جلسه پنجشنبه 3/7/93 ( عزم )
اگر بحث عملی است شما باید عمل بکنی تا نیازی به سخنی درمورد عمل داشته باشی. حرف های اخلاقی، حرف هایی است که باید عمل کرد. اگر عمل کردی، هفته بعد هم احساس می کنی که احتیاج داری. اگر باز عمل کردی، باز احساس نیاز می کنی...

أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین

در اینگونه جلسات، اگر صحبت ها فقط صحبت های متعارفی مانند تفسیر و عقاید و اینگونه حرف ها باشد، آدم هر جلسه ای یکی، پنج تا نکته تازه آموخته و رشدش در این آموزش بیشتر است. در این جلسه پنج تا نکته می آموزم و جلسه بعد سه تا نکته و جلسه بعد دو تا نکته. اینگونه. افزایش معارف. یک وقت جلسه ای است که بحث عملی است. اگرآدم بحث عملی را بشنود و برود نتیجه ای ندارد. اگر در عمل کاری بکند، افزوده می شود. اینجا شخصیت افزوده می شود و آنجا دانش بیشتر می شود. آنجا اطلاعات بیشتر می شود و اینجا وجود آدم علاوه و اضافه و بیشتر می شود. در هر صورت در یک جلسه یکی از این دو فرض باید وجود داشته باشد. اگر انسان در هر یک از این دو زمینه رشد کرد، آن جلسه را ادامه می دهد. اگر رشد نکرد چطور؟ آنجایی که بحث های اخلاقی و عملی پیش می آید انسان باید عمل بکند. اگرنه بیهوده است. دوستانی داشتیم که یک سال و خورده ای آمد و بعد هم دیگر نیامد. معنایش این بود که دیگر استفاده نمی کرد که نیامد. خب اگر بحث عملی است شما باید عمل بکنی تا نیازی به سخنی درمورد عمل داشته باشی. حرف های اخلاقی، حرف هایی است که باید عمل کرد. اگر عمل کردی، هفته بعد هم احساس می کنی که احتیاج داری. اگر باز عمل کردی، باز احساس نیاز می کنی. اگر عمل نکردی، یک مدتی این حرف های را می شنوی و اوایل شیرین است و بعد کمتر می شود و بعد هم کم کم حرف ها عادی می شود و حوصله آدم سر می رود و انسان دیگر نمی آید. مشکل، مشکل جلسه نیست. مشکل، مشکل خود آدم است.

کتاب چهل حدیث را آورده بودم و یک مقداری از آن خواندم و بقیه اش ماند. برای امشب یک بحث بسیار ممتاز در نظر دارم. فصل اول اشاره به مقام اول نفس بود. فصل دوم در تفکر است. فصل سوم در عزم است. بحثش خیلی مهم است. بارهای دیگر هم به مناسبت های دیگری در جاهای مختلف این را برای دوستان خوانده ام. «منزل دیگر که بعد از تفکر برای انسان مجاهد پیش می آید» مجاهد یعنی کسی که می خواهد زحمت بکشد. برای خودش. ما برای خودمان زحمت می کشیم. آن دوستمان گفت ما ساعت شش باید مدرسه باشیم. اگر بناست ساعت شش سر کار باشیم، می رویم سر کار. تا ساعت شش بعد از ظهر می مانیم. این زحمت برای دنیاست. صحبت درمورد کسی است که می خواهد برای خودش زحمت بکشد. مجاهد به این معناست. «منزل دیگر که بعد از تفکر برای انسان مجاهد پیش می آید منزل عزم است. و اين غير از اراده است كه شيخ الرئيس در اشارات آن را اوّل درجات عارفين دانسته. بعضی از مشایخ ما اطال الله عمره می فرمودند:» مشایخ که می گویند به معنای اساتید است. «بعضی از مشایخ ما می فرمودند که عزم جوهره انسانیت است.» این بحث بسیار مهمی است. «عزم جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است.» میزان امتیاز انسان با انسان دیگر و امتیاز انسان با موجودات دیگر در عزم است. ببینید در هیچ حیوانی عزم وجود ندارد. در هیچ حیوانی. حیوان طبق دستور غریزه عمل می کند. فکر نمی کند تا نقشه بکشد و کاری را بر اساس فکر و نقشه انجام بدهد. حالا اگر این هم در حیوانی وجود داشته باشد، این چیزی که عرض می کنم، در هیچ حیوانی وجود ندارد که حالا عرض خواهم کرد. «و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست.» ببینید شاید انسان تنها موجودی است که علیه خودش عزم می کند. من صبح از خانه می آیم بیرون و سعی می کنم چشمم به نامحرم نیفتد. تصمیم گرفته ام. خب نگاه به نامحرم در بعضی از صور ممکن است لذت داشته باشد. مثلا من تصمیم می گیرم این کاری که به طور طبیعی لذت بخش است را انجام ندهم یعنی دارم علیه خودم تصمیم می گیرم. فرض کنید کسی رژیم غذایی می گیرد. مثلا در رژیمش گفته اند شما باید شش لقمه برنج بخوری. مقدار نانی که می خوری به اندازه نصف کف دست باشد. خب میل من بیشتر از این است. این در انسان ممکن است. به طور معمولی در انسان ممکن است. علیه خودش عزم می کند. یعنی علیه خواسته های خودش عزم می کند. خواسته های طبیعی و خواسته های غریزی و خواسته های هوا و هوس. این فقط در انسان است. می گویند جوهره انسانیت چنین چیزی است. اگر کسی می تواند علیه خودش تصمیم بگیرد، این جوهره را دارد. مانند اینکه من بخواهم خمس بدهم. خب خمس پول من است. می خواهم بدهم به دیگران. این در انسان ممکن است. بعد می فرمایند عزمی که مناسب با این مقام است. من می خواهم به راه آدمیت بروم. قدم اولش چیست؟ قدم اولش عزم است. عزم چه؟ «عزمی که مناسب این مقام است, عبارت است از بناگذاری.» من بنا گذاشته ام و با خودم قرار گذاشته ام تصمیم بر ترک معاصی گرفته ام. من قصد می کنم، بفرمایید عزم می کنم، تصمیم می گیرم و با خودم قرار می گذارم که هیچ گناهی نکنم. دوم اینکه واجباتم را انجام بدهم. دقیق و منظم و صحیح. نمازم را اول وقت بخوانم. سعی کنم نماز صحیح بخوانم. سعی کنم حواسم در نماز جمع باشد. همه اینها چیزهایی است که در عزم اولیه لازم است. من برای رفتن به راه ادمیت عزم دارم. چکار کنم؟ اولین تصمیم، تصمیم بر ترک معصیت و انجام واجبات است. مرحله بعد که این مرحله بدون مرحله اول نمی شود و ممکن است انسان تصمیم بر ترک گناه بگیرد و بتواند و موفق شود، گرچه در موفقیتش هم حرف است که آیا بدون این سومی که می خواهیم عرض کنیم موفق می شود یا نه، ولی حالا فرض می کنیم که موفق می شود. تصمیم می گیرد بر ترک معاصی. می تواند ترک کند. تصمیم می گیرد بر انجام واجبات. می تواند انجام بدهد. سوم «جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات.» جبران مافات. اگر آدم جبران مافات نکند، زیر پایش سست است. روی جای مستحکمی نایستاده. صد نفر از شما طلبکار هستند. یکی آبرویش را طلب دارد و یکی مالش را طلب دارد. اگر من پشت سر یک کسی حرف زدم و این را در یک جمعی خراب کردم، این آبرویش را از من طلب دارد. من باید این را جبران کنم. من یک حفره و یک دره بر سر راه خودم کنده ام. خودم یک حفره و یک چاه و یک دره بر سر راه خودم کنده ام. اگر این حفره و این چاه پر نشود، نمی توانم عبور کنم. باور کنید آن سوی عالم این چاه و حفره بر سر راه آدم خواهد بود. جبران آنچه از او در ایام حیات فوت شده. بدون این نمی شود. آدم به جایی نمی رسد. نماز باید من و شما را پرواز بدهد. ما اصلا هیچ وقت احساس نمی کنیم. ما در نماز هیچ وقت احساس یک ذره حرکت به سوی آسمان نمی کنیم. خب من اینجا مثال چاه و حفره را عرض کردم. بفرمایید زنجیر. این برای این است که من صدتا زنجیر به خودم بسته ام. یک دل سوزانده ام. یک پدر و مادر ناراضی کرده ام. دلشان رنجیده شده. ببینید نام رنجش پدر و مادر عاق است. اگر رنجیده خاطر شوند، عاق است و گناه کبیره است. این باید حل شود. حل نشود، نمی شود. خب. یک مرحله سوم می فرمایند. آن مرحله اول ترک معاصی و انجام واجبات بود، ساده تر بود. اگر آدم بخواهد جبران مافات کند، گاهی مشکل است. اگر زندگی اش هم یک کمی شلوغ باشد و در ایام جوانی و نوجوانی یک کمی شلوغ کرده باشد، خب یک کمی سخت می شود. در هر صورت باید همت کند. اگر همت نکند، پشت این دیوار و این کوه می ماند. آدم باید یک راهی را برود تا به بهشت برسد. نمی شود. کارهایی که کرده ام از رسیدن به بهشت مانع می شود. سومین مرحله: «عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را انسان عقلی و شرعی نماید.» عقلا که او را نگاه می کنند بگویند این آدمیزاد است. رفتار، رفتار آدمیزاد باشد. این غیر از گناه است ها. من می توانم گناه نکنم، اما رفتارم مانند آدمیزاد نباشد. «عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را انسان عقلی و شرعی نماید. که شرع و عقل به حسب ظاهر حکم کنند که این شخص انسان است.» ببینید انسان گذشت دارد. انسان جواب بدی را با بدی نمی دهد. کسی بد گفت، چهارتا اضافه نمی کند بگوید. انسان گاهی لازم است که از مالش بگذرد. واجبات نه. واجبات را که گفتیم. باید خمس و زکات بدهد. آنها واجب است دیگر. حد واجبش است. اما گاهی یک چیزهای دیگر هم هست که حکم انسانیت است. اگر یک نفر باشد که دارد از گرسنگی جان می دهد که واجب است من غذای خودم را نخورم و به او بدهم. این واجب است. اما اگر نه. گرسنه است. در انسانیت لازم است که به او غذا بدهم. بعد می فرماید «انسان شرعی عبارت از آن است که موافق مطلوبات شرع رفتار کند.» مطابق دستورات اخلاقی شرعی رفتار کند. انجام دستورات اخلاقی شرعی. باقی اش بماند.

اگر خاطرتان باشد بحث مان، بحث امامت و آیه 124 سوره بقره بود. وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ترجمه آیه این بود که خدای تبارک و تعالی ابراهیم را با یک مجموعه امتحاناتی امتحان کرد. ایشان امتحانات را به خوبی انجام داد. به خوبی تمام کرد. امتحانات را به خوبی و سربلندی به پایان رسانید. خدای متعال به ثمر این امتحانات که ایشان به خوبی آنها را انجام داده بود، ایشان را به مقام امامت رسانید و مقام امامت را به ایشان مرحمت کرد. بعد ایشان آن را برای فرزندان خودش درخواست کرد و خدای متعال در جواب فرمود امامت عهد من است و عهد من به ظالمان نمی رسد. این خلاصه ترجمه است. بحث های متعددی عرض کردیم. ظاهرا قرآن درمورد حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب در آیه 24 سوره مبارکه سجده می فرماید: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ ما این سه بزرگوار را به مقام امامت رساندیم که به امر ما هدایت می کردند. آنگاه که آنها صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند. امامت در این آیه دو مقدمه داشت. اول لَمَّا صَبَرُوا دوم وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ به آیات ما یقین داشتند. این می خواهیم یک کمی این یقین داشتن را خدمت شما توضیح عرض کنیم. درمورد حضرت ابراهیم در آیه 75 سوره مبارکه انعام داریم: وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ در مقدمه اینکه ایشان به میان جامعه مردم بابل رفت و با مردم درگیر شد و به کار هدایت مردم پرداخت. می دانید که اولین بار با ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشید پرستان برخورد کرد. بعد با بت پرستان و بعد با نمرود. مجموعه جریان کار هدایت حضرت ابراهیم اینگونه بود. قبل از این می فرمایند: وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ما ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم. نُرِي إِبْرَاهِيمَ ما ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم ارائه کردیم. برای اهداف متعددی این کار را کردیم. چند تا هدف داشتیم. یکی برای این بود که ایشان اهل یقین شود. وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ایشان می خواهد به جنگ یک امت برود. مانند پیامبر ما که وقتی برخواسته به نبوت و رسالت قیام کرده است، یک نفر است در مقابل یک امت. به جنگ همه مردم کشور خودش رفته است. حضرت ابراهیم هم همینطور است. می خواهد به جنگ همه مردم کشورش برود. فرقش این است که حضرت ابراهیم در عصر یک امپراطوری است و به جنگ یک امپراطوری رفته است. پیامبر از مردم کشور خودش شروع کرده و بعد به سراغ جهان رفته است. به جنگ جهان رفته است. می دانید که مثلا برای خسرو پرویز و امپراطور روم و الی آخر نامه نوشته است. خب. این احتیاج به یقین دارد. بار به این سنگینی، بار هدایت مردم یک امت و یک جهان، خیلی سنگین است. ما با یک نفر حرف می زنیم خسته می شویم و رهایش می کنیم برود. او باید انقدر صحبت کند که به مقصدش برسد. حالا ما درمورد ابراهیم علیه السلام خیلی خبر نداریم. اما درمورد پیامبر خودمان خبر داریم که ایشان تا پایان عمر کشور خودش را مسلمان کرده است. جز یک اندکی در گوشه های جزیره العرب که از تحت سیطره اسلام بیرون بودند بقیه مردم کشور مسلمان بودند. پس به جنگ یک کشور رفته و از آنجا به جنگ کل جهان رفته و موفق شده. موفق شده که آنها را به رنگ اسلام درآورد. این چه مقدار یقین می خواهد؟ حالا می خواهیم یک ذره درمورد این یقین توضیح عرض کنیم. در آیه 5 و 6 سوره مبارکه تکاثر می فرماید: كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ اگر اینها به علم یقین برسند. ببینید ماها به دین مان یقین داریم. حالا به درجاتی. اما چنین نتیجه ای برای ما نیست. معلوم می شود این که اینجا گفته شده در ما نیست. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ اگر به علم یقین علم داشته باشند، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ قطعا و قطعا آتش جهنم را خواهند دید. آن کسی که به یقین رسیده جهنم را دیده. وقتی می گوید غیبت اینگونه است دیده است. یک وقت زن در حضور ایشان یک حرفی زد که غیبت بود. در روایات دارد. فرمودند از دهانت بینداز بیرون. قرآن می فرماید غیبت کردن مانند این است که انسان گوشت مرده برادرش را خورده است. انقدر با یقین رفتار می کند. مساله انقدر برایش یقینی است. یادتان هست یک جوانی بود که بعد از نماز صبح پیامبر در جمعیت نگاه کرد. معمولا رویشان را به جمعیت می کردند و می نشستند و مشغول تعقیبات بودند. یک جوانی انتهای مجلس نشسته بود و نمی توانست خودش را نگاه دارد و چرت می زد. پرسیدند چه خبر است؟ چرا اینگونه هستی؟ حالت چطور است؟ عرض کرد که آقا این یقین من است که نمی گذارد شب بخوابم. اینکه می بینید الان نمی توانم خودداری کنم و صورتم فرو رفته و رنگم زرد شده و لاغر شده ام از شدت یقینی است که دارم. بعد مثلا خدمت شان عرض کرد که آقا می خواهید به شما نشان بدهم در این جمعی که اینجا نشسته اند کدام اهل جهنم هستند و کدام اهل بهشت؟ ببینید یقین انقدر آدم را آگاه می کند. حالا اینجا می فرمایند اگر علم یقینی یافتید، آتش جهنم را می بینید. برایت دیدنی می شود نه شنیدنی. آدم از جهنم فرار می کند، از دیده اش فرار می کند نه از شنیده. ما از شنیده فرار نمی کنیم. تازه گاهی دست مان را هم داخل جهنم می بریم. ممکن است گاهی خدایی ناکرده به جهنم پا هم بگذاریم. خب. این یک نمونه از یقین و ثمره یقین است. یقین یک ثمر دیگر هم دارد. در آیه 14 سوره مبارکه مطففین می فرماید: كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ باز یک مقداری حرف اخلاقی است. قلب های اینها را چرک و سیاهی گرفته است. به چه دلیل؟ به خاطر کارهایی که کرده اند. گناه اولین اثرش را در خود آدم می گذارد. مثلا من می خواهم علیه شما یک کاری بکنم. اول به خودم کرده ام. اول بلا را سر خودم آورده ام. مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ . بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم آنچه که کرده اند باعث شده است که دل هایشان رین و چرک و زنگار بگیرد. خب نتیجه این چیست؟ در آیه بعد می فرماید: كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ قیامت می آیند و از خدای خودشان در حجاب اند. حجاب رفتاری که کرده اند. خدا برای آنها دیدنی و مشاهده کردنی نیست. در آیه 18 می فرماید: كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ این درمورد جانب بد بود. آدم در اثر اعمال بدش گرفتار حجاب می شود. قلبش حجاب می گیرد و دیگر هیچ چیز نمی فهمد. خوبی و بدی نمی فهمد. كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ * كِتَابٌ مَّرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ می گویند نامه عمل ابرار در علیین است. بعد می فرماید تو چه می دانی علیین چیست. علیین یک کتابی است که رقم خورده و نوشته شده است و مقربین شاهد آن هستند. مقربین شاهد نامه عمل دیگران هستند. ذره ذره کار مردم را خبر دارند. از آقای طباطبایی یک عباراتی برایتان نوشته ام. می فرمایند « هذه الآیات تدل علی عن المقربین هم الذین لا یحجبون عن ربهم.» این آیات دلالت می کند که مقربین کسانی هستند که از پروردگارشان در حجاب نسیتند و پروردگارشان برایشان مشاهَد است. یقین دیدنی است. خدایشان حاضر و ناظر است. دیدنی است. عبارت امیرالمومنین خیلی روشن و واضح است. ایشان فرموده بود: سَلونی قَبلَ أن تَفقَدونی. یکی بلند شد عرض کرد آقا شما پرودگار خودت را دیده ای؟ فرمودند خدایی که نبینم را عبادت نمی کنم. خدای مقربین خدای دیدنی است. بعد فرمودند این دیدن به چشم نیست. تا ما می گوییم دیدن چشم به ذهن می آید. چون هیچ چیز غیر چشمی ندیده ایم. فرمودند این بِحقائق الإیمان است. اگر آدم به حقیقت ایمان برسد، خدایش برایش حاضر و ناظر است. ببینید شما جلوی چشم من هستی و من جلوی چشم شما هستم. ما چقدر نسبت به وجود هم یقین داریم؟ من به وجود شما یقین دارم و شما به وجود من. آن هزار برابر این یقین است. من ممکن است در وجود شما که دیده ام شک کنم. شما هم در وجود من که دیده اید. در آنجا اصلا جای شک وجود ندارد. بنابراین مقربین از کسانی هستند که از پروردگارشان در حجاب نیستند. بحجاب قلبی. این حجاب، حجاب قلبی است. ما چون هیچ تجربه اش را نداریم نمی فهمیم. آنها حجاب قلبی ندارند. حجابی که ناشی از معصیت و جهل است. آدم اگر معارف دینش را دقیق نداند گرفتار جهل است. آن جهل هم حجاب است. مورد بعدی ریب و شک است. او شک ندارد. همه چیز برایش قطعی و یقینی است. اینها هیچ حجابی ندارند. از پروردگارشان در حجاب نیستند. و هم اهل الیقین بالله. آنها به خدایشان یقین دارند. همانطور که امیرالمومنین فرمود من خدایی که نبینم را عبادت نمی کنم. و هم یشهدون علیین. اینها مراتب عالیه عالم را شاهد هستند. اعمال بندگان در آنجا ثبت می شود. کتاب اعمال آدم هایی بد در سجّین است. کتاب آدم هایی خوب در علیین است. اینها شاهد علیین و سجّین هستند. امام دارای یک چنین یقینی است. یقینی که از مشاهده ملکوت ناشی می شود. ملکوت چیست؟ در آیه 83 سوره مبارکه یس می فرماید: فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ یک ذره حرف ها پیچیده است. اما چاره ای نداریم. آدم برای فهمیدن باید یک ذره پیچیدگی را تحمل کند. فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ ملکوت هر چیز. منزه است آن خدایی که ملکوت هر چیز به دست اوست. ببینید ما ها یک چیزی هستیم دیگر. هر چیزی یک ملکوت دارد. امام از این طریق هدایت می کند. اینهایی که من عرض می کنم، عرایضی است برای هدایت. هرکس می تواند اینگونه عمل کند. همه پیامبران هم اینگونه حرف زده اند و با حرف زدنشان راه نشان داده اند. این یک راه نشان دادن است و یک نوع هدایت است. یکی هم هدایتی است که از طریق ملکوت اشیاء انجام می شود. خب البته قد و قامت این دیوار همین اندازه است که هست. اما انسان که می تواند تا اعلا علیین برود ملکوتی دارد و امام او را از طریق ملکوتش هدایت می کند. یک شب دیگر هم در این زمینه صحبت کردیم که قابل فهم نبود. امشب هم همینطور. تا ببینیم خدا چه می خواهد. البته بنده به این ربطی ندارم اما به مرحوم آقای شاه آبادی می گفتند آقا یک کمی سطح صحبت تان را پایین تر بیاورید. ایشان می گفتند خب شما یک ذره بیایید بالاتر. حالا من از این نوع بزرگان دیده ام. آنها حرف را مدام تکرار می کردند. حرف های اساسی را هزار بار تکرار می کردند تا لا اقل شما حفظ کنید. لغتش را حفظ کنید. بحث این آیه هم تمام شد و ان شاء الله به سراغ یک آیه ای که سخت تر از این است می رویم. در هر صورت اگر آدم چیز بفهمد خوب است. اگر آدم اهل عمل هم باشد، می شود. حالا حرف های من که نه اما حرف های بلند گاهی از طریق زحمت کشیدن و درس خواندن قابل فهم می شود و گاهی هم از طریق عمل کردن. اگر آدم اهل عمل باشد، بر فهمش هزار مرتبه افزوده می شود.

یک اندکی درمورد حضرت جواد علیه السلام صحبت کنیم. این بحث از امامت که عرض کردیم به باطن امامت مربوط است. خود ظاهر امامت هم سخت است. وقتی بخواهم توضیح بدهم سخت تان می شود. ببینید حرف اول در امامت این است که امام کسی است که عهده دار هدایت مردم است. هرکجی و انحرافی در جامعه اسلامی پیش می آید، امام مسئولیت دارد. ببینید مکرر عرض کرده ام. مثلا یک گوشه ای از کشور اسلام سیل آمده. امام مسئول سیل نیست. مثل هر مسلمان دیگری که همه مسلمان ها وقتی یک گوشه ای از جامعه اسلامی مورد خطر قرار بگیرد، همه مسئول هستند، امام هم همانگونه مسئول است. نه بیشتر. به اندازه یک نفر. ببینید گرانی شده بود. کمبود مواد غذایی بود. مثلا گندم کم بود. امام در منزل شان دو تاکیسه گندم داشتند. فرمودند این را ببرید بفروشید. ما هم مانند همه مردم. هرطور مردم غذا و نان تهیه می کنند ما هم همانطور تهیه می کنیم. یک آقایی گفته بود زمان احمدشاه به برکت انگلیسی ها که در ایران حضور داشتند و همه گندم های خوب کشور ما را می خریند و می بردند، در کشور ما قحطی شد. قحطی بسیار سنگینی. تلفات این قحطی را تا حدود ده میلیون نفر ثبت کرده اند. در ایران که اسنادی وجود نداشته است. فقط ما از یک قحطی هایی در آن زمان ها شنیده ایم. اعلی حضرت!!! رضا شاه هم چون بهترین دهات ایران را در دست داشته، چون انگلیسی ها گندم ها را به قیمت بهتری می خریدند، به آنها می فروخته. مردم هم مردند که مردند! پادشاه مهربان!!! ببینید یک چنین حادثه ای پیش آمد. خب همه مردم مسلمان در برابر حوادثی که برای جامعه اسلامی پیش می آید مسئول هستند. اما امام یک مسئولیت های خاص دارد. ایشان در جامعه اسلامی زندگی می کند. چون رهبر که نیست. اگر در جایگاه رهبری بود، او مسئول بود. در جامعه ای که امام رهبر باشد، اصلا قحطی پیش نمی آید. فرمایش امیرالمومنین بود که فرمودند در این شهر ما یعنی کوفه، همه نان گندم دارند. همه آب آشامیدنی دارند. همه سقفی بر سرشان دارند. خیلی عظیم است ها. در این شهر همه آب آشامیدنی و نان و سقفی بر سر خودشان دارند. وقتی امام در رهبری جامعه قرار بگیرد، مسئول همه چیز است. معلوم شد. مسئول همه چیز است. پس باید همه چیز را درست کند ومی کند. اما وقتی امام در راس جامعه نیست و یک فردی از افراد مسلمان است، اما امام هست، او مسئول هدایت مردم است. بنابراین هر نوع انحراف و کجی و بدی در جامعه اسلامی پیش بیاید، ایشان مسئول است و باید برایش یک کاری بکند. اما چون یک نفر است، نمی تواند همه کار بکند. اما در حد یک نفر خودش باید کار کند. یعنی یک نفر امام. نه یک نفر شخص مسلمان. به اندازه یک نفر امام باید کار کند. بنابراین در برابر انحرافات فکری و عقیدتی و دینی مردم مسئولیت دارد. مانند امام حسین علیه السلام که یک فردی از افراد جامعه اسلامی بود. اما یک انحراف بزرگی پیش آمده و یزید بر مسند خلافت پیامبر نشسته است. یزید خلیفه رسول الله شده است. نه خدا را قبول دارد و نه پیغمبر را قبول دارد و نه هیچ چیز دیگری را. شراب می شناسد و... که نمی شود توضیح عرض کرد. اینکه یزید بر مسند خلافت پیامبر نشسته است یک مشکلی است که مسئولیتش به عهده امام است. فرمود اگر او بر مسند خلافت و قدرت بنشینید، و عَلَی الإسلامِ السَّلام همه اسلام به باد رفته است. خب اینجا مسئول است. به اینها دقت کنید که با هم قاطی نشود. مسئول هدایت امت است. مسئول انحرافات امت است. باید با انحرافاتی که در جامعه اسلامی پیش می آید، مقابله کند. باز هم فرق می کند. اگر در راس باشد، یک طور و اگر یک نفر باشد یک طور دیگر است. اینها را قبلا هم عرض کرده ایم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای