پاسخ به سوال در مورد مشاوره ی خانوادگی
سوال:
۱۰ ساله ازدواج کردم ... دو فرزند دارم ..از اول ازدواج شوهرم بهم گف میخواسه با دختر خالش ازدواج کنه که خانواده نذاشتن بعد گف دروغ گفته بعد چن بار سراغ گوشیش رفتمو دیدم با کسی دوسته از اون روز بهش بدبین شدم ولی چون فرزند اولمو داشتم چیزی نگفام ولی همینطوری پیش رفت فک کردم دیگه همه چی تموم شده با کسیم کار ینداره تا ۴ سال پیش که دیدم توگوشیش با خانومی که دختر ۱۴ ساله داره دوسته و واسشون کادو هم گرفته و حرفای عاشقانه میزنه سر همین دعوا کردیمو از نادونی یه سیلی زدم به همسرم ...بعد اون ماجرا چن وقت نمیومد خونه ۱۵ روز یه بار میومد بعد فهمیدم یه زن ۴۰ سالرو با سه تا بچه عقد کرده باز دنیام خراب شد ولی باز خیلی چیزا ازش دیدم دیدم با یه دختره دیگم پیام میده و هست دیگه خرد شدم دیگه اعتماد ندارم همش فک میکنم در حال خیانته دارم از دستش دیوونه میشم به خاطر بچه هام تحمل میکنم ولی دیگه به فکر طلاقم هستم نمیدونم چی کار کنم راهنماییم کنید درمونده شدم دیگه

پاسخ:

سلام علیکم و رحمة الله ،

جنگ و مبارزه شما با ایشان به طور کلی غلط است در برابر این رفتار شوهرتان تنها کاری که شما میتوانید بکنید این است که با او بجنگید که تا حالا عمل کردید و نتیجه ای جز بد تر شدن وضع خودتان نداده است. یا اینکه از او طلاق بگیرید که بالخصوص در این سن با داشتن دو بچه نوعی خود کشی است

پس سعی کنید رفتارتان را عوض کنید.کلاس هایی برای شوهرداری و خانه داری وجود دارد،این کلاس ها را پیدا کنید و دوره ی ان را به طور کامل ببینید،در هر صورت باید در خانه ان قدر جاذبه باشد ک شوهرتان به جای اینکه به هر سو برود به خانه بیاید و تنها در خانه دلخوش باشد.

در قصه ها گفته اند که:

زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند؟

آن مرد مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است. زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود.

روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود ! از اینرو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبه ی راهب رساند، قصه ی خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد.

راهب نگاهی به زن کرد و گفت: چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است. ببر کوهستان؟ آن حیوان وحشی؟

راهب در پاسخ گفت: بله هر وقت تار مویی از سبیل ببر کوهستان را آوردی چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند و زن در حالتی از امید و یاس به خانه برگشت. نیمه شب از خواب برخاست. غذایی را که آماده کرده بود، برداشت و روانه ی کوهستان شد آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد. آن شب ببر بیرون نیامد. چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد تا آنکه یک شب ببر وحشی کوهستان غرش کنان از غار بیرون آمد اما فقط ایستاد و به اطراف نگاهی کرد.

باز هم زن شبهای متوالی رفت و رفت. هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند. این مسئله چهار ماه طول کشید تا اینکه در یکی از آن شبها، ببر که دیگر خیلی نزدیک شده بود و بوی غذا به مشامش می خورد، آرام آرام نزدیکتر شد و شروع به غذا خوردن کرد. زن خیلی خوشحال شد. چندین ماه دیگر اینگونه گذشت.

طوری شده بود که ببر بر سر راه می ایستاد و منتظر آن زن می ماند زن نیز هر گاه به ببر می رسید در حالی که سر او را نوازش می کرد به ملایمت به او غذا می داد، هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی، ترس و وحشتی در میان نبود و هر شب آن زن با طی راه سخت و دشوار کوهستان برای ببر غذا می برد و در حالی که سر او را در دامن خود می گذاشت، دست نوازش بر مویش می کشید چند ماه دیگر نیز اینگونه گذشت تا آنکه شبی زن به ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند و روانه ی خانه اش شد.

صبح که شد، شادمان به کوهستان نزد آن راهب رفت تار موی سبیل ببر را مقابل او گذاشت و در انتظار نشست. فکر می کنید آن راهب چه کرد؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود.

زن، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید. راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت: ”مرد تو از آن ببر کوهستان، بدتر نیست، توئی که توانستی با صبر و حوصله، عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی، در وجود تو نیرویی است که گواهی می دهد توان مهار خشم شوهرت را نیز داری، پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای