام نبوت و رسالت را در سن شانزده هفده سالگی یافته بود. بعد هم ایشان به مقام اعلای نبوت و رسالت رسیدند و پیامبر اولوالعزم شدند. ما می گوییم پیامبران اولوالعزم پنج نفر هستند. یکی از برجسته ترین پیامبران الهی شدند. همه اینها مربوط به سنین ابتدایی ایشان است. یک مساله دیگر که اینجا داریم این است که ایشان بلافاصله بعد از اینکه مقام امامت یافته است این مقام را برای فرزندان خودش درخواست کرده است. این وقتی است که ایشان فرزند داشته یا فرزند نداشته؟ وقتی به ایشان بشارت فرزند دادند، زمانی بود که ایشان از بشارت فرزند ناامید شده بود. هشتاد سال زندگی کرده بودند و دارای فرزند نبودند. یک چنین کسی به طور طبیعی دارای فرزند نمی شود. بنابراین از داشتن فرزند ناامید بود. بعد از ناامیدی خدای متعال به ایشان فرزند عطا کرده. بنابراین نمی شود که وقتی به ایشان مقام امامت دادند ایشان هجده یا بیست ساله بوده باشد و بعد برای فرزندانش هم این مقام را درخواست کرده باشد. سال های دراز داشتن فرزند برای ایشان فرض نداشته. کم کم نامید شده بودند. خانم شان ناامید شده بودند. کاملا از داشتن فرزند ناامید شده بودند. بنابراین می گوییم ایشان بعد از فرزند دار شدن به مقام امامت رسیده اند و این را برای فرزندانشان خواسته اند. می گویند اصلا ادب سخن گفتن با خدای متعال اینگونه نیست که وقتی ایشان به مقام امامت رسید، بدون اینکه فرزند داشته باشد و بدون اینکه امید فرزنددار شدن داشته باشد، بگوید به بچه های من هم امامت بدهید. مگر اینکه اینگونه بگوید که خدایا اگر به من فرزندی دادی، آنها را هم به مقام امامت برسان. اینگونه درست است. وقتی ایشان اینگونه سخن نگفته معلوم می شود ایشان دارای فرزند بوده و قرآن در آیه 39 سوره مبارکه ابراهیم از زبان ایشان می گوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ به من در کبر سن و در هفتاد هشتاد سالگی فرزند دادی. من تو را حمد می کنم که در چنین سنی به من فرزند دادی. بنابراین اینها ناگزیر کاملا به دلایل مختلف که عرض کردیم نشان می دهد که مقام امامت ایشان مربوط به دوران آخر عمر ایشان و در هفتاد هشتاد سالگی ایشان است. خب ناگزیر این مقام باید مقامی برتر از مقام رسالت، نبوت، اولوالعزمی و مقام خلـّت باشد. اینها چیزهایی است که چندین بار عرض کرده ایم. یک حرف دیگر. عرض کردیم که دو بار در قرآن امامت را توضیح فرموده است. آیه اش را برایتان عرض کرده بودم. در آیه 24 سوره مبارکه سجده می فرماید: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا در آیه 73 سوره مبارکه انبیاء درمورد ابراهیم و اسحاق و یعقوب می فرماید: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ ما ایشان را امام قرار دادیم. در آیه 24 سوره مبارکه سجده می فرماید: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ از بنی اسرائیل کسانی را به مقام امامت رساندیم. بعد بلافاصله بعد از ائمه کلمه يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا آمده است. می گوییم يَهْدُونَ یک قید است. امامانی که به امر ما هدایت می کنند. این یک قید است. اصطلاحا می گویند قید توضیحی است. این یک قید برای توضیح کلمه امام است. أَئِمَّةً يَهْدُونَ امامانی که هدایت می کنند. هدایت کردن اصل امامت است. تفسیر امامت است. خب ما می گوییم آقا حضرت ابراهیم تا حالا چکاره بوده؟ از شانزده سالگی که ایشان به مقام نبوت و رسالت رسیده است وظیفه اش چه بوده؟ می دانید همان روزی که ایشان به مقام رسالت رسیده، یقه پدر اسمی اش را گرفته. این چه راهی است که تو می روی؟ این راه غلط است. بت پرستی بد است. پدر ایشان فوت کرده بوده و ایشان در خانه عمویش زندگی می کرده و تحت سرپرستی عمویش بوده و با ایشان صحبت کرده. قرآن می فرماید که بلافاصله با عمویش صحبت کرده که عمو این راهی که تو داری می روی غلط است. کار رسول و کار نبی، یا حداقل کار رسول هدایت کردن مردم است. ایشان امام شده و کار امام هدایت کردن است. خب این که همان است. چیز تازه ای نشد. تکرار است. در حالیکه تمام جریان ها نشان می دهد این مقام یک مقام بلند تازه ای است که در روایات ما آمده حضرت ابراهیم بعد از رسیدن به این مقام به خاطر شادمانی از رسیدن به این مقام بوده که آن را برای فرزندان خودش درخواست کرده است. معلوم می شود این مقام تازه ای است و نوع تازه ای از هدایت است. امامت یعنی هدایت اما نه هدایتی که در مقام رسالت و نبوت هم هست. یک چیز برتر است. خب این یک نکته. ما می گوییم آقا دو گونه هدایت داریم. شما از یک کسی راه می پرسی می گوید برو دست راست بعد چند قدم برو بپیچ دست چپ و بعد اینطور و اینطور و توضیح می دهد. شما ممکن است این راه را یاد بگیری و بعد هم اصلا نروی. بگویی پشیمان شدم. مثلا از بس نشانی سخت بود منصرف شدم. ما مشهد مشرف بودیم. گفتیم آقا ما می خواهیم به خیابان اصلی برویم. یک راهی پیدا کنیم که به این بن بست هایی که اطراف حرم وجود دارد نرسیم. گفتند آقا برو راست بعد چپ بعد چپ بعد راست. خیلی. بعد هم فلان جا بپرس. ما اصلا از آن راه پشیمان شدیم. وقتی راه را نشان می دهند ممکن است اصلا آدم از رفتن به آن راه پشیمان شود. ممکن است اصلا یادش برود. این هم می شود. ممکن است برود و بعد گم شود. انواعی فرض دارد. یک فرضش هم این است که راه را دقیقا بیاموزد و دقیقا برود. در این صورت به نتیجه می رسد. اما یک نوع راهنمایی دیگری داریم که به آن می گویند ایصال به مطلوب. رسیدن به مقصد. دست کسی را می گیرد. می گوید بیا سوار ماشین من بشو من تو را می رسانم. خب این آدم حتما می رسد. گم نمی شود. دیگر خجالت می کشد که نخواهد برود. مثلا. یک وقت هدایت به مقصد است. یعنی راه را نشان دادن است. یک وقت رساندن به مقصد است. در امامت می گویند این نوع دوم وجود دارد. خب. یک امامت یک ظاهر دارد و یک باطن دارد. ظاهر امامت عبارت از این است که امام شخصیتی است که همه وجودش سرمشق و الگوست. ما امام را اینگونه معنا می کنیم. مثلا در مورد پیامبر خودمان در آیه 21 سوره مبارکه احزاب دارد که: لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ پیامبر اسوه است. این سرمشق همه چیز شماست. تمام زندگی تان طبق زندگی ایشان باشد. نماز می خوانید، طبق ایشان بخوانید. همانطور که ایشان نماز می خواند، نماز بخوانید. آنطور که ایشان حرف می زند، حرف بزنید. آنطور که ایشان نگاه می کند، نگاه کن. هرچه بیشتر اینگونه عمل کنید، شما امامت را بیشتر پذیرفته اید. پذیرفتن امامت به تطبیق کردن رفتار و اعمال آدمی با امامش است. بنابراین ما چقدر امامت امیرالمومنین را قبول داریم؟ آن مقداری که رفتار و اعمال و اخلاق و افکارمان با اماممان تطبیق می کند. خب. لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ نشان می دهد که پیامبر هم جزء ائمه است. ما می گوییم امام اول این امت پیامبر است. امام دوم امیرالمومنین است. آن معنایی که می گوییم امام اول امیرالمومنین است، یک معنای دیگر است. به این معنا پیامبر امام اول است. خب. ما سیزده تا امام داریم. نه دوازده تا. به معنای اسوه. خب. اسوه آن کسی است که تمام رفتار و اخلاقش، تمامش، تمام افکارش الگوست. حتی فکر کردن شما باید با امام تان یکسان باشد. باید یکجور فکر کنید. ببینید امام ما از غیر خدا نمی ترسد. حالا اگر من بترسم چه؟ با امامم تطبیق نمی کنم. داستانی را مکرر برایتان عرض کرده ام. آمده بودند خدمت مرحوم آیت الله شاه آبادی. گفتند آقا امسال باران نیامده. مانند اینکه امسال کم باران آمد و گفتند پس شما بترسید و درست مصرف کنید و کم مصرف کنید تا گرفتار نشویم. حالا به این کاری نداریم. این حرف درستی است. به ایشان گفتند آقا باران نیامده. مردم؟ گفتند مگر باران رزق و روزی مردم را می دهد؟ مگر باران رزق می دهد؟ نه باران رزق نمی دهد. چه کسی رزق می دهد؟ خدا رزق می دهد. پس اگر باران نیامد، شما نباید بترسی. خدا رزق می دهد. خدا همه جور بلد است. باران نیامده هم می تواند رزق بدهد. باران آمده هم می تواند رزق ندهد. یک وقت خدایی نکرده باران می آید و سیل می شود و صاحب رزق و مزرعه ها را هم سیل می برد. یک کسی فکرش هم با امامش تطبیق می کند. به امامش هم می گفتند، از اینکه باران نیامده نمی ترسید. ایشان هم نمی ترسد. ایشان گفت مگر باران رزق می دهد؟ امامش هم همین را می گفت. ایشان این حرف را از امامش یاد گرفته. فکرش هم مطابق امامش باشد. اخلاقش هم مطابق امامش باشد. مثلا می گویند هرکس به پیامبر سلام می کرد ایشان از سلام کننده خیلی گرم تر جواب می داد. مثل می گویم ها. او کلی حظ می کرد که سلام کرده است. مثلا یک لبخند هم به صورتش می زد. باز از آقای شاه آبادی نقل می کنند که وقتی از مسجد به خانه می رفت هرکس به ایشان سلام می کرد تمام رو به روی آن شخص می ایستاد و به او جواب کامل می داد. این را از چه کسی یاد گرفته بود؟ از امامش. بنده معمولا گرم جواب می دهم. معمولا. اما دیگر به روی آن آقا رو نمی کنم. جواب می دهم و می روم. ایشان می ایستاد. رو می کرد به روی سلام کننده و جواب گرم می داد و می رفت. ببینید سلام کردنش را هم از امامش آموخته است. این امامت است. امام آن کسی است که تمام شخصیتش الگو و سرمشق است. خب نام این ظاهر امامت است. ظاهر امامت این است. باطن امامت چیست؟ همان چیزی که عرض کردیم. یعنی آن کسی است که دست می گیرد. هرجا که بندگان خدا بایست در اثر زحمتی که کشیده اند برسند، به هر مرتبت و مقامی که باید برسند، امام او را می رساند. البته اینجا به عنوان واسطه است. خدای متعال و امام می رسانند. امام واسطه است. ما درمورد فرشتگان معتقدیم فرشتگان بین عالم معنا و عالم ما واسطه اند. بین خدا و خلق. قرآن کریم در آیه 5 سوره مبارکه نازعات نام فرشتگان را فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا گذاشته است. کسانی که تدبیر امور می کنند. مثلا گفته می شود هر قطره بارانی که به زمین می آید، یک فرشته دارد آن را می آورد. این فرشته واسطه رساندن باران است. یک گل که می خواهد رشد کند اول کاملا بسته است و آن پوسته های سبز رویش است. بعد یک ذره باز می شود و می شود غنچه. بعد گل کامل می شود. فرشتگان دارند این کارها را می کنند. ذره ذره رشدی که این گل می کند را فرشته ها انجام می دهند. اینها فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا هستند. امور را آنها تدبیر می کنند. گردش عالم به دست آنهاست. حالا فیزیک دان بگوییم، می گوید گردش عالم به دست کیست؟ ببینید همه قوانین درست است ها. اما قوانین الهی را آنها دارند در جهان اجرا می کنند. هرجا هم به هم می خورد، آنها دارند به هم می زنند. مردم عهدشان را به هم می زنند. مردم با خدا یک عهدی دارند. در آیه 60 سوره مبارکه یس می فرماید: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ حرف شیطان را گوش نکنید. مردم حرف شیطان را گوش می کنند و اینها یک تکانش می دهند. می شود شش ریشتر. ان شاء الله که در تهران زلزله نمی آید.

بنا بود چهل حدیث هم بخوانیم. ان شاء الله به حرف هایی که پوست آدم را می کند می رسیم. حالا عجله نکنید. حالا یک ذره حرف های تئوری می زنیم. می فرمایند مقام اول. ببینید این حدیث بود: إنَّ النَّبی بَعَثَ السَریَّهً یک لشکر به یک ماموریت جنگی فرستاد. اینها هم رفتند جنگیدند و خوب هم جنگیدند. سخت است دیگر. بعضی ها شرح احوال خودشان را نوشته اند. یک ذره بخوانید ببینید دنیا چه خبر بوده. من داستان یک اسیر را خواندم. واقعا انسان گریه اش می گرفت. تازگی هم داستان یک مرد جنگی را خواندم. نامش هم مشهور است. نورالدین. جدا جای گریه کردن داشت. درهر صورت اینها رفتند جنگ و برگشتند. گفتند آقا جنگ سخت تری در پیش دارید. اینکه چیزی نبود. فرمود مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ مرحبا به آن قومی که جهاد اصغر را گذراندند و جهاد اکبر بر آنها باقی ماند. عرض کردند یا رسول الله جهاد اکبر دیگر چیست؟ فرمودند جهاد با نفس است. به این مناسبت ایشان دارند می گویند که نفس به چه معناست. فرمودند «مقام اول و در آن چند فصل است. فصل اول اشاره به مقام اول نفس است.» یک ذره حرف های تئوریک است. زود عبور می کنیم. حوصله کنید. «بدان كه مقام اول نفس و منزل اسفل آن، منزل ملك است» یعنی همین جایی که من و شما درون آن هستیم. «و ظاهر و دنياى آن است،» منزل ملک. ظاهر و دنیا. «كه اشعه و انـوار غيبيه آن» یعنی نفس «اشعه و انوار غيبيه آن در اين بدن مـحسوس و بنيه ظاهره تابيده و او را زندگانى عرضى بخشيده» به برکت نفس شما، یعنی روح شما این بدن حیات یافته است. اگر روح به این بدن دمیده نمی شد، یک تکه گوشت بود. «او را زندگانى عرضى بخشيده و تجییش جیوش در اين بدن كرده،» این آمده لشکر پرداخته. در این بدن یک مجموعه لشکر دارد. نفس و روح آدمی در این بدن یک مجموعه لشکر دارد. «و ميدان جنگ آن همين بدن است،» هرچه اتفاق می افتد، در همین بدن اتفاق می افتد. «و قواى ظاهره آن، لشكر آن است» قوایی که بدن دارد مثل چشم و گوش و اینها را می شمارند. هفت تا هستند. اینها قوای نفس آدمی در این بدن است. اینجا پیاده شده و لشکرش را هم به همینجا آورده. پس فعلا لشکرش و خودش در این بدن هستند. و قوای ظاهر آن. «در اقاليم سبعه ملكيه،» هفت اقلیم در بدن آدم وجود دارد که لشکرگاه نفس آدمی است. بعد می گویند گوش و چشم و زبان است و الی آخر. خب این مرکز لشکرگاه نفس آدمی است. «و تمام اين قواى منتشره در اين ممالك سبعه در تحت تصرف نفس است» همه این قوا. یعنی چشم شما تحت آن فرماندهی است. در روایات ما می گوید تحت فرماندهی قلب هستند. یعنی قلب کل را اداره می کند. حالا اینجا لفظ نفس را به کار برده اند و من لفظ روح را بکار بردم. روح، قلب یا نفس. مرکز فرماندهی آنجاست. «اين ممالك سبعه در تحت تصرف نفس است به مقام وهم،» نفس آدمی مقامات دارد. مقام حس دارد، مقام وهم دارد و بعد هم مقام عقل دارد که مقام عالی نفس آدمی است. حالا حوصله کنید. «زيرا كه وهم سلطان قواى ظاهره و باطنه نفس است.» سلطان چشم شما، وهم شماست. سلطان گوش، وهم است. حالا این وهم تحت فرماندهی شیطان است یا تحت فرماندهی خداست؟ اگر تحت فرماندهی شیطان است، کل وجود آدمی مملکت شیطان است. اگر تحت فرماندهی عقل یا بفرمایید دستورات الهی است، این بندن تحت فرماندهی خداست. «پس اگر وهم حكومت نمود در آنها بـه تصرف خود يا شيطان،» خودش هم کار کند، چون خودش در مرتبت پست است همه قوا را در مراتب پست نگاه می دارد. اگر دارد تحت فرماندهی شیطان کار می کند، «اين قوا جنود شيطان گردند و مملكت در تحت سلطنت شيطان واقع شود،» اغلب آدمیان تحت تصرف شیطان اند. «و لشكر رحمان و جنود عـقل مضمحل گردند و شكست خورده رخت از نشئه ملك و دنياى انسان دركشند و هجرت نمايند،» اگر سلطنت شیطان مطلق شود اینگونه می شود. «و مملكت خاص بـه شيطان گردد.» ما می گوییم شیطان انس. آدم یک شیطان می شود. «و اگر وهم در تحت تصرف عقل و شرع در آنها تصرف نمايد» وهم مدیر است، اما خودش تحت فرماندهی عقل است. خدای متعال عقل را برای فرماندهی کل وجود آدمی خلق کرده است. اگر فرماندهی او فرماندهی کل شد، انسان فرشته می شود و از فرشته هم برتر می شود. اینها واقعیت داردها. ما شعر نمی خوانیم. «و اگر وهم در تحت تصرف عقل و شرع در آنها تصرف نمايد و حركات و سكنات آنها در تحت نظام عقل و شرع باشد،» شما نگاه می کنی، طبق دستور شرع نگاه می کنی. آنجا که باید را نگاه می کنی و آنجا که نباید نگاه نمی کنی. حرفی که باید بزنی را می زنی و حرفی که نباید بزنی را نمی زنی. همه اش طبق دستور شرع است. عقل و شرع. «مملكت رحمانى و عقلانى شود و شيطان و جنودش از آن رخت بربندند و دامن در كشند. پس جهاد نفس كه جهاد بزرگ است، و از كشته شدن در راه حق تعالى بالاتر است،» جهاد نفس از کشته شدن در راه خدا و شهید شدن برتر است. «در اين مقام عبارت است از غلبه كردن انسان بر قواى ظاهره خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن، و مملكت را از لوث وجود قواى شيطان و جنود آن خالى نمودن است.» که می شود. آنجا آدم به راحتی می رسد. آنجا آدم به راحتی می رسد. تا اینجا کافی است. حالا این نکته را هم عرض کنم. یا شیطان کامل غلبه می کند و آدم راحت می شود، یا عقل غلبه کامل می کند و آدم آنجا راحت می شود. یا جنگ است و این جنگ زمانی است که ما معمولا در این جنگ هستیم و البته گاهی جانب عقل ضعیف تر است و گاهی جانب شیطان ضعیف تر است. اینجا جنگ است. اگر درونت جنگ داری، بدان که ایمان داری. اگر جنگ نداری، ترس دارد. وقتی آدم جنگ ندارد، غلبه شیطان مطلق شده؟ که خدا نکند. دیگر جنگ ندارد. یک سر شیطان است. دغدغه ندارد. آدم مومن دغدغه دارد. اشتباه کند، مدام می زند بر سر خودش که چرا اشتباه کرده. توبه می کند. استغفار می کند. می ترسد. گریه می کند. مثلا اگر موفق شد یک وظیفه خوبی را انجام بدهد، شادمان می شود. دائما بین این سو و آن سو گیر است. اگر راحت است ترس دارد. نکند راحتی شیطان باشد و تحت سلطنت مطلق شیطان قرار گرفته که راحت است. ببینید در ماها راحتی فرض ندارد. بستگی به این دارد که شما چقدر دغدغه داشته باشی و دغدغه ات چگونه باشد. عرض کردم اگر آدم دغدغه خاطر دارد، مثلا اگر خدایی نکرده نماز صبحش قضا شد، همینطور تا شب ناراحت است، نشان می دهد ایمان وجود دارد. اگر اشتباه کرد و یک غیبت از دهانش پرید و دنبالش رفت که یک راه حلی برایش پیدا کند و طرفش را پیدا کند و رضایت بطلبد، یا مدام به خدا متعال استغفار می کند و عرض می کند که اشتباه کردم و غلط کردم، اینها نشانه ایمان آدمی است. خدا کند ما حداقل در این مقام باشیم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای