جلسه چهارشنبه 21/1/92 ( روح متعالي )
جلسه چهارشنبه 21/1/92 ( روح متعالي )
باید ذره اي نمایش دروجودم نباشد.اصلا نبایداین دروجودم باشد که بخواهم صحبت کنم تاشما خوشتان بیاید.این ثمره آن حیات است که اگردرآدم قوت بگیرد،آدم تمام زندگی خودش رادر اختیارميگيرد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

قرآن که خوانده می شود همه بخوانند. صحبت نکنید. قرآن را می گوییم یک نفر به صورت ترتیل بخواند تا همه بتوانند همراه او بخوانند. بعد از نماز هم اگر زیارت آل یاسین خوانده شد باز همه بخوانند. نمی خواهیم نمایش بدهیم. همه همراهی کنند. من هم اگر می آیم می نشینم و همراهی می کنم برای این است که شما یاد بگیرید. ببینید بعضی از دوستان ممکن است اصلا در طول هفته یک صفحه قرآن هم نتوانند بخوانند. بنابراین اینجا یک سوره قرآن می خوانند. این سوره یس هم جزء بهترین سوره های قرآن است. در روایات گفته می شود سوره یس قلب قرآن است. در آیات آن هم سََلامٌ قـَوْلا مِّن رَّبٍّ رَّحيم قلب این سوره است. در هر صورت این را بخوانید. ثوابش معادل دوازده ختم قرآن است. آن زیارت هم که می خوانید همه اش پنج شش دقیقه است. اگر آدم بنشیند و سه ساعت با هم صحبت کند، فایده ندارد. در جوانی انسان حوصله این همه صحبت را دارد اما حوصله ده دقیقه قرآن خواندن را ندارد.

در آیه 33 سوره مبارکه یس می فرماید: وَآيَة ٌ لـَّهُمُ الأرْضُ المَيْتـَة ُ أحْيَيْناها زمین مرده یک آیتی از آیات خداست که ما آن را زنده می کنیم. زمین مرده را در بهار زنده می کنیم. وَأخْرَجْنا مِنـْها حَبًّا و از آن حبه بیرون می آوریم فـَمِنهُ يَأكـُلونَ که بعضی از آنها را شما می خورید. در آیه بعد می فرماید: وَجَعَلـْنا فيها جَنـَاتٍ مِّن نـَّخيلٍ باغ هایی از نخل ها و خرما و سایر علایم زندگی زمین. زمینی که زنده شد ثمر می دهد. بعد در مورد زنده شدن آدم بحث کردیم. بعد عرض کردیم که برای انسان در روایات سه روح نام برده اند. مثلا روح القوة. روح المدرج و روح الشهوة. از هر کدام هم یک کاری برمی آید و همه انسان ها اینها را دارند. بعد گفتیم مومن یک روح دیگر هم دارد که آن روح الایمان است. بعد گفتیم این ارواح سه گانه که هر انسانی دارای سه روح است مانند سه آجر که در کنار هم می گذارند نیست. مثلا مانند یک دیوار سیمانی است که از یک جنس است دارد بالا می رود. سه تا روح در کنار هم نیست که سه جنس مختلف را کنار هم گذاشته باشند. مانند سه آجر که کنار هم گذاشته باشند نیست. ممکن است یکی خاکی باشد یکی کارخانه ای باشد و یکی سیمانی باشد. می شود اینگونه باشد که سه جنس مختلف باشند. آن سه روح اینگونه نیست. بلکه گویی یکی هستند. بعد ها در مورد انبیاء و اولیاء هم عرض کردیم که یک روح پنجم وجود دارد که در روایات می فرماید امام که از عرش تا عمق زمین را می داند به خاطر آن روح پنجم است. یک روح پنجم است. باز آن روح پنجم هم مانند یک چیزی که کنار هم بگذارند نیست. یعنی جریان این است که ارواح مدام رشد می کنند و هرچه رشدشان بیشتر شود، توانایی هایشان بیشتر می شود. نه اینکه چهارتا پنج تا آجر روی هم گذاشته باشیم و حالا توانایی اش بیشتر باشد. نه این رشد می کند. آن روح اولیه رشد می کند و هرچه رشد می کند توانایی هایش بیشتر می شود. بعد عرض کردیم که هر روحی علامت حیات است. فرق موجود با روح و بی روح در چیست؟ آن که روح دارد زنده است. مثلا انسان روح دارد و زنده است و این دیوار روح ندارد و مرده است. روح علامت و عامل حیات است. موجودی که دارای روح است، دارای حیات است. خب پس هرچه روح بیشتر شود و علاوه بر آن سه روح که گفتیم همه آن را دارند، روح های دیگری هم به او اضافه شد، حیاتش قوت بیشتری می یابد. این حیاتش قوت بیشتری می یابد. دوم هر روحی دو تا نشانه دارد. یکی حس دارد و یکی حرکت. هر روحی حس و حرکت دارد. حس دارد به چه معناست؟ یعنی فهم و شعور دارد. هرچه درجه بالاتر می رود فهم و شعور بیشتر می شود. اگر در خاطرتان باشد گفتیم که مثلا یک علایمی برای روح نباتی ذکر کرده اند. نباتات نسبت به خاک و سنگ زنده اند دیگر. این که زنده است یک درجه ای از شعور دارد. مدام هم برایتان مثال زدیم. در آن منزل قدیم ما یک باغچه بود که گوشه جنوب شرقی باغچه به خاطر دیوار های بلند کاملا سایه بود، درست همان گوشه یک درخت هلو بود. این درخت هلو کج رشد کرده بود. چرا؟ به سوی نور حرکت کرده بود. کسی آن را کج نکرده بود. ما هم دلمان می خواست درخت صاف باشد. اینگونه رشد کرده بود. حالا فرض کنید یک جوی آبی باشد. اگر در کنارش درخت بکارید ریشه ها بیشتر به سمت آب می آیند. این هم می فهمد. یک درجه ای از فهم برای نباتات وجود دارد. خب اگر به حیوان برسیم درجه فهمش خیلی بالاتر می رود. حس و حرکت. حس و حرکت انسان هم باید بیشتر باشد. خب نسبت به حیوانات بیشتر است. مثلا گفتند با یک اسب خیلی کار کردند و تربیتش کردند و توانسته بود سه به علاوه دو یا سه به علاوه چهار را جمع بزنند. حالا اینگونه گفته اند. انسان فقط سه به علاوه چهار را جمع نمی زند. بعضی از انسان های هوشمند هستند که مثلا یک عدد هشت رقمی را با یک عدد ده رقمی به آنی جمع می زند و جواب می دهد. خب این یک مرحله بالاتری از فهم و شعور دارد. خب انسان می تواند به آسمان پرواز کند. می تواند کرات آسمانی را تسخیر کند. این به خاطر آن چیز بیشتری است که نسبت به حیوانات دارد. خب. حرف مان این است. اگر مومن شد یک روح علاوه دارد. روح چهارم. این روح چهارم حس دارد و حرکت دارد. حس و حرکت روح چهارم چیست آقا؟ مثلا در آیه 70 سوره مبارکه یس می فرماید: لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّا وَيَحِقَّ القـَوْلُ عَلى الكافِرينَ قطعا خدای متعال با کافران برخورد خواهد کرد. آنهایی که حی هستند، انذار در آنها اثر دارد. یعنی آیه قرآن بخوانی حالش عوض می شود. قرآن انذار است دیگر. این کار را نکن. آن کار را بکن. اگر این کار را بکنی، اینطور می شود و اگر آن کار را بکنی آنطور می شود. این حرف ها در قرآن هست. حالا اگر اینها را برای یک کافر بخوانی هیچ چیز. هیچ خبری نیست. هیچ اثری ندارد. اما اگر آدم حی باشد. حی باشد یعنی چه؟ یعنی مومن باشد. در او اثر دارد.  لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّا اصلا قرآن برای انذار است. در آیه 69 سوره مبارکه یس می فرماید: وَما عَلـَّمْناهُ الشِّعْرَ ما به پیامبر شعر نیاموختیم. ما به پیامبر شعر نیاموختیم. در تمام عمرش یک بار هم شعر نگفت. نمی توانست شعر بگوید. چرا نمی توانست شعر بگوید؟ چرا؟ چون خدا به او شعر نیاموخته بود. آدم می تواند بی سواد هم باشد و شعر بگوید. اما چون خدا به او شعر نیاموخته بود نمی توانست شعر بگوید. اگر به صورت من دست می کشید من شاعر می شدم. این توانایی را داشت. اما خودش نمی توانست شعر بگوید. چرا؟ چون خدا به او شعر نیاموخته بود. لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّا اگر آدم زنده شده باشد، در او اثر می کند.. انذار و موعظه اثر می کند. ببینید ما ها یک کوششی می کنیم. جلسه که تمام می شود انقدر با هم حرف می زنیم و شوخی می کنیم و می گوییم و می خندیم تا هرچه شنیده ایم اثرش به باد برود. بفرمایید که بنده ندیدم یک کسی از این مجلس خارج شده باشد و دارد فکر می کند. یک رفیق پیدا می کند و با هم می گویند و می خندند و اثر از بین می رود. آن هفته عرض کردیم. اگر یک دقیقه به شما فرصت بدهیم، مثلا من ده دقیقه اینجا بنشینم شروع می کنید به حرف زدن. علامه طباطبایی شب های جمعه و احتمالا شب های پنجشنبه یک جلسه خصوصی داشتند. یعنی خواص شاگردانش آنجا بودند. حالا آقای حسن زاده حفظه الله تشریف داشتند. آیت الله جوادی حفظه الله تشریف داشتند. یک مجموعه از شاگردانشان. آقای حسن زاده دیرتر تشریف آوردند. در مجلس همه نشسته بودند. آقا وسط نشسته بودند و شاگردان هم دور تا دور نشسته بودند. بنده هم دم در بودم. البته جای من دم در هم نبود. جای من بیرون بود. اما خب دیگر. همه سکوت کرده بودند. آدم نباید انقدر کمبود حرف داشته باشد. بین فاصله دو نماز اگر اجازه بدهیم همه اش می شود پر حرف. لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّااین یک اثر بود.

در آیه 122 سوره مبارکه انعام می فرماید: أوَمَن كانَ مَيْتاً فـَأحْيَيْناهُ آیا کسی که مرده است و ما او را زنده می کنیم. وَجَعَلنا لـَهُ نورًا و برای او نوری قرار می دهیم. يَمْشي بـِهِ في النـَّاس با آن نور زندگی کند. ببینید ما واقعا چگونه زندگی می کنیم؟ با فکر زندگی می کنیم؟ اگر شما با فکر زندگی می کنید یعنی هرکاری می کنید فکر می کنید. نه هرچه پیش آمد. اگر هرچه پیش آمد باشد معلوم می شود مصداق این آیه نیست. وَجَعَلنا لـَهُ نورًا يَمْشي بـِهِ في النـَّاس نیست. خب اگر اینگونه نیست یعنی چه؟ یعنی زنده نیست. خب اگر زنده نیست چیست؟ نور چه نوری است؟ عرض کردیم نور ایمان است. این نور ایمان آدم را زنده می کند. أحْيَيْناهُا او را با نور ایمان زنده می کنیم. وقتی ایمان آورد و اعتقاد پیدا کرد و از خدا ترسید همراهش یک نور دارد. این دارد دائما با آن نور زندگی می کند. یا حداقل بعضی از اوقات با آن نور زندگی می کند. یعنی تمام کارهایش همینطوری نیست. ببینید حداقل گاهی فکر می کند. روی فکر کار می کند. چون فکر می کند یک کارهایی را انجام نمی دهد. این مشکل مادی ندارد ها. یک مثالی برایتان زدم. مثلا یک بچه گربه کنار حوض نشسته است. اگر بداند صاحب خانه مراقب اوست برای ماهی دست دراز نمی کند. خب. کارش را حساب می کند. بچه گربه کارش را حساب می کند. این حساب مادی است. آن مهم نیست. ما حساب مادی می کنیم. کاری که ضرر داشته باشد انجام نمی دهیم. اما این هیچ ضرر مادی ندارد. هیچ کس نیست که من از او بترسم. هیچ کس نیست که آبرویش برود. یک گناه پیش آمده و هیچ کس نیست. آنجا می ترسد. از یک کسی. از یک چیزی. آن نشانه است. نشانه یک ترسی که در پنهانی نصیب انسان می شود. باز حدیثی بود که مکرر خدمتتان عرض کردیم. وقتی قیامت می شود و قبرها شکافته می شود، یک کسانی از قبر بیرون می آیند و به بهشت پرواز می کنند. دم در بهشت ماموران بهشتی می گویند شما چه کسی هستید؟ می گویند ما از قبر درآمدیم و به اینجا آمدیم. می پرسند شما صراط را دیدید؟ می گویند نه. جهنم چطور؟ می گویند نه جهنم را هم ندیدم. ما هیچ چیز ندیدیم. یک سره به بهشت پرواز کردیم. می پرسند شما چکاره اید؟ چکار می کردید؟ می گویند ما دو خصلت داشتیم. یکی اینکه در پنهان از خدای متعال می ترسیدیم. هیچ دلیلی برای ترس دنیوی وجود نداشت. خب من در کوچه که دارم راه می روم اگر به نامحرم نگاه کنم، مردم می بینند و آبرو ریزی می شود .خب اینکه مهم نیست. این ترس دنیوی است. اما او زمانی که هیچ کس نمی دیده و او بوده و خدای متعال، در پنهان و خلوت از خدا می ترسیده. این نشانه آن حیات است. لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيًّاانذار در آدم زنده اثر می کند. آدم زنده کارش را حساب می کند. با حساب کتاب عمل می کند. همان که عرض کردیم. نشانه حیات حس حرکت است. حسی که آدم در اثر ایمان پیدا می کند حسی است که در باطن دارد آدم را اداره می کند. اداره کردنش هیچ ربطی به سود و ضرر مادی ندارد. یک جای دیگر را نگاه می کند. بر اساس آن عمل می کند. بنابراین گفتند که ما در پنهان از خدای متعال می ترسیدیم. دوم اینکه به آنچه قسمت بود راضی بودیم. به آنچه قسمت بود. ببینید یک وقت آدم می خوابد. قسمت آدمی که خواب است و تنبلی می کند و نمی دود این است که دستش جلوی مردم دراز باشد. نه اینکه تقدیر الهی برای او چنین باشد. تقدیر الهی برای آدم های تنبل چنین است. اما اگر یک کسی دارد کار می کند و فکر و کوشش می کند و حالا رزقش کم است یا هر مثال دیگری مثل اینکه فرض کنید یک کسی قدش کوتاه تر باشد. خب او به این قسمت راضی است یا نه. در نقل است که یک فردی خیلی بدگل بود. خیلی. خدمت رسول خدا آمد و پرسید آن چیزهایی که حتمی و قطعی و مسلم است و من باید انجام بدهم چیست؟ فرمود که خب نمازهای روزانه و روزه ماه رمضان و... گفت به خودش قسم من یک ذره بیشتر از این کار نمی کنم. فقط همین قدر که ضروری است را انجام می دهم. آخر چرا مرا اینگونه خلق کرده؟ چقدر بدترکیبم. گفت و رفت. ظاهرا در نقل آمده اگر می خواهید یک نفر اهل بهشت را نگاه کنید این آدم را نگاه کنید. چه عرض می کردیم؟ آنها گفتند ما به قسمت راضی بودیم. این خیلی خوب است. خدمت حاج آقای حق شناس رسیده بودیم. نمی دانم چه زمان بود. همان تازگی به دستشویی آمده بودند وضو بگیرند و پایشان سُر خورده بود و با صورت روی زمین آمده بودند. فرمودند که یک زمین خوبی خوردم. یک زمین خوبی خوردم. یک جور خاصی می گفتند. نه اینطور که من می گویم. آدم احساس می کرد که از جان و دلش می گوید. یک مرتبه دیگر هم که فکر می کنم عید غدیر بود و به دیدن ایشان رفته بودیم. آنجا یک کسی کنار ایشان نشسته بود و یادداشت می کرد. ایشان می گفتند مثلا در این لحظه سینه ام درد گرفت. یک مشکل قلبی برایشان پیش آمده بود و باید دائما وضعیت شان را ثبت می کردند تا به دکتر بگویند. داستان قلب شان را گفتند و بعد فرمودند خیلی راضی هستم. باز این را هم یک طوری گفتند. از ته دل. اگر کسی خیلی راضی باشد آن عالم یک نوع دیگر با او رفتار می کنند. آن طرف می رود و سلطنت می کند. خب. أوَمَن كانَ مَيْتاً فـَأحْيَيْناهُ کسی که مرده است و ما او را زنده می کنیم.وَجَعَلنا لـَهُ نورًا يَمْشي بـِهِ في النـَّاس و برایش یک نوری قرار می دهیم که با آن نور زندگی می کند. با نور زندگی کردن خیلی عظیم است ها. در کافی یک باب داریم که می فرماید در قلبش مصابیح قرار می دهیم. مصابیح چیست؟ جمع مصباح است. آدم اگر ده تا چراغ داشته باشد گم نمی شود. پایش در چاله نمی رود. من که آن را ندارم چطور؟ تمام این راه را شیطان مین کاشته است. همه اش را گودال و دره کنده است. اگر ما به جایی برسیم خلاف ساختمانش است. ما را رها نمی کند. یا دستت را به کسی بده. اگر آدم به امام حسین عیله السلام و امام زمان عليه السلام و به حضرت رضا علیه السلام محبت ببندد، یعنی دستش را به کسی داده است و گم نمی شود. یا چراغ داشته باشد. چراغ ها در دلش قرار دادیم که تا قیامت خاموش نمی شود. آن وقت بعد هم آن طرف عالم انقدر این چراغ به درد آدم می خورد که نمی دانید. یادم می آید یک آقایی بود که برای روضه به خانه اش می رفتیم. آقای اربابی. این سال های آخر مدام به زمین اشاره می کرد و می گفت من می ترسم بروم این زیر. راستی می ترسم بروم این زیر. دو متر خاک روی آدم  می ریزند. ترس ندارد؟ دارد. حالا این از لحاظ مادی است که هیچ نوری نیست. از لحاظ معنوی چقدر می تواند بی نور باشد. اگر خودت چراغی درست کردی و بردی که خوب است. اگر خودت چراغ درست نکردی، خیلی سخت است. من فکر این تاریکی را می کنم، سخت است. آقا چکار کنیم که این چراغ باشد؟ چکار کنیم؟ بارک الله. سحر. سحر. بیداری سحر چراغ است. آقای آقا سید علی اکبر گفت قرآن خواندن. ما هفته ای یک روز هم قرآن نمی خوانیم. اگر آدم زودتر به قرآن خواندن عادت کند، در روایات دارد که آن قرآن با گوشت و خونش مخلوط می شود. آدم یک طور دیگر می شود. و تا زمانی که ما طور دیگر نشده ایم، شهوت بر ما حکومت خواهد کرد. اگر خدایی نکرده یک وقت، یک پیشامدی برایمان پیش بیاید، شهوت و غضب بر ما حکومت خواهد کرد. اما اگر قرآن با گوشت و خونش ممزوج و آمیخته شده باشد، دیگر شهوت غلبه نمی کند. غضب غلبه نمی کند. آدم اوقاتش تلخ می شود اما غلبه نمی کند که نفهمد چکار می کند. آدم هرچه زودتر باید قرآن خواندن را یاد بگیرد. لازم نیست بخواهد برود در مسابقات جهانی برنده شود و حقوق فلان بگیرد. نه. برای خودش قرآن بخواند. آن سحر هم خیلی مهم است. اگر انسان سحرها را داشته باشد ممکن است کم کم بفهمد و از آن نور خبردار شود. اگر شما از آن نور خبردار شوید، بسیار خوب است. چون نور با شادمانی همراه است. چندین بار برایتان عرض کرده ام. آن دوستمان گفت دیگر نمی ترسم. این حرفش در گوش من مانده. گفت دیگر نمی ترسم. ترس از دلم رفته است. چرا رفته؟ روشن شده. اگر دل آدم روشن شود، ترس از دلش می رود. هزار چیز دیگر. خب آن مطلبی که می خواستیم عرض کنیم چه بود. می خواستیم در مورد خشیت صحبت کنیم. حالا این مطلب را بگویم. ببینید قرآن در آیه 11 سوره مبارکه مجادله می فرماید: يَرْفـَع اللهُ الـَّذينَ آمَنوا مِنكـُمْ وَالـَّذينَ أوتوا العِلمَ دَرَجاتٍ یرفع یعنی چه؟ یعنی بلندی می دهد. رفعت می بخشد. آدم را بلند می کند. چه کسی؟ خدا انسان را بلند می کند. چه کسی را؟ الـَّذينَ آمَنوااین همان است که عرض کردیم. آدم وقتی ایمان آورد با غیر مومن فرق می کند. آدمی که ایمان آورد با غیر مومن فرق می کند. وَالـَّذينَ أوتوا العِلمَ دَرَجاتٍ باز همان رفعت بخشیدن. کسانی که ایمان آورده اند و صاحبان علم را رفعت می بخشد. صاحبان علم را به درجات برتری می بخشد. خب کسانی که ایمان آورده اند چطور؟ فرمودند یعنی يَرْفـَع اللهُ الـَّذينَ آمَنوا مِنكـُمْ وَالـَّذينَ أوتوا العِلمَ دَرَجاتٍ صاحبان علم به درجات برترند. و کسی که ایمان آورده یک درجه برتر است. این صاحبان علم آن کسانی هستند که ایمانشان به علم رسیده است. یعنی به قطع و یقین رسیده است. اگر انسان در ایمان صاحب قطع و یقین شود، به درجات بالا می رود. هرچه قطع و یقینش بیشتر باشد، بیشتر بالا می رود. ببینید جان شما با یک چیزی بالا می رود. با این است. با ایمان بالا می رود. ببینید ما روی گل و زمین خاکی زندگی می کنیم دیگر. روحمان کجاست؟ روحمان به آن بستگی دارد. اگر روح ایمان دارد، این روی زمین زندگی نمی کند و برتر از زمین است. اگر یقین دارد و ایمانش به یقین رسیده است، در آسمان زندگی می کند. در چه آسمانی زندگی می کند؟ بستگی به یقینش دارد. ظاهرا اینجا و روی همین زمین راه می رود اما در باطن اینگونه نیست. وَالـَّذينَ أوتوا العِلمَ دَرَجاتٍ آنها به درجات رفعت می یابند. ده درجه، بیست درجه، پنجاه درجه. بستگی به یقینش دارد. به مقداری که علم و ایمانش یقینی شده باشد بستگی دارد. تا آدم به جایی می رسد که همیشه در بهشت زندگی می کند. در آیه 62 سوره مبارکه یونس می فرماید: ألا إنَّ أوْلِياءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلـَيْهمْ وَلا هُمْ يَحْزَنونَ کسانی که ولی خدا هستند نه می ترسند و نه غصه دارند. همه غصه هایشان برطرف شده است. هیچ غصه ای ندارند. عرض کردم آن شخص گفت ترس از دلم رفته است. حالا این هم هیچ غصه ای ندارد. همه غصه هایش رفته. دیگر غصه نمی خورد. برای هیچ چیز غصه نمی خورد. غصه دنیایی ها. همه غصه های ما غصه های دنیایی است. درست است؟ همه ترس هایمان ترس های دنیایی است. ترس آخرتی ایرادی ندارد. آن خودش فضیلت است. مومن همیشه از عاقبت می ترسد. مسلم است عاقبتش به خیر است. اما باز هم می ترسد. خب چرا می ترسد؟ همان ترس او را عاقبت به خیر می کند. انبیاء و اولیاء از همه بیشتر می ترسند. به خاطر آن ترس بیشتر است که معصوم هستند. علم بیشتر، ترس بیشتر و عصمت می آورد. شما به آن علم و آن ترس برسی، شما هم به عصمت می رسی. خب. می خواهیم عرض کنیم که فرد به خشیت می رسد. در آیه 1 و 2 سوره مبارکه مومنون می فرماید: قـَدْ أفلـَحَ المُؤْمِنونَ * الـَّذينَ هُمْ في صَلاتِهمْ خاشِعونَ این همان مومنی است که به یقین رسیده است. مومنی که به یقین رسیده است به خشوع می رسد. نماز ما خیلی خالی است. خیلی بی جان و بی روح است. لازم نیست نمازمان نیم ساعت طول بکشد. پنج دقیقه طول بکشد. بنده با کم و زیادش هزار بار پشت سر حاج آقای حق شناس نماز خواندم و با کم و زیاد هزار بار پشت سر آیت الله بهجت نماز خواندم. همینطور بزرگان دیگر. نمازشان فرقی با نماز ما ندارد. حالا مثلا حاج آقای حق شناس در رکوع یک سبحان ربی العظیم و بحمده می گفتند و یک صلوات هم می فرستادند. در سجده هم یک سبحان ربی الأعلی و بحمده می گفتند و یک صلوات می فرستادند. فقط عرض کردم که آن تشهد آخر را کمی طول می دادند. نماز صبح هم کمی بیشتر طول می کشید. نماز آقای بهجت کمی طولانی تر بود. چند بار ذکر رکوع را تکرار می کردند و بعد صلوات می فرستادند و بعد و عجل فرجهم و العن اعدائهم می گفتند و کمی بیشتر طول می کشید. اما حوصله ما هیچ سر نمی رفت ها. اصلا کسانی که پشت سر ایشان نماز می خواندند حوصله شان سر نمی رفت. جمعیت هم هر روز بیشتر می شد. ظاهرا همین نماز ما بود. اما یک حسی داشت که ما آن حس را نداریم. آن اوایل جوانی من به مدرسه حاج آقای مجتهدی می رفتم و شب ها می رفتیم درس می خواندیم. بعد در راه با دوستمان می آمدیم و با هم صحبت می کردیم. البته من صحبت می کردم. از صحبت های حاج آقای حق شناس که شنیده بودم برایش می گفتم. احساس می کردم یک چیزی در این سینه دارد می سوزد که بعد از آن دیگر نیست. آن احساس اولی حیات است. وقتی شما به حیات رسیدید، اگر از این حرف ها بزنید، حرف را حس می کنید. اگر آدم فقط حرف را بگوید مانند ضبط صوت است. اما یک چیزی علاوه بود. حاج آقای حق شناس سه شب در هفته موعظه می کردند. در درس هایشان می گفتند من هر وقت می خواهم موعظه کنم، تمام شراشر وجودم را تحت بررسی قرار می دهم. یعنی چه؟ باید یک ذره نمایش در وجودم نباشد. اصلا نباید این در وجودم باشد که بخواهم صحبت کنم تا شما خوشتان بیاید. اگر این درونم باشد هیچ. می فرمودند من باید کلماتم را ملاحظه کنم. کلمه به کلمه. این ثمره آن حیات است که اگر در آدم قوت بگیرد، آدم تمام زندگی خودش را در اختیار می گیرد. هیچ چیزی در زندگی اش پیش نمی آید که بدون اختیار او انجام شود. همه اش به اختیار است. مگر اجازه می دهند هر خیالی در خاطرشان بیاید و بماند. دو دقیقه بماند.

اگر انسان بتواند زیاد گریه کند، نه این گریه هایی که من و شما می کنیم، اگر بتواند زیاد گریه کند، آن رفقای قدیم ما دو سه ساعت گریه می کردند. آن خواننده هایشان هم مانند خواننده های زمان ما نبودند. روضه خوانان معمولی بودند. چرا آدم باید احتیاج داشته باشد که مثلا صدای خواننده فلان طور باشد. چه لزومی دارد؟ شما برای امام حسین گریه می کنید یا برای صدای خوش آن آقا. برای شعر ممتازش گریه می کنید یا برای امام حسین؟ اگر آدم برای شعر ممتاز گریه می کند، خب برای آن گریه می کند دیگر. آن گریه ها با آب مخلوط است.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای