جلسه يكشنبه 11/4/91 ( ميتواني روي پاي خود بايستي )
جلسه يكشنبه 11/4/91 ( ميتواني روي پاي خود بايستي )
اگر چشم من یک مرتبه کج می رود، خب من یک مشکلی دارم. اگر مشکلم برطرف شده باشد دلیلی ندارد چشمم کج برود. من از دهانم دروغ می پرد. چرا دروغ می پرد؟ یا می ترسم. یا یک طمعی دارم. يا...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

دیشب یک عرضی کردیم که برخی از دوستان بودند. در ادامه آن می خواهم عرض کنم که انسان می تواند، همین انسان مانند من و شما، می تواند یک روزی به گونه ای روی پای خودش بایستد که دیگر اشتباه نکند. آدمیزاد می تواند به گونه ای روی پای خود بایستد که دیگر اشتباه نکند. ببینید هر اشتباهی مبتنی بر یک نقصی در آدم است. مبتنی بر یک نقصی است. اگر چشم من یک مرتبه کج می رود، خب من یک مشکلی دارم. اگر مشکلم برطرف شده باشد دلیلی ندارد چشمم کج برود. من از دهانم دروغ می پرد. چرا دروغ می پرد؟ یا می ترسم. یا یک طمعی دارم. يا یک عیبی دارم. اگر من ترسی نداشته باشم دیگر به هیچ دلیلی بر اساس ترس دوغ نمی گویم. هر یک از عیوبی که من دارم یک مشکلات عملی را در خارج نشان می دهد. اگر انسان عیب هایش را برطرف کند، دیگر این اشتباهات عملی پیش نمی آید. دیگر نه چشمش بد نگاه می کند، نه زبانش بد می گوید. ببخشید ها لفظش بد است. اما من باید بی حیا باشم که یک مرتبه یک حرف بی حیایی می زنم. آخر اگر بی حیا نباشم اصلا حرف بی حیایی از دهانم بیرون نمی آید. اصلا بیرون نمی آید. من یک آدم های بسیار خوبی را چند جا دیدم که در مواقع عصبانیت یک حرف هایی زده اند. نمی شود. اگر تو یک چیزی در درونت نداشتی این حرف ها از دهانت بیرون نمی آمد. من دستم کج برود. خب به خاطر یک مشکلی در درون من است. هر کدام از این رفتار و اعمالی که انسان خلاف می کند به یک عیب و نقص و اشکالی در درون انسان وابسته است. آن حرف هایی که اهل اخلاق می زنند، اگر آن عیب و اشکال ها را برطرف کنیم، حالا اینکه می شود یا نه را کاری نداریم، اما دیگر دست اشتباه نمی کند. چشم اشتباه نمی کند. ببینید یک چیزی فرق بین معصوم و غیر معصوم است که آن را کنار می گذاریم. اما فرض کنید من صبح اشتباه می کنم، ساعت ده هم اشتباه می کنم. ساعت یازده هم اشتباه می کنم. اینگونه نه. این نباشد. اما خب ممکن است گاهی چیزی در حد فرق بین معصوم و غیر معصوم پیش آید. آن را نمی گویم. در هر صورت آنها با ما فرق دارند دیگر. قد آنها بلندتر است. خدای متعال صاحبان عصمت را بلند قد خلق کرده است. قدشان بلندتر است. البته من می خواهم بیشتر از این را عرض کنم. ممکن است انسان در اثر یک عنایتی به یک بی اشتباهی برسد. ممکن است. خب. آن بی عیبی. فقط در فرض بی عیبی است که دارد راه می رود. راهی که یک پایانی دارد. یک پایانی دارد که پایان نداردها. یک پایانی دارد. ما صبح بلند می شویم و نمازمان را می خوانیم و فرض کنید تعقیبات می خوانیم و یک توجهی به خدای متعال می کنیم و بعد وقتی بیرون می رویم چشممان به نامحرم می افتد و حواسمان کمی پرت می شود. خب خود حواس پرت شدن هم خوب نیست دیگر. خب مثلا آثار آن کاری که صبح کردیم را به هم زدیم. به همش زدیم دیگر. مدام همینطور شکسته بسته. بلند می شوی راه می روی، زمین می خوری. بلند می شوی راه می روی، زمین می خوری. اما وقتی عیب های انسان برطرف شد. ببینید مثلا این ساختمانی که ما در آن نشسته ایم یک حساب و کتابی برای ساخته شدن دارد. اگر با حساب و کتاب ساخته شده باشد در آن مشکلی ایجاد نمی شود. اگر ساختمان درست ساخته شده باشد. اگر ساختمان ما هم درست ساخته شد، همین می شود که عرض کردم. مثلا من یک کاری کنم که دیگر ترسم برطرف شود، دیگر بخل نداشته باشم. دیگر مثلا حسود نباشم. دیگر تکبر نداشته باشم. چطور می شود که اینگونه شود؟ باید یک معجزه ای رخ دهد. این قشنگ روی پایش ایستاده و دارد به سوی جایی که باید برود، می رود. آن وقت است که انسان دارد به سوی آنجا که باید برود می رود. باور کنید که انسان آمده اینجا که به یک جایی برود. اگر وسط راه بماند، اگر اول راه بماند. اگر بدتر. وقتی همه پرده ها برداشته شد. یک دوستی داشتیم به نام قاسم آقای فخار. خدا رحمتش کند. یک دوست دیگر هم داشتیم به نام حاج اکبر ریخته گر. حاج اکبر عسگر. قاسم آقا زودتر فوت کرد. قاسم آقا نسبت به ایشان و یک مجموعه ای از رفقا نسبت استادی داشت. نسبت به من هم نسبت استادی داشت. بسیار چیز فهم بود. خیلی در فهم فوق العادگی داشت. بعد از فوتش به خواب ایشان آمده بود و گفته بود که هرچه به تو گفتم درست بود. هرچه گفته بودم. آنجا که رفته بوده همه چیز برایش باز شده بود. پرده ها برداشته شده بود. اینهایی که الان عرض می کنم بعد معلوم می شود که ما باید یک راهی را می رفتیم که وسط راه ماندیم. اول راه ماندیم. می توانستیم برویم. اگر زود حرکت می کردیم و جوانی مان را هدر نمی کردیم، می توانستیم برسیم. در آیه 39 سوره مبارکه مریم می فرماید:وَأنذِرْهُمْ يَوْمَ الحَسْرَةِ إذ قـُضِيَ الأمْرُ وَهُمْ في غـَفلـَةٍ وَهُمْ لا يُؤْمِنونَ. پنجاه سال . بیست سال. سی سال عمر. همینطوری زندگی کردیم. عادی. انسان زندگی نمی کند که زندگی کرده باشد. برای یک چیزی زندگی می کند. برای یک چیزی زندگی می کند. مثل اینکه شما درس می خوانید برای یک چیزی. برای یک مرتبه بالاتری. ما زندگی می کنیم برای یک چیزی. اگر نسبت به آن چیز غفلت داشتی، می رسی به یک روزی که پنجاه هزار سال حسرت است. عرض کردم. حالا ما در حد یک کلمه دو کلمه عرض می کنیم. این را مکرر عرض کردم. حضرت آدم علیه السلام در یک جایگاهی بود که فرشتگان آن جایگاه را مشاهده نمی کردند. جایگاه آدم برای فرشتگان غیب محسوب می شد. خدای متعال به آنها فرمود إنـّي أعْلـَمُ ما لا تـَعْلـَمونَ. بعد فرمود که إنـّي أعْلـَمُ غـَيْبَ السَّماواتِ وَالأرْض. به چه مناسبت غیب سماوات والارض؟ می تواند به مناسبت جایگاه آدم باشد. آدم در غیب آسمان ها و زمین است. فرشتگان به جایگاه او دسترسی ندارند. جایگاه آدمیزاد نسبت به فرشتگان در غیب است. آن جایگاه غیب. حالا ما به چه اندکی، به چه اندکی اکتفا کردیم؟

عرضم تمام شد. ما یک کم وقت شما را می گیریم. اما مدتش کوتاه است. حضرت علی اکبر علیه السلام هجده نوزده سال و حداکثر بیست و پنج سال زیر دست معلم خوب بود. ایشان تربیت شده حضرت مجتبی علیه السلام بود. تا زمانی که حضرت مجتبی علیه السلام تشریف داشتند ایشان تحت تربیت حضرت مجتبی علیه السلام بودند. بعد خب چه فرقی دارد استاد درجه اول است. بعد هم به خدمت پدر رسیدند و آنجا تربیت شدند. استعدادشان هم خوب بوده. در بعضی از ما استعدادمان بد نیست. اگر به معلم می خوردیم. همه اهل عالم اگر به معلم می خوردند فرق می داشتند. معلم نداشتند. اکثر مردم عالم معلم نداشتند. معلم می داشتند فرق داشت. حالا تاثیر معلم بر ایشان. ببینید حرف چقدر بلند است. در داستانی که حضرت سید الشهدا خواب بودند و از خواب که پریدند فرمودند انا لله و انا الیه راجعون. آقا به چه مناسبت این را فرمودید؟ از پدر پرسید این را به چه مناسبت فرمودید؟ فرمود که وقتی خواب بودم خواب دیدم که یک منادی گفت که اینها می روند هُم یَسیروُن وَ المَوت تـَسیرُ بـِهـِم. مرگ دارد اینها را می برد. گفت آقا مگر ما بر حق نیستیم؟ خیلی حرف بزرگی است! فرمود بله ما بر حق هستیم. گفت چه باک؟ در سن مثلا هجده سالگی. هم هجده و هم نوزده نقل شده. آدم اينقدر بلند بفهمد. بعد آن حرف های بعدی که در مورد ایشان نقل شده دیگر عجایب و غرایب است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای