جلسه پنجشنبه 14/12/93 (هدف از خلقت)
این سفره برای همه پهن است. همت نیست. یک روایت هایی داریم که احتمالا هم مکرر است. می فرمایند خدای متعال همت بلند را دوست می دارد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

خدای متعال آدمیزاد را برای یک هدفی خلق کرده است. خلقت بی هدف، خلقت باطل است. قرآن مکرر می فرماید ما این خلقت را برای بازی خلق نکرده ایم. تازه اگر بازی باشد، بازی هم هدف دارد. ممکن است هدفش معقول نباشد. اما نه. هدف خلقت، هدف حکیمانه است. خب هدف حکیمانه چیست؟ ماها متولد می شویم. رشد می کنیم. بدون هیچ افزودگی. بدون هیچ افزودگی. ما می توانیم، انسان می تواند تا بینهایت افزایش یابد. انسان می تواند تا بینهایت افزایش یابد. اگر آدم بخواهد به این هدف که تا بینهایت است، برسد، ناگزیر باید یک نفر بالاسر داشته باشد. یک نفر دلسوز بالای سرش باشد. آن یک نفر دلسوز را، حالا من لفظ نفر گفتم، یک کسی، یک چیزی، باید با دلسوزی بالای سر آدم باشد. اگر دلسوز باشد، ممکن است آدم به هدف برسد. ممکن است. اگر نباشد، نمی رسد. چه زمانی آن دلسوز بالای سر آدم می آید؟ دقت کنید. آن دلسوز باید تمام ذره ذره زندگی شما را تحت نظر بگیرد. فقط در این فرض ممکن است آدم به هدف برسد. ذره ذره ها. در ذره ذره زندگی شما باید تحت نظر او عمل کنید. باید تمام رفتار شما تحت نظر باشد که درونش هیچ اشتباهی درنیاید. اگر اشتباه درنیاید، ناگزیر به هدف می رسد. شما در زندگی بهترین انتخاب ها را بکنید و هیچ اشتباهی درونش نکنی و وسطش زمین نخوری و لغزش نکنی. در این صورت ممکن است آدم به هدف برسد. برای اینکه آدم به جایی برسد که یک نفر بالای سرش باشد و دلسوز باشد، قدم اول این است که هیچ گناهی نکند. اگر یادتان باشد مکرر عرض می کردیم که در آیه 257 سوره مبارکه بقره می فرماید: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا ولیّ یعنی دلسوز. معنای لغت این نیست ها. اما معنای واقعی اش این است. ولیّ یعنی دلسوز. برای اینکه آدم به این ولیّ دلسوز برسد، قدم اولش این است که هیچ گناه نکند. حالا ممکن است هیچ گناه نکردن به شما سخت بیاید. نه. نمی خواهیم آنطور بگوییم. قدم اول را می گویم ها. برای اینکه به این قدم اول برسد، اگر یک وقت یک خطایی هم کرد، اگر جبران کند، درست می شود. خب؟ یک گناهان بزرگ تر و بالاتر داریم. هم بزرگ تر است و هم درجه گناه بالاتر است. یعنی سطح گناه، سطح بالاتری است. آن گناه، گناه بداخلاقی است. بداخلاقی یک گناه است. اما سطحش بالاتر است. مثلا شما همکلاسی من هستی و شاگرد اول شدی و خیلی برجسته شدی و در المپیاد نفر اول شدی. من یک کمی در دلم یک احساسی می کنم. این یک گناه است. گناه رسمی نیست. یعنی به عنوان گناه نمی نویسند. اگر دروغ بگوییم یک گناه می نویسند. اما اینکه در دلم یک احساسی بکنم، این را به عنوان یک گناه نمی نویسند. مگر اینکه من بر اساس آن عمل کنم. یعنی مثلا به خاطر این ناراحتی ای که پیدا کردم، علیه او حرف بزنم. بگویم بله این وابسته بوده و از این حرف ها. اگر آنجوری حرف نزنم و برای شکست او کاری نکنم، این گناه به معنای مرحله اولی نیست. اما گناه است. گناهش هم عمیق تر است. گناه بداخلاقی عمیق تر است. با وجود این گناه، باز آن دلسوز هنوز نیامده. یعنی هنوز صد در صد نیامده. چه زمانی دلسوز صد در صد درمورد من عمل می کند؟ دلسوزی می کند؟ آن وقتی که در دل من هیچ چیزی نباشد. از آن روز مجموعه زندگی من را او عهده دار می شود. به این دقت کنید. این را مثال می زنم ها. حتی می گوید امروز این ناهار را نخور. مثلا شما به یک جایی رفته ای و می خواستی کفش بخری. حالا اینکه چگونه می گویند را نمی خواهم بگویم چگونه می گویند. اما به تو می گویند از اینجا کفش نخر. برو از آنجا کفش بخر. همینطوری از این مثال ها. شما می خواهی یک خانه بخری. می گویند این خانه را نخر. آن خانه را بخر. می خواهی ازدواج کنی. می گویند اینجا ازدواج نکن. آنجا ازدواج کن. اینگونه. در تمام زندگی ات با دلسوزی او به طور صحیح عمل می کنی. آن وقت آدم چه زمانی به این دلسوز برسد؟ چه زمانی برسد؟ البته هروقت برسد، خب آن دلسوزی عمل می کند. اما ممکن است اگر شما پنجاه سالگی به این دلسوز و به ولیّ برسی، بعد از پنجاه سالگی دیگر این تتمه عمرت برای رسیدن به هدف نهایی کافی نباشد. اگر یادتان باشد به مناسبت بحث امامت بحثش را کردیم. انسان برای خلیفة الله بودن خلق شده است. انسان برای خلیفة الله بودن خلق شده است. حالا یک هدف. به یک لفظ. خلیفة الله خیلی بزرگ است. یعنی یک موجود انسانی بر جایگاه خدایی نشسته است. کار خدایی می کند. کار خدایی می کند. حالا مثالش. پیغمبر ما اشاره کرده، کره ماه دو قسمت شده. اینگونه کار خدایی می کنند. اینگونه کار خدایی می کنند. حالا اینها مثال است. آمدند خدمت شان عرض کردند که آقا از بی آبی مردیم. دست به دعا برداشت. در زندگی حضرت رضا علیه السلام دارد که از ایشان درخواست کردند که ایشان برای نماز باران بیاید. رفت نماز خواند و ابر آمد. مردم آمدند بروند. گفت نه. بنشینید. ابر ما هنوز نیامده. این می خواهد برود کجا ببارد. ابر بعد آمد. این می خواهد برود فلان جا ببارد. اینگونه. وقتی آن ابری که برای باران طوس یا مرو بود، آمد فرمود حالا بروید. پیامبر فرمودند حَوالینا. باران خیلی زیاد شد و یواش یواش داشت خطر پیش می آمد. فرمودند حَوالینا. بروید اطراف ببارید. ابرها رفتند. آدم اینطور می شود. این سفره برای همه پهن است. همت نیست. یک روایت هایی داریم که احتمالا هم مکرر است. می فرمایند خدای متعال همت بلند را دوست می دارد. همت بلند را. آدم صاحب همت بلند را خدای متعال دوست دارد. همت بلند را دوست دارد. اگر همت باشد، آدم یک تکان می خورد. دو قدم از این راه را بروی، به نفعت است. اگر سه قدم بروی بهتر است. بیشتر به نفعت است. صد قدم بروی، بیشتر. به هر مقدار بروی، بردی. تمام. صلوات بفرستید.

آیه 144 و 145 سوره آل عمران می فرماید: اعوذبالله من الشیطان الرجیم. وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ * وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُّؤَجَّلًا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ نام مبارک پیامبر را می برند و می فرمایند ایشان فقط یک فرستاده است. آمده پیام ما را به شما برساند. رسول است. رسول یعنی پیام رسان. او که اصل نیست که. اصل منم. این آیه چه زمانی نازل شده؟ جریان جنگ احد. می گویند شیطان ندا کرد. بر سر راه گودال کنده بودند و رویش را پوشانده بودند. پیامبر داخل گودال افتاد و تا مدتی دیده نشد. مثلا یک نفر گفت ایشان کشته شده. خب. شمشیرها را انداختند و رفتند یک گوشه ای قایم شدند. خب چرا فرار کردی؟ جنگ تمام نشده. چرا نشسته ای؟ رفتند پشت یک بلندی کوهی، در پس یک بلندی، قایم شدند. چرا قایم شدید؟ دور هم نشستید؟ یک مردی به نام انس بن نذر آمد از کنار یک جمعی از اینهایی که نشسته بودند و نام و نشان هم دارند عبور کرد و گفت چرا نشسته اید؟ گفتند مگر نشنیده ای که پیغمبر کشته شده؟ گفت خب کشته شده که کشته شده. شما هم بروید در همان راهی که او کشته شده، کشته شوید. خدا که نمرده. این. حرف این است. خدا که نمرده. پیغمبر آمده یک پیامی را به شما برساند. پیام خدا را برساند. خب شما باید به پیام خدا عمل کنید. پیام خدا برای عمل کردن است. نمی خواهیم دور پیغمبر بگردیم و پیغمبر را بپرستیم که. ما پرستش نداریم. پرستش فقط پرستش خداست. خب. أَفَإِن مَّاتَ ایشان مانند همه پیامبران گذشته است. پیامبر ما نیست مگر رسولی. قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ تمام سلسله انبیاء و پیامبران قبل از ایشان بوده اند و همین روال بوده. آمده و شصت سال، هفتاد سال، کمتر یا بیشتر زندگی کرده. پیام خدا را به مردم رسانده و بعد هم از دنیا رفته. مردم هم به راه و رسمش رفته اند یا نرفته اند. چون آن آیه می گوید بعد از همه پیغمبران این دعوا شده. این دعوایی که بعد از پیغمبر شد، بعد از همه پیغمبران شده. یک عده ای رفتند. یک عده ای ماندند و اینها. حالا آنها زود عجله کردند. سال سوم هجرت پیامبر بود که جنگ احد پیش آمد. دارند جمع می کنند که بروند. پیامبر ما نیست، مگر یک پیامبری. قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ تمام پیامبران گذشته هم بر همین راه و رسم رفته اند. آنها هم بعضی هایشان کشته شده اند. بعضی از دنیا رفته اند. خب از دنیا رفته اند. طوری نشد. این خیلی حرف مهمی است. أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ اگر ایشان از دنیا برود یا کشته شود، شما چکار می کنید؟ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ اگر او از دنیا برود یا کشته شود، انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ این نکته اصلی این آیه است. انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ. انقَلَبْتُمْ چیست؟ از همین لغت ماده انقلاب است. ما در زبان فارسی انقلاب داریم. این هم همان لغت است. اما در زبان عربی به معنای رَجَعتُم إلی القهقراء است. بازگشت به گذشته است. معنایش به معنای بازگشت به گذشته است. اگر پیامبر از دنیا برود یا کشته شود، شما به گذشته بازمی گردید؟ آیا اگر او از دنیا برود یا کشته شود، شما به گذشته بازمی گردید؟ خب اگر به گذشته بازگردید، برای چه کسی ضرر دارد؟ برای پیغمبر ضرر دارد؟ نه. برای خدا ضرر دارد؟ نه. وَمَن يَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا اگر هرکس به گذشته بازگردد، هرکس به گذشته بازگردد، برای خدا هیچ ضرری ندارد. هیچ ضرری. آنها که مرد بودند و بر راه خودشان ماندند و یک قدم عقب نرفتند، اینها نعمت وجود پیامبر را شکر کردند. پیام آسمانی را شکر کردند. خدا به آنها جزای خیر خواهد داد. وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ به زودی خدا به شاکران جزا خواهد داد. خب. آیه بعد چیست؟ آیه بعد هم به همان جریان جنگ احد اشاره دارد. این یک قانون کلی است. ممکن است. دقت کنید. ممکن است پیامبر که از دنیا برود، خطر پیش بیاید. ممکن است یک پیامبر که کشته شود، یک خطر پیش بیاید. خطرش چیست؟ خطر بازگشت به گذشته. ممکن است خطر بازگشت به گذشته پیش بیاید. وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ هیچ کس بی اذن خدا، از دنیا نمی رود. هیچ کس. كِتَابًا مُّؤَجَّلًا نوشته و تعیین شده است. مرگ هرکس نوشته و تعیین شده است. بدون آن کسی از دنیا نمی رود. وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا هرکس که ثواب دنیا می خواهد. کجا ثواب دنیا می خواهد؟ شما دنبال دین آمده ای، ثواب دنیا می خواهی؟ وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا هرکس که ثواب دنیا می خواهد، از پیروی این پیامبر بهره دنیا می خواهد، می خواهد یا نمی خواهد؟ بعضی ها آمده بودند، چون می دانستند بعد از این پیامبر این دین دوران سلطنت خواهد داشت. این دین سلطنت آینده خواهد داشت. سلطنت جهانی خواهد داشت. آمده بودند از آن بهره مند شوند. هرکس که به امید ثواب دنیا آمده باشد، نُؤْتِهِ مِنْهَا اندکی از آن به او می دهیم. وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ هرکس که از پیروی این پیامبر بهره آخرت می خواهد، نُؤْتِهِ مِنْهَا از بهره آخرت به او خواهیم داد. وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ این داستان شاکران، یک داستانی است. حالا ان شاء الله بعد برایتان عرض می کنیم. من یک ذره توضیح بدهم. بحث بازگشت به گذشته را جاهای دیگر هم عرض کرده ایم. آن بحث این است. پیامبر آمده است. مردم جزیره العرب بت پرست هستند. مردم جزیره العرب در عصر جاهلیت زندگی می کنند. قرآن اصطلاح جاهلیت را به کار برده دیگر. فرموده جاهلیت اولی. که می گویند معنایش این است که یک جاهلیت ثانی خواهیم داشت. آن نویسنده مشهور مصری یک کتابی داشت به نام جاهلیت قرن بیستم. می خواست بگوید یک بار دیگر جاهلیت بر جهان حکومت می کند. آن روز که عرب بود و پیامبر نیامده بود، جاهلیت بر جهان حکومت می کرد. جاهلیت یعنی چه؟ یعنی بخل. تکبر. گناه. دروغ. ظلم. مجموعه این بدی ها را قرآن جهل نام می گذارد. جهل. همه این بدی ها مثل دروغ، مثل ظلم، مثل حیف و میل کردن مال مردم و بردن حق مردم و حسادت ورزیدن و تکبر کردن، بخل ورزیدن، این مجموعه بدی های اخلاقی و عملی را قرآن جهل می نامد. پس عصر جاهلیت چیست؟ عصری است که اینها حکومت می کند. در جزیره العرب چه حکومت می کرد؟ جهل حکومت می کند. مثل اینکه امروز بر جهان چه حکومت می کند؟ بدترین ظلم ها و بالاترین درجات ظلم امروز بر جهان حکومت می کند. رویش هم زر ورق کشیده اند. بزرگ ترین مدعیان حقوق بشر، بزرگ ترین ظالمان امروز جهان اند. خب. حالا با آن کاری نداریم. در هر صورت در آن روزگار جهل حکومت می کرده و پیامبر آمده این مردم را، ببینید با خرما یک مجسمه درست می کرد. بعد این خدای او می شد و خدای خودش را می پرستید. بعد به یک عصر قحطی می رسیدند. خدای خرمایی خودشان را می خوردند. با سنگ. حالا آنها هم مانند یونان باستان نبودند. خب در یونان باستان وقتی سنگ می تراشیدند، خیلی هنرمندانه می تراشیدند. اینها آنطور هنرمندانه نمی تراشیدند. یک سنگی و یک هیکلی. بعد هم در برابر او سر به خاک می گذاشتند. دورش می گشتند و بت خودشان را طواف می کردند. برایش نذر می آوردند. پایش گوسفند می کشتند. یک عرب آمده بود و یک مقداری شیر برای بت خودشان آورده بود. گذاشت کنارش. رفت یک مقداری دورتر ایستاد. یک شغال آمد و شیرها را خورد و پایش را گذاشت روی این بت و... بعد مثلا گفت خاک بر سرت که تو نه می توانی شیر خودت را حفظ کنی و نه می توانی آبروی خودت را حفظ کنی. اینگونه. کسی که این بت را می پرستد و به این امیدوار است. بابا من خودم این بت را ساخته ام. می آیم و برایش نذر می آورم به امید اینکه مثلا مریض من را خوب کند. ما می خواهیم به کجا برویم جنگ کنیم و در جنگ پیروز شویم. باران نیامده. باران بیاید. به این امیدها. خب این درجه از انحطاط فکری و فرهنگی را داشتند و پیامبر نجات شان داده. آقا جز خدای واحد را نپرستید. هیچ نفر بشری، لایق پرستش نیست. هیچ چیز در جهان لایق پرستش نیست. در برابر هیچ قدرتی سر بر خاک نگذارید. این مقدار رشد فکری. بعد دروغ نگویید. ظلم نکنید. بچه هایتان را نکشید. همین دستوراتی که می دانید. حرف هایی بود که حضرت جعفر بن ابی طالب به نجاشی گفت. آقا ما یک روز وضع مان اینگونه بود. این بود. این بود. این بود. قطع رحم می کردیم. ظلم می کردیم. مال مردم را می بردیم. دروغ می گفتیم و چه و چه و چه. حالا وقتی ایشان آمد به ما دستور فرمود دیگر دروغ نگویید. صله رحم کنید. ظلم نکنید و دستورات را گفتند. این بود. اینها را از جاهلیت نجات داده است. مهم ترین، مهم ترین بخش فرهنگ عصر جاهلیت این بود که عرب، قبیله خودش را می پرستید. پای قبیله خودش همه چیز را قربانی می کرد. هر جوانمردی و هر بزرگواری و هر راستی و درستی را پای قبیله اش سر می برید. از همه چیز می گذشت. هر ظلمی را به خاطر قبیله اش می کرد. صهیونیسم امروز چکار می کند؟ هر ظلمی را به خاطر صهیونیسم می کنند. پیامبر آنها را از آن جهل نجات داده است. آورده است به یک سرزمین پاک. ما می گوییم از عصر جاهلیت نجات داده است و به عصر اسلام آورده است. از دارالکفر نجات داده است و به دارالاسلام آورده است. عصر پیامبر، عصر دارالاسلام است. پیامبر یک دارالاسلام بنا کرده است. حرف این است که اگر پیامبر از دنیا برود، یا کشته شود، انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ شما به عصر جاهلیت برمی گردید. همه آنچه در جاهلیت بود، دومرتبه احیا شود. ببینید احیاء جاهلیت. ترس این است که اگر پیامبر از دنیا برود، جاهلیت احیاء بشود. و ما می گوییم این چیزی است که شده. حضرت صدیقه سلام الله علیها در آن روزهای مریضی سخت ایشان بالای سر پدر نشسته بود و داشت گریه می کرد. اشعار حضرت ابوطالب را در فضایل پدر بزرگوارش می خواند. بارها اتفاق افتاد. مثلا زمان حضرت عبدالمطلب اتفاق افتاد. پیامبر یک بچه کوچکی بود دیگر. تا هشت سالگی ایشان، پدربزرگش بود. ایشان را روی دوشش گذاشت و برای دعای باران برد. دعای باران. باران بارید. حضرت ابوطالب هم ایشان را همراه خودش برد. حالا دیگر بزرگ شده بودند و روی پا حرکت می کردند. بردند برای دعای باران. باران بارید. این مکرر اتفاق افتاد. حضرت ابوطالب در عرب یک شاعر درجه اول بود. دقت کنید. شاعر درجه اول در عرب بود و از شعرش در دفاع از اسلام کمک می گرفت. حرف های فوق العاده. تمام حوادث آینده جهان و اسلام را ایشان در اشعارش پیشگویی کرده. حالا کاری نداریم. یکی از آن اشعارش این بود که یک آبرومند و یک سفیدرویی که ما به برکت آبرومندی او و به آبروی او از خدا باران می خواهیم و بر ما باران می بارد. در فضایل حضرت پیامبر ما. حضرت صدیقه داشت این شعر را می خواند. گریه می کرد و این را می خواند. پیامبر فرمودند که دخترم این شعر را نخوان. این آیه را بخوان. همین آیه ای که خواندیم. أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ خطری که کاملا یک بار خودش را نشان داده بود. جنگ احد گفتند پیامبر از دنیا رفته و برگشتند. دنبال یک کسی می گشتند که پیش ابوسفیان برود و از اینها امان نامه بگیرد. همه چیز تمام شده. پیامبر از دنیا رفته و همه چیز تمام شده. بابا همه چیز تمام نشده. حالا که دیگر واقعا پیامبر می خواهد از دنیا برود. أَفَإِن مَّاتَ فرمود این را بخوان دخترم. الان وقت این است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای