هرگز حدیث حاضر غایب شنیده ای؟
هرگز حدیث حاضر غایب شنیده ای؟

 آیت الله سید عبدالکریم لاهیجی از شاگردان برجسته ی شیخ انصاری بود.[1]بعد از این که درس و تحصیلش به پایان رسیده بوداز محضر اساتید خود خداحافظی کرده و به ایران و تهران آمد. ایشان استفاده از وجوه شرعی را جایز نمی دانست. لذا چاره ای نداشت جز اینکه به کار برود. به بازار رفت، و خوشبختانه صاحب کارو به اصطلاح عامیانه اوستای خوبی پیدا کرد. حاج ملا حاجی از اخیار بازار تهران بود. مرحوم لاهیجی در مغازه ی ایشان دردالان امین الملک شاگرد شد. از آن طرف شیخ انصاری (ره) نامه ای به عالم بزرگ تهران، حاج ملا علی کنی، نوشت و در آن به ایشان آمدن این شاگرد برجسته را خبر داد، و از ایشان درخواست کرد که از وجود او استفاده کند. حاجی کنی به شاگردان و دوستانش دستور داد که در مدارس و مجامع مختلف به دنبال آقای لاهیجی باشند. اما هرچه گشته بودند کمتر یافته بودند. یک روز حاج ملا حاجی به مسئله ای نیازمند شد که ناگزیر بایستی از آیت الله کنی بپرسند؛ لذا شاگرد خودش آقای سیدعبدالکریم را خواسته و به منزل ایشان فرستاد.

سید وقتی به خانه ی آیت الله حاج ملا علی رسید، ایشان مشغول تدریس بودند، و علما و فضلای تهران در محضر ایشان زانوی تلمذ زده بودند. چاره ای نبود. سید در همان جلوی در اتاق درس به انتظار نشست. در میان درس اشکالی به خاطر سید رسید، و ناگزیر به رسم درس های حوزوی بی پروا اشکال را عرضه داشت.طبیعی بود که سایر طلاب از اینکه کسی که در زیّ اهل علم نیست به درس و بحث اشکال می کند ناراحت شوند،و بایستی آیت الله حاج ملا علی کنی که قوت اشکال را دریافته بود، و به طور جدی به بحث و جواب آن بپردازد.حاجی هنگامیکه ساعت درس تمام شد، سید را به نزد خویش خواند ،وبه احترام در کنار خود نشاند.بعد پرسید شما اهل کجا هستید؟ و نام شما چیست؟ سید جواب داد: اهل لاهیجان هستم ،و نامم سید عبدالکریم است. حاجی بسیار خوشحال شد، و گمشده ی خود را پیدا کرده بود.

اما حاج ملا حاجی انتظارش بطول کشیده بود، و از دیر آمدن سید ناراحت و نگران شده بود، و هزار فکر می کرد. به هر صورت به راه افتاد ،و خود به طرف منزل آیت الله حاج ملاعلی کنی رهسپار شد. وقتی به خانه و اتاق مخصوص حاجی رسید، شاگرد یا پادوی خودش را در کنار عالم بزرگ تهران نشسته دید. خیلی برای او ناراحت کننده و تعجب آور بود. اما حاجی کنی واقعیت جریان را برای او بازگو کرد. حاج ملا حاجی حالا خجالت زده شده بود که این عالم بزرگ و مجتهد برجسته را روزهای زیادی به پادویی خود گرفته است.

حاج ملا علی چون عالم درجه اول تهران بود، و تولیت مدرسه مروی مربوط به اعلم علمای تهران است، آقای لاهیجی را به درس در آن مدرسه مأمور کرد، تا هم طلاب تهران از محضر او بهره ببرند، و هم ایشان بتواند از حقوق استادی آن مدرسه معیشت خویش را بگذراند. آقای لاهیجی استاد درجه اول مدرسه مروی شد، و در مسجد آن مدرسه که مسجد بزرگ و معتبری است، امامت جماعت یافت. تأیید شیخ انصاری و حاج ملا علی کنی شهرت و اعتبار ایشان را به اوج رسانید. اخیار و ابرار تهران به نماز ایشان آمدند. اما روز اولی که به محراب رفت عبا و عمامه و قبای خویش را به در آورد، و با لباس زیر، پیراهن و شلوار معمولی، به نماز ایستاد. ناگزیر مأمومین که همه لباس کامل به تن داشتند به ایشان اعتراض کردند که آقا چرا به این شکل نماز می خوانید؟ ایشان درجواب فرموده بود: من در خانه هم به همین شکل نماز می خوانم، و اینجا نمی توانم برآنچه که در خانه عمل می کنم چیزی بیافزایم. اصرار مردم بی فایده بود. ناگزیر به حاج ملاعلی کنی پناه بردند. حاجی حکم کرده بود که ایشان در نماز لباس کامل بپوشند.

در آن  روزگار ایشان همسری نداشت. بنابراین حاجی کنی او را به دامادی خویش قبول کرد، و ظاهراً خواهر خودش را به عقد و ازدواج ایشان درآورد[2]. منزلی برای آقای لاهیجی در محله حمام گلشن تهیه شد، و آن خانم به همراه یک خدمتگزار به خانه شوهر آمد. مدتی بعد آقای لاهیجی به خانم فرموده بود که شما دیگر اینجا نمانید، و به خانه برادرتان بروید. خیلی عجیب و ناراحت کننده بود. سرانجام آقای کنی از ایشان پرسید که به چه علت شما همسرتان را از خانه رانده اید؟ ایشان فرموده بود: که این خانم فکر می کند خانم آقاست، و به این خدمتگزار تحکم می کند. من از این وضع راضی نیستم.مسئله حل شد،وخانم به خانه باز گشت.

مرحوم آیت الله آقای سیدعبدالکریم لاهیجی طبق رسم آن روزگار خارج قوانین میرزای قمی را درس می فرمود. قوانین کتاب مشکل و مغلقی است. حل مشکلات کتاب وبررسی  ومحاکمه مطالب آن،تمرکز کامل می خواهد،و فکر آدمی را کاملاً مشغول می کند؛ اما گفته اند ایشان در عین اینکه این مسائل مشکله را  درس می داد،وحل وفصل وبررسی ومحاکمه می کرد، گاه و بیگاه از گوشه ی چشمش اشک جاری بود.

«هرگزحدیث حاضر وغایب شنیده ای!      من در میان جمع ودلم جای دیگر است»

 بزرگان علمای تهران مرحوم لاهیجی را بسیار عظیم القدر می دانستند.صبیه ی مرحوم آقای آقا شیخ مرتضای زاهدکه فرزند بزرگ ایشان بود نقل می کرد:یک روز ما درمنزل بودیم که خدمتگزار آیت الله لاهیجی در خانه ی مارا کوبید، وبه پدرم خبر داد که حال آقای لاهیجی خیلی سخت شده شما به بالای سر ایشان بیائید . پدرم رفت ،وساعت دیگر باز گشت،و باتاثر خبر رحلت آقای لاهیجی بهمراه داشت،و فرمود:ایشان در رختخواب افتاده وشاید بیهوش بود؛اما ناگهان از جای برخاست وبه تمام قد ایستاد،وبه همه ی چهارده تن اهل عصمت سلام وعرض ادب کرد.سپس خوابید ،وروحش به ملکوت اعلا پروازکرد.

 ایشان در قبرستان چهارده معصوم واقع در کنار جاده تهران به حضرت عبدالعظیم (فدائیان اسلام کنونی) مدفون شدند[3]. می گفتند: متصدی قبرستان در شب ها می دیده است که بر سر قبر ایشان یک چراغ روشن است. اما هنگامی که به کنار قبر می آمد هیچ چیز نبود. رحمۀُُ الله علیه رحمۀًً واسعۀً



[1] مراجعه کنیدبه کتاب:زندگانی وشخصیت شیخ انصاری/390

[2] مرحوم آیت الله شیخ محمد رضا تنکابنی صبیه ی این خانم را داشته وداماد آقای لاهیجی است.

[3] ازاین قبرستان که تعدادی از بزرگان در آن مدفون بوده اند ،امروزه باکمال تاسف چیزی باقی نماند ه است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای