پاسخ به سوال در مورد مشاوره ی خانوادگی
سوال:
سلا خداقوت,ازشما التماس دعادارم,جواب سؤال منرا در سؤال۸۳۲۸فرستادید,من مربی قران درخانه قران کارمیکنم,خیلی زندگیم سخت میگذر,هرجمعه که میادعذاب من زیاد میشه شوهرم خودش باعشقش,کوه میر همه وحتی پدرم که تعقیبش کرد دید با زن دیگری هست و باهم تا دو بعدازظهرهستن بعدش خانه میاد نهار حموم مغازه و اینطوری ماچندساله تعطیلی اصلن نداریم,قبل از عید دوباربه خانه پدری رفتم یک بارنه کسی رو دنبالم فرستاد و نه حتی زنگی زد از خداش بود که برم,باراول پیامکهای تهدیدآمیزفرستاد که چراپدرت به پدرم زنگ.میزنه و توی زندگی من دخالت میکنه که پدرم خاسته بود بیاین کاری کنین,و خانوادش هیچ کاری نکردن و به پدرم گفتن من زبان درازم و شما دخالت میکنین,و باردوم کتکم زدگفت بروومنم رفتم,ولی نتونستم دوام بیارم دیوانه شده بودم,مثل کسی که دار اعتیادش روترک میکنه شبی یه بسته قرص خاب میخوردم ولی آرامش نداشتم,میرفتم بچه هارومدرسه یواشکی میدم بچه هامیگفتن برو مامان,حسابس میترسیدن,تااینکه بعد۱۹روز به اصرار مادرم آمدیم خانه پسرم در رو بازنمیکرد میگفت مامان برو,ولی به اصرارمادرم در رو بازکردن ,به دامادشان اطلاع دادم من خانم آمدم که شوهرم خاهرش پدرش آمدن,شوهرم که حسابی منو کتک زد که چرا آمدی؟,باید تعهد بدی برم زن بگیرم,باید مهرت رو ببخشی,پدرش خاهرش هرچی تانستن به مادرم فحش بی احترامی حتی گفتن بادعاو جادو دختر بما دادین,زندگی برادرم رو به تاراج بردین,شوهرم مادرم رو زد که چرا آمده بود منو از زیر دستش بگیر کع کتکم نزنه پرتش کرد توی خونه,بعدپدرم آمدکه توی خونه راهش ندادن مادرم رو از خانم انداختن بیرون,و شوهرم به اوناگفته بود زنم دروغگو,کثیفه فقط بفکرخانوادشه,ولی بچه هام حسابی ترسشون رو گذاشتن کنار وپیش اونا گفتن پدرما دروغ میگه,تمام عید غیر از خانه پدرو دوتاخاهراش مارو هیچ جایی نبرد تا الان,چندساله رنگ تفریح ندیدیم باتینکه وضعش خوبه نه مسافرتی هیچ جامارو نمیبر,پدرومادرش سرزمین ما میرن کشاورزی میکنن,ولی من اصلن خبرندارم دارن چکار میکنن,من انگار نه انگار هستم,خودش وسیله میخر ولی اطمینان نمیکنه یک تومن خانه بزار,مثلن بیست هزارتومن میزار دوست دار همه چی بخرم,به دامادشان گفته,من ازش نفرت دارم,عذاب میکشم توی خانم راه میر,ومن ارز این که بامن قهر رابطه جنسی نداریم,ازاینکه میدانم پیش زن دیگری میر,همش پای گوشیه,اصلن خبری از ما نمیگیر,خداشاهد راه محبت رو بروی من بسته,منو اصلن نمیبینه,خسته شدم همش سردرد دارم نمیتان داد بزنم اعتراض کنم,خفه شدم فحش مید,خیلی دیر میاد خیلی زود میر از اینکه میدان جمعه ها با اون زنه هست خیلی زرنگه خودش کوله پشتی وسیله های جزیی میگیر و خانمه کوله پشتی با وسیله و تدارک کباب دارن,توی این یک سال و سه ماه خیلی زجر داد,ومن ماندم چه کنم,بچه هام خیلی وابسته به منن,و نمیدانم چه کنم اسیشدم برده ی این آقاشدم,چه کنم؟

پاسخ:

سلام علیکم و رحمة الله ،

قاعدتا این زندگی ادامه داری نیست و ادامه اش معقول نیست بکوشید تا به نحو نیکویی از ایشان جدا شوید و مهریه را اجرا بگذارید و رفتار و کردار ایشان از آدمیت بیرون است و ایشان لیاقت زندگی با شما را ندارد

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای