جلسه چهارشنبه 96/7/26
ان شاء الله شما می آیید به روضه حضرت اباعبدالله علیه السلام. یک قطره اشک، فقط یک قطره اشک درست از چشم تان می ریزد و روی صورت تان می آید و خدا همه این کج و کولگی ها را می بخشد. این هم هست. از اینها هم داریم. حالا چه کسی به این می رسد؟

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

آدم وقتی به این دنیا می آید، مثل بسته های موم است. یک مجموعه موم. معمولا حالا ممکن است به صورت گرد باشد. هرجوری باشد. نساخته. بعدها هم باید از یک (این لفظ را ببخشید) باید از یک لوله ای عبور کند. حالا مثلا فرض کنید یک لوله هشت ضلعی. این باید جوری ساخته شود که بتواند از آن لوله هه عبور کند. اگر همانجور بماند اصلا از آن لوله عبور نمی کند. اگر شش ضلعی شده باشد، از آن لوله عبور نمی کند. فشار دارد. اگر ساخته شد، مثلاها هشت ضلعی ساخته شد، به صورت یک هشت ضلعی ساخته شد، خب به راحتی عبور می کند. این دستورات شرعی که مثلا حاج آقا یک بخشی از مساله هایش را گفتند، اگر آدم دقیق طبق اینها [باشد.] معامله می کند، دقیق طبق دستور مرجع. مثلا خمس می دهد، دقیق. نماز می خواند، دقیق. اخلاق، رفتار همه چیزش دقیق طبق دستور باشد، این آدم آن طوری ساخته می شود که بتواند از آن لوله عبور کند. مثال بود. اما واقعش این است. اگر آدم درست ساخته نشود، خب حالا این یک جایش است. عبور از آن، حالا ما گفتیم لوله، از کانال مرگ، از دروازه مرگ، سخت می شود. سختی اش چجوری است؟ اینجا آن درجه از سختی قابل ادراک نیست. چون وقتی آدم تنش روی زمین ماند، آن که می خواهد از این عالم برود... تن که نمی خواهد از این عالم برود که. تن از روی خاک می رود زیر خاک. این باز در همین عالم است. سابقا خاک بوده. دومرتبه خاک می شود. این درهمین عالم است. اما آن که می خواهد عبور کند و برود به عالم بعدی، آن روح آدمی است. اگر دقیق ساخته نشده باشد، به زحمت می افتیم. در داستان های روزهای گذشته هم برایتان عرض کردیم. نقل کرده اند که حضرت عیسی علیه السلام آمدند بالاسر یک قبری. مثلا رسم شان این بود که نوک پایشان را می زدند به این قبر. مرده از این میان این قبر زنده برمی خاست. مثلا. گفتند که چند وقت است تو مردی؟ گفت چهارصد سال است. هنوز تلخی اش در ضائقه ام هست. چهارصد سال گذشته. هنوز تلخی اش هست. اگر آدم طبق دستور ساخته شده باشد، ساختمان، ساختمان دقیق و صحیح باشد، آن وقتش شادمانی اش می شود. از لحظه مرگ شادمانی است تا ابد. در ایام روضه های محرم خواندیم. گفتند که بر سر حوض کوثر می آید و یک جامی از حوض کوثر می نوشد. شیرینی اش و خوشی اش، حالا به زبان بنده؛ شیرینی اش، خوشی اش و سیرابی اش تا ابد می ماند. این خاصیت آن عالم است. بنابراین آدم هرچه دقیق تر... چه عرض کنم. سخت است. هرچه دقیق تر عمل کند، هرچه دقیق تر عمل کند که ساختمانی را که دارد می سازد، که هرکاری آدم می کند، دارد خودش را می سازد. هرکاری آدم می کند، دارد خودش را می سازد، این ساختمانش دقیق تر باشد، شادمانی های از لحظه مرگش تا ابد بیشتر خواهد بود. و لذا هفته پیش داستان سعد بن معاذ را عرض کردیم که شهید بود. چه بود. چه بود. پیغمبر با او اینجور رفتار کردند. گفتند که الان چنان فشارش داد. یک جایش کج بود. اخلاقش در خانه اش تند بود. اخلاقش در خانه اش با زن و بچه اش تند بود. این آنجا گیر کرد. حالا گیر که ما می گوییم. ما لفظ گیر گفتیم. گفتند که در یک قبر انقدر می گذارند. آقا همه را می گذارند در یک قبر انقدری. چنان فشارش داد که چه. حالا قدیم ها می گفتند که شیری که از مادر خورده بود چه... حالا مثال است. بنابراین آدم هرچه مودب تر باشد، مودب تر باشد، ساختمان وجودی اش صحیح تر است، دقیق تر است، مناسب تر است با آن راهی که می خواهیم برویم. راه هم آقا یک جا نیست که. مگر آدم را ول می کنند. بگویند ما فقط دم مردن یک فشارت می دهیم و بعد هم رهایت می کنیم. بعد هم وقتی می گذارند در تابوتی که آدم را از خانه می برند یا مثلا از بیمارستان می برند، آن هم خودش یک داستان دارد. بعد هم می گذارند روی سنگ شست و شو، آن داستان دارد. آن آبی که می ریزند داستان دارد. هی همه اش داستان دارد. اگر آدم کج و کوله باشد و نتوانسته باشد. نتوانسته باشد در طول زمان عمرش، مثل بنده؛ نتوانسته باشد خودش را درست کند. آنطور که شایسته است شده باشد. ما یک سفر عمره مشرف بودیم.در بازگشت فکر می کنم با یک کاروان دیگری همراه بودیم. آن کاروان... حالا این را تقریبا می گویم. چون دقیقش را یادم نیست. آن کاروان یک مجروح شیمیایی همراه داشتند. که مثلا با فاصله های اندک باید از این ماسک های اکسیژن استفاده کند. مامورین پلیس سعودی مثل شمر اجازه نمی دادند. فنا هم حرف شان درست بود. شما می خواهی یک کاسه اکسیژن همراهت به هواپیما ببری. خب خطرناک است. یک جوری بد رفتار می کردند. خیلی بد. حالا دوستان ما دو نفر بودند که یک مقدار هم زبان بلد بودند. هرچه هم رفتند نشد. تنها کسی که در این حادثه لبخند می زد، خود مریض بود. در طول زمان مریضی که حالا بیست سال است مریضی کشیده. بیست سال است مریضی کشیده. مریضی شبانه روز. این شده بود خوب. خیلی خوب شده بود. من که خودم را بخواهم با او مقایسه کنم که هیچی. کس دیگر هم یادم نمی آید دیده باشم انقدر خوب. که من می گویم این برای عبور از همه آن کانال ها و از همه آن چه ها آماده شده بود. یک مرد بزرگی بوده که من حالا اسم نمی برم. چون داستانش هم خیلی برایم روشن نیست. دقت کنید. سابقا ما چراغ نفتی داشتیم. برق که نبود. چراغ نفتی بود. مثلا در همین اتاق روضه ما که یک بخشش اینجاست، این اتاق روضه یک ذره بزرگ تر بود. مثلا در این دوتا چراغ می گذاشتیم. احتمالا گردسوز بود. حالا قاعدتا یک کمی اینها را دیده اید. گاهی مثلا دوفتیله بود. یعنی دوتا فتیله داشت برای روشنی. یک چراغ هایی بود به نام لامپا. این فقط یک دانه چیز داشت. این در [بین] اینها کوچک ترین بود. لوله لامپا فکر می کنم که انقدر بود. البته حالا دست من گردی کافی ندارد. گفته بودند ایشان در مرگش... مرد بزرگی بودها، زجر کشیده بود، زحمت کشیده بود، اصلا باورم هم نمی شودها اما حالا چکار کنیم؟ گفته بودند از این لوله لامپا عبورش دادند. یک جایش کم بوده. مثلا کجایش؟ نمی دانم. اگر آدم مطابق شد، هرچه عمل می کند، مطابق، اخلاقش هم مطابق است. که ببخشید، اخلاق های ما اصلا از دایره بحث بیرون است. چون ما اصلا بحث اخلاق نداریم. زن پیغمبر یک حرف های خیلی بدی [می زد.] این زن یک حرف های خیلی گرانی می زد. خب پیغمبر چکار می کرد؟ تحمل می کرد. یکی از اخلاق های ما حالا زن نسبت به شوهر و شوهر نسبت به زن. تحمل کند. زنش را تحمل کند. مثال است ها. زنش را تحمل کند. اگر بتواند این را به درستی به آخر برساند.. خب الان شما یک بخشی از وجودت مطابق است. این عبور می کند. این به راحتی از آن سختی ها عبور می کند. خیلی سخت تان شد. باشد. صلوات بفرستید.

متاسفانه حرف هایی که عرض شد، واقعیت دارد. متاسفانه واقعیت دارد. حالا چکار کنیم؟ ان شاء الله شما می آیید به روضه حضرت اباعبدالله علیه السلام. یک قطره اشک، فقط یک قطره اشک درست از چشم تان می ریزد و روی صورت تان می آید و خدا همه این کج و کولگی ها را می بخشد. این هم هست. از اینها هم داریم. حالا چه کسی به این می رسد؟

یک ذره در مورد حضرت زین العابدین علیه الصلاه و السلام که چند روز پیش [شهادت شان بود صحبت می کنیم.] نقل های شهادت شان چهارتا نقل است. یکی بیست و پنجم است. مثلا بیست و نهم است. در این ماه چندتا نقل دارد که ایشان دوازدهم شهید شدند یا مثلا فرض کن پانزدهم بوده یا مثلا بیست و پنجم بوده. اینها. حالا درهرصورت ماه به یک معنا متعلق به حضرت زین العابدین علیه السلام هم هست. حالا علاوه بر اینکه متعلق به پدر بزرگوار ایشان هست، متعلق به خود ایشان هم هست. دو سه جلسه هم فکر می کنم که درمورد ایشان سخن عرض شد. حالا هم از تتمه بحث مان، حالا ان شاء الله این حرف ها که حالا عرض می کنیم، آن تلخی های آن صحبت قبل را هم از خاطر شما ببرد و با خیال راحت بروید خانه و (همراه با مزاح) طبق معمول بروید بخوابید و بخورید و... هیچ دست نخورد و... این را هی برایتان عرض کردم. پیغمبر می فرمود اگر آنهایی که من می دانم را شما بدانید، احتمالا امیرالمومنین هم می فرمود، اگر شما هم اینهایی که من می دانم را بدانید، [یا] می دانستید مثلا فلان. حالا بگذریم. ببینید امام یک وظیفه نسبت به زمان خودش دارد. هر امام. هر امامی یک وظیفه نسبت به زمان خودش دارد. این عبارت را امیرالمومنین درمورد رسول خدا به کار بردند. فرمودند طَبیبٌ. درمورد ایشان فرمودند ایشان یک طبیب است. فقط فرقش این است که... قدیم ها از این نمونه ها بود. یک حکیم هایی بودند که مثلا از این ده به آن ده می رفت. یک پیله ور داشتیم که از این ده به آن ده جنس می برد. یک طبیب های اینجوری هم شاید داشتیم که از این ده به آن ده می رفت و مثلا یک مقداری دوا همراهش بود در کوله بارش دوا بود و مریض های آن ده را [مداوا می کرد.] نمی شد که. دست شان به جایی نمی رسید و انقدر مریض ها بودند که اگر خودشان عقل شان می رسید،  می رسید و اگر نمی رسید هم انقدر این درد را می کشید تا از دنیا برود. قدیم اینطوری بود دیگر. حالا هم دهات ما هنوز یک ذره هست. یک کسی نیست مثلا به دادشان برسد. خب. فرمود طَبیبٌ دَوّارٌ. امیرالمومنین درمورد پیامبر فرمودند طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ. این کوله بار داروهایش روی کولش است و از اینجا به آنجا می رود و آنجا به آنجا. اینطوری بود. بلند می شد می رفت توی قبایل. یکهو یک قبیله جدیدی. می رفت می نشست با آنها صحبت می کرد. یا قبایلی که به حج می آمدند. تقریبا شاید همه شان، تا می توانستند به حج می آمدند. حالا یا یک گروهی شان می آمدند یا همه شان. مشکل بود همه شان بتوانند بیایند. اما یک حداقل یک گروه شان می آمد. آن وقت حضرت تشریف می آوردند به خیمه اینها و با آنها صحبت می کردند. خب. قرآن می خواندند. به اسلام دعوت می کردند و از این حرف ها. می گویند طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ. حالا می خواهیم عرض کنیم که ائمه هم همه طبیب اند. حالا دیگر دوّار نیستند. دقت کنید. معمولا ائمه طبیب هایی هستند که حداقل یک دوره ای در ام القری عالم اسلام زندگی می کنند. مثلا حضرت موسی بن جعفر سال های درازی در بغداد هستند. حالا در زندان است یا غیر زندان. امام های بعد مثلا در سامرا بودند. یک سری در ام القری. یعنی پایتخت اسلام. در پایتخت اسلام. حالا. طبیب، طبیب زمان است. دقت کنید. این طبیب، طبیب زمان خودش است. مثلا الان مردم یمن گرفتار وبا هستند. خب ما آنجا که نباید داروی طاعون ببریم. اگر کسی طبیب است، داروی وبا می برد آنجا. که حالا این بدتر از هرچیز تمام کشور یمن محاصره است و اجازه ورود هیچ چیزی را نمی دهند. کار ندارم. درهرصورت طبیب زمان خودش است. آن هفته به نظرم برایتان عرض کردیم که یک مشکلی که در زمان ایشان حاکم است، در همه زمان ها بوده، اما حالا در زمان ایشان حاکم است و خیلی سخت است، مشکل جهل است. نه مردم سواد خواندن و نوشتن ندارندها. دارند. از آن نهضتی که پیامبر در دورانی که در مدینه حضور داشت ایجاد فرمود، ایشان کوشید که مسلمان ها باسواد بشوند. کوشید که مسلمان ها باسواد بشوند. مثلا به اصطلاح زمان ما یک نهضت سوادآموزی ایجاد فرمود. در شهر مدینه. برای اینکه مردم که قرآن به آنها یاد می دهیم. بتوانند قرآن را از رو بخوانند و همه شان بتوانند قرآن را بنویسند. قرآن نوشته در خانه شان داشته باشند. وقتی در ده هزار تا خانه که در این شهر است، قرآن نوشته وجود دارد، بعدها دشمن نمی تواند به این قرآن کاری بکند. او این را هم کار داردها. با این قرآن هم کار دارد. اما نمی تواند. حالا آن دشمن که با این قرآن کار دارد،  معاویه. معاویه با این قرآن هم کار داشت اما دیگر نمی توانست کاری بکند. با این قرآن نمی توانست کاری بکند. یک جاهای دیگر که باید خراب کند، آن جاهای دیگر را خراب می کرد. خب. در هرصورت پیامبر می کوشید که مسلمان ها باسواد بشوند و نوشتن و خواندن بیاموزند. و این انجام شد. کوشید. ببینید دقت کنید. چیزی نیست که یک امام، یک پیامبر، یک ولیّ خدا بخواهد و نشود. پیامبر یک طرحی دارد. [این نیست که] پیامبر یک هدف و نقشه ای دارد که نمی شود. نمی شود. همچین چیزی نباید. درهرصورت ایشان طرح دارد برای اینکه قرآن بماند. قرآن به سلامت بماند. مردم مسلمان با سواد بشوند. این کار را کرده. حالا متاسفانه ما اطلاعات مان خیلی دقیق نیست. اما در هرصورت به صورت یک جمعیت زیاد باسواد داریم. درهرصورت این مانده. اما آن که مردم نسبت به آن جاهل اند، نسبت به دین شان جاهل اند. چرا؟ این را هم عرض کردم. آن آقایان کوشیدند هیچ کسی، دقت کنید، هیچ کسی کلمات پیامبر را نگوید. ننویسد. هرچه نوشته بود گرفتند و به آتش کشیدند. این را عرض کردیم. از مواریث معرفتی پیامبر، از تعلیمات پیامبر چیزی برای بعد نماند. تا چند سال آقا؟ تا چند سال؟ تا بیست و پنج سال. تا دوران حکومت امیرالمومنین. تا امیرالمومنین بر مسند حکومت نشست. ببینید عرض کردیم آنها حکومت امیرالمومنین را غصب کرده بودند. نه خلافت. ایشان خلیفه پیغمبر است. کارهای خلافتی و وظایف خلافتش را انجام می دهد. هیچ هم کم نمی گذارد. نمی تواند کم بگذارد. مثل اینکه به پیغمبر بگویند دهانت را ببند هیچ چیز نگو. امکان ندارد. اصلا نمی شود. مثلا عرض می کنم. خدای متعال دنیا را کن فیکون می کند که ایشان بتواند حرف بزند. حرفش را به مردم برساند. ائمه هم همینجور است. آن کاری که به عنوان خلیفه بر ایشان وظیفه بوده و واجب بوده انجام داده. خلافت را نتوانستند بگیرند. نمی شده بگیرند. اصلا نمی شده بگیرند. چه را گرفتند؟ حکومت را گرفتند. خب اگر ایشان بر مسند حکومت نشسته بود، عالم گلستان شده بود. اما خب حالا نگذاشتند. مردم. مردم تنبلی کردند. کوتاهی کردند. خطبه های پیغمبر را برایتان عرض کردم دیگر. در سفر حج الوداع ایشان خطبه عمومی خوانده. در خطبه های عمومی فرموده من دوازده تا خلیفه دارم. نشانی ها و خصوصیات شان اینجور است. روز غدیر خم هم نفر اولش را مشخص کرد. حالا مردم نخواستند. خب از دست شان رفت. آن بهشتی که می شد و خدای متعال می توانست روی زمین ایجاد کند، روی زمین که بهشت نمی شود. زمین خصوصیات خودش را دارد. اما حالا تا آنجا که می شود، می شد که خدا ایجاد کند. زمان پیغمبر یک شهر است. یک کشور امن است. کسی مال کسی را نمی برد. اگر ببرد می گیرندش. یک نفر با یک نفر دشمن بود. ببخشید او پدرش را کشته بود. این وقتی است که پیغمبر در شهر مدینه اند. یک کسی پدر یک کسی را کشته بود. آن بنده خدا که پدرش کشته شده بود، کشنده را در تاریکی گیر آورد و کشت. هیچ کس هم خبر ندارد. خب رفت دیگر. از دست رفت. الان هم امنیت لطمه دیده هم خون او پامال شد و رفت. این توی شهرک قبا، در ده قبا اتفاق افتاد. پیغمبر صبح فردا از مدینه به قبا آمدند و رفتند به مسجد. مردم فهمیدند یک چیزی شده. یک حادثه ای اتفاق افتاده. مثلا فلانی برو فلانی را بیاور. کشنده را. این هم فهمید که چه شده. خبر رسانده. جبرئیل خبر رسانده. التماس. درخواست. آقا من دست ازمسلمانی برنداشتم. مثلا هوا و هوس. فرض کن هوای انتقام پدر. از این حرف ها که در عربیت و در قبایل هست. این بر من غلبه کرد نه اینکه من از مسلمانی دست برداشته باشم. همینجا قصاص شد. بعد هم سوار شدند برگشتند. شهر امن است. اما نه. زور که نیست که کسی نتواند گناه کند. اما... حالا خدا می خواست که این ادامه پیدا کند. امن بماند. همه آگاه بشوند. همه باسواد باشند. در همه خانه ها مهربانی باشد. مثلا در هیچ مغازه ای گران فروشی نباشد. مثلا. یک شهر نمونه. حالا مردم نخواستند. کوتاهی کردند. عرض کردم آن آقایان هم دهان ها مطلقا بسته. نه کسی از پیغمبر چیزی بنویسد، نه بگوید. اگر کسی می خواهد چیزی بگوید به نفر خاص مراجعه کند. دو سه نفر داشتند که مال خودشان بود. آنها حرف هایی را که مصلحت نبود نمی زدند. مثلا اگر می پرسید، از آن آدم ها، از کس دیگر نباید می پرسید؛ اگر از آن آدم می پرسید که آقا در رکوع چند تا سبحان الله بگوییم او اجازه داشت که بگوید سه تا سبحان الله. و او می دانست که نباید چیز دیگری بگوید. نباید علاوه بگوید. خب. این دوره بیست و پنج سال طول کشید تا امیرالمومنین بر مسند نشست. امیرالمومنین آن بخش های ممنوعه را به بازار آورد. باز برایتان عرض کردم. در کوفه یک میدانی بود به نام کناسه. این چندین هزار نفر جا می گرفت. من احتمال می دهم که آنجا نماز جمعه می خواندند. امیرالمومنین در خطبه ای که برای مردم است قسم شان  داد. قسم شان داد. اینها عینا در کتاب های درجه اول اهل سنت هست. قسم شان داد که هرکس در غدیر خم همراه پیغمبر بوده و آنچه ایشان فرموده را شنیده بلند شود بگوید. سی نفر از اصحاب پیغمبر، دقت کنید؛ همه که اصحاب نبودند. بخش بزرگ شان مسلمان های بعد بودند. زمان پیغمبر را درک نکردند. در کوفه ایرانی ها هم زیاد بودند. آنها قدر امیرالمومنین را می دانستند. نه آنها. درهرصورت این سی نفر برخاستند. دوازده نفرشان از صحابه برجسته بودند. صحابه برجسته بودند یعنی چه؟ یعنی در جنگ بدر شرکت داشتند. اینها عنوان شان صحابه برجسته بودند. برخاستند گفتند که ما در غدیر خم بودیم که پیغمبر فرمود مَن کُنتُ مَولاه مثلا چه. دو نفر تا شش نفر هم گفته اند. حالا دو نفرشان دیگر مسلم است. اینها برنخواستند. یکی زید بن ارقم است که در جریان امام حسین در مجلس چه، به نظرم عبید الله؛ بلند شد حرف زد. یکی هم انس بن مالک است. انس بن مالک عنوانش این است که می گوید من خدمت گزار پیغمبر بودم. من ده سالم بود مادرم مرا آورد در خانه پیغمبر و گفت آقا ما مالی نداریم که فدای شما کنیم. این بچه ام باشد خدمت گزار خانه شما باشد. خب. ادعای خودش است ها. بعد این می گوید من ده سال خدمت پیغمبر بودم. ده سال خدمت پیغمبر خدمت می کردم. یک داستان هم دارد. داستانی که یک روزی یک کسی از همسایه های پیغمبر مثلا یک غذای خوبی پخته بود و هدیه خدمت پیغمبر آورده بود. غذا را که گذاشتند ایشان فرمود خدایا بهترین خلق خودت را به اینجا بیاورکه با من هم غذا بشود. تا این دعا را کرد در زدند. این رفت دم در. امیرالمومنین است. گفت آقا نمی شود که. من دلم می خواهد یکی از قوم و خویش های ما باشد. از قبیله ما باشد. گفت آقا پیغمبر کار دارند. نمی توانند شما را بپذیرند. امیرالمومنین رفت. پیغمبر یک دقیقه نشستند. خدایا بهترین خلقت را بفرست که با من هم غذا بشود. باز مثلا یک دقیقه بعد امیرالمومنین در زد. باز انس رفت دم در. گفت آقا پیغمبر مشغول اند. کار دارند. نمی توانند شما را بپذیرند. تشریف ببرید. رفت. تشریف بردند. بار سوم دعا کرد. خب این را همان اول می گفتی. ما به پیغمبر اشکال داریم. اول می گفتی. تا در زد فرمود که انس کیست که دم در، در می زند. می گویم خب مگر در اول را نشنیده بودید؟ می خواست بگوید اتفاقی نبود. این داستان اتفاقی نشد که حالا یک چیزی گفتم و اتفاقا هم علی رد می شد آمد در زد. اینطوری نبود. من سه بار دعا کردم. هر سه بار علی آمد. هیچ کس دیگری نیامد. این آقا این را نقل کرده. همین آقای انس نقل کرده. حالا چرا؟ آن روز حضرت فرمودند انس تو هم در روز غدیر خم بودی. چرا بلند نشدی بگویی که من هم بودم و شنیدم. گفت آقا من پیر شدم. حالا حساب می کنیم. ایشان می گوید که من اول هجرت ده ساله بودم. الان سال چندم است؟ بارک الله سی و پنجم است. مثلا. سی و ششم است. سی هفتم است. نه همین اواخر است. سی و هشتم با ده سال چقدر می شود؟ چهل و هشت سال. [گفت] من پیر شدم. فراموش کردم. فرمود اگر دروغ می گویی گرفتار برصی بشوی که هرچه روبنده می پوشانی نشود پوشاندش. به آن یکی مثلا زید ابن ارغم. مرحوم آقای امینی شش نفر را نام برده که به شش نفر گفتند. حالا من آنها را یادم نیست. این دو نفر. به نظرم به او فرمودند یک غم و غصه ای بگیری که هیچ وقت خوب نشود. آن بیچاره هم همیشه عمر غصه دار بود. این هم برص تمام صورت را گرفته. ناگزیر با این چیزها صورتش را می پوشاند. خب چوب دروغ گفتنش را. میل نداشت بگوید. جزء آن حزب بود. میل نداشت درمورد امیرالمومنین سخن بگوید. ببینید در تمام بیست و پنج سال هم یک بار، یک بار یک نفر سخن از غدیر خم نگفته. یک بار. یک نفر. صحبت از غدیر هم نکرده. اتفاقا خود امیرالمومنین هم از غدیر خم سخن نگفت. او چرا؟ داستان فدک را که می دانید. حدیث گفتند که پیغمبر فرمود که ما هرچه مال داریم، بعد از ما صدقه است. آخر نمی شود درستش کرد. نشد درستش کنیم دیگر. حدیث درجه اول از راوی درجه اول. مثلا در کتاب های درجه اول. نمی شود کاریش کرد. هرچه شما بگویی. برای اینکه اینها در مقابل حدیث غدیر حرفی نزنند و خرابش نکنند، [ایشان سکوت کرد.] چون اگر می گفتند خراب می شد. بزرگ ترین خلفای اسلام گفته اند نه خیر این نبوده. برای اینکه این را نگویند، [حضرت] بیست و پنج سال هیچ چیز  نگفتند. حالا یبست و پنج سال گذشته. دوران حکومت امیرالمومنین است. بعد از جنگ صفین. یعنی دیگر اواخر عمر امیرالمومنین این را سوال کرد و آن سی نفر. سی نفر برخاستند که مردم هم می شناسند. آدم های حسابی درجه اول. می شناسند. و داستان غدیر را برای مردم گفتند. این خبر به نسل بعد رسید. به نسل بعد، به نسل بعد، به نسل بعد. آن چیزهایی که در آن دوران ممنوع بود، حالا دارد بازگو می شود. در دوران پنج ساله، چهار سال ونیم حکومت امیرالمومنین. معلوم؟ خب. استاد ما می گفتند که یک سد. سد را می سازیم جلوی آب را می گیریم. یک رخنه گوشه سد پیدا کند، آب کل سد را می برد. چون زور آب زیاد است و آن دریاچه ای که پشت سر سد هست خیلی آب درونش زیاد است و سنگین است. بنابراین آن ممنوعیت های دوران گذشته خیلی در دست و بال مردم آمده و به دست رسیده. معاویه این را معالجه کرد. انبوه بزرگی از مزدوران خودش را، یک جمعیت بزرگی از مزدوران خودش را وادار کرد که در برابر هر راستی صدتا دروغ بسازند. باور کنید که شاید بعضی جاهایش در مقابل یک راست صدتا دروغ است. حالا خیلی دم دستش داستان اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقرَبينَ [است] که پیغمبر به امیرالمومنین فرمود که این را هم برایتان عرض کردم. قوم و خویش ها را خبر کن. بعد فرمود چه کسی به من کمک می کند؟ چه کسی به من کمک می کند؟ نفرمود چه کسی مسلمان می شود؟ چه کسی من را در دعوت مردم [کمک می کند.] من مامور به دعوت تمام مردم عالم هستم. یک نفر کمک می خواهم. هرکس به من کمک کند، او وصی من است. خلیفه من است. خب این در تاریخ طبری هست. چهارتا دروغ هم در کنارش هست. یعنی چهارتا حدیث دیگر جعلی برای تخریب این در آن هست. جاهای دیگر که بگردی می شود صدتا. مثلا. این کاری است که معاویه کرده. یعنی یک خلطی کرده از حقیقت و غیر حقیقت. آنها را درس می دهند. نه اینها را. مکتب خانه بود دیگر. نمازجمعه است. چه کسی امام جمعه اش را گذاشته؟ معاویه. حرف های چه کسی را می زند؟ حرف هایی که معاویه می خواهد. این را هم باز برایتان عرض کردم. مشهور بود دیگر. از قدیم می گفتند هفتاد هزار منبر، یعنی هفتاد هزار نماز جمعه در عالم اسلام بر پاست. درونش العیاذ بالله صب و لعن امیرالمومنین می شود. و آن صب و لعن را هم سند می دهند. می گویند او بوده که عثمان را مظلوم کشته. او بوده چکار کرده. او بوده چکار کرده. یک چیزهایی. هشتاد سال. تمام درس ها دروغ است. تمام نماز جمعه ها دروغ است. تمام تبلیغات دروغ است. دروغ دروغ دروغ. مردم با یک جهل، اصطلاح جهلش را چه می گویند؟ جهل مرکب؛ یعنی دروغ ها را درس گرفتند. دروغ را راست میداند و درس گرفته. بنابراین هیچ چیز نمی دانند. از اسلام هیچ چیز نمی دانند. خب. آن هفته عرض کردیم. داستان غلامانی که حضرت زین العابدین علیه السلام خریدند و تعلیم دادند و بعد سرمایه دادند. زندگی دادند. شد یک فرد مسلمان مثلا عرض کنیم صاحب زندگی. هرکس هم رفت یک جایی. بنده عرض می کنم که ما یک شاگردانی در زمان حضرت صادق و حضرت باقر داریم که مردان بسیار بزرگ ان. یک ذره که کاوش می کنیم، نسل [های قبلش] یعنی پدرش نه، پدربزرگش اسم هایشان اسم های غیر عربی است. بنابراین ما احتمال می دهیم اینها نواده های همان غلامانی بانشد که حضرت زین العابدین آزاد فرمود. یعنی این خانواده مسلمان شد. بعد به اهل بیت علاقمند شد. بعد هم حالا این فردهای بزرگ از تویش درآمدند. استعدادهای بزرگ که اسم هایشان را عرض کردیم. مثلا زراره بود. محمد بن مسلم بود. هشام بن حکم را نمی دانم. یعنی یادم نیست که اجدادشان را دیده باشم. در هرصورت. ممکن است آن شاگردانی که ائمه بعد داشتند، آنها همه کسانی باشند که از این مجموعه غلامان آزاد شده حضرت زین العابدین باقی مانده باشند. تعلیم اسلام صحیح به مردم. ببینید یک جریان آب پاک، آب غیر آلوده، آب روشن، در کنار یک نهر بزرگی که پر از آب آلوده است، ایجاد کردند. اگر کسی برود روی بلندی بایستد، نگاه کند، آن آب پاکیزه را می بیند. آب آلوده هم که جریان دارد و عموم مردم هم در آن آب آلوده غوطه می خورند و می روند. این یکی از مشکلات زمانه بود که می خواستیم همه کارهایی که حضرت زین العابدین به عنوان طبیب زمان خودش انجام داده در این جلسه فهرست کنیم که فهرستش خودش یک کتاب شد. دیگر ببخشید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای