سوال:
با سلام محضر استاد محترم 28 سالمه در دبیرستان با عرفان وسیروسلوک آشنا شدم اونجا کسی با ما بود که هرچه در کتاب های اخلاق می خواندم در او متجلی بود منم دوست داشتم مثل او شوم شنیده بودم کسانی که یک شبه مسیر را پیموده بودند من هم می خواستم اینجور شوم مدتی عاشق خدا بودم تااینکه امتحانی پیش اومد ومن رد شدم دیگه اون حس وحال را نداشتم دیگه روابطم با خدا بالا وپائین می شد گاهی امیدورا حتی از خدا درخواست مرگ نمودم از شوق وصال تا شبی برای نماز شب بیدار شدم دیدم از همه این چیزه بریده شدم انگار خدا به لبم مهری زده این حالت در من بود شهوت امانم را بریده بود حالت ناامیدی داشتم احساس می کردم پیر شدم واین مرا ناراحت می کرد به قدری ناراحت می شدم که نگو ونپرس وقتی از مهر خدا ناامید شدم قلبم ظرفی شد برای عشق های مجازی ولی اینها هم آرامشی نمی داد تا اینکه عاشق می شدم وبه نوعی خودم را آرام کنم در بین این مسائل عاشق دختری شدم که دین عقل از کفم ربود خیلی تلاش می کنم فراموش شه گاهی به سراغم میاد وبیشتر امتحانانم را از این ناحیه است چون ضعف دارم همیشه تا به جنس مخالف می رسم ان جور می شم همیشه تا می خوام بپرم انگار گناه منو به زمین بسته قلبم سنگینه چه کنم واقعا بی درمان شدم آیا برای من راه بازگشتی نست؟ محبتم به خدا وائمه کم شده مخصوصا وقتی یاد آن دختر می کنم انگار روی قلبم سنگینی می کنه به ظاهر هیچ نشانی ندارم ولی درونم غوغاست