جلسه چهارشنبه 25/2/92 ( نتيجه ي ايمان )
جلسه چهارشنبه 25/2/92 ( نتيجه ي ايمان )
خدا حق است. بارک الله گفتن مردم حق نیست. اقتضای ایمان و ندای ایمان این است که خدا حق است. پس ذره ذره اعمال را از این باب که خدا حق است دارد انجام می دهد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

اگر انسان برای زندگی اش معلم پیدا کند، امکان اینکه به جایی برسد خیلی بیشتر می شود. اما اگر انسان معلم پیدا نکند و بخواهد به عقل خودش عمل کند خب خیلی سخت تر می شود. اگر معلم پیدا کند که به او بگوید اینجا اشتباه کردی، این کار را نباید انجام می دادی. فردا این کار را نکن، یک همچین معلمی. یک همچین معلمی پیدا نمی شود. اما اگر انسان همچین معلمی پیدا کند امکان اینکه به جایی برسد خیلی زیاد می شود. اگر هم نه که هیچ. یک وقت اگر کسی به انسان گفت که این دعایت مستجاب است و خواست علاوه بر عاقبت به خیری دعای دیگری هم بکند، این دعا را بکند خوب است.

اگر در خاطرتان باشد یک مطلبی عرض می کردیم. در آیه 33 سوره مبارکه یس می فرماید: وَ آيَة ٌ لـَهُمُ الأرْضُ المَيْتـَة ُ أحْيَيْناها وَ أخـْرَجْنا مِنـْها حَبّـًا فـَمِنـْهُ يَأكـُلونَ آیتی از آیات ما برای این مردم زمین مرده است. در زمستان شما صحرا ها را که نگاه می کنید همه جا خاموش است و بدون هیچ روییدنی است. همه جا خشک. هیچ علامتی از حیات دیده نمی شود. وقتی بهار می شود و باران می بارد، در رابطه با آن در اینجا می فرماید: زمین مرده آیه ای از آیات ماست که ما او را زنده می کنیم. وَ أخـْرَجْنا مِنـْها حَبّـًا فـَمِنـْهُ يَأكـُلونَ از آن دانه هایی بیرون می آوریم که بذر آنها را می توانید بخورید و جزء غذاهای شماست. در آیه بعد می فرماید: وَ جَعَلـْنا فيها جَنـّاتٍ مِّن نـَخيلٍ وَ أعْنابٍ وَ فـَجَّرْنا فيها مِنَ العُيون باغ هایی از نخل و چیزهای دیگر در آن قرار می دهیم و در آن چشمه ها می جوشانیم. در آیه بعد می فرماید: لِيَأكـُلوا مِن ثـَمَرهِ وَ ما عَمِلـَتهُ أيْديهمْ  أفـَلا يَشْـكرونَ این آیه در مورد زمین مرده بود. بعد عرض کردیم که می فرمایند تمام انسان ها دارای سه روح هستند. تا انسان ایمان بیاورد. وقتی انسان ایمان آورد یک روح چهارم به او داده می شود. یعنی به این حساب انسان قبل از ایمان نسبت به آن زندگی مرده است. بعد از این که صاحب ایمان شد، یک روح تازه پیدا می کند. بنابراین انسان مومن زنده است. در این حساب و مقایسه انسان غیر مومن مرده است و مومن زنده است. خب اگر انسان زنده بود چه اتفاقی می افتد؟ در اینجا فرمودند ما از زمین زنده درخت ها و باغ ها و میوه ها می رویانیم. آدم هم وقتی زنده شد میوه می دهد. میوه ایمان انسان چیست؟ انسان با ثمر می شود. انسان بعد از اینکه ایمان آورد، یعنی زنده شد و بعد از اینکه زنده شد یعنی ایمان آورد، ثمر می دهد. خب این ثمر، ثمری نیست که غیر مومن بتواند به آن برسد. غیر مومن نمی تواند. تنها مومن می تواند آن ثمر را داشته باشد. آنجا زمین مرده است. درختش خشک شده است. اینجا درخت تازه شده است. حیات پیدا کرده. گل کرده، ثمر داده. خب عرض کردم که حیات ایمانی ثمر دارد و ثمر این حیات فهم و شعور است. آدم یک شعور تازه و یک فهم بیشتر پیدا می کند. همه این فهم را ندارند. وقتی انسان به ایمان برسد فهم و شعور پیدا می کند. اگر آدم نداشت و بعد پیدا کرده بود، تفاوتش را می فهمید. قبل از اینکه ایمان بیاورد یک چیزهایی را نمی توانست بفهمد. اصلا نمی توانست بفهمد. حالا که ایمان آورده و قبول کرده، می بیند می تواند آن حرف ها را بفهمد. در مورد مرحله بعد عرض کردیم این آدمی که به ایمان رسیده است، ایمان ناگزیر آدم را به عمل وادار می کند. فرض ندارد که ایمان باشد و انسان عمل نکند. ایمان برای انسان توانایی می آورد. توانایی عمل می آورد. اول وقت که می شود دیگر نمی تواند کار دیگری بکند. یک عده هم راحت نشسته اند. می روند غذا می خورند. این نمی تواند. ناگزیر است که برود نماز بخواند. توانایی دارد. آنها این توانایی را ندارند. می تواند در برابر وسوسه دروغ بایستد. احساس ترس نمی کند. احساس ناتوانی نمی کند. بابا اگر من این دروغ را بگویم، یک مرتبه ده میلیون سود برده ام. نه. کاملا توانایی احساس می کند. می تواند دروغ نگوید. هوا و هوس هست. تمایلات هست. به خوبی می تواند در برابرشان بایستد. یک چیزهایی را به خودش لازم کرده است. حالا مثالمان همان نماز اول وقت است. لازم کرده. دیگران نمی توانند. آن دوستمان یک کسی را به مسجد خدمت حاج آقای حق شناس آورد. حاج آقا هم آن روزها در روزهای چهارشنبه بین نماز ظهر و عصر یا بعد از نماز عصر صحبت می کردند. ایشان گفت این آقا که آمد نماز خواند، من دیدم عرق کرده است. اصلا نمی تواند بنشیند. بلند شد رفت. نمی توانست بنشیند. در حالی که دیگران خیلی هم با شادمانی نشسته اند. برای خودشان غنیمت حساب می کنند که به جماعت رسیده اند و نشسته اند موعظه گوش می دهند. انسان توانایی پیدا می کند. بعد از اینکه به ایمان رسید، توانا می شود. مرحله بعد حیات طیبه بود. انسان به حیات طیبه می رسد. چه بود؟ انسان اگر ایمان داشته باشد به تمام دستورات ایمانی عمل می کند. کم نمی گذارد. با نا محرم برخورد کرد، کم نمی گذارد. کوتاه نمی آید. نمی ترسد. خجالت نمی کشد. اگر باید به صورت نامحرم نگاه نکند، خجالت نمی کشد. اصلا نمی تواند نگاه کند. خب وقتی انسان ایمان داشت، حتما عمل می کند. حتما عمل می کند ها. نه اینکه جبر است ها. نه. حتما عمل می کند. کم نمی گذارد. اینکه انسان ایمان آورده و در عمل کم گذاشته، ثمر می دهد. ببینید حالا یک روزه نیست. یک بار یک آقایی آمده بود و من دو سه تذکر به او عرض کرده بودم. مثلا اینکه سحر فلان کار را بکند و ... او هم عمل کرده بود. آقا بیست روزه آدم منتظر است که بر او وحی نازل شود؟ در روایت آمده که احمق دو رکعت نماز می خواند و انتظار دارد اتفاقی بیفتد. نه آقا. انسان باید حوصله کند. این حوصله ای که انسان در انجام دستورات به خرج می دهد، انسان را می پزد و بفرمایید می سازد و کم کم انسان به حیات طیبه می رسد. ممکن است بیست سال طول بکشد که انسان به حیات طیبه برسد. بیست سال طول بکشد تا انسان به آنجا برسد. عرض کردیم حیات طیبه چیست؟ آن است که انسان دیگر احساس حرص نمی کند. به غناعت رسیده. به غناعت رسیده. ببینید آیا با اینکه امکان دارد انسان بجنبد و برود و حرکت کند و مثلا سوار ماشین شود و به این طرف و آن طرف بزند و یک چیز بیشتر گیرش بیاید. اما مثلا وقتی انسان می خواهد غذا بخورد، می خواهد چکار کند؟ خب انسان باید غذا بخورد که اولا گرسنگی اش برطرف شود و ثانیا بتواند کار کند. شما اگر بخواهی درس بخوانی اگر گرسنه باشی، نمی توانی درس بخوانی. می خواهی درس بخوانی. کارت را انجام بدهی. یا مثلا فرض کن، کارگر هستی. خب آدم باید برای کار کارگری قوت داشته باشد. پس غذا می خورد که قوت داشته باشد و بتواند کار کند. حالا مثلا اگر یک غذایی فعلا هست، من نیم ساعت، سه ربع منتظر می مانم و با یک چیزهایی خودم را مشغول می کنم که یک غذای بهتری برسد. یا نه. به همان وضع موجود اکتفا می کند. ببینید حرص نمی زند. یا مثلا یک آقایی به خواستگاری رفته بود. دقت کنید اینها پیش می آید. رفته بود و یک کسی را دیده بود و تا حدودی هم مطابق میلش بود. بعد فکر کرده بود که شاید گزینه های بهتری باشد. پس این را کنار گذاشت و سراغ گزینه بعدی رفت. خب گزینه بعد هم که رفت ممکن است باز یک مورد بهتری باشد. می رود سراغ گزینه بعد. اولا مگر خودت بهترین گزینه هستی؟ اینگونه که نیست. مگر می خواهی چه کنی؟ این آن حرص است که نمی گذارد انسان آرام باشد. اگر یک گزینه مناسبی بود همانجا را باید دنبال کند. عرض کردم. ممکن است برایتان پیش آید. آنچه که اگر انسان در این زمینه بکوشد درست است، این است که تلاش کند از نظر اخلاقی یک گزینه مناسب پیدا کند. از نظر اخلاقی. در زندگی حرف اول را اخلاق می زند. نه موارد دیگر. این در خاطرتان بماند. به این مناسبت که دوستان جلسه مان در سنین مختلف هستند، نمی خواستم از این حرف ها بزنم. حالا انسان احساس می کند همین که غذا بود کافی است. چون حرص در او مرده است. چطور شده که حرص در او مرده است؟ چون منظم رفتار کرده است. ببینید همه کوشش ما باید این باشد که مدام سعی کنیم زندگی و رفتار و اعمالمان منظم تر باشد. منظم تر باشد یعنی طبق دستور باشد. طبق دستور شرعی. مثلا در دستور شرعی به شما گفته اند غذای پاک و حلال بخور. خب این مهذب شد. اگر غذای پاک و حلال خوردید غذا خوردن تان مهذب شده است. البته این یک درجه اش است. اگر در خاطرتان باشد آیه را برایتان خواندم. در مورد کفار در آیه 12 سوره مبارکه محمد می فرماید: يَتـَمَتـَّعونَ وَيَأكـُلونَ كـَما تـَأكـُلُ الأنـْعامُ از نعمت های دنیایی بهره مند می شوند و غذاها را می خورند آن طور که حیوانات می خورند. ببینید حیوان کاملا آزاد است. هیچ بندی نیست. اگر ما برای حیوانات بند درست نکنیم، آنها آزاد آزادند. هرچه انسان آزاد تر باشد به حیوانیت نزدیک تر است. عرض کردم این یک مرحله است. مرحله اول انسان پاک و حلال می خورد. سعی می کند نمازش را درست و خوب بخواند. سعی می کند سایر وظایفش را درست انجام بدهد. اگر در خاطرتان باشد عرض کردیم. در آیه 97 سوره مبارکه نحل می فرماید:مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِّن ذكـَرٍ أوْ أنثى هرکس عمل درست انجام داد، مرد باشد یا زن باشد، اگر مومن باشد، تنها قیدش ایمان است. عمل درست انجام دهد، به این معنا نیست که فقط نمازش را درست بخواند. البته این هم خیلی مهم است که نمازش را درست بخواند. اما غیر از آن سعی می کند تمام اعمالش درست و صحیح باشد. خب مرحله اعلای صحیح و درست غذا خوردن این است که من این غذا را برای رضایت خدا بخورم. اگر اینگونه شود کامل است. عمل شما به عمل صالح درجه یک تبدیل شده. عمل صالح درجه یک هم برای خودش نتایجی دارد. هرچه من بکوشم عملم منظم تر و صحیح تر باشد، امکان رسیدن به حیات طیبه بیشتر می شود. مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِّن ذكـَرٍ أوْ أنثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فـَلـَنـُحْيـِيَنـَّهُ حَيَاة ً طـَيـِّبَة اینجا یک تاکید سه باره دارد. حتما حتما حتما ما او را زنده می کنیم. یعنی قولش قطعی است. اگر انسان می بیند هنوز هم یک وقت هایی حرص می زند، مشخص می شود هنوز به آن مرحله نرسیده و عملش هنوز کمی نامیزان است. هنوز منظم نشده. همه کوشش انسان در طول عمرش باید این باشد که عملش منظم تر باشد. در مورد منظم بودن چه عرض کردم؟ یعنی مطابق دستور خدا و پیغمبر باشد. دائم بیشتر و بیشتر عملش را با دستور خدا و پیغمبر مطابق کند. آن بنده خدا که خیاط بود می گفت من مدام سعی می کنم هر دانه سوزنی که می زنم، آن یک دانه سوزن برای خدا باشد. سوزن بعدی هم برای خدا باشد. ممکن است در هر دانه اش با خودش جنگیده باشد ها. اینگونه است. من هر قدمی بردارم، مثلا این لباسی که من برتنم کرده ام، آن وقتی که این لباس را برتنم کرده ام اصل جریانش به خاطر خدا بوده. اما هر روز که می خواهم این لباس را بپوشم طبق عادت است. نه طبق عادت نباشد. یعنی درجه درست بودن عمل انسان مدام بالا می رود. مثل اینکه مثلا شما در نماز ابتدا نیت می کنید. پس کل اعمالی که در نماز انجام می دهی قربتا إلی الله است. وقتی که انسان قوی تر است، با یک عشقی به رکوع می رود. ما طبق عادت به رکوع می رویم. انسان وقتی نمازش را شروع می کند به قصد قربت است. برای رضایت دیگران انجام می دهد؟ نه. برای گرسنگی نماز می خواند؟ نه. چون خدا گفته نماز می خواند دیگر. ببینید اصلش درست است. آن وقت هر ذره ذره اش هم قابل درست شدن است. آن کسی که می کوشد تا دانه دانه اش را کنترل کند، دانه دانه عملش را کنترل کند، که شدنی هم هست، ایمانش بالاتر است. هرچه ایمان بیشتر در آدمی تاثیر کند، ذره ذره اعمالش برای خدا خواهد بود. ببینید ایمان می گوید خدا حق است. من می گویم دنیا حق است. می گوید نه خدا حق است. مردم می گویند بارک الله گفتن مردم حق است، می گوید نه. خدا حق است. بارک الله گفتن مردم حق نیست. اقتضای ایمان و ندای ایمان این است که خدا حق است. پس ذره ذره اعمال را از این باب که خدا حق است دارد انجام می دهد. این را هم عرض کنم. اگر تمام روز من با خدا حق است، همراه بود، وقت خواندن نماز از خبر های بیرون هیچ نمی فهمم. ببینید وقتی ما داریم نماز می خوانیم از تمام اخبار و حوادثی که در دور و اطرافمان اتفاق می افتد خبر داریم. اگر من در طول روز روالم این بود، کامل می شود. می گویند وقتی آدم نماز می خواند نباید متوجه شود که کنار دستی اش چکار کرد. من کاملا مطلع هستم که این نمازش را تند خواند، یا کند خواند، ذکرش را درست گفت یا غلط و رکوعش را چگونه رفت و.. ایمان آدم به آدم می گوید که در طول روز از خودش مراقبت کند. عرض کردم که ندای ایمان این است که خدا حق است. این که خدا حق است در طول روز انسان به هر نامحرمی که برخورد می کند، از روی اینکه خدا حق است، به نامحرم نگاه نمی کند. می گوید این هست اما خدا حق است. وقتی در معامله دروغ پیش آمده، خدا حق است. این طرف پول و سود هست اما خدا حق است. سود حق نیست. اگر انسان در طول روز توانست از این نظر اعمالش را منظم کند، آن وقت نماز می خواند. هرمقدار که حواس انسان در نماز جمع است، آن مقدار در طول روز منظم رفتار کرده است. منظم درجه یک ها. منظم درجه اول این است که انسان از گناه مراقبت می کند. این اولین درجه نظم کار انسان است. از گناه مراقبت می کند. در روایات دارد که هرکاری را بررسی می کند که ببیند طاعت است یا معصیت. اگر معصیت بود کنار می گذارد. معصیت است یا غیر معصیت، درجه پایین ترش است. معصیت را کنار می گذارد و غیر معصیت را می گیرد. مرحله بالاتر آن است که معصیت است یا طاعت است. طاعت را می گیرد. آن وقت می تواند نمازش را درست بخواند. این ثمر می دهد. اما یک روزه نه. عجله نکن. عرض کردم آن دوستمان آمده بود و مثلا سی چهل روز بود که گذشته بود و بنده خدا اینجا گریه هم کرد. بعد هم رفت. تو می خواهی چهل روزه مثلا طی الارض کنی؟ نمی شود. آدم باید خوب شود. باید خیلی خوب شود. می خواستم این نکته را عرض کنم. آقا آدم باید به نظم عملی برسد. مرحله اول نظم عملی این است که زندگی من از گناه پاک شود، این زندگی منظم شده. زندگی منظم شده. خیلی بارک الله دارد ها. خیلی بارک الله دارد اگر زندگی انسان از گناه پاک شده باشد. هرکاری می کند یقین پیدا می کند که آن کار گناه نیست، آن وقت انجام می دهد. مرحله دیگری که فرمودند بین طاعت و معصیت است. هرکاری می کند اطاعت خدا باشد. این مرحله بسیار بالاتری است. طاعت است. به چه معنا؟ یعنی رضای خداست. کوشش این است که جانب رضای خدا را بگیرد. این هم ممکن است یک روزه و دو روزه نشود. باز برای این هم باید حوصله کند. با دو روز منتظر نباشد. ببینید یک حرفی. اگر من نوعی آمده ام و یک معلمی هم پیدا کرده ام و دارم طبق دستور معلم عمل می کنم و کوشیده ام دیگر غیبت نکنم و نامحرم را نگاه نکنم و رفتارم را با آدم ها درست کنم، آخر این کم چیزی است؟ خیلی عظیم است. ببینید من ابتدا عملم را از نارضایتی خدا پیراسته کردم. خدای متعال نسبت به گناه غضب دارد. من زندگی ام را از غضب خدا پاک کرده ام. این چقدر قیمت دارد؟ یعنی من دیگر جهنمی نیستم. خیلی عظیم است. وقتی من گناه نمی کنم، یقین دارم به جهنم نمی روم. آیه در خاطرتان هست؟ در آیه 71 سوره مبارکه مریم می فرماید: وَإن مِّنكـُمْ إلـّا واردُها هیچ کس نیست مگر اینکه وارد جهنم می شود. آنجا مردم دو دسته می شوند. یک دسته از جهنم نجات پیدا می کنند و یک دسته می مانند. وَإن مِّنكـُمْ إلـّا واردُها وقتی من حرف می زنم و دیگر دروغ نمی گویم و غیبت نمی کنم و به خیانت نگاه نمی کنم، گناه از زندگی من پاک شده است. این قطعی است. یقینی است. ضمانت دارد. وَإن مِّنكـُمْ إلـّا واردُها كانَ عَلى رَبّكَ حَتمًا مَّقضيّا یک قضای حتمی الهی است. در آیه بعد می فرماید: ثـُمَّ نـُنـَجّي بعد ما نجات می دهیم. وقتی نجات می دهیم، بفرمایید این آدم از همه مشکلات عالم نجات پیدا می کند. هیچ مشکلی نیست مگر اینکه از گناه است. آقا در زندگی هر مشکلی هست از گناه است. دم مردن، در قبر، قیامت، هر مشکلی هست از گناه است. وقتی من گناه را از زندگی ام حذف کردم پس به هیچ مشکلی بر نمی خورم. پیغمبر به زبان بنده فرمود که هرکسی اگر کاری کرده باشد پایش به سنگ می خوردها. تمام آنهایی که نشسته بودند اوقاتشان تلخ شد. خب می دانستند کم و زیاد در زندگی شان وجود دارد. اینگونه. هر وقت پا به سنگ خورد من باید بدانم که یک جایی یک چیزی کم گذاشته ام و یک نقصی در کارم است. اگر نقص در کارم نباشد چرا پا به سنگ بگیرد. اصلا پا به سنگ نمی گیرد. اصلا سنگی بر سر راه شما نخواهد بود. می آیند سنگ ها را جمع می کنند و می برند. آدم هر مشکلی که دارد به خاطر کاری است که کرده است. خب اگر آدم گناه نکند، کم است؟ نه آقا. همه مشکلات زندگی و آخرتش را پاک کرد و هیچ چیز نیست. همه جا نجات است. همه جا. باز به نظرم شب های ماه قبل عرض کردیم. در آیه 2 سوره مبارکه طلاق می فرماید: وَمَن يَتـَّق اللهَ يَجْعَل لـَّهُ مَخـْرَجًاهرکس که تقوا اختیار کند، یعنی چه؟ یعنی هرکس که گناه نکند. هر کس که گناه نکند ما برایش یک راه نجات می گذاریم. در روایات دارد که تمام عالم درِ بسته شده است. تمام عالم. برای این یک نفر خدای متعال در خاص می گذارد. تو گناه نکن، هیچ وقت پشت در نمی مانی. هیچ جا برایت در بسته نخواهد بود. اگر در زندگی انسان به در بسته می خورد، یک جایی یک کاری کرده است. به دست خودش بوده. عرض کردم این حداقل است. در حداقل همیشه راه برایت باز است. هیچ وقت برایت در بسته نخواهد بود. هیچ وقت به مشکل برخورد نمی کنی. آن وقت مرحله بعدش که دیگر اعلا علیین است. تمام زندگی من اطاعت از خدا شده باشد. این هم چیز عجیب و غریبی نیست ها. وقتی شما کاری انجام می دهی و کارت طبق وظیفه ات است، اطاعت از خدا خواهد بود. مثلا شما نوجوان ها به مدرسه می روید و درس می خوانید. درس خواندن برای شما وظیفه است. ببینید پدر و مادرتان راضی هستند. خانواده شما وقتی درس می خوانید، راضی هستند. اگر درس نخوانی زندگی ات چه می شود؟ حرام می شود. اگر درس می خوانی وظیفه ات است. داری به وظیفه ات عمل می کنی. اگر انسان دارد به وظیفه اش عمل می کند یعنی چه؟ طاعت است. طاعت یعنی من دارم وظیفه ام را انجام می دهم. اگر دارم وظیفه ام را انجام می دهم یعنی تمام زندگی ام طاعت است. به آن مرحله دوم هم رسیده ای. آن وقت اینجا باید یک مقدار هم هوا و هوس نداشته باشد. ببینید ورزش برای جوان وظیفه است. بله؟ آدم اگر در جوانی ورزش نکند، این انرژی از جای دیگر سر در می آورد. ببینید با این نیت ها انسان یک مرتبه ورزش را که یک بازی است به وظیفه تبدیل می کند. درسش تبدیل می شود به وظیفه. اگر به وظیفه تبدیل شد یعنی به طاعت تبدیل شده و آن مرحله دوم هم درست می شود. اگر شما از صبح تا ظهر طبق یک وظیفه ورزش کردی، طبق یک وظیفه ورزش کردی، زمان نماز، در تمام نماز غرق نمازت هستی. چون وظیفه انجام دادی. یک وقت هم آدم می رود ورزش که بازی کند و با رفقایش بگوید و بخندد. خب آن می رود در طبقه پایین تر. همین که آدم یک کاری انجام می دهد که آن کار حرام نیست یک قدم بود دیگر. قدم اول بود. اگر کار را به عنوان وظیفه انجام می دهد، این آدم خیلی خوش به حالش می شود. همان است که عرض کردیم. مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِّن ذكـَرٍ أوْ أنثى به آن مرحله دوم از حیات می رسد. مرحله اول وقتی بود که انسان به ایمان رسیده است. اگر به ایمان رسید، به حیات رسیده. در مرحله دوم اگر به حیات طیبه رسید، یعنی به غناعت رسید و حرص از دلش رفت. آدم اگر حرص از دلش برود به قدری راحت می شود که حد ندارد. راحت. یعنی خواب راحت را این آدم می کند. آن آقا مثال زده بود که یک آقای زغال فروشی در محل ما هست. ظهر نمازش را خوانده بود و آمده بود در کنار همان مغازه خودش یک مقدار سنگک گرفته بود و یک مقدار انگور. قدیم زیاد پیش می آمد که اینگونه باشد. گاهی پنیر هم پیدا نمی شد. نان و حبه انگور را می خورد و راحت در سایه همانجا می خوابید. میلیاردرها چطور؟ اصلا شب هم نمی تواند راحت بخوابد. باید قرص بخورد تا خوابش برود. اگر حرص رفت انسان به یک راحتی می رسد. اگر در خاطرتان باشد عرض کردم که وقتی حرص می رود، چیزهای دیگر هم می رود. حسادت هم می رود. بخل هم می رود. آدم معالجه می شود. آدم در اثر اعمال خوب معالجه می شود. یک روزه نه. اما اگر مداومت کند، تمام صفات خوب آدم معالجه می شود. اگر معالجه شد، به مرحله دوم هم رسیده است.

این بحث چند بار تکرار شد. اما اگر آدم در مطلب پخته شود خیلی خوب است. فکر می کنم که راه واضح و خوب و روشن شد. آدم باید از گناه نکردن شروع کند. در گناه نکردن، قرص و محکم شود. اگر در گناه نکردن قرص و محکم شد، حالا هر عمل خوبی انجام دهد، ثمر می دهد. این اعمالی هم که الان انجام می دهید هم ثمر می دهد اما درجه اش کم و زیاد دارد. هرچه انسان دقت بیشتری در ترک گناه کند، ثمر عملش بیشتر می شود. هرچه آدم منظم تر عمل کند، قوت عملش بیشتر می شود. قوت عمل که بیشتر باشد، تاثیرش در حل آن مشکل حرص و تکبر و حسد بیشتر می شود. برای حل مشکلاتی که در سینه انسان وجود دارد هم هیچ راه حلی وجود ندارد جز عمل صحیح کردن. اگر اعمال انسان منظم و مرتب باشد و مدام سعی کند و منظم و مرتب تر شود، اینها زودتر و بهتر حل می شود. آن وقت اگر حل شد در آن سینه و دلی که دیگر حرص نیست، گل می روید. این لغت گل که می گوییم واقعا همینطور است. گلِ اعتقاد به خدا. گلِ علاقه به خدا. دلبستگی به خدا. اگر در دل من حرص هست، اصلا نمی شود. اصلا نمی شود. من می توانم امام حسین را دوست داشته باشم؟ نمی شود. اگر در دلم حرص هست، نمی شود. حالا اگر فرض کنید محبت امام حسین معجزه آسا در دلی آمد، بدانید در آن دل نه کینه هست، نه بغض مردم در آن است. نه حسد و حرص است. هیچ چیز نیست. آن محبت با اینها نمی سازد. اگر اینها را پاک کردی، آن محبت می آید. به آن محبت هم که رسیدی به مغز بهشت راه پیدا کرده ای. مغز بهشت.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای