جلسه چهارشنبه 96/7/19
هرکس که عمل صالح بکند. مرد یا زن. فرق نمی کند. این را همگان، هر انسانی. ببینید اینجا آنجایی است که بین زن و مرد هیچ فرقی نیست. در ساختمان این عالم یک فرق هایی بین زن و مرد هست. یک وظایفی مردان دارند و یک وظایفی زنان دارند. یک اختلافاتی هست. اما همه اش فقط مال همین عالم است. از اینجا که بروی نیست.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

این مساله گوش کردن خیلی خوب است. مساله گوش کردن، به شرطی که دقت کنیم که یاد بگیریم خیلی خوب است. یعنی شما در یک مجلس نشسته اید که حتما امام زمان علیه السلام راضی است. چون تقریبا در آن هیچ هوا و هوسی نیست. حکمی از احکام خدا که خیلی هایش هم ما گیرش هستیم. یعنی با آن درگیریم. با مساله اش درگیریم. ولو شخص هم کاسب نباشد، مثل مثلا جوان ها و نوجوان هایی که در مجلس حضور دارند، اینها با کسب و کار درگیر نیستند اما باز در آن مسائلی درمی آید که به آنها هم مربوط می شود. بنابراین اگر من حکم خدا را در زمینه مسائلی که با آنها برخورد دارم بدانم، خیلی است. قدم دوم. یک دوتا قدم دارد. یک قدم اول شنیدن و آموختنش است. قدم دومش اینکه من همت کنم و عمل کنم. یک قدمش را برداشتم و این قیمتی است. قیمتی است. ان شاء الله همه مان از دنیا می رویم و آنجا می فهمیم که چقدر این مجلس قیمت  داشت. ان شاء الله دیگر. هروقت خدا بخواهد. نه یعنی به زودی عرض نکردم. هروقت خدا بخواهد. صد سال دیگر.

خب. فرمایشی که به عنوان حدیث حاج آقای کریمی خواندند یک چیزی بود که بنده هم می خواستم به آن یک اشاره ای بکنم. حالا این آیاتی که می خوانیم شاید یک ذره دلالت کند بر آن چیزی که می خواهم خدمت شما عرض کنم. فعلا سه تا آیه. [در آیه 11 سوره فصلت می فرماید:] ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ. من ترجمه را از روی ترجمه ای که در پاورقی نوشته است برای شما عرض می کنم. آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد. در حالی که به صورت دود بود. قبل از خلقت جهان، جهان به صورت دود بود. پس به آن و به زمین گفت خواه یا ناخواه بیایید. فَقَالَ لَهَا یعنی به آسمان. به آسمان فرمود و به زمین. ائْتِيَا. بیایید. طَوْعًا أَوْ كَرْهًا. چه بخواهید چه نخواهید بیایید. قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ. آن دو گفتند فرمانبردار آمدیم. همه موجودات فرمانبردار آمدیم. معلوم است؟ [در آیه 15 سوره رعد می فرماید:] وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلَالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ. کسانی که در آسمان ها و در زمین هستند. آنجا به خود آسمان و به خود زمین فرمود. اینجا مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ. مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ یعنی چه؟ هرچه، هرکس، هرموجودی. وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلَالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ. کسانی که در آسمان ها و زمین هستند، از روی میل و رغبت یا بی میلی و کراهت، و نیز سایه هایشان. خودشان و سایه هایشان بامداد و شامگاه برای خدا سجده می کنند. همه موجودات ذی شعور در آسمان ها و در زمین برای خدا سجده می کنند. حتی سایه هایشان. سایه شان هم برای خدا سجده می کند. حالا نمی خواهیم درمورد سایه صحبت کنیم ها. می خواهیم چیز دیگری عرض کنیم. [در آیه 83 سوره آل عمران می فرماید:] أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ آیا اهل کتاب پس از اینهمه دلایل روشن غیر دین خدا را خواستاراند؟ يَبْغُونَ یعنی طلب می کنند. می خواهند. آیا غیر دین خدا را می خواهند؟ اهل کتاب که دین شان دیگر الان دین خدا نیست. دست خورده. خیلی جدی دست خورده. آیا اهل کتاب پس از این همه دلایل روشن غیر دین خدا را خواستارند در حالی که هر که در آسمان ها، هر که در آسما نها و زمین است از روی رغبت یا کراهت در برابر او و اراده و فرمانش تسلیم است. أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ. أَسْلَمَ. همه موجودات آسمان و موجودات زمینی، أَسْلَمَ. در برابر او و اراده و فرمانش تسلیم است. و همه به سوی او بازمی گردند. این یک مقدمه بود. تقریبا برای آن چیزی که می خواهیم عرض کنیم. اگر... نه. نه اگر. ما بعد از این عالم به عالمی می رویم که همه، همه ذره ذره های آن هم در برابر خدا تسلیم اند. همه. حتی ذره ذره های آن هم در برابر خدا سجده می کنند. همه حتی ذره ذره های آن عالم. آن عالمی که ما می خواهیم برویم. یعنی اگر هم نخواهیم ما را می برند. آن عالم همه حتی ذره ذره هایش فرمانبر خدا هستند. همه سر بر خاک، دقت کنید. همه در برابر خدای متعال سر به خاک مذلت نهاده اند. همه مطیع فرمان اند. همه تسلیم اند. الان هم هستند. اما ... فقط انسان است که، فقط انسان است که سر از فرمان بیرون می برد. همه موجودات الان هم، همه موجودات در آینده هم، در گذشته، همیشه همه موجودات در برابر فرمان خدا سر تسلیم فرود آورده اند. سر تسلیم بر خاک مذلت نهاده اند. خاک بندگی. ببینید حتی، حتی. فقط این را دقت کنید. حتی انسان، آدمیزاد که سر از فرمان خدا می پیچد، در برابر فرمان خدا سرپیچی می کند، باز به فرمان خدا سرپیچی می کند. طبق اراده خدا سرپیچی می کند. طبق خواست خدا سرپیچی می کند. یعنی چه؟ یعنی خدای متعال انسان را آزاد خلق کرده. می تواند فرمانبری کند. می تواند نافرمانی کند. ببینید هم فرمانبری اش طبق اراده خداست. هم نافرمانی اش طبق اراده خداست. خدا او را آزاد خلق کرده که هرکاری می خواهد بکند. پس ببینید اینور برود، باز طبق خواست خداست. آن طرف هم برود، باز طبق خواست خداست. ببینید این فهمیده شد؟ وقتی خدا انسان را آزاد خلق کرد، یعنی می خواهد به راه کج برود، می تواند. به راه راست برود، می تواند. هردویش طبق خواست خداست. خدا این موجود را ها، فقط این موجود را خواسته است که هرکار بخواهد بکند. فقط این موجود را خواسته است که آزاد باشد. هرکار دلش بخواهد بکند. پس ببینید هرکار دلش بخواهد، بکند، طبق فرمان داست. طبق اراده خداست. طبق خواست خداست. خدای متعال این خواست را درمورد حیوانات ندارد. حیوانات طبق غریزه عمل می کنند. پایشان را یک ذره از تحت فرمان غریزه که دستور خداست، بیرون نمی گذارند. فرشتگان چه؟ فرشتگان دقیقا فرمانبراند. زمین و آسمان چه؟ آنها هم همه فرمان براند. تمام ذرات زمین و آسمان فرمانبر خدا هستند. یک ذره از فرمان سرپیچی نمی کنند. فقط انسان است. این سرپیچی هم در تقدیر انسان است. در تقدیر انسان این است که اگر بخواهد خدا او را آزاد خلق کرده است. خدا او را صاحب اراده خلق کرده است. صاحب اراده یعنی چه؟ یعنی صاحب اختیار. می خواهد اختیار خوبی بکند، دست خودش است. خدا به او اجازه داده. این خیلی مهم است ها. اگر این را بفهمیم. انقدر از دانشمندان بزرگ جهان در این حرف گیر اند. ما هیچ کاری خلاف فرمان و خواست خدا نمی کنیم. خلاف خلقت خودمان. ما هیچ کاری خلاف خلقت خودمان نمی توانیم بکنیم. خلقت ما چه جور است؟ ببینید آزاد. می تواند خوبی انتخاب کند. می تواند. و می تواند بدی انتخاب کند. دست خودش است. به او اجازه داده اند. به این موجود اجازه داده اند. عبارتش را عوض کنیم. می گوییم که هیچ کس، هیچ کس به بهشت نمی رود. مگر به خواست خودش. به پای خودش. به اراده خودش. هیچ کس به جهنم نمی رود. مگر به پای خودش. به خواست خودش. به اراده خودش. انتخابش دست خودت است. می خواهی جهنم را انتخاب کن، بکن. می خواهی بهشت را انتخاب کن. خدا این موجود را اینجوری خلق کرده. لذا اگر انتخاب خوب بکند، به جایی می رسد که هیچ موجود دیگری آنجا را خیال هم نمی کند. حرفی که حالا به صور مختلف در گذشته عرض می کردیم. جایگاهی که برای انسان آماده شده است، تقدیر شده است، برای انسان تقدیر شده است، یک جایگاهی است که هیچ کس دیگری به آن جایگاه راه ندارد. به خیالش هم خطور نمی کند. یعنی فرشتگان به خیال شان هم [خطور نمی کند] آن مقامی که انسان می تواند برسد، باز به پای خودش، به اراده خودش، به خواست خودش، به همت خودش، می تواند هم از آن طرف، درمورد انسان دارد دیگر. می گویند این مثل حیوان است. بَلْ هُمْ أَضَلُّ [آیه 179 اعراف]. اگر یادتان باشد این را هی مکرر عرض می کردیم. اینجا سه تا شق دارد. مثل حیوان است. حیوان است. و بدتر از حیوان است. مثل. حیوان. و بدتر. بدترش تا کجاست؟ تا بینهایت. آدم تا بینهایت می تواند بد باشد. همانطور هم می تواند تا بینهایت خوب باشد. خب. اینجا به شما آزادی داده اند. بعد از اینجا به عالمی می روید که شما دیگر یک ذره اختیار ندارید. عالمی است که همه اش تحت قانون قطعی اداره می شود. از آن لحظه که جان من از تنم بیرون آمد دیگر تحت اختیار خودم نیستم. می روی به یک عالمی که آن عالم همه اش فرمانبر است. همه اش فرمانبر است. یک ذره فرمان نابری و مخالفت فرمان، مخالفت فرمان در آن عالم وجود ندارد. من که تمام عمرم مخالفت کرده ام، به یک عالمی می روم که برای من هیچ شناخته نیست. اینجا عالم... همه این عالم، عالم فرمانبران خدا هستند. عالمی است که همه بنده اند. همه بنده اند. ذراتش هم بنده اند. حالا یک چیز دیگر هم هست. آن عالم همه چیزش صاحب شعور است. یک ذره بی شعور در آن عالم وجود ندارد. من می روم به یک عالمی که همه صاحب شعوراند و همه فرمانبر و بنده اند. صد در صد. هرچه من این آتشی که دارد من را می سوزاند التماس کنم و قسمش بدهم که من را نسوزاند، هیچ راهی ندارد. زمینی که آدم را در قبر می گذارند و زمین آدم را فشار می دهد، چقدر فشار می دهد؟ چقدر فشار می دهد؟ شاید خیلی هایتان آن داستان را شنیده باشید. سعد بن معاذ بود. سعد بن معاذ. از روسای مردم  قبایل مدینه بود. مرد بسیار خوبی بود. در جنگ خیبر زخمی شد. یک زخم خیلی سخت. آن وقت که اگر رگ پاره شد نمی توانستند بدوزند که. این رگ پاره شده. رگ اصلی. دعا کرد. خدایا مثلا در تحت این شرایط، نمی خواهم عرض کنم؛ در تحت این شرایط من را زنده نگاه دار تا ببینم مثلا نتیجه فلان چیز چیست. این خون بند آمد. بعد از مثلا یک ماه، دو ماه، سه ماه، نمی دانم چقدر، این زخم باز شد. ایشان آن نتیجه را گرفت و آن چه که می خواست ببیند، دید و بعد زخم باز شد و شهید شد. جبرئیل محضر رسول خدا بود. عرض کرد که آقا که بود از دنیا رفت؟ یک کسی از دنیا رفته عرش از مرگ او لرزید. گفتند آقا سعد بن معاذ است. پیامبر در تشییع جنازه او با پای برهنه تشریف آورد. تمام راهی که برای تشییع او بود را با پای برهنه پیمود. شاید دستور داد دیگران هم پابرهنه باشند. این احترام است. احترام به کسی است که از دنیا رفته. بعد خود پیغمبر او را داخل قبر گذاشت. خودش روی قبر را پوشاند. نماز خواند. در نماز، نمازگزار برای کسی که از دنیا رفته دعا می کند. در آن دعای آخر. اللّهُمَّ إغفِر هذَا المُسَجّی. این کسی که الان در برابر من قرار گرفته، خدایا این را بیامرز. پیغمبر دعا کرد. خب بعدهم دفنش کردند. پیغمبر رویش را پوشاند. یعنی آن لحدها را هم خود ایشان گذاشت. تمام شد. آمد بیرون و مثلا خاک ریختند و این حرف ها. مادرش هم حضور داشت. گفت بهشت برای تو گوارا باد. فرمود این حرف چه بود زدی؟ این درس هم هست. کلا. ماها هم خیلی از اوقات به خاطر همین اشتباه گرفتار می شویم. فرمود لا تَحتِمی عَلَی الله. یک چیز حتمی و قطعی به گردن خدا نگذار. تو از کجا دانستی که این الان در بهشت است. گفت آقا با این همه مقدمات؟ ببخشید وقتی که پیامبر پای برهنه بود، روی نوک پنجه راه می رفت. فرمود که هفتاد هزار فرشته در تشییع جنازه این شرکت کرده اند. ببینید این حرف ها. وقتی که به مادرش فرمود که لا تَحتِمی عَلَی الله. بر خدا چیزی را حتمی نگو. تو چه می دانی؟ ماها هم گاهی مثلا من می گویم من فلان کار و فلان کار و فلان کار را کردم. پس حتما اینطوری می شود. نه. لا تَحتِمی عَلَی الله. هیچ وقت حتمی نگو. همیشه بگو ان شاء الله. خب. الان قبر چنان او را فشار داد که چه. حالا آن چه را یادم رفته. آقا؟ یک همچین آدمی؟ شهید هم بود. نه آدم عادی. قبلا هم نمونه های بسیار خوبی از ایمان نشان داده بود. فرمود که با زن و بچه اش بد اخلاق بود. اگر آدم با زن و بچه اش بد اخلاق باشد این فشار قبر هست. آقا این خیلی آدم خوبی بود. باشد. شهید بود. شهیدی که شما قبولش کردی. حتی شما قبولش کردی. شما برش نماز خواندی. شما دفنش کردی. اخلاقش بد بود. یعنی با خشونت و با تندی با زن و بچه برخورد می کرد. آن عالم همه چیز تحت فرمان است. هیچ چیزی از اشیاء و ذرات آن عالم نیست که از تحت فرمان الهی  بیرون باشد. طبق قانون عمل می کنند. طبق قانون عمل می کند. ببینید یک قانون. اگر کسی با زن و بچه خودش بد اخلاق باشد، این باید فشار قبر بکشد. قانون. می گوییم آقا جان این اواخر عمر از آن بداخلاقی ها دست برداشته بود. بعد یک کاری کرده بود که زن و بچه از او خشنود شده بودن. حالا آن عوض شد. بنا بود طبق قانون اولیه با او رفتار کنند. وقتی که جبران کردی، وقتی که جبران کردی... خب برطرف شد. باز آنها فرمانبر اند. یعنی این پیام توبه شما را، توبه قطعی شما را و جبرانی که کرده ای، این پیام را هم می شنوند. و می فهمند و می دانند. طبق قانونش عمل می کنند. حالا دیگر فشار نیست. خب. چه عرض می کردیم؟ عرض کردیم که من سراسر عمرم به نافرمانی، به نافرمانی، همه عمرم به نافرمانی گذشته است. به یک عالمی خواهم رفت که همه فرمانبر اند. آن عالم مرا نمی شناسد. من هم آن عالم را نمی شناسم. کاملا با هم غریبیم. با من مثل غریبه ها عمل می کنند. حالا این را خیلی کم عرض کردم. با من به صورت آدم غریب عمل می کنند. یک چیز دیگر. آن عالم سراپا شعور است. آیه قرآن است. [آیه 64 سوره عنکبوت] الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ. الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ. حَیَوان یعنی حیات. عالم آخرت حیات است. نه دارای حیات است. خودش حیات است. خب. آن عالمی که همه اش حیات است، با منی که ببینید یک حداقلی از حیات به طور طبیعی در بدو تولد به ما داده شده است. گوش مان می شنود. چشم مان می بیند. مثلا زبان مان. البته یواش یواش. مثلا زبان مان به حرکت در می آید و صدایی از حلقوم به بیرون می آید. من احتیاج به غذا دارم. احتیاج به استراحت دارم. احتیاج به آب دارم. همه آنچه که در بدو تولد و و بگوییم تا چند سال، [همه چیزهایی] که من دارم، همه چیزهایی است که همه حیوانات هم دارند. قدیم ها احتمالا برایتان عرض کردم. گفته بودم که دانشمندان روی بعضی از اسب ها تحقیق کرده اند. مثلا اسب های با هوش تری. اسب توانسته بود دو به علاوه سه را جمع بزند. حالا. حالا فرض می کنیم دیگر. یک اسب توانسته بود دو به علاوه سه را جمع بزند. من چجوری است. من عددهای خیلی بزرگ تر را می توانم جمع بزنم. در آن درجه که آن حیوان  دارد، من در همان جا، مرتبه بالاترش را دارم. اگر توانستم. ببینید تمام عمر من، تمام عمر من من هرچه دیدم از همین چشمم دیدم نه بیشتر. با همین گوش شنیدم نه بیشتر. فقط آنچه که گفتم با زبانم گفتم نه بیشتر. در حالیکه روایات ما، حالا آن وقت یادم نبود که این روایت را هم برای شما گیر بیاورم؛ حالا در هرصورت روایتش وجود دارد که یک دانه هم نیست. می گویند شیعیان ما چهارتا چشم دارند. دو تا چشم در سر است. دو چشم در دل شان است. و با آن چشم هایی که در دل شان است، چیزهایی را می بینند که دیگران نمی بینند. این چشمی است که شما خودت خلقش کردی. گوش هم دارند. چیزهایی را می شنود. پیغمبر می فرمود اگر می دیدی آنچه که من می بینم، مثلا اگر می شنیدید، آنچه که من می شنوم، حالا دقیقش را عرض نمی کنم. خیلی کمتر می خندیدید. نظیر این حرف هم فرمایش امیرالمومنین است. ماورای این عالم را. یکی از شاگردان مرحوم آمیرزا جواد آقای ملکی شب در حجره بود. یک صدای ناله ای شنید. خیلی فجیع. هیچ وقت اینجور ناله نشنیده بود. بعد علاوه بر ناله، حالا ممکن است من همه اش را دقیق نگویم، مشاهده کرد و دید که یک کسی... پشت مدرسه یک کاروان سرا بود. خب در کاروانسرا هم همه جور آدم هست. دید یک کسی را خوابانده اند و یک سنگ آسیای بزرگ را در حلقومش می چرخانند. مثلا تا صبح دارد... صبح رفته بود خدمت استادش و عرض کرده بود. فرموده بود که این بنده خدا لحظات آخر عمرش بود. داشت جان می داد. این آنی بود که پیغمبر می فرمود اگر آن چیزی که من می شنوم شما هم شنیدید... ظاهرا فرمایش امیرالمومنین است که فرمودند مثل طنابی که داخل چاه می اندازی و طناب کلش می لرزد. یعنی یک لرزش است. گفتند مثل این طناب به لرزش در می آمدید. حالا از این بگذریم که یک کمی سخت شد. اوقات تان تلخ شد. یک صلوات بفرستید. این گوش و چشمش باز شده بود. در اتاق مدرسه خودش است. در حجره مدرسه است. دارد می بیند آن پشت یک نفری حالش جحور است. آدمیزاد... فرمودند که شیعیان ما چهارتا چشم دارند. دو تا چشم، همین چشمی است که همه دارند. این چشم طبیعی است. خب حیوانات هم از این چشم دارند. گاهی بهتر. چشم بعضی از حیوانات خیلی بهتر از ما می بیند. مثلا. حالا به آن کاری نداریم. گوش شان یک چیزهایی را می شنود. حیوانات دیگر. بعضی از حیوانات یک درجه ای از ارتعاشات صدا را می شنوند که ما نمی شنویم. مثلا. حالا به این ها کاری نداریم. گوش طبیعی. چشم طبیعی. دو تا چشمی در دل آنهاست. آدم آن چشم ها را در اثر کار کردن به دست می آورد. اگر زحمت لازم را بکشد، آن چشم ها را کسب می کند. آن چشم ها کسب خودت است. خودت خلقش می کنی. حالا مثلا. گوش را خودت می سازی. خودت آن گوش را باز می کنی. خب اگر اینجوری بشود، حالا من که صاحب شعور کافی هستم، به حد کافی به شعور و حیات رسیده ام، می روم به عالمی که آنجا سراسر حیات است. من که صاحب حیاتم، به عالمی می روم که آنجا هم صاحب حیات است. همه من را می شناسند. من هم همه را می شناسم. من برای آنها غریب نیستم. آنها برای من غریب نیستند. اگر نه، اگر نه، من نتوانسته بودم یک حیات برتری اضافه بر حیات حیوانی کسب کنم، آنور که می روی، آدم به زحمت می افتد. راهش تا بهشت را باید کورمال کورمال طی کند. آدمیزاد می تواند به یک حیات برتری برسد. که ما می گوییم آن حیات یعنی حیات انسانی که ثمره اش این است که آدم می رود.... شعر سعدی چیست؟ رسد آدمی به جایی که هیچ کس، هیچ موجودی در عالم به آن جایگاه نمی رسد. از چه راهی؟ از راه کسب این حیات. حیاتی را که من خودم می توانم کسب کنم. شعوری که من خودم می توانم آن را کسب کنم. شعور دو به علاوه سه نیست. این شعور برتری است. خدای متعال ما را خلق کرده است، برای اینکه بتوانیم آن شعور را کسب کنیم. بتوانیم آن حیات برتر را کسب کنیم. راهش چیست؟ راهش را هم در گذشته ها برایتان عرض کرده ام. [در آیه 97 سوره نحل] می فرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى... چه؟ [وَهُوَ مُؤْمِنٌ] فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً هرکس که عمل صالح بکند. مرد یا زن. فرق نمی کند. این را همگان، هر انسانی. ببینید اینجا آنجایی است که بین زن و مرد هیچ فرقی نیست. در ساختمان این عالم یک فرق هایی بین زن و مرد هست. یک وظایفی مردان دارند و یک وظایفی زنان دارند. یک اختلافاتی هست. اما همه اش فقط مال همین عالم است. از اینجا که بروی نیست. آنجا به آن حیات نگاه می کنند. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى هرکس عمل صالح کند. عمل صالح یعنی چه؟ یعنی عمل درست. با پدر و مادرش درست رفتار کند. با زن و بچه اش درست رفتار کند. با شوهرش. خانم درست رفتار کند. مادر، مادرشوهر با عروسش درست رفتار کند. درست رفتار کند. مَنْ عَمِلَ صَالِحًا. مرد باشد یا زن باشد به حیات طیبه می رسد. حیات طیبه آن حیاتی است که آن طرف به درد می خورد. آنجا آن حیات را می شناسند. شما به یک عالمی می روی که همه آن عالم پاک است. همه آن عالم صاحب حیات است. همه آن عالم صاحب شعور است. آن عالم. همه اش صاحب شعور است. همه اش صاحب حیات است. همه اش پاک است. من که حیات طیبه کسب کرده ام، با عمل صالح. من آنجا کاملا به یک جمعی می روم که همگان من را می شناسند. به استقبال می آیند. یک آقایی از دوستان نقل کرد. واسطه هایش را نمی خواهم عرض کنم. گفت مرحوم آیت الله نجفی مرعشی، از مراجع یک نسل قبل، ایشان هم دوره مرحوم امام بود. گفت وقتی ایشان ازدنیا رفته بود، یک مرتبه همه انبیاء و اولیاء به دیدن ایشان آمدند. همه شادمان اند. یک نفر از جنس خودشان به جمع آنها پیوست. شب دوم همه فرشتگان مقرب به دیدن ایشان آمدند. همه آن عالم برای ورود شما... حالا مثلا به زبان بنده تزیین می شود. همه شما را استقبال می کنند. آن به چه احتیاج دارد؟ چه؟ عمل صالح. عمل صالح یعنی چه؟ عمل درست. شما کاسبی؟ کاسب درست. یک داستانی در کتاب های اخلاقی می نویسند. احتمالا هم برای شما عرض کردم. می گویند هارون یک پسر داشت به نام قاسم. از خاندان سلطنتی برید و رفت. لذا اصلا اسمش در تاریخ نیامده. عرض می کنم اسمش در کتاب های اخلاقی آمده. این رفته بود عمله شده بود. بنا و عمله. یک آقایی کار ساختمانی داشت. آمد سر بازار. مثلا فرض کنید الان می روند میدان گمرک. میدان گمرک یکی از پاتوق های کارگران ساختمانی است. مثلا. رفت آنجا و از قیافه این خوشش آمد. گفت شما امروز می آیی برای ما کار کنی؟ بله. آمد. صبح ساعت هشت، دقیق، [شروع کار است]. حالا مثلا ساعت شش و هفت رفته. دنبالش بفرمایید که مثلا معمول کارگر این است که ساعت هشت کار می کنند. یعنی قرار است که از هشت کار کنند. ساعت هشت قرار است که کار بکنند. این زودتر شروع به کار کرد. یک ساعت. بعد شب هم که می خواست کار را تحویل بدهد و برود، یک کمی بیشتر کار کرد. تمام مدت هم به دقت کار می کرد. مثلا یک دقیقه یا پنج دقیقه ای را حرام نمی کرد. من یادم است. آن وقتی که ما ته این کوچه منزل مان بود. این بعدها فروش رفت. ما می دیدیم اینجا کارگرها مثلا ساعت ده نشسته اند چایی می خورند. چقدر طول می کشید؟ یک ساعت. کی می آمدند؟ کی می رفتند؟ آن آقا زودتر مشغول کار شد و دیرتر کار را تمام کرد. خب. این خیلی خوشش آمد. مثلا فرض کنید خواست حتی حقوق اضافه به او بدهد. نه ما قرار گذاشتیم این مقدار. همان مقدار گرفت. گفت آقا فردا هم تشریف بیاورید. گفت دیگر فردا کار نمی کنم. معذرت می خواهم. من فردا کار نمی کنم. هفته ای یک روز کار می کنم. با آن حقوقی که هفته ای یک روز کار می کنم، زندگی ام اداره می شود. کار درست می کند. کار درست. اگر من معلمم. یک وقتی بنده معلم شده بودم. بیخود. در کلاس های دانشگاهی. یک ساعت و نیم ساعت کلاس است دیگر. بله؟ درست است؟ خب بنده از سر ساعت درس را شروع می کردم تا پایان ساعت. دیگر از حال می رفتم. خب چکار کنم؟ می گوید آقا قرار است. رسم این نیست. رسم یک ساعت است. یک ساعت و نیم قرار قانونی اش است. استاد یک ساعت درس می دهد. حالا باز اگر درست درس بدهد و بقیه چیزهای دیگرش مشکل نباشد، یک ساعت است. کار درست. دارد کاسبی می کند. خب کار درست. نگفته اند صبح تا شب نماز بخواند. گفتند کار درست بکند. البته اگر آدم کار درست بکند، نمازش هم درست می شود. نماز من که حواسم پرت است، برای اینکه بقیه اش پرت است. بقیه بخش های زندگی من. من غذا می خورم. چرا غذا می خورم؟ چرا غذا می خورم؟ بگویید؟ گرسنه ام است. یک فرض. سر ساعت غذاست. احساس گرسنگی هم نمی کنم. سر ساعت غذاست. مثلا فرض کنید آدم همیشه یک غذا می خورد. حالا امروز هم با اینکه گرسنه ام نیست، یک غذا نی خورم. یک کسی تعارف کرد. خب رفیقم است. نمی شود. با اینکه وسط روز است. اصلا الان میل به غذا ندارم. میل به چیز خوردنی ندارم. رفیقم گفته حالا. ببینید هیچ کدامش درست نیست. من اگر درست غذا بخورم، اگر کار درست بکنم، اگر خواب درست بکنم، اگر حرف درست بزنم، اگر نگاه درست بکنم، از همه بدتر. نگاه. اگر نگاه درست بکنم. نه گناه نکنم ها. گناه که هیچی. با چشمم گناه نمی کنم. عیب ندارد. بارک الله. خیلی بارک الله. یک جایزه باید بهت بدهند. نگاه درست. خب اگر نگاهم درست است، غذایم درست است، حرف زدنم درست است، خواب درست است، کارم درست است، اگر ببخشید قاعدتا خانم ها نشنیدند؛ اگر حرف زدنم  درست است، اگر نگاه کردنم درست است، اگر غذا خوردنم درس است، اگر خوابیدنم درست است، درست، خواب درست، نه خسته بودم خوابم برد. نه. اگر خوابم درست است، آن وقت نمازم هم درست است. نماز خلاصه، خلاصه زندگی شماست. عصاره اش را می گیرند و می شود نماز. پنج دقیقه در نماز معلوم می شود که من درستم یا نادرستم. کارهایم درست است یا نادرست است. در پنج دقیقه نماز. از آن سر مجلس تا این سر مجلس یک کاغذ بیاوریم امضا کنیم و امضا بگیریم، چه کسی امضا می کند که نمازم درست بود؟ امشب نماز خواندم و نمازم درست بود. نمازمان صحیح بود. ان شاء الله. آن مساله گوش کردن به این درد می خورد که من نمازم را صحیح بخوانم، چون اگر صحیح نخوانم که دیگر هیچی. من اول نمازم را صحیح خواندم. وضویم را صحیح گرفتم. غسلم صحیح است. نیتم مشکل نداشته. اما نماز نخواندم. یک عبارت هایی را خواندم. آن بزرگ از آن بزرگ سوال کرده بود که خب شما نماز را چکار می کنی؟ در تمام نمازم حواسم جمع است که چه می گویم. فرمود که پس کی نماز می خوانی؟ شما داری می فهمی که بسم الله الرحمن الرحیم. گفتم بسم الله الرحمن الرحیم. فهمیدم که گفتم بسم االله الرحمن الرحیم. واقعا هم نیتم بود که بگویم بسم الله الرحمن الرحیم. بعد هم شنیدم که گفتم بسم الله الرحمن الرحیم. خب بقیه نماز هم همینجور. خب کی نماز خواندی؟ کی نماز خواندی؟ این را هم برایتان عرض کردم. حاج آقای حق شناس می فرمود همان جوانی ها، جوانی ها، همان هجده نوزده سالگی، وقتی نماز می خواندم، دقت کنید؛ تمام سلول های بدنم صدای امام را می شنید. سلول؟ سلول که شعور ندارد که. شعور پیدا می کند. این همان شعوری است که من باید کسب کنم. تمام ذره ذره وجودت نماز می خواند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای