جلسه چهارشنبه 9/7/93 (روش ساختن خانه ي خوب)
این عرضی که کردم برای تمام عمر بنده و برای تمام عمر شما کافی است. یک حرف است ها. این برای تمام عمر شما کافی است. آدم هیچ حرف دیگر اخلاقی و موعظه ای لازم ندارد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

ما به این دنیا آمده ایم تا یک ساختمان خوب بسازیم و بعد به این ساختمان خوب برویم و تا ابد بنشینیم. این اصطلاح عامیانه اش است. یک خانه خوب بسازیم که قابل نشستن باشد. به اصطلاح عوامانه قابل نشیمن باشد. اگر یک ساختمان بدون سقف بسازی نمی شود در آن نشست. اگر در و پیکر نداشته باشد نمی شود در آن نشست. اگر یک ساختمان درست و کامل باشد می شود. فرمایش فرموده بودند آدم در زندگی دارد این دیوار و این ساختمان را می سازد. اگر فقط روزی یک دانه آجر در این ساختمان به کار ببرد، سرانجام یک اتاق در طول هفتاد هشتاد سال عمرش درست می شود دیگر. قابل استفاده است. اما اگر هر روز یک دیوارش را بالا ببرد، یعنی با کارهای خوب یک دیوار بالا ببرد، اما شب بزند خرابش کند، هیچگاه به سرانجام نمی رسد. حالا مثال می زنم. مثلا من تمام روز داشتم به مردم خدمت می کردم. شب رفتم به خانه مان و برای اهل خانه توصیف کردم که بله من برای فلانی یک خانه ساختم یا برای فلانی چکار کردم یا مریض فلانی را بردم بیمارستان یا قرض فلانی را ادا کردم. من تمام روز دارم کارهای خیر می کنم. با این کارهای خیر می شود خیلی چیزها ساخت. اما من تمامش را از بین برده ام. در روایت می گویند اگر کاری که کردی را نگفتی و پنهان کردی، هفتاد برابر با تو حساب می شود. اگر یک بار گفتی، یک برابر حساب می شود. اگر یک بار دیگر گفتی، هیچ می شود. یک بار دیگر گفتی، می شود ریا. حالا این یک مثال برای خراب کردن بود. بیست روز دنبال کار یک بیچاره ای بودی تا نجاتش بدهی. بعد هم یک کلمه به خودش گفتی. اگر آدم منت کار خوبی که کرده است را بگذارد، همه اش به باد فنا می رود. همه اینها مثال است. اگر پنهان را فاش کنی یک طور است. اگر خدایی نکرده در کار خیر سر او منت بگذاری و او را آزار بدهی، مثلا ده بار جلوی چشم دیگران بگویی من این کار را کرده ام، یک طور دیگر خراب کرده ای. یک آقایی در کار خانه یک بنده خدایی بود. اتفاقا بین این دو نفر دعوا شد. گفت من برایت خانه خریدم. اینگونه می شود. حرف این است. من اینگونه مثال عرض کردم. در این جنگ هایی که در دوره غزه در دوره اخیر دیدید، یک ساختمان هفت هشت طبقه ای بود. قاعدتا ساختمان های آنها بتونی است. نمی دانم چه زدند. ما چیزی ندیدیم. اما احساس کردیم که دوتا چیز به این ساختمان خورد. کل ساختمان ریخت. چند دقیقه طول کشید؟ دو دقیقه. ما داریم فیلمش را نگاه می کنیم. مثلا با دوتا راکت کل ساختمان ریخت. ساختنش چقدر طول کشیده بود؟ سه ماه؟ چهار ماه؟ مثلا ساختمان این حسینیه با کم و زیاد ده سال طول کشید. ساختنش ده سال طول می کشد، اما به پنج دقیقه می ریزد. ممکن است خدایی نکرده آدم یک گناه بکند که اینگونه شود. به اصطلاح قدیمی ها مثلا یک کاری بکند که جـِزّ مادرش را درآورد. خب هرچه زحمت کشیده به باد می رود. ما به حج مشرف بودیم. سه چهار نفر در اتاق کناری ما نشسته بودند. آدم های خوبی بودند اما فکر می کنم دائما در اتاق ما بودند. شما در اتاق خودت نشسته ای به اتاق ما چکار داری؟ شما داری حج انجام می دهی. حج مشکل است. حج عبادت سختی است. آن وقت من این عبادت سخت را با دو کلمه از بین ببرم خیلی بد است. خب باید چکار کرد؟ برای اینکه این ساختمان ساخته شود، باید به صورت پیگیر ساخت و به طور جدی از تخریب آن خودداری کرد. همه حرف ماها که متدین و معتقد به آخرت هستیم، همین است. حرف من که نیست. آقا این را بسازید. اگر بسازید و به نتیجه برسد، به درد خودتان می خورد. خانه ای است که خودت برای خودت ساخته ای. داستانش را مکرر عرض کرده ام. شاید حدیثش در کتاب حدیث درجه اول مثل امالی صدوق باشد. پیامبر به معراج رفته بودند. هم جهنم را دیدند و هم بهشت را دیدند. در بهشت دیده بودند یک سرزمین هایی هست که آماده کشت و آماده ساختمان است. زمین آماده ساختمان است. یک فرشتگانی هم آنجا مشغول ساختن هستند. اینها گاهی کار می کنند. این قصری که می سازند هم یک خشتش از طلا و یک خشتش از نقره است. یک مدتی کار می کردند و بعد یک مدتی در یک گوشه می نشستند. پیامبر پرسید برادر جبرئیل چرا اینها یک مدت کار می کنند و بعد یک مدت می نشینند؟ عرض کرد که آقا مؤونه اش باید از آن عالم برسد. این قصر یک مومنی است. خب این داشت کار می کرد. مثلا داشت نماز می خواند. قبلش نافله خواند. بعد اذان گفت. بعد اقامه گفت. بعد نمازش را خواند. حالا به جماعت یا فردی. اول وقت خواند. بعد تعقیبات خواند. بعد نافله عصر خواند. بعد نماز عصر را خواند. بعد تعقیبات عصر را خواند. این داشت کار می کرد و مدام مواد ساختمانی می رسید و اینها داشتند می ساختند. بعد هم تمام شد دیگر. رها کرد رفت ناهار بخورد. کاری نمی کند دیگر. دستور مستحبی هست که مال آدم های خیلی خوب است. این است که هر لقمه ای که می خوری بسم الله بگو و لقمه ات که تمام شد الحمدلله بگو. چنین آدمی دارد غذا می خورد اما دارد کار هم می کند. حضرت جبرئیل گفت اینکه می بینید این ماموران بهشتی نشسته اند و کاری نمی کنند برای این است که آن بنده خدا کاری نمی کند. ساعتی را به بیکاری گذرانده. بیکاری از نظر عالم آخرت. یعنی کار مفیدی برای عالم آن طرف نمی کند. ناگزیر اینها بیکار هستند. تا دومرتبه وقت نماز مغرب و عشا شود و او مشغول کار شود. حالا اگر آدم تمام کارهایش حساب شود، همه کارهایش برای آن طرف است. دارد برایش حساب آن طرفی می کند. اگر تمام مدت عمرش ماموران الهی دارند برای این ساختمان می سازند، قصری که برای این آدم می سازند، چقدر می شود؟ هزار طبقه نمی شود؟ حالا مثال های عادی خودمان را عرض می کنیم. یک مطلب دیگر بگویم. این یک عرضی بود و می خواهم همین عرض را به یک زبان دیگر بگویم. آنچه که شما از خوبی و خیرات عمل می کنید، داری خودت را می سازی. داری ساختمان شخصیت خودت را تمام می کنی. خب اگر این کار را پیگیر انجام دهی و تخریب نکنی، ساختمان شخصیت خودت را هم تمام کرده ای. یعنی مثلا اگر یک دروغ بگویی، شخصیت خودت را تخریب کرده ای دیگر. یک حرف این است که آن ساختمان بهشتی را تخریب کرده ای و یک حرف این است که ساختمان شخصیت خودت را خراب کرده ای. این شخصیت در اثر پیگیری در ساختمان درست و تخریب نکردن، یک شخصیت تمام می شود. ما به شخصیت تمام چه می گفتیم؟ چه کسی در خاطرش هست؟ اصطلاح قرآن صالح است. قرآن درمورد دو دسته می فرماید ما آنها را در رحمت خودمان وارد ساختیم. نام چندین پیامبر را می آورد و در آیه 86 سوره مبارکه انبیاء می فرماید: وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا اینها در رحمت غرق شده اند. رحمت یک دریایی است که حد و مرز ندارد. رحمت خدا حد و مرز ندارد. اینها در این دریا غرق شده اند. وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا ما اینها را در رحمت خودمان وارد کردیم. چرا؟ در ادامه می فرماید: إِنَّهُم مِّنَ الصَّالِحِينَ. چون شخصیت اینها تمام بود. ساختمان شخصیت تمام شده بود. چرا بار پیامبری را بر دوش اینها گذاشتیم؟ چون شخصیتش تمام بود. ببینید وقتی شخصیت تمام است، در هیچ حادثه ای کم نمی آورد. یک وقت هایی یک نقل هایی می کنند که یکی از پیامبران یک جایی یا یک چیزی، نادرست است. مثلا درمورد حضرت یوسف دارد که در آن واقعه مهم اینگونه شد. معمولا در تفسیر های اهل سنت است. درست نیست. شخصیتی که تمام است هیچ جا کم نمی آورد. آقا حادثه قیامت، حادثه بسیار بزرگی است. ما نمی دانیم. تصورش را نداریم. بنده نمی فهمم قیامت یعنی چه. آن حادثه به آن عظمت، وقتی شخصیت تمام است، آن حادثه هیچ لرزشی در او ایجاد نمی کند. باز در همینجا حدیث دارد که مردم روز قیامت همه خدمت حضرت نوح می روند. حضرت نوح کم آورده. می گوید بروید نزد ابراهیم. از آنجا پیش حضرت موسی علیه السلام و پیش حضرت عیسی علیه السلام و سرانجام همه را می فرستند نزد پیامبر اسلام. البته این درست است. چون ایشان راس شافعان قیامت است. اما حضرت نوح در قیامت کم نمی آورد. چون شخصیت تمام است. بالخصوص حضرت نوح در میان پیامبران فوق العادگی دارد. حضرت ابراهیم درمیان پیامبران فوق العادگی دارد. وقتی شخصیت تمام است، در هیچ حادثه ای، چه در دنیا و چه در آخرت، در برابر مرگ نمی لرزد. کمرش خم نمی شود. در حوادث بعد از مرگ هم کمرش خم نمی شود. هیچ چیز کمر او را خم نمی کند. چون شخصیت تمام است. این کاری است که ما باید با خودمان بکنیم. البته نمی دانیم که باید چنین کاری بکنیم. من عرض کردم. حالا بعد از اینکه دانستیم هم خیلی برایمان جدی نیست. درحالی که خیلی جدی است. آدم در حوادث دنیا صدبار و هزار بار کمرش خم می شود. آن آدم هیچ وقت کمرش خم نمی شود. در هیچ حادثه ای. شاید مکرر شنیده باشید. روز عید غدیر بود. مردم به دیدن مرحوم آقای میرزا جواد آقای ملکی تبریزی آمده بودند. چون ایشان در یکی از مساجد قم امام جماعت بود. ناگزیر یک عده ارادتمند و علاقمند و شاگردانی دارد. خب اینها روز عید به دیدن استادشان آمده بودند. یک مرتبه از اندرون یک شیون شنیدند. ایشان به سرعت داخل شد و شیون خاموش شد. آمد بیرون و مجلس را اداره کردند. مردم می آمدند و می رفتند و شیرینی می خوردند و نقل می خوردند. مجلس تا ظهر ادامه یافت. ظهر آخرین دسته جمعیت که می خواستند بروند، ایشان به آن دوستان نزدیک گفتند باشید، کاری داریم. چه شده آقا؟ ایشان یک پسر هجده ساله داشت. نمی دانم چطور شده بود. گویا زمین خورده بود و سرش به سنگ حوض خورده بود و تمام شده بود. سه ساعت. بعد هم آن کارهایی که باید بکند را هم کرد. نمی خواست مجلس عید امیرالمومنین به هم بخورد. یک عده ای از دوستانشان هستند و شادمان به آنجا می آیند. با دل خوش به آنجا می روند. نخواست به دل ناخوش از آنجا بیرون بروند. چطور توانست تحمل کند؟ وقتی شخصیت تمام است، می تواند. در این عالم هرطوری باشی، می گذرد. اما در آن عالم همیشه همان است. عوض نمی شود. به هم نمی خورد. کم و زیاد نمی شود. خب اگر من آنجا کم آورده باشم، چه می شود؟ سرمایه ای که من به آنجا برده ام، سرمایه شخصیت خودم است. دومرتبه به یک عبارت دیگر حرف را عرض کنم. تمام آنچه که به عنوان دستورات و وظایف شرعی هست، کاری برای ساختمان شخصیت خود شما است. اگر هم چیزی را به عنوان گناه نام برده اند، چیزی است که شخصیت شما را تخریب می کند. گفته اند این کار را نکن زیرا شخصیت تو را تخریب می کند. آن حدیث در خاطرتان هست؟ فرمودند پروردگار عالم مانند طبیب است و شما هم مانند مریض هستید. طبیب هرچه دستور می دهد، درست دستور می دهد و این کار را نکن. این به ضررت تمام می شود. اصلا به نفع خودش نیست. آنچه که یک طبیب به ما می گوید، اصلا به نفع خودش نیست. برای ما می گوید.

این عرضی که کردم برای تمام عمر بنده و برای تمام عمر شما کافی است. یک حرف است ها. این برای تمام عمر شما کافی است. آدم هیچ حرف دیگر اخلاقی و موعظه ای لازم ندارد. فقط آن گوش مهم است. یک آقای بزرگواری بود که ما کمی خدمت ایشان درس خواندیم. ایشان نجف درس می خواند و آنجا مشرف بود. گفت من می آیم و یک کلمه ای از حاج آقای حق شناس می شنوم، برای سه سالم کافی است. من سه سال با این حرف زندگی می کنم. اگر مزاج آدم کمی پاک باشد، اصلا به من هم نگاه نمی کند. من چکاره ام؟ مگر اینها حرف های من بود؟ حرف من نبود که.

یک نکته اندکی هم درمورد حضرت باقر علیه السلام عرض کنیم. شیعیان امیرالمومنین و علاقمندان به امیرالمومنین که ما به آنها شیعه می گوییم، تا عصر حضرت باقر همه چیزش مانند همه مردم است. نمازش مانند نماز مردم است. روزه و حج و حرام و حلالش ماننده همه مردم است. یک نکته ای بگویم. نمی شود توضیح داد فرصت نیست. در حد یکی دو جمله می گویم. بعد از پیامبر، در ادوار اولیه خلافت هرچه مصلحت دانستند از دین خدا کم و زیاد کردند. معلوم است چه می گویم؟ آن حضرت فرموده بود این دوتا چیز در زمان پیغمبر حلال بوده. من حرام می کنم. اینگونه. هرچه مصلحت دانستند. حرام خدا را حلال کردند و حلال خدا را حرام کردند. در عصر بنی امیه همین کارها را دین کردند. همین کارهایی که مقابل دین و خدا و پیغمبر و قرآن عمل شده و دستور داده شده، دین شد. خب قرآن را نمی توانستند بیاورند. اما حرف های پیغمبر را که می توانستند عوض کنند. آقای ابوهریره هرچه مصلحت بود را حدیث می کرد. اینها خیلی مهم است. من دارم به نیم کلمه عرض می کنم و می روم. پس همه تحریفاتی که در اسلام اتفاق افتاد تبدیل شد به اسلام. مهر و امضای اسلام پایش خورد. قال رسول الله شد. عین همین که می گویم. همه را کردند فرمایش پیغمبر. در کتب درجه اول هست. جابر فرموده این کار بود و ما زمان پیغمبر انجام می دادیم و زمان دوره اول انجام می دادیم. در دوره دوم شد قالَ رَجُلٌ فِیها بِرَأیِهِ. طبق رای خودش یک کسی یک چیزی گفت. درست برخلاف آنچه که زمان پیغمبر بود و دوره اول هم بود. من نمی خواهم اسم ببرم. زمان بنی امیه این قالَ رَجُلٌ فِیها بِرَأیِهِ شد قالَ رَسُول الله این کار را بکنید. پیغمبر فرمود به زودی از اسلام فقط اسمش می ماند. فقط اسمش. در عصر حضرت باقر دارند می سازند. این ساختمانی است که خراب شده و رسیده به کف و بفرمایید حتی کفش را هم کنده اند. ایشان شروع کرده به ساختمان و گفته حرام این است. حلال این است. این پاک است. این نجس است. اینگونه وضو بگیرید. زراره آمده خدمت حضرت صادق علیه السلام و به زبان بنه یک دعوایی با حضرت صادق کرده که آقا این وضویی که شما می گویی را از کجا می گویی؟ فرمود پیغمبر جدم این را فرموده. گفت از کجا؟ دلیلت کو؟ حضرت باقر علیه السلام شروع کردند به اینکه دوباره اسلام را تعلیم بدهند. حالا باید از اول شروع کنیم. بسم الله الرحمن الرحیم. اسلام عبارت است از اینکه خدا یکی است. این را یاد بدهند. بعد پیغمبر معصوم است. همینطور ذره ذره. چقدر زحمت کشیدند تا توانستند به زمان حضرت باقر برسد و ایشان بتواند چهارتا کلمه حرف بزند. چقدر زحمت کشیده باشند به اینجا برسد؟ چهار نفر آدم داشته باشد و به این چهار نفر آدم درس بدهد. یکی از اینها همین زراره است. یکی محمدبن مسلم است. یک مجموعه یاران بزرگ ائمه که اینها واسطه اسلام به ما هستند. این یک حلقه است. اگر اسلام به ما رسیده به دلیل اینکه حضرت باقر علیه السلام بوده، به ما رسیده. اگر نبود ما هم همان دین یزید بن معاویه را داشتیم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای