جلسه چهارشنبه 1/6/91 ( رمضان ، عيد اولياي خدا )
جلسه چهارشنبه 1/6/91 ( رمضان ، عيد اولياي خدا )
در روایت است که هفتاد هزار حجاب از ظلمت است و هفتاد هزار حجاب از نور.من گرفتار این فرش و سنگ و گچ هستم. هرکدام از اینها یک حجاب است. جلوی فهم و دیدن مرا ميگيرد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

خدمت حاج آقای نعمانی که نشسته بودیم کمی با هم صحبت کردیم. من عرض کردم که این دوستان جوان ما یک یا دو جلسه می آیند و می روند. عرض کردم که حقیقت بوی عطر دارد. شما آن را با بینی ات نمی شنوی. با جانت می شنوی. بعد این جوانان می آیند اینجا و می بینند بویش نمی آید و می روند. بعد مطلبی را در مورد حاج آقای حق شناس عرض کردم. شما که ایشان را ندیده بودید و نمی شناختید. در مسجد ایشان فرض کنید بیست سی نفر بودند. به دوستی فرمودند می خواهید اینجا را شلوغ کنم؟ یعنی چه؟ دو هفته بعد مسجد پُر بود. پُر. در راهرو می نشستند. در کوچه می نشستند. روی پله های زنانه می نشستند. اگر انسان اطاعت خدا را کرده باشد هرچه بگوید، می شود. هرچه بگوید می شود. اگر انسان اطاعت خدا را کرده باشد می شود. اگر درست اطاعت خدا را کرده باشد می شود. درست اطاعت خدا را کرده باشد ها! حالا این را که ما دیدیم. اینجا خبری نیست. حالا ما یک حرف هایی می زنیم که ممکن است بعضی از آنها خوب باشد. اگر شما به آن حرف های خوب عمل کنید به یک جایی می رسید. بنده هم اگر عمل نکردم، هیچ. همین که هست می ماند.

خب چه عرض کنیم.

یک یا دو جلسه عرض کردیم که ماه رمضان ماه ضیافت الله است. ماها حرف می زنیم. خب حرف مان فقط حرف است. یعنی گاهی ممکن است در پس آن هیچ حقیقتی نباشد. اصلا در ساختمان این جهان بسیاری از بخش های بزرگ آن حرف است. یعنی از اعتبارات است. اعتبارات یک قرارداد است. فردا که قرارداد بهم بخورد همه چیز بهم می خورد. اما آن طرف اگر حرفی می زنند، حقیقت محض است. اگر گفتند ماه ضیافت، واقعا ضیافت است. خب در ضیافت، اهل ضیافت را می پذیرند. اهل ضیافت را می پذیرند. یک چیزی در پایان ماه می گویند که فرمایش حضرت زین العابدین علیه السلام در دعای وداع ماه رمضان است. یک مجموعه است. یک مقدار دعا است و بعد در پایان هم حضرت سلام داده اند. السلام علی عید اولیاء الله. یک ماه عید بوده. اگر یک روز واقعی عید باشد، روز شادمانی است. حالا بیشتر از این را عرض نمی کنم. اگر روزی عید است، یک روز شادمانی است. اینجا می گویند یک ماه عید بوده. برای یک کسانی یک ماه عید بوده. خب برای ما نبوده. برای ما نبود دیگر. خب البته قید آن را هم گفته اند. عید برای اولیاء خداست. اینها در این یک ماه چه شادمانی ای می کنند؟ به نظرم خدمتتان عرض کرده بودم. اگر یک ذره از شادمانی او را بین صد هزار نفر تقسیم کنند، هیچ کدام زنده نمی مانند. از بس که این شادمانی عمیق است. یک ذره اش ها! از بس که عمیق است. آقا رسیدن به این عید هیچ مایه ای ندارد جز پاکی. اگر پاک باشد. به مقداری که انسان پاک باشد از این شادمانی و از این عید و ضیافت بهره مند می شود. لذا ممکن است انسان در سن های کم و در نوجوانی از ماه رمضان یک چیزهایی احساس کند که هرچه زمان می گذرد می بیند که نه، دیگر از آنها خبری نیست. ما پاکی های اولیه مان را بسیار ارزان و بلکه مجانی از دست می دهیم. اگر حفظش می کردیم و تقویت می شد آن وقت می دیدیم که چگونه است. اصلا مقایسه ندارد. مثل مقایسه بین عدد یک و بی نهایت. اصلا مقایسه معنا نداد. اصلا مقایسه وجود ندارد. نمی شود مقایسه کرد. اینگونه است. مثلا شادمانی ها و لذائذ این عالم چقدر است؟ هرچقدر است به اندازه یک در مقابل بی نهایت است. لذائذ آن عالم و آنچه که ممکن است در این عید برای کسی اتفاق بیفتد و در این ضیافت رخ دهد اصلا قابل مقایسه نیست. مانند مقایسه یک و بی نهایت است. در داستان کربلا یک جریانی را می گویند. البته این هم باز از ظاهر حوادث کربلا است. گفته می شود هرچه روز بیشتر می گذشت و هرچه حوادث بیشتر بر حضرت حسین علیه السلام و برخی از یاران ایشان می گذشت، می دیدند که روی ایشان و صورتشان بیشتر برافروخته می شد. یاران شان دو دسته بودند. این اتفاق برای برخی از آنها می افتاد. برافروختگی ای بود که ممکن است در یک عید و شادمانی و عروسی برای انسان پیش آید. مثلا فرض کنید که شما برای کنکور بسیار زحمت کشیده اید و بعد خبر قبولی در کنکور را می شنوید. مثلا نمراتتان هم بسیار خوب شده و رتبه تان هم خیلی خوب شده است. یک کمی شادمانی در صورتتان دیده می شود. یک همچین اتفاقی دارد می افتد. بابا بلا دارد اضافه می شود. دوستانتان دارند شهید می شوند. دارند پاره پاره می شوند. سختی دارد بیشتر می شود. مثل اینکه محاصره اردوگاه مدام دارد بیشتر می شود. مدام شادمانی هم بیشتر می شود. یعنی چه؟ این از آن نوع است. این در کربلا هیچگاه پایان نیافت. این شادمانی پایان نیافت. ولو اینکه می گویند مثلا در اثر فلان بلا چطور شد اما آن شادمانی پایان نیافت. حالا یک مطلبی عرض می کنم که اگر دقت کنید مسائل مشخص می شود. امام در درجه اعلای عدالت است. دقت کنید. این موجود در درجه اعلای عدالت است. عادل آن کسی است که حق هرچیز را به جای خودش به جا آورد. خب مثلا اگر حضرت ابوالفضل علیه السلام شهید می شود حق چشم این است که برای ایشان گریه کند. خب امام هم گریه کرده است. اما در عمق جان و دل امام حسین علیه السلام آن شادمانی همیشگی برقرار است. بلکه بیشتر شده. هرکدام سرجای خودش است. ایشان انسان است و به مناسبت انسانیت هر انسانی وقتی برادرش شهید شد و از دستش رفت غصه خواهد خورد. در سطح انسانیت ایشان این هست. در این سطح که ایشان انسان مومن است، باید غصه بخورد. مومن باید غصه بخورد. این هست. اما شخصیت ایشان در یک جایگاه بلندتری هست که ما آن جایگاه را نداریم. ما آن جایگاه را نداریم. ما در حد یک انسان هستیم. حالا چه عرض کنم که چه انسانی. لذا ما وقتی غصه می خوریم، فقط غصه داریم. او نه. غصه دار بودنش درست است و سر جایش هست. در جایگاه انسانی اش غصه می خورد. جایگاه بلندتری هم در وجود او هست که آن ها هم حق خودشان را ادا می کنند. در برابر رضای خدا باید راضی باشد، راضی هست. اگر بناست تسلیم باشد، تسلیم است. اگر بناست برای بلای خدا شادمانی کند، می کند. در این شعرهای قدیم می گفت که عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد. اگر قهر هم باشد راضی است. کسی که در حد اعلای پاکی است، حد اعلای آن ضیافت را احساس کرده است. عرض کردم برای ما فقط حرفش هست. آنها حرف نمی زنند. اگر می گویند ماه ضیافت است، واقعا ماه ضیافت است. اگر گفتند عید است، واقعا عید است. اما من احساس نمی کنم. آن کسی که پاک است این احساس را می کند. لفظ احساس هم کم است. ما می گوییم احساس اما احساس چیز کوچکی است. بالاتر از احساس است. عرض کردم عید چیزی جز شادمانی نیست. این شادمانی چقدر عمیق است. قبلا عرض کرده بودم. می گفتند یک مرد بزرگی که بسیار زحمت کشیده بود، دست به دامان پیغمبری از پیغمبران ادوار گذشته شده بود و درخواست کرده بود که برای من از درگاه خدا یک ذره ای از محبت او را درخواست کنید. حالا مثلا به وساطت آن پیغمبر بزرگ یا هر دلیل دیگری دعایش مستجاب شده بود. حالا اینها نقلیات است. من از کتاب معراج السعاده مرحوم ملا احمد نراقی نقل می کنم. ایشان می گویند بعد از اینکه دعایش مستجاب شده بود به مدت بیست روز به حالت بهت در یک جا مانده بود. مبهوت بود. بعد آن پیامبر عرض کرده بود که خدایا چه شد؟ مگر چقدر به او محبت دادید؟ گفتند در سراسر عالم هزار نفر از بندگان ما درخواست یک سر سوزن از محبت ما را کرده بودند. ما آن یک سر سوزن از محبت را بین این هزار نفر تقسیم کرده بودیم. این یک نفر بیست روز بود که همانطور مانده بود. تعجب نکنید. یک چیزهایی هست که فوق آن چیزی است که ما می فهمیم و می دانیم. حضرت موسی علیه السلام چهل روز بود که به کوه طور رفته بود. چهل روز نه خورده بود و نه خوابیده بود. چهل روز. چطور می شود؟ در عید از آن حرف ها اتفاق می افتد. خوب ما حسرتش را به گور می بریم. بعد هم که از این عالم رفتیم آن طرف هم حسرت می بریم. اگر همت می کردیم، می شد. اگر همت می کردیم. اگر همت می کردیم. حاج آقای حق شناس می فرمودند که استخوان آدم آب می شود. یعنی تا این مقدار آدم باید بایستد و صبر کند. نه اینکه گوشتش آب می شود. استخوانش آب می شود. اما چه چیزی بدست می آوری؟ چیزی که دادی اصلا با چیزی که گرفتی قابل مقایسه نیست. این مطلب بسیار بزرگی است. بسیار بزرگ است. می گویند حضرت حسین علیه السلام در گودی قتلگاه چه اتفاقی برایش افتاد؟ ما نمی دانیم چه اتفاقی افتاد. ایشان عرض کرد بارالها هرچه به من مرحمت کردید مجانی بود. تو از همه کس خود گذشتی. خودت هم تکه پاره شدی. پانصد تا تیر در این تنت است. به عنوان مثال عرض می کنم. یک تکه سالم در بدنت نیست. نه اینها در مقابل چیزی که به من داده شد مجانی است. آن چیزی که بدست می آید تا این حد ثروتش بزرگ است. این دستاورد تا این حد بزرگ است.

در مناجات در ماه شعبان هست. آنجا یک مقدار راه سخن را برای ما باز کرده است. مدام می خواهم عرض کنم اما جرأت نمی کنم. در آن مناجات می فرماید و وَ أنِرْ أبْصَارَ قـُلوبنا بضياءِ نَظـَرها إلـَيك چشم های دل های ما را به نور نگاه خودت نورانی کن. بضياءِ نَظـَرها إلـَيك. به سوی تو نگاه کند. این یعنی چه؟ در آن ضیافت این اتفاق می افتد. اگر انسان به ضیافت برسد باید به این برسد وَ أنِرْ أبْصَارَ قـُلوبنا. چشم های دل های ما را نورانی کن. دل هم چشم داد. اگر چشم دل انسان باز شود، در روایت آمده که فرد با آن چشم امور آخرتش را می بیند. هرچه این چشم بازتر شود یک امور بالاتری را می بینی. و وَ أنِرْ أبْصَارَ قـُلوبنا بضياءِ نَظـَرها إلـَيك حَتـّي تـَخْرقَ أبْصَارُ القـُلوبِ حُجُبَ النـّور. در روایت است که هفتاد هزار حجاب از ظلمت است و هفتاد هزار حجاب از نور. حجاب از ظلمت روشن است. من گرفتار این فرش و سنگ و گچ و... هستم. هرکدام از اینها یک حجاب است. جلوی فهم و دیدن مرا می گیرد. اینها هفتاد هزار است. منظور عدد هفتاد هزار نیست. یعنی بسیار زیاد است. چه کسی از اینها می گذرد؟ کسی که از اینها گذشت تازه به حجاب های نور می رسد. یعنی چه؟ ما که نمی فهمیم. می گویند حجاب های نور هم وارد است. مرحوم آقای طباطبایی می فرمایند که من در مسجد سهله نشسته بودم. خدا روزی کند. من زمان صدام ملعون مشرف شدم. بسیار خراب بود. اما خیلی با روح بود. آنجا نشسته بودند و بعد از نماز عشاء نافله می خواندند. وُتیره را می خواندند. وتیره یعنی چه؟ یعنی وتر کوچک. اگر کسی به سحر موفق نمی شود این را که بخواند کمی از آن بهره های سحر را می برد. اگر موفق نمی شود که نماز شب بخواند، اگر این را بخواند یک بهره ای از آن را می برد. یک رکعت آخر نماز شب وتر است. این وتر کوچک است. وتر یعنی تک. یعنی آن نماز یک رکعتی. ما دیگر نماز یک رکعتی نداریم. فقط همین یک نماز یک رکعتی را داریم. نماز های مستحبی معمولا دو رکعتی است. حالا این وتر کوچک است. علامه طباطبایی در آن نماز وتیره داشتند سوره صاد را می خواندند. اگر کسی دلش برای خودش و پدر و مادرش می سوزد، شب های جمعه این سوره صاد را برای پدر و مادرش بخواند. کسانی که پدر و مادرشان را از دست داده اند. بهره این سوره صاد بسیار زیاد است. تقریبا شش صفحه است. ثوابش بسیار بزرگ است. حالا نمی دانم چه شبی بوده که ایشان داشتند این را می خواندند. فرمودند یک حوریه در برابر من آمد. استاد من فرموده بود که حواست پرت نشود ها. من رویم را از آن طرف کردم. او آمد آنجا نشست. رویم را آنطرف کردم. آمد آنطرف نشست رویم را اینطرف کردم. دلگیر شد. قهر کرد و رفت. این یک ذره اش است. در آن عیدی که در ماه رمضان اتفاق می افتد حوری نمی دهند. انسان از خاطر می برد. یک چیزی اتفاق می افتد که انسان بهشت و حوری و همه از یادش می رود. برای همیشه یادش می رود. برای همیشه یادش می رود. سلطنت عالم. سلطنت عالم چیست؟ یادش می رود.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای