جلسه چهارشنبه 4/2/92 ( چگونه بنده به خداوند نزديك مي شود )
جلسه چهارشنبه 4/2/92 ( چگونه بنده به خداوند نزديك مي شود )
وقتی که سینه من از حرام پاک شد، من به خدا نزدیک تر شده ام. وقتی بخل کم شد، به خدا نزدیک شدم. تقرب اینگونه است.من تکبر ندارم پس به خدا نزدک هستم.من حرص ندارم پس به خدا نزدیکم...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

عرض کردم دو دسته روایت هست. روایات دسته اول را کمتر خواندیم چون مرد میدانش کمتر بود. فرمودند که لا یَزال یَتـَقـَرَّبُ اِلـَیَّ عَبدی بـِالنـَّوافِل بنده به طور دائمی هر خوبی پیش می آید انجام می دهد. تنبلی نمی کند. پشت گوش نمی اندازد. نمی گوید به من چه. هرکار خوبی پیش آید انجام می دهد. چون اینگونه است بنابراین دائما دارد به من تقرب می جوید. یَتـَقـَرَّبُ اِلـَیَّ بنده دائما با کارهای خوب به من تقرب می جوید. تا اینکه من او را دوست می دارم. این هدف اعلای همه ریاضت کشان عالم است. که خدا آنها را دوست بدارد. و إذا أحبَبتـُهُ وقتی من او را دوست می دارم، من چشم او می شوم، من گوش او می شوم، من دست او می شوم الی آخر. حدیث دوم این بود که بنده به خانه من می آید و بار مظلمه مردمان را به دوش دارد و می خواهد به نماز بپردازد. آن عبارت را عرض نمی کنم. بعد فرمودند اگر آن بار را زمین گذاشت من مانند همان قبلی رفتار می کنم. این حدیث بسیار ممتاز است. از نظر اعتبار هم درجه اول است. معنای آن هم درجه اول است. وقتی می گوید من گوش او می شوم، دست او می شوم، چشم او می شوم به چه معناست؟ یعنی چه؟ یعنی من امور او را بدست می گیرم. همه امورش را. حالا باز می خواهیم یک حدیث دیگر بخوانیم که به فهم این نزدیک شویم. فقط خدا مرحمت کند. مکرر عرض کرده بودم. به اینجا می خواهیم برسیم اینکه می فرماید من گوش و چشم و دست و... او می شوم یعنی همه امور او را من بدست می گیرم. در این حدیث دیگری که از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل است ایشان فرمود که خدای متعال فرمود: وَ إذا عَلِمتُ أنَّ الغالِبُ عَلی عَبدی الإشتِغالُ بی هنگامی که من دانستم غالب بر بنده من، و آن چیزی که بر بنده من حکومت می کند مشغولیت با من است. مشغولیت با من یعنی چه؟ یعنی به دنبال وظایفش است. می کوشد درست رفتار کند، می کوشد گناه نکند. می کوشد مثلا در برابر پدر و مادر اطاعت کند. خب اگر یک جوان از پدر و مادرش اطاعت می کند برای چه این کار را می کند؟ می خواهد به خاطر خدا از پدر و مادر اطاعت کند. مثلا درسش را می خواند برای اینکه پدر و مادر راضی شوند. چرا پدر و مادر راضی شوند؟ نمی شود که انسان سرشان کلاه بگذارد. می خواهد پدر و مادر واقعا از او راضی باشند تا خدا از او راضی باشد. اگر اینگونه بود. اگر بنده ای اینگونه بود. عبارتش خیلی خوب بود. نـَقـَلتُ شَهوَتـَهُ فی مَسألـَتی. دیگر این شهوت های پست را از او می گیرم و شهوتش تبدیل به یک شهوت متعالی می شود. شهوت او را به شهوت درخواست از خودم تبدیل می کنم. دائما حواسش پیش من است. فی مَسألـَتی وَ مُناجاتی باز اینها حرف اصلی ما نیست. که فـَإذا کانَ عَبدِی کـَذلِک وقتی بنده من اینگونه شد. در مورد امیرالمومنین می گویند أمیرالمُومِنین کانَ رَجُلاً دَعّاً یعنی دائما دعا می کردند. نه اینکه نشسته بودند و دعا می کردند. داشت کار می کرد. یک کشور را اداره می کرد. یک کشور به بزرگی چند برابر ایران را اداره می کرد. اما هیچ وقتش حرام نمی شد. همه اش مشغول بود. وقتی بنده من اینچنین بود، فـَأرادَ أن یَسهُو حُلتُ بَینـَهُ وَ بَینَ أن یَسهُوو اگر پیش آمد شد و می خواست یک راهی را انتخاب کند که آن راه به صلاحش نیست، من نمی گذارم. من بین آن بنده و اینکه اشتباه کند حائل می شوم. من نمی گذارم اشتباه کند. فقط هم در همین فرض است که ممکن است انسان دیگر اشتباه نکند. فقط در این فرض ممکن است انسان اشتباه نکند. که خدا نگذارد. خدا کمک کند. ببینید خیلی هم عجیب نیست. ما هم اگر یک وقت هایی می توانیم درست عمل کنیم به دلیل این است که خدا کمک می کند. هر مقدارش را درست عمل می کنی مربوط به این است که خدا دارد کمک می کند. به انسان فهم درست می دهد و کمک می کند. توفیق به این معنا نیست که دست شما را گرفته و دارد هل می دهد. نه. دستت را خودت حرکت می دهی. اما وسایلش را جور می کند که درست بفهمی و عمل کنی. خدای متعال به آدمی توفیق می دهد. توفیق می دهد یعنی برای خوبی وسایل جور می کند. اینجا هم همین را می فرماید. درجات پایینش برای ما هم هست. اگر او اراده می کند سهوی بکند، من بین او و بین اینکه سهو بکند، حائل می شوم. این همان است که آنجا فرمودند. من دست او می شوم یعنی دست دیگر اشتباه نمی کند. این دست اشتباه نمی کند. به نامحرم دست نمی دهد. این دست دیگر به نامحرم دست نمی دهد. خب مایه ای که انسان باید بپردازد تا با او چنین کنند چه بود؟ یکی این بود که سعی کند باری از مردم به دوش نداشته باشد. ببینید دائما که ما داریم کار می کنیم گاهی در حال خرابکاری هستیم. این را دقت کند که باری از مردم را به دوش نگیرد. خب بارهای گذشته را چکار کند؟ یک مرتبه دوستمان گفت یک بار یک نوجوانی با یک حالت پریشانی آمده بود می گفت آی فلانی من را ببخش. حلال کن. آخر چرا؟ من نمازم بالا نمی رود. می خواهم نمازم بالا برود. حالا نمی دانم اصلا به آن آقا چه ربطی داشت. قاعدتا با هم سلام و علیک داشتند. من که اینگونه عرض نکردم. آدم باید به دقت عمل کند. یک وقت یک حقی از مردم به گردن آدم هست. ببینید مثلا شما دارید رانندگی می کنید، دقت کنید یک وقت ماشینتان به ماشین دیگری نکشد و خط نیندازد. اینگونه نباشد که خط بیندازد و بعد بگوید صاحبش نیست دیگر برویم. اینگونه نباشد. دقت کند. بعد هم فرض کنید یادش می آید که مثلا یک روزی در بچگی ما سنگ زده ایم و شیشه همسایه را شکسته ایم. خب می رویم از همسایه حلالیت می طلبیم. نه اینکه راه بیفتیم و از دانه دانه آقایانی که اینجا نشسته اند حلالیت بطلبیم که به هیچ دردی نخورد. نه یک مساله جدی است. انسان در زندگی باید سعی کند پاک زندگی کند و باری از مردم به دوشش نیاید. اگر من نماز قضا داشته باشم، الان بار به دوش دارم. نماز قضا داشته باشم حد خداست دیگر. یعنی از حد خدا کوتاهی کردم. خب بروم نماز قضایم را بخوانم. اگر روزه قضا دارم که ممکن است در اویل جوانی خطا کرده باشم، روزه ام را بگیرم. برای روزه گرفتن فصل های خوب هم داریم دیگر. روزهای کوتاه در طول سال هست. روزهایی که ده دوازده ساعت است. آن وقت روزه هایش را بگیرد و بار را از روی دوش خودش سبک کند. این را عرض کردیم. فرمودند اگر کسی باری از کسی به دوش نداشته باشم، من همانگونه با او رفتار می کنم. باز به عبارت حدیث دقت کنید. حُلتُ بَینـَهُ وَ بَینَ أن یَسهُومن بین او و بین اینکه سهو کند حائل می شوم. جلوی خطایش را می گیرم. یعنی باز توفیق می آید. فرموده بودند من یک شبی با یکی از آقایان علما یک جایی بودیم و گفتیم چه کار کنیم و یک نیم ساعتی با هم مشاعره کردیم. خب این برای ما خوب است. بهتر از این است که بنشینیم در مورد مردم حرف بزنیم. اما ایشان فرمودند آن شب نماز شبم عیب کرد. گفتند این مشاعره به چه دردت می خورد؟ به چه درد می خورد؟ در کنارش حاج آقای حق شناس خودشان فرمودند. در حمام بودند. خب آدم در حمام چکار می تواند بکند، نمی تواند نماز بخواند. مفاتیح هم نمی تواند دست بگیرد و دعا بخواند. فرمودند که اشعاری را که در یاد دارم شروع به یاد آوردن کردم. خب این چرا عیب نداشت؟ مانند همان است دیگر. حالا آنجا دو نفری با هم می خواندند و ایشان دارد یک نفری برای خودش می خواند. ایشان می خواهد این اشعار را در مواعظ خودش استفاده کند. شعر موعظه و اخلاقی است. عمل سودبخش. شما اگر ساعتی را در عمل غیرسود بخش برای خودت یا مردم مصرف کنی، بدهکار می شوی. بنابراین ما تمام عمرمان را بدهکاریم. این را می خواستم عرض کنم که با به هم زدن وضع نماز شبش چوبش زدند که چرا آن وقت را هدر کردی؟ اینگونه حُلتُ بَینـَهُ وَ بَینَ أن یَسهُوحائل می شوم. نمی گذارم سهو کند. چگونه نمی گذارم؟ دستش را می گیرم؟ نه دستش را نمی گیرم. اینگونه. یک نفر را می فرستم که مزاحم می شود. مثلا خدایی نکرده چیز بدی به خاطرش گذشته بود. یک نفر را می فرستم که نگذارد این خطا کند.

بحث از اینجا شروع شد. در آیه 122 سوره مبارکه انعام می فرماید: أوَمَن كانَ مَيْتاً فـَأحْيَيْناهُ کسی که مرده است و ما او را زنده می کنیم.  وَ جَعَلنا لـَهُ نورًا و برای او نوری قرار می دهیم. عرض کردیم این زنده می کنیم با اینکه برای او نوری قرار می دهیم یک معناست. آن کسی که در تاریکی است در این آیه مرده حساب شده. کسی که در تاریکی است مرده حساب شده. این مرده بوده. من زنده اش کردم و برایش نور قرار دادم. خب این نور چه نوری است؟ نوری است که با آن زندگی می کنند. جلوی پایش را می بیند. پایش در چاله نمی رود. ببینید فرق صاحبان عصمت با ما چیست؟ آنها بدی بدی را خیلی خوب می بینند. به خوبی می بینند که بدی چقدر بد است. انقدر بدی را بد می دانند که نمی توانند همچین کاری را انجام دهند. وَ جَعَلنا لـَهُ نورًا من برای او نوری قرار می دهم. این نور باعث می شود شما به خوبی بد بودن بدی را ببینی و بفهمی. یعنی بلافاصله می آید در عمل انسان. یک کسی مرده است. یعنی هنوز اعتقاداتش درست نیست. یک کسی مرده است. حالا کوشید و زحمت کشید و اعتقاداتش را درست کرد. حالا که اعتقادش را درست کرد آن نور می آید. ببینید به مقدار قوت اعتقاد آدم آن نور در او قوت دارد. نوری که از ایمان و اعتقاد ناشی می شود. نور ایمان یک نور هپروتی نیست. نه. بلافاصله خودش را در چشم من نشان می دهد. من نمی توانم هرجایی را نگاه کنم. دستم هرجایی دراز نمی شود. نمی توانم به هر پولی دست بزنم. نمی توانم هرجایی بروم. أوَمَن كانَ مَيْتاً فـَأحْيَيْناهُ کسی که مرده است و ما او را زنده می کنیم و برای او نوری قرار می دهیم. این را یک طرف گذاشته اند و در مقابلش فرموده اند آیا این مثل مرده ای است که  كـَمَن مَثـَلـُهُ في الظـُّلـُماتِ لـَيْسَ بـِخارج ٍ مِنها آیا این آدم مانند آن آدمی است که در ظلمات گیر کرده و امکان بیرون آمدن هم ندارد. خب چرا امکان بیرون آمدن ندارد. این ظلمات را که نساخته اند که شما بروی در آن گرفتار شوی و هرگز بیرون نیایی. آن قبلی که در ظلمات بود هم آمد بیرون و ما نجاتش دادیم. این چرا نمی تواند بیرون بیاید. دلش به این ظلمات بسته است. دلبسته شده. خدایی ناکرده یک کسی به یک فکر نادرستی دلبسته شده. یک وقت از امام سوال کردند که آقا اینهایی که اهل بدعت هستند چرا توبه نمی کنند؟ فرمود که زیرا دلش از محبت آن بدعت که خودش ساخته و اختراع کرده پر است. انسان چیزی که خودش ساخته را دوست دارد دیگر. خب می رفتی تحقیق می کردی. استاد ما فرمودند که من درمورد یک مساله ای از مسائل دینی کتاب نوشتم و تقریبا یک سال کار کردم. بعد دیدم که نمی توانم آن چیزی که می خواهم را اثبات کنم. رفتم تمام نوشته هایم را در شط ریختم. من دلبسته ام. به هر نوعی شده می خواهم کتاب خودم را دربیاورم و چاپ کنم. خب میروی جهنم. من دلبسته نیستم. اگر کسی دلبسته بود. یک چیزی را خودش ساخته و پرداخته و به آن دلبسته است. حالا این به حرف بدعتی که خودش زده دلبسته است که خیلی خطرناک است. یک وقت هم هست که انسان به یک گناهی دلبسته است. خب همینطور در ظلمت می مانم. اگر انسان به یک گناهی دل بسته باشد، به یک حزبی دلبسته باشد که هرجا آنها رفتند او هم می رود، اگر آنها به جهنم بروند چطور؟ او هم می رود. ببینید عرض کردیم که در قدم اول انسان به یک حیات تازه می رسد. در ایمان، آدم در قدم اول به یک حیات تازه می رسد. آن وقت این را برایتان عرض کردیم که حیات تازه ثمر دارد. اولین مرحله که یک موجودی به حیات می رسد و زنده است در نباتات است دیگر. اثر این زندگی در آن نمودار است. مثلا تولید مثل دارد. رشد دارد و امثال این حرف ها. زندگی آثار دارد. آن وقت برای این کسی که به ایمان رسیده و چون به ایمان رسیده به حیات تازه رسیده این ایمان آثار دارد. در آیه 97 سوره مبارکه نحل می فرماید: مَنْ عَمِـلَ صالِحًا مِن ذ َكـَرٍ أوْ أنثى وَهُوَ مُؤْمِـنٌ فـَلـَنـُحْيـِـيَنـَّهُ حَيَاة ًطـَيـِّبَة ًوَلـَنـَجْزيَنـَّهُمْ أجْرَهُم بـِأحْسَن ما كانوا يَعْمَلونَ هرکس که عمل صالح کند، مرد باشد یا زن باشد، باید ایمان داشته باشد. اگر ایمان نداشته باشد مرده است. اگر هم کار خوب کند، این ثمر را برایش ندارد. این ثمر فقط در فرض ایمان است. اگر ایمان دارد و عمل صالح هم انجام می دهد: فـَلـَنـُحْيـِـيَنـَّهُ حَيَاة ًطـَيـِّبَةمکرر این را عرض می کردیم. مگر این مرده بود که داشت عمل صالح می کرد. شما که گفتی این مومن است و مومن هم که گفته بودی زنده است. در ایمان انسان به یک زندگی می رسد. زندگی تازه اش را لمس می کند. کاملا احساس می کند. می فهمد یک چیز دیگری هست. قبلا این نبوده و حالا هست. یک زندگی تازه یافته. این آدمی که زندگی تازه یافته اگر عمل صالح کرد، که البته اینها یک روزه نیست و کار با یک روز درست نمی شود، اگر عمل صالح انجام داد و کار کرد و ادامه داد و پیگیری کرد و استقامت ورزید به حیات طیبه می رسد. حیات طیبه یک حیات جدید است. یک زندگی تازه است. در این زندگی تازه که قبلا هم عرض کرده بودیم روایات ذیل آن می گویند حیات طیبه در قناعت است. حیات طیبه در قناعت به دست می آید. بنده عرض می کردم که حالا شما اینجا فقط صفت قناعت را گفتی. تمام صفات خوب مانند زنجیر با هم پیوستگی دارند. هم در صفات بد و هم در صفات خوب. چرا؟ زیرا ریشه صفات بد یک چیز است و ریشه صفات خوب یک چیز است. اگر شما این صفت خوب را دارید پس آن ریشه را دارید پس صفات دیگر را هم می توانید داشته باشید. فقط فرقش این است که وقتی من صفات بد را دارم، یک وقت یک صفت بدم در راس است و از همه قوی تر است. قیافه آخرتی اش هم به همان قیافه است. یعنی کسی که متکبر است درآخرت به صورت مورچه می آید. همه خلایق محشر این را زیر پا له می کنند و عبور می کنند. حالا کسی که بخیل است به صورت دیگر و... حالا اگر یک کسی قوت صفت تکبر در او زیاد باشد، ناگزیر عشق به دنیا نیز در دلش پر است. چون عشق به دنیا در دلش پر است، ناگزیر بخل هم دارد. مثلا باز یک نفر که در دنیا از او جلو زده به او حسادت هم می ورزد. سعی می کند کار او را تخریب کند. آدمی که یک صفت بد را به صورت قوی در دل دارد، ناگزیر این صفت بد ریشه دارد. ریشه اش چیست؟ ریشه اش بی اعتقادی است. بدی صفات بد اینگونه است. ریشه صفات بد به یک بی اعتقادی می رسد. اگر قوت پیدا کند، آن ایمانی که انسان دارد را از انسان می گیرد. اگر نه و انقدر قوی نباشد خب هم صفت بد وجود دارد که گاهی یقه این را می گیرد و گاهی هم ایمان هست و به خاطر ایمانش کار بد نمی کند. در برابرش صفات خوب یک ریشه دارد که ریشه اش ایمان است. این است که اینجا می فرمایند حیات طیبه یعنی قناعت. آن شب ها شعرش را برایتان خواندم. سالها زحمت کشیدم تا به فرمان خرد حرص را به زندان بیندازم. خب حیات طیبه حیات همراه با قناعت است. اگر حیات همراه با قناعت است بنابراین آن طور به دنیا عشق ندارد که خودش را به آب و آتش بزند. ببینید انسان یا قانع است و یا حریص است دیگر. قانع خودش را به آب و اتش نمی زند. چرا؟ چون عشق به دنیا آنطور که کور و کرش کند نیست. آن وقت بر اساس بخل و ... حسادت نمی ورزد. اینها به هم پیوستگی دارد. در روایت هم داریم. الان همراهم نیست. مثلا سه صفت را می شمارند و می گویند اینها از یک سنخ واحد اند. از یک جا ریشه می گیرند. و همه صفات بد به بی اعتقادی برمی گردد و صفات خوب به اعتقاد. این مومن است، عمل صالح می کند. پیوسته عمل صالح می کند. برای مومن که عمل صالح می کند ثمر می دهد. یک مرحله بالاتر هم داریم. بعد از اینکه این صفات بد از این سینه پاک شد، چکار کرده بود؟ رفته بود سر اعمال خوب. عمل درست. آن حرفی که در آن حدیث اول عرض کردیم که فرمود لا یَزال یَتـَقـَرَّبُ اِلـَیَّ عَبدی بنده من با کارهای خوب به من تقرب می جوید، ببینید وقتی که سینه من از حرام پاک شد، من به خدا نزدیک تر شده ام. وقتی بخل کم شد، به خدا نزدیک شدم. تقرب اینگونه است. مکانی که نیست. من تکبر ندارم به خدا نزدک هستم. من بخل ندارم به خدا نزدیک هستم. من حرص ندارم به خدا نزدیکم. ریشه تمام اینها هم محبت دنیاست. اگر محبت دنیا نباشد آدم پرواز می کند. یک مساله اصلی که نماز ما اینگونه است این است که نماز ما لذت ندارد. اگر نه نماز را با هیچ لذتی، هیچ لذتی، هیچ عوض نمی کردیم. اصلا شما لذایذ دنیایی را در برابر لذت نماز نزدیک صفر در نظر بگیرد. آن را هم یک میلیارد بگیرد. چنین فاصله ای بین لذت نماز و لذات معنوی وجود دارد. یک دلیل عمده اش علاقه ما به دنیاست. نشانه اش چیست؟ مثلا من دارم از یک جا عبور می کنم، عبایم به یک تیزی بگیرد اوقاتم تلخ می شود. این نشانه است. مثلا انگشترم گم شود. مدتی فکرم مشغول می شود. آخر چرا فکرت مشغول است؟ اگر تو تقصیر کرده بودی، بله. اما وقتی تقصیر نکردی. این عُلقه است که فکر مرا مشغول می کند. مثلا فرض کنید من بفهمم انگشتر شما گم شده. به کوچه که بروم از خاطر می برم. چرا؟ چون من به انگشتر شما که علقه ندارم. ببینید اینگونه باید انسان علقه نداشته باشد. این را هم عرض کردیم که کسب این صفات خوب در اثر زحمتی است که انسان می کشد، انسان باید زحمت بکشد، باید زحمت بکشد. مثلا همیشه سعی می کند نمازش را اول وقت بخواند، مدام کم و زیاد می کند و تنظیم می کند تا همیشه نمازش اول وقت باشد. التبه این که خیلی زحمت ندارد. بعد مثلا می خواهد سحر بیدار شود و در خانه خدا تضرع کند، استغفار کند و نماز بخواند و قرآن بخواند. اینها عمل صالح است. یا به پدر و مادرش چشم بگوید. آن دوستمان را عرض کردم که به پدر و مادرش چشم می گوید. در طول روز اگر بشماریم هزار بار چشم می گوید. چشمی هم که به پدر و مادرش می گوید درجه یک است. این را هم عرض کردم. من یک وقتی در مشهد به خدمت یک آقایی رفته بودم. آن دوستمان که ما را برده بود گفته بود ایشان یک کسی است. بعد هم مشخص شد. چون آن زمانی که ما نسشته بودیم دائم از اطراف و اکناف تلفن می کردند که استخاره کنند. از این تلفن سیاه های قدیمی بود و صدای زنگش را هم کم کرده بود. وقتی زنگ میزد ایشان تلفن را برمی داشت و یک سلام خیلی خوبی می کرد. بعد هم ما نمی فهمیدیم که طرف پشت تلفن چه می گفت. ایشان می گفت چشم. یک چشمی که طرف دلخوش می شد. بعد هم قرآن را نگاه می کرد و جواب را می گفت. قدیم هم گفتم. هر چَشمی که شما گفتی در آنجا برایت یک شاخه گل کاشته اند. بعد که به آنجا رفتی می بینی که مثلا گل هایت یک باغچه را پر کرده. هر چشمی هم که نگفتی یک مقدارش خشک شده است دیگر. حالا آن دوستمان که به پدر و مادر چشم می گفت. قربان صدقه مادر می رفت. اگر دعوایی در خانواده بود با این چشم ها آن دعوا را اداره می کرد. به خانمش می رسید چشم می گفت. بعد هم می آمد پیش پدر و مادر که آنها با خانمش جنگ داشتند. به آنها می رسید و چشم می گفت و قربان صدقه شان می رفت. عمل خوب. این یک عمل خوب است آقا. زحمتی دارد؟ خب شما هم چشم بگو. در اثر عمل صالح کم کم بدی های انسان تبدیل می شود به خوبی. خیلی خوش به حال آدم است. یک مطلبی برایتان عرض کنم که شاید برایتان تازه باشد. ما به آن عالم که می رویم، چند نوع بهشت داریم. چند نوع بهشت داریم. بهشت اولمان بهشت اعمالمان است. همین تازگی یک کسی را قبل از وفاتش خواب دیده بودند که چه باغی. بعد یک ساختمان خیلی خوبی داشت. حالا این ساختمان خوب و باغ مربوط به چیست؟ شما یک عمری درست رفتار کردی. درست رفتار کردیم. اعمال خوب برایت یک بهشت می شود. بهشت اصلا ربطی به این عالم ندارد ها. اصلا ربطی ندارد ها. گفتند اگر یک برگش را به اینجا بیاورند همه عالم گلستان می شود. یعنی کره زمین با یک برگ آن گلستان می شود. انقدر قوت دارد. بعد یک بهشت دیگر داریم برای اخلاقت. اخلاقت هم یک بهشتی است. آن بهشت آن قدر عمیق تر و قوی تر است که حد ندارد. مثلا اگر بهشت اعمال شما یک طبقه است، بهشت اخلاق بسیار گسترده تر است. یک آقایی گفت من مرحوم بهشتی را خواب دیدم. بهشتشان یک ساختمان بود که مثلا فرض کنید از چهار راه مولوی تا چهار راه سیروس می رسید. یک قصر بود. به این بزرگی. طول قصر انقدر بود و مثلا چندین طبقه. آن وقت اگر شما بهشت اخلاق خوب هم داشته باشید، خیلی عظیم تر است. ببینید هر برگ بهشت اعمال، شادمانی ها به بار می آورد. هر روز و هر لحظه که به آن برگ نگاه کنید شادمانی به بار می آورد. آن وقت بهشتی که در اثر اخلاق خوب انسان به دست می آورد، آنقدر شادمانی ها دارد که بی حد است. داستانش را برایتان گفتم، در قیامت تمام ساعات عمر انسان را به صورت اتاقک هایی به انسان نشان می دهند. آن ساعت هایی که اعمال خیر انجام داده، اتاقک روشن است و آن ساعاتی که خدایی نکرده اعمال بد انجام داده یک اتاقک تاریکی است. اینگونه می گویند. آن اتاقک روشن را که می بیند آنقدر شادمان می شود که اگر شادمانی او را بین همه اهل جهنم تقسیم کنند، همه شاد می شوند. اینگونه است. یک شادمانی یک نفر است که بین هزاران و میلیون ها نفر تقسیم شود همه شاد می شوند. و بالعکس وقتی آن ساعت تاریکی که در اثر اعمال بد به یک چیزی مشغول بوده که خدا راضی نبوده و گناه محسوب می شده، آن تاریکی یک غم و اندوهی به او می دهد که اگر غم و اندوهش را بین اهل بهشت تقسیم کنند، تمام اهل بهشت اوقاتشان تلخ می شود. اینگونه است. قوت و عمق شادمانی ها و اندوه های آن عالم انقدر است. این مثلا آن بهشتی که در اثر سخاوت به آن رسیده. چه بهشتی است. قناعت. این که به قناعت رسیده. این که دنیا را اصلا دوست ندارد. چه بهشتی گیرش می آید که اصلا نمی شود حساب کرد. یک خوبی بهشت هم این است. ببینید در این دنیا مثلا اگر یک لیوان شربت برای شما بیاورند، آن جرعه اولش خوشمزه تر است دیگر. جرعه دوم کمتر و کمتر و جرعه آخر لذتش کمتر است. غذا هم اینگونه است. لقمه اول خوشمزه تر است. آرام آرام کم می شود و عادی می شود. کم غذای خوشمزه یا شربت خوشمزه ای است که تا آخرش آن مزه را داشته باشد. مزه اش را می گویم. حالا برفرض هم که داشته باشد، درجات کمتر از آن اولی است. آنجا اینگونه نیست. شما بار اول که به این گلی که خودت ساختی و پرداختی نگاه می کنی، یک درجه حظ می بری. ساعت دوم که نگاه می کنی، حظ بیشتری می بری. چگونه یک گل بسازی؟ عرض کردم چشم خوب که به پدر و مادر بگویی آنجا برایت گل می سازند. آنجا لذت کم نمی شود. مدام زیاد می شود.

ببینید مثلا ذکر مصیبت اباعبدالله و حضرت صدیقه طاهره یک عبادت است. اگر بازی است، نماز هم بازی است و این هم بازی است. اگر عبادت است، این هم عبادت است و آن هم عبادت است. نماز هم عبادت است. آن دوستمان سوال می کرد که بین واجب و مستحب کدام را انتخاب کنیم؟ (منظورش نماز اول وقت و سینه زنی بود) خب نماز اول وقت که واجب نیست. مستحب است. مستحب خیلی درجه اولی است. اما می خواهیم بگوییم در مقام مقایسه نمی دانیم کدام برتر است. اما به بازی نمی گذرانیم ها. مثلا الان ما می خواهیم سینه بزنیم و یک ساعت هم می خواهیم سینه بزنیم، این کار را نمی کنیم. اول نمازمان را می خوانیم و بعد سینه می زنیم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای