فاعتبروا یا اولی الأبصار
فاعتبروا یا اولی الأبصار

آخوند ملاحسینقلی همدانی در جوانی، ایامی که برای درس به نجف آمده بود،از حسن توفیق به محضر استاد بزرگ اخلاقِ حوزه آیت الله آقا سید علی شوشتری(ره) می رسد،و تحت تربیت ایشان به تهذیب نفس مشغول می گردد. دوازده سال از این دوران گذشته بود، و ایشان به جدّ تمام در اصلاح خویش کوشش می کرد. روزی در صحن مطهر حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام ،در یکی از ایوان ها نشسته و فکر می کرد. دوران تهذیب نفس، دوران سخت و مشکلی است. آدم هر روز و هرساعت باید با هوا و هوس های خودش مقابله و مبارزه کند، وگاه از این جنگ هر روزه خسته ومانده می شود. در هر صورت ایشان فکر می کرد،خوب مردم دیگر هم هستند. خدا آمرزنده وغفّار است. همه و تو را هم سرانجام می آمرزد، و به بهشت و سعادت خواهی رسید. این همه زحمت و رنج که راهی به جائی نمی برد، چرا می کشی؟ در همین حال که غرق در این فکر بود، کبوتری را دید که از آسمان به زمین آمد، و به یک تکه نان خشکیده که در صحن مطهر افتاده بود نوک زد. نان خیلی خشک بود، وظاهراً قابل خوردن نبود. به آسمان  رفت؛اما ناامید نشده و دوری زد، و دومرتبه بازگشت، و دیگر بار به آن نوک زد. نان نمی شکست. باز به آسمان رفت. این رفت و برگشت بارها تکرار شد، تا اینکه سرانجام کبوتر توانست نان را خرد کرده آن را بخورد. تمام این مدت آخوند ملاحسینقلی به این صحنه نگاه می کرد، و در اندیشه غرق بود. پیام این حادثه روشن بود. می خواستند به او بفهمانند که تنها در اثر استقامت و پیگیری به مقصد می توان رسید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای