متن سخنراني جلسه پنجشنبه30/10/89( تشكيل حكومت اسلامي - امام رضا عليه السلام)
متن سخنراني جلسه پنجشنبه30/10/89( تشكيل حكومت اسلامي - امام رضا عليه السلام)

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

فرض کنید کسی یک مشکل اخلاقی دارد. مثلا بسیار پول دوست است. این مشکل یک جایی گریبان­گیر او می­شود. ممکن است مدتی امتحانی در رابطه با پول پیش نیاید. اما اگر زمانی امتحانی پیش بیاید ممکن است او در همانجا به خاطر همان خلق بد، زمین بخورد. ممکن است بعد از زمین خوردن دیگر بلند نشود. این مساله­ی بسیار بدی است و ترس دارد.

شخص دیگری ترسو است. ممکن است یک جا به خاطر این ترس زمین بخورد و دیگر بلند نشود. در این دوره­های اخیر با این امتحاناتی که پیش آمد افراد بسیاری به دلیل اینکه ذهنیات صحیحی نداشتند و آنطور که باید اسلام را نمی­شناختند، لغزیدند. ببینید همه ما یک روزی امتحانی داریم. حتی اگر در طول عمر هیچ امتحانی پیش نیاید شیطان هنگام مرگ می­آید و به هرکجا که بتواند چنگ می­زند و نمی­گذارد انسان با اعتقاد به خدا از دنیا برود. در یک امری در دل شک می­اندازد. در یک جایی ­اعتقاد را از بین می­برد. این یک مطلب مسلم است. البته اینطور نیست که در طول عمر هیچ امتحانی پیش نیاید، اما بر فرض اگر هم چنین اتفاقی بیفتد، حضور شیطان در هنگام مرگ یک امر قطعی و بسیار جدی است. اگر ما یک جایی مشکل داشته باشیم از همانجا زمین می­خوریم.

در زمان­های قدیم مکرر داستانی را نقل می­کردند. یک آقایی یک ظرف عتیقه داشت که بسیار آن را دوست داشت. مریض شد و حالش بسیار سخت شد. مدام به او می­گفتند که لااله­الاالله بگو. او رویش را به سمت دیگری می­گرداند. یا در نقل دیگری می­گویند شخصی یک پسری داشت که بسیار او را دوست داشت. همین امر ممکن است انسان را به زمین بزند. مدام به او می­گفتند که لااله­الاالله بگو و او رویش را به سمت دیگری می­گرداند. اطرافیان گفتند که ما فکر می­کردیم این مسلمان و مومن است و خدا را قبول دارد. پراکنده شدند و او را طرد کردند. خدا مرحمت کرد و او در آن زمان از دنیا نرفت و حالش خوب شد. بعد متوجه شد هیچ کس به او اعتنایی نمی­کند. این که عرض می­کنم داستان است اما مطلبی که در آن بیان شده واقعیت دارد. بعد همه را جمع کرد و گفت واقعیت این است که من این ظرف را بسیار دوست داشتم. در آن لحظه که شما به من می­گفتید لااله­الاالله بگو، شیطان به من می­گفت اگر بگویی این ظرف را می­شکنم. یا در نقل دیگر آمده بود که کارد را روی گلوی پسرم گذاشته بود و می­گفت اگر بگویی سرش را می­برم. اینها مثال و داستان و قصه است. ممکن است واقعیت داشته باشد و ممکن است واقعیت نداشته باشد. اما مطلبی که بیان شده درست است. اگر انسان مشکلی داشته باشد، آن مشکل انسان را زمین می­زند. اگر فهم انسان صحیح باشد و معارف درست کسب کرده باشد و اخلاقیاتش درست باشد، هیچگاه نمی­لغزد.

در آیه 6 سوره مبارکه احزاب می­فرماید: النـّبيّ أولىَ بالمُؤمِنينَ مِنْ أَنفـُسِهِمْ پیامبر نسبت به کسانی که ایمان آورده­اند از خودشان سزاوارتر است. (اختیارش بیشتر است).

من نسبت به خودم، مالم، بدنم و زندگی­ام هزار نوع اختیار داردم. اختیار پیامبر نسبت به مومنان از خودشان بیشتر است. این مربوط به کسانی است که ایمان آوردند. کسانی که ایمان آوردند باید بدانند و بپذیرند که اختیار پیامبر و اگر جانشین داشته باشد، اختیار جانشینش نسبت به آنها، از خودشان بیشتر است.

در آیه 36 سوره مبارکه احزاب می­فرماید: وَما كانَ لِمُؤمِن وَ لامُؤمِنةٍ إذا قضَى اللهُ وَرَسُولهُ أَمْرًا أَنْ يَكونَ لهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرهِمْ زمانی که خدا و رسولش در مورد یک مومن و یا مومنه یعنی کسی که ایمان را پذیرفته، حکمی می­کنند، آنها دیگر حق و اختیاری در رابطه با آن حکم ندارند. دیگر نسبت به کار و زندگی و مال و... خودش، اختیاری ندارد. اگر خدا و پیغمبر را قبول داری، زمانی که آنها در رابطه با تو حکمی کردند دیگر اختیاری نداری. وَما كانَ لِمُؤمِن وَ لامُؤمِنةٍ إذا قضَى اللهُ وَرَسُولهُ أَمْرًا أَنْ يَكونَ لهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرهِمْ اگر خدا یا رسول او، در رابطه با مطلبی چیزی را حکم کنند، أَنْ يَكونَ لهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرهِمْ دیگر برایش اختیاری وجود ندارد.

حال ببینیم کسی که خدا و پیغمبر را قبول دارد اما زیر بار یکی از احکام آنها نمی­رود چگونه خواهد بود، در ادامه آیه می­فرماید: وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فقدْ ضَلَّ ضَلالا مُبِينا اگر کسی در برابر یک حکمی از احکام خداوند عصیان ورزد، او گمراه آشکار است. همه چیز برایش خراب شده است.

در آیه 59 سوره مبارکه نساء می­فرماید: يا أَيّها الذينَ آمَنوا أَطيعوا اللهَ وَأَطيعوا الرّسولَ وَأُولي الأمْر مِنْكُمْ ای کسانی که ایمان آورده­اید خدا را اطاعت کنید. اطاعتی که در این دستور آمده است اطاعت مطلق است. اینطور نیست که یکی را بپذیری و یکی را نه. اینکه بخواهید بگویید من این را نمی­پسندم یا این را صلاح نمی­دانم درست نیست. اگر حکم خداست، برو برگرد ندارد. اطاعت باید صد در صد باشد. در ادامه می­فرماید: وَأَطيعوا الرّسولَ یعنی همانطور که از خدا اطاعت می­کنید باید از پیامبر نیز اطاعت کنید. صد در صد. صد در صد. در ادامه می­فرماید: وَأُولي الأمْر مِنْكُمْ. اولی الامر را نیز باید اطاعت کرد. همانطور که از رسول خدا اطاعت می­کنید. در ادامه شرطش را بیان کرده­اند: إنْ كنْتمْ تؤْمِنونَ باللهِ وَاليَوْم الآخِر اگر خدا و قیامت را قبول دارید، برو برگرد ندارد. حتی یک دستور را هم نمی­توانی زمین بگذاری. در ادامه فرمودند: ذلِكَ خيْرٌ وَأحْسَنُ تأويلا نتیجه این اطاعت مطلق، از هر فرض دیگری که داشته باشید بهتر است. در گذشته این فرض نبود اما امروزه یک فرضی به نام آزادی وجود دارد. انسان در فرض آزادی، آزاد است. همه جوره آزاد است. مگر زمانی که به حقی از حقوق دیگران لطمه بزند. اگر حقی از دیگران ضایع نکند، به طور مطلق آزاد است. می­گویند پشت سر این نظریه حرف بسیار است. مثلا هزار فیلسوف و دانشمند علم سیاست، از این نظریه تجلیل می­کنند. این نظریه امروز بر جهان حکومت می­کند.

یک مطلبی عرض کنم. دو نظریه از دو فیلسوف انگلیسی که شهرت زیادی دارند مطرح شده است. در نظریه اول گفته­اند هر انسان نسبت به سایر انسان­ها به مثابه یک گرگ است. بنابراین باید یک قدرتی بالای سرشان باشد تا این گرگ­ها را کنترل کند. این نظریه بر جهان حاکم بود تا پنجاه یا شصت سال بعد که فیلسوف دیگری در علم سیاست، نظریه دیگری را مطرح کرد. او می­گفت انسان ذاتا و فطرتا نیکو خصلت است. فطرت انسان بر اساس پاکی و درستی و سلامت و مهربانی و انسانیت است. بنابراین انسان را آزاد می­گذاریم مگر اینکه خطایی از او سر بزند. ما نباید مراقبت کنیم که مبادا خطا کند، او آزاد است. اما اگر خطایی بروز کرد جلویش را می­گیریم. این نظریه پایه­ای برای نظریه آزادی انسان شد. ببینید یکی گفت هر انسان برای انسان دیگر مانند یک گرگ است و این یکی می­گفت انسان یک فرشته است. چه کسی گفته انسان فرشته یا گرگ است؟ این به نظر شما رسیده. اما شما که هستی که این به نظرت رسیده؟ از کجا معلوم که نظریه شما درست باشد؟ نظریه یک انسان مبنایی برای آزادی شد و امروز هم در جهان تبلیغ می­شود و پای آن می­ایستند. آن هم به این معنایی که عرض کردم: هرکس آزاد است، هرکاری بکند. وگرنه آزادی سیاسی که یک امر واضح است و کسی نمی­تواند بر دیگران حکومت کند، مگر اینکه آن افراد به حکومت آن فرد راضی باشند. بحث بر سر آزادی سیاسی نیست. در هر صورت اگر کسی خدا و قیامت را قبول دارد، باید مطلقا از خدا و پیامبر و اولی الامر اطاعت کند. بعد فرمودند که یک روز نتیجه این را می­بینید. متوجه می­شوید که این کار نتیجه خوبی داشت نه آن آزادی. از این مطلب می­گذریم.

می­خواهم برایتان یک مبنا عرض کنم. در آیه 65 سوره مبارکه نساء می­فرماید: فلا وَرَبّـكَ لا يُؤمِنونَ به خدای تو قسم ایمان ندارند حَتـّى يُحَكــّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنهُمْ مگر زمانی که تو را در اختلافاتشان حَکَم قرار دهند. اگر در اختلافاتشان نظر تو را بپذیرند، ایمان دارند. اگر کسی در دلش یک ذره هم از این حَکَمیت ناراحت شود یعنی ایمان ندارد. فلا وَرَبّـكَ لا يُؤمِنونَ به خدا قسم ایمان ندارند. مگر اینکه وقتی در میانشان اختلاف شد تو را حکم قرار دهند و نظر تو بپذیرند. مثلا ما به پیامبر (صلی الله علیه و آله) مراجعه می­کنیم و می­گوییم یا رسول الله من این را می­گویم و برادرم این حرف را می­گوید. نظر شما چیست؟ ایشان می­فرمایند تو درست می­گویی. اگر آن کسی که بر خلافش حکم شده در دلش کمی از این حکم ناراحت شود، یعنی خدا را قبول ندارد. فلا وَرَبّـكَ لا يُؤمِنونَ حَتـّى يُحَكــّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنهُمْ ثـُمَّ لا يَجدوا في أَنفسِهمْ حَرَجًا نباید در دلش احساس تنگی کند. اوقاتش تلخ نشود. ثـُمَّ لا يَجدوا في أَنفسِهمْ حَرَجًا مِمّا قضَيْتَ وَيُسَلـّمُوا تسليمًا باید تسلیم محض باشد. نسبت به آن حکم و قانون کاملا تسلیم باشد. اگر کسی تسلیم محض بود، ایمان دارد.

خب این مطالب را به عنوان مقدمه­ای عرض کردم تا مطلب دیگری را عرض کنم. در این زمینه آیات متعددی وجود دارد که من الان یکی از آنها را برای شما می­خوانم. دقت کنید: در آیه 4 سوره مبارکه نور می­فرماید: وَالذينَ يَرْمونَ المُحْصَناتِ ثمَّ لمْ يَأتوا بأرْبَعَةِ شُهَداءَ فاجْلِدوهُمْ ثمانينَ جَلدَةً وَلا تقبَلوا لهُمْ شَهادَةً أَبَدًا وَأُولئِكَ هُمُ الفاسِقونَ کسانی که به یک مسلمانِ مومنی گناهی را نسبت می­دهند، اگر چهار شاهد بیاورند که این شاهدان هم دارای شرایطی باشند، آنگاه حرفشان مورد قبول است. اما اگر چهار شاهد را نیاوردند فاجْلِدوهُمْ ثمانينَ جَلدَةً هشتاد ضربه شلاق به آنها بزنید. حکم کسی که تهمت بزند و نتواند آن را اثبات کند، هشتاد ضربه شلاق است. چه کسی باید این کار را انجام دهد آقا؟ نگفت حاکم شهر. فاجْلِدوهُمْ ای مسلمانان شما به آنها هشتاد شلاق بزنید. وَلا تقبَلوا لهُمْ شَهادَةً أَبَدًا بعد از این دیگر شهادتی از آنها نپذیرید. دیگر شهادت کسانی که به یک فرد دیگر تهمت زدند را نپذیرید. آنها فاسقند. چه کسی شهادت آنها را نپذیرد؟ ای مسلمانان شما دیگر شهادت آنها را نپذیرید. ای مسلمانان و ای مومنان شما هشتاد ضربه شلاق به آنها بزنید. از این دست آیات در قرآن متعدد است.

در آیه 2 سوره مبارکه نور نیز می­فرماید: الزّانيَة وَالزّاني فاجْلِدوا كلّ واحِدٍ مِنْهُما مِائةَ جَلدَةٍ ای مسلمانان و ای مومنان به کسی که این گناه خاص را کرده است، صد ضربه شلاق بزنید. درادامه آیه می­فرماید: وَلا تأخُذكُمْ بهما رَأفةٌ في دينِ اللهِ دلتان برای آنها نسوزد. هیچ دلسوزی ندارد. کسی که گناه کرده است و گناه او مسلم شده است (مانند این که چهار نفر عادل شهادت داده باشند) صد شلاق بزنید و هرگز دلتان برایشان نسوزد، إنْ كنتمْ تؤْمِنونَ باللهِ وَاليَوْم الآخِر  اگر خدا و قیامت را قبول دارید باید اینگونه باشید. در ادامه آیه می­فرماید: وَليَشْهَدْ عَذابَهُما طَائِفة مِنَ المُؤمِنينَ و باید گروهی از مومنان مجازات آنها را تماشا کنند.

مانند این آیه در رابطه با دزد نیز وجود دارد. در آیه 38 سوره مبارکه مائده می­فرماید: وَالسّارقُ وَالسّارقةُ فاقطَعُوا أَيْدِيَهُمَا دستان مرد دزد و زن دزد را قطع کنید. چه کسی این کار را انجام دهد؟ ای مسلمانان و ای مومنان شما دست دزد را قطع کنید. جَزاءً بما كسَبا این جزای کاری است که انجام داده­اند.

تا به حال سه آیه از این دست برای شما عرض کردم و آیات بیشتری نیز وجود دارد.

این­ها را به عنوان مقدمه عرض کردم. حرف اصلی بر سر این است. دقت کنید: تمام مردم و مسلمانان و کسانی که خدا و پیغمبر را قبول دارند باید در برپایی حکومت اسلامی کمک کنند. شما یک نفر هستید باید به عنوان یک نفر کمک کنید. ایشان هم یک نفر است باید به عنوان یک نفر کمک کند. همه باید جمع شوند و حکومت اسلامی را به پا کنند. اگر حکومت اسلامی به پا شد، آنگاه اگر کسی تهمت زد و نتوانست اثبات کند باید هشتاد ضربه شلاق بخورد.

مردم باید حکومت را به پا کنند. مردم باید حکومت را به پا کنند. همه باید دست به دست یکدیگر بدهند و این حکومت را به پا کنند. اگر مسلمان و مومن­اند و اهل نماز و روزه هستند، ولی برای تشکیل حکومت اسلامی همت نمی­کنند همه گنه­کارند. این گناه هم مانند یک گناه شخصی نیست. آقا این حکومت را به پا کردیم و یک گوشه­اش عیب دارد. برطرف کردن این عیب به عهده کیست؟ همه مردم. همه باید جمع شوند و عیب آن گوشه را برطرف کنند. تشکیل و برپایی حکومت اسلامی یک واجب است. چه نوع واجبی است؟ واجب عینی است یا واجب کفایی یا...؟ یک واجب جمعی است. مانند نماز جمعه که یک واجب جمعی است. اگر به تعداد کافی در نماز جمعه شرکت نکنند نماز جمعه لازم نیست. یعنی امام می­رود به خانه­اش. فرضا امام به محل نماز جمعه آمد و دید سه نفر آمده­اند. تا زمانی که دیر نشود و وقتش نگذرد صبر می­کند. اگر آمدند و هفت نفر شدند نماز جمعه واجب است. اگر هفت نفر بیایند نماز جمعه واجب است. اگر نیامدند نماز جمعه واجب نیست. نماز ظهرشان را می­خوانند و می­روند. مثال نماز جمعه را برای نزدیک شدن به فهم مطلب عرض کردم. نماز جمعه یک واجب جمعی است. باید جمع باشند تا نماز جمعه واجب شود. تشکیل حکومت اسلامی نیز بر تمام مسمانان و مومنین واجب است.

در ایام اربعین که افراد بسیاری برای زیارت به کربلا می­روند، مردم عراق یک سگ را جلوی جمعیت گذاشته بودند و روی سینه­اش زده بودند حسن البَکر. همین. شاید یک شعار مرگ و زنده بادی هم می­گفتند. از بالا سرشان هلی­کوپتر آمد و همه را به رگبار بست. یک زمان اوضاع اینگونه است.

استاد ما علامه عسگری فرمودند که ما به مردم عراق گفتیم می­خواهیم تظاهرات کنیم. شما برای کمک بیایید. ما در صف جلو می­ایستیم و سینه سپر می­کنیم. شما برای کمک بیایید اما هیچ کس نیامد. نتیجه این شد که سی سال گرفتار شدند. سی سال. اگر به آنجا می­­آمدند چند نفرشان کشته می­شدند؟ فرض کنید ده نفر. اما بعدها چندین برابر آن کشته شدند. این درحالی است که من به خاطر دارم در تظاهراتی که روز نهم محرم، در کشور خودمان رخ داد، یک جمع صد نفره از علما بودند که مردم آنها را محاصره کرده بودند تا آسیب نبینند و از آنها محافظت می­کردند.

البته در آن مورد که علامه فرمودند، مردم کوتاهی کردند اما یک وقت می­بینیم اگر یک میلیون نفر هم باشند، همه را می­کشند. اینطور که نمی­شود. مقدور نیست. اما اگر مقدور است همه باید بیایند و حکومت را به پا کنند. تمام جوانب را هم خودشان به عهده بگیرند. هرکس باید تا آخرین نفس پای آن کاری که از دستش بر می­آید، بایستد. واجب است. یک واجب جمعی است. یک مسولیتی است که به عهده تک تک مسلمانان است. هر کس مسلمان است و خدا و قیامت را قبول دارد، این وظیفه بر دوشش است.

بنابراین اگر امروز در کشور مشکلی وجود داشته باشد، بار دوش همه است. هرکس باید هرکاری می­تواند انجام دهد. فرض کنید کسی به طور کامل فلج است. خب می­تواند حرف بزند، باید حرف بزند. اینگونه است. همه باید کمک کنند تا هرجا مشکلی هست، حل کنند.

بسیاری از شما دوران جنگ را ندیدید. مردم جنگ را اداره کردند. البته ممکن بود گاهی اشتباهی رخ دهد اما مردم به طور جدی جنگ را اداره کردند. و اگر مردم جنگ را اداره نمی­کردند، نمی­شد. عراقی­ها یک میلیون سرباز به مرز آورده بودند که موظف بودند ده سال در جبهه بمانند. اگر یک قدم عقب می­آمدند با مسلسل آنها را می­زدند. جرات نمی­کردند تکان بخورند. پشت تیربار و... نشسته بودند و برای بچه­های ایران ضد هوایی می­زدند. نشسته بودند و درو می­کردند. خب در چنین وضعی اگر مردم همکاری نمی­کردند، نمی­شد کاری کرد.

الان هم اگر کشور مشکلی داشته باشد همه باید مانند دوران جنگ بیایند و کمک کنند. مقصودم از گفتن این مطالب این بود که هرجا مشکلی هست، حل آن به دوش همه است.

تمام عالم به جنگ ما آمده­اند. سال دهم انقلاب بود که گفتند سازمان ملل آمار گرفته و گفته است 117 ضربه به جمهوری اسلامی زده شده است. یک نمونه­اش جنگ بود.

در زمان شاه هر بشکه نفت حداکثر دو دلار فروخته می­شد. گاهی زیر دو دلار می­آمد و دو دلار حد اعلایش بود. یک روز شاه به مجلس اُپک رفت و گفت به چه مناسبت ما نفت را انقدر ارزان بفروشیم؟ ما کمتر از چهارده دلار نمی­فروشیم. چرا؟ انگلستان در دریای شمال به نفت رسیده بود و می­خواست آن را استخراج کند. اما نمی­شد آن را با قیمت دو دلار بفروشند. خرجش بیشتر بود. شاه قیمت را در اپک بالا برد تا انگلستان بتواند نفت دریای شمال را بفروشد. خب. در اوایل انقلاب قیمت نفت به سی و هشت یا چهل دلار رسیده بود. تمام کشوران صاحب نفت از عربستان صعودی گرفته تا انگلستان و خود امریکا و کل عالم قیمت نفت را به پنج دلار رساندند. این کار را کردند تا ایران نان نداشته باشد بخورد. زیرا نان ایران از نفت تامین می­شد. ما توانستیم تحمل کنیم. راه زندگی و همه چیز ما از طریق نفت بود. نفت را به چهار یا پنج دلار رساندند. آقا کسی که نفت را چهل دلار می­فروخته تا زندگی­اش اداره شود وقتی به چهار دلار برسد یعنی هیچ چیز.

من یک دوستی داشتم که فرماندار بوشهر بود. او می­گفت الان در آب­های کنار جزیره خارک شصت هواپیما در دریاست. اگر خارک را می­زدند ما نمی­توانستیم نفت بفروشیم. زیرا راه فروش نفت ما از طریق جزیره خارک است. در طول هشت سال مدام می­خواستند آنجا را بمب باران کنند اما نتوانستند. خدا خواست و نتوانستند. او یک سال فرماندار آنجا بود و می­گفت شصت هواپیما در آن دریا بود.

بدین صورت کل عالم دست به یکی کرده بودند تا ایران شکست بخورد. آقا این کارهایشان نتیجه ندارد. اما در داخل اثر می­گذارد. مثلا در آن زمان ناگزیر شدند پول چاپ کنند. داخل اداره شد اما قیمت­ها بالا رفت. بنابراین تمام مشکلات از خودمان نیست. در برخي از موارد هم خودمان مقصریم. روشنفکران برای شکستن این نظام همت کردند. دانشگاهیان هم برای شکستن این نظام بسیار همت کردند. خارج رفته­ها برای شکستن این نظام همت کردند. امریکا و انگلستان هم بر ضد ما کار می­کردند. حتی هند هم بر ضد ما کار می­کرد. اگر بچه­های ایران می­خواستند برای تحصیل در رشته اتمی به هند بروند، اجازه نمی­دادند. یکی از دوستان ما در کانادا در یک رشته اقتصادی برجسته تحصیل می­کرد. او می­گفت اعلام کردند از این بعد کسی را در این رشته راه ندهید. بعد از دوره او دیگر کسی را راه ندادند. بدین صورت جهان برای شکست ایران دست به یکی کردند. خب این فعالیت­ها در داخل کشور هم هزار نوع اثر می­گذارد.

دوستانی در کار پلاستیک داریم که می­گفتند برای درست کردن کفه کفش باید چند نوع ماده را با هم مخلوط می­کردند که ایران یک قسمت آن را از عربستان می­خریده است. در تحریم­های اخیر عربستان دیگر آن ماده را نمی­فروشد. جزء تحریم نیست. پلاستیک است. اما دیگر نمی­فروشد. این نوع کار خاص تعطیل شده است. آقا زمانی که در داخل کشور اشکال پیدا می­شود اگر همه کمک کنند قابل تحمل می­شود اگر نه قابل تحمل نیست. در چنین شرایطی یک آقایی رفته و مثلا هزار و پانصد میلیارد تومان از بانک­ها قرض گرفته و ملک خریده تا املاکش سه برابر شود. اینگونه کمک کرده است!

تشکیل حکومت اسلام یک واجب جمعی است که همه باید برای تحقق آن کمک کنند. زمانی که یک امام لایق را یافتند اگر کوتاهی کنند همه مسئولند. از گذشته چند هزار خرابی و مشکل در کشور باقی مانده بود؟ بگویید صد هزار هزار. شما در خاطر ندارید. زمانی که امام در پاریس بودند جمعی از اطبا ایشان را به طور کامل معاینه کردند و گفتند گویی بدن ایشان چهل ساله است. یک سال بعد از اینکه به ایران آمدند سکته کردند. چرا؟ یک جمعی از دوستان ما می­گفتند که ما به خدمت امام رفتیم و در مورد مشکلات با ایشان صحبت کردیم. خرابی، خرابی، خرابی. ایشان فرمودند انشاء الله درست می­شود. این دسته می­رفت و دسته بعد می­آمدند و از مشکلات جای دیگر می­گفتند. مثلا وضع زنان اینگونه است. وضع کودکان اینگونه است. وضع مدارس اینگونه است. مدام می­گفتند. اینگونه بود. انسان با این همه مشکل دوام نمی­آورَد. همه هم مسلمانند.

اگر حکومت اسلامی تشکیل شد، که در کشور ما شد، برای رفع این هزار هزار خرابی و مشکل همه باید کمک کنند. نمی­شود نشست و نگاه کرد. آقا هرچه خرابیست به عهده ماست. چه حرف را بشنوید و چه نشنوید این واجبات به گردن ما هست. انشاء الله یک روزی از ما می­پرسند چرا کوتاهی کردی؟ یکی می­گوید من می­خواهم زندگی کنم. منتظریم دولت تمام مشکلات را حل کند و ما هم به راحتی زندگی کنیم. این خیلی خوب است. اما در نظام اسلامی دولت ، تمام افرادند. شما به اندازه خودتان هستید و ایشان به اندازه خودشان هستند و ایشان به اندازه خودش. یک باریست که همه باید بردارند. هرکس به اندازه خودش.

انشاء الله یک روز دسته جمعی با هم در معرض حساب الهی قرار می­گیریم.

در مناسباتی که برای امام رضا (علیه السلام) داشتیم در رابطه با مطلب جالبی صحبت کردیم که اتفاقا به بحث امروزمان کمک می­کند. ببینید مأمون یک صدر اعظم ایرانی داشت. من فکر می­کنم طرح او این بود که کم­کم خلیفه و دستگاه حکومت عربی را از بین ببرد و ایرانی­ها را بر سر کار بیاورد. یک سپاه منظم بسیار بزرگ از سربازان ایرانی تحت فرماندهی او بود. او می­توانست با کمک آنها یک حکومت ایرانی ایجاد کند.

وضعیت مرکز عالم اسلام که کشور عراق و شهر بغداد است بسیار بد بود و مردم بسیار ناراضی بودند. هرچه آنها برای خلیفه نامه می­نوشتند صدر اعظم نمی­گذاشت به دست خلیفه برسد. او وانمود می­کرد که همه چیز در آنجا مرتب و منظم است و خلیفه هم خیالش راحت بود.

مأمون یک شیطان مجسم بود. در میان خلفا همتا ندارد. یک زمانی  خودش را با معاویه مقایسه کرده بود و گفته بود معاویه، عمروعاص را داشت و عبدالملک، حجاج را داشت ولی من خودم هستم. سر هیچ کس را هم نمی­بُرید و اگر سر می­بُرید با پنبه سر می­برید. یک کشور به آن بزرگی و آشفتگی را اداره کرد و خون­ریزی هم نکرد. اما بعد از مدتی فهمید که صدراعظمش مشکل دارد. صدراعظم به حمام رفته بود که یک عده به آنجا ریختند و تکه تکه­اش کردند و رفتند. ماموران آنها را گرفتند و نزد خلیفه بردند. خلیفه از آنها پرسید چرا صدراعظم را کشتید؟ آنها گفتند خودت دستور دادی و به ما پول دادی تا اینکار را انجام دهیم. خلیفه گفت هم گناه کرده­اید و هم به من تهمت می­زنید؟ سرشان را ببرید. همه آنها قتل عام شدند و مشکلش حل شد. حال مشکلش حضرت رضا (علیه السلام) بود.

در آن زمان سه نفر در راس کشور بودند. یکی مامون، یکی حضرت رضا (علیه السلام) که ولیعهد بودند، و یکی هم صدراعظم. به صدراعظم ذوالریاستین می­گفتند زیرا هم ریاست امور کشوری و هم ریاست لشکر را به عهده داشت. بسیار قدرتمند بود. فکر می­کنم در تمام طول دوان خلفا صدر اعظمی به این قدرت وجود نداشته است. بعد از کشته شدن صدر اعظم سربازان ایرانی که فرمانده­شان کشته شده بود، دور کاخ مامون ریختند. آمده بودند که کاخ را آتش بزنند. کاخ، از پشت به منزل حضرت رضا (علیه السلام) راه داشت. او نزد امام رضا (علیه السلام) رفت و گفت یااباالحسن به دادم برس. هیچ شوخی نداشتند و می­خواستند کاخ را بسوزانند و بروند. حضرت به بام کاخ خلافت آمدند و به ده یا بیست هزار سربازی که با عصبانیت آمده بودند تا با آتش همه چیز را بسوزانند، فرمودند بروید. حضرت رضا (علیه السلام) در نزد آنها بسیار بسیار محترم بودند اما در آنجا از یک قدرت غیبی استفاده کردند. ظاهرا مساله بیش از این حرفها بود که تنها به خاطر محبوبیت ایشان مُجاب شده باشند. زمانی که آنها برمی­گشتند، مردم زیر دست و پایشان رفتند. یعنی با این سرعت برمی­گشتند. آنها آمده بودند مأمون را بکشند. زیرا رئیسشان را کشته بود. شوخی نداشتند که با یک حرف ایشان که فرمودند بروید، بروند. این باید غیر طبیعی باشد.

اصلا حضرت رضا (علیه السلام) مأمون را هوشیار کرد و گفت که چنین خطری از ناحیه فضل (صدراعظم) وجود دارد. به او فرمودند الان مرکز عالم اسلام در معرض خطر جدی است تو راحت در اینجا نشسته­ای. لذا مأمون یک ماه بعد رفت. البته حضرت رضا (علیه السلام) را به شهادت رساند و بعد رفت. حضرت جانش را نجات دادند. اما او ایشان را به شهادت رساند.

حضرت با این سربازان می­توانست یک حکومت تشکیل دهد. اما با آن سربازان می­شد حکومت مامون را تشکیل داد. نه حکومت اسلامی. با آن سربازان می­شد حکومتی از نوع حکومت مامون تشکیل داد. حکومت اسلام این است که شما می­گویید مامون صدراعظم شما را کشته است. باید نزد قاضی بروید و شهادت بدهید که ما بودیم و دیدیم که او کشته است. او را می­آورند و قصاص می­کنند. اینکه آتش آورده­اید تا هرکس در این خانه است بسوزد، کار مسلمانی نیست. اینها سرباز مامونی هستند. پول می­دهند و می­گویند بکش، می­کشد. ابومسلم با چند نسل قبل از همین­ها در ایران قتل عام کرد. آمدند و دولت بنی عباس را تشکیل دادند. خب با لشکر و سربازانی که قتل عام می­کنند نمی­توان حکومت اسلامی تشکیل داد.

سربازان امیرالمومنین (علیه السلام) در جنگ جمل می­خواستند بروند شهر بصره را غارت کنند. حضرت فرمودند نمی­شود، جایز نیست. گفت آقا من اجازه داشته­ام خودش را کشتم، می­خواهم زن و بچه­اش را اسیر کنم و مالش را ببرم. حضرت فرمودند نمی­شود، جایز نیست. گفتند یعنی چه؟ اجازه کشتنشان را داشتیم اما نمی­توانیم مالشان را ببریم؟ حضرت فرمودند خیر نمی­توانید. مالشان به زن و بچه­شان می­رسد. اینها زن و بچه شرعی این افراد بودند. ازدواج کرده­اند و ازدواجشان شرعی بوده، بعد هم این فرد گنه­کار شده و علیه دولت اسلام قیام کرده است. خب جنگ بوده و کشته شده. بعد از اتمام جنگ کسانی که فرار می­کردند را نکشید. زخمی­ها را نکشید. بگذارید بروند. شما باید فقط با آن کسی که ایستاده و با شما می­جنگد، بجنگید. خب جنگ است دیگر. یا باید کشت یا کشته شد. خب ایرادی ندارد. اما اجازه ندارید به داخل خانه­هایشان بروید. یک ازدواج صحیحی بوده و زنش باید عده نگاه دارد و اگر دلش خواست برود و ازدواج کند. او گناهی نکرده و محترم است. شوهرش گناه کرده و کیفر گناهش را هم دیده است. گفتند نمی­شود آقا. حضرت فرمودند اگر بخواهید چنین کاری کنید یکی از کسانی که شما باید به عنوان اسیر تقسیم کنید خانم عایشه است. کدامتان حاضرید او را به عنوان سهم­تان بردارید؟ سرشان را پایین انداختند و گفتند یا امیر شما درست می­گفتید. ما اشتباه کردیم.

این لشکر هم لشکر درستی نبود. زیرا نمی­دانست امیرالمومنین (علیه السلام) کیست. برای آنها امیرالمومنین (علیه السلام) خلیفه چهارم است. خلیفه قبلی می­گفت غارت و قتل عام بکنید و اسیر بگیرید. حال ایشان آمده و مخالفت می­کند و آنها داد می­زنند.

در زمان یکی از خلفای قبلی مامور جمع­آوری زکات بچه شتر شخصی را به عنوان زکات خواسته بود و از آنجاییکه او به بچه شترش علاقه­مند بود آن را نداده بود. مامور جمع آوری زکات هم عصبانی شده بود و با یک لشکر آمده بود. بابا یک بچه شتر را می­خواستند نیازی به لشکر نبود. شهر محاصره شد و مردان را تا نفر آخر کشتند و زن و بچه را اسیر کردند و بردند. آقا آنها مسلمان بودند. گناهی نکرده بودند. فقط به خاطر یک بچه شتر چنین بلایی بر سرشان آوردند. رئیس قبیله به آنها گفته بود من به جای این بچه شتر، ده شتر به تو می­دهم که صد برابر قیمت دارد. اما او گفته بود نه خیر من همین بچه شتر را انتخاب کرده­ام و باید همین را ببرم.

جلسه قبل خدمت شما گفتم که ابوسفیان به امیرالمومنین (علیه السلام) گفت اگر بخواهید من این شهر را پر از سرباز می­کنم. اما آن سرباز که به درد نمی­خورد. آن سرباز ضد اسلام است و می­خواهد اسلام را نابود کند. با او که نمی­شود حکومت تشکیل داد. کسانی که سرباز اسلامند باید مسلمان و مومن باشند. می­خواهیم عدالت به پا کنیم. می­خواهیم سایه عدالت در تمام کوچه­ها و خانه­ها و در و دیوار شهر بیفتد. با سربازی که شراب می­خورد و مال مردم را می­برد و... نمی­توان چنین حکومتی را برپا کرد.

 

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای