جلسه چهارشنبه 10/7/92 ( عاقبت اشتغال به پروردگار )
جلسه چهارشنبه 10/7/92 ( عاقبت اشتغال به پروردگار )
اگر گناه را ترک کردی و به طور جدی ترک کردی تازه اعمال شروع می کند به اثر کردن.تازه اعمال شروع می کند به قیمت دار شدن.با وجود گناه هیچ چیز درست نمی شود...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

خب بحث هفته های گذشته این بود که در مرحله اول انسان باید گناه را ترک کند. با وجود گناه هیچ چیز درست نمی شود. اگر گناه را ترک کردی و به طور جدی ترک کردی تازه اعمال شروع می کند به اثر کردن. دقت کنید. تازه اعمال شروع می کند به اثر کردن. تازه اعمال شروع می کند به قیمت دار شدن. بعد از این که انسان گناهان را ترک کرد نمازش کم کم قیمت پیدا می کند. قیمت پیدا می کند یعنی تازه نمازش اثر پیدا می کند. اگر آدم به طور جدی گناه را ترک کرد، تازه یک کمی حواسش در نماز جمع می شود. دلش یک کمی در نمازش همراهی می کند. چون اگر دل آدم با نماز همراهی نکند، یک پوسته از نماز باقی می ماند. فقط جسم نماز می ماند. اگر دل در نماز همراهی کند کم کم جسم و روح همراه می شود. کم کم نماز روح پیدا می کند. البته اگر جسم نماز نادرست باشد، اصلا فرض ندارد که نماز روح داشته باشد. اصلا فرض ندارد که غلط نماز بخوانید و نماز روح داشته باشد. این حرف درویشی است. جسم بدون روح می شود، اما روح بدون جسم نمی شود. اگر انسان گناه را به طور جدی ترک کرد، کم کم می شود که نمازش روح داشته باشد و می تواند اثر کند. اثرش چیست؟ اثرش این است که کم کم می تواند قلب انسان را تمیز کند. قلب انسان کم کم در اثر نماز و روزه و عبادت های صاحبش که به طور جدی از گناه پیراسته شده، تمیز می شود. در اثر همان عبادت هایی که می کند. ببینید روش اسلام روش درویشی نیست. شما در اثر نماز و روزه پاک و پاکیزه می شوید. در اثر گریه برای حضرت حسین پاک و پاکیزه می شوید. در اثر اعمال عبادی پاک و پاکیزه می شوید. نماز وسیله پاکیزه شدنمان است. متاسفانه اگر ما گناه را هم به طور جدی ترک کنیم، فقط همین نمازهای واجب را می خوانیم. خب این دارو است. من مریض هستم. مریضی من کهنه است. این مریضی سال های دراز با سه تا قرص خوب نمی شود. سه تا قرص می خوریم دیگر. صبح و ظهر و مغرب. با این سه تا قرص خوب نمی شود. اثرش به اندازه سه تا قرص است. اما این باید صدتا قرص بخورد. چون مریض سال های دراز است. اگر آدم توانست یک کاری بکند و این سینه خودش را از کینه پاک کند، خوب است. همانطور که در آیه 43 سوره مبارکه اعراف می فرماید: وَ نـَزَعْنا ما في صُدورهِم مِنْ غِلٍّ ما غل و غشی که در اثر گناهان گذشته عمرش در سینه اش جمع شده است را پاک می کنیم. چگونه پاک می کنیم؟ در اثر کاری که آدم می کند. اگر هم با ایمان از دنیا برود، آن وقت خدای متعال رویش کار می کند. چقدر طول می کشد آقا؟ چقدر آدم در عالم قبر می ماند تا این غل و غش ها را پاک کند؟ یک میلیون سال. فرمودند انسان چقدر در برزخ می ماند؟ به مقدار علاقه ای که به دنیا داشته. این یعنی مشکلاتی که در سینه آدم جمع است. به مقدار آنها می ماند تا آنها را تمیز کنند. اگر تمیز کرده بودی چطور می شود؟ یک سر به بهشت می روی. در قرآن خواندیم دیگر. آیات تقسیم می کرد. یک دسته کسانی بودند که به خودشان ظلم می کردند. وقتی فرشتگان می آمدند به آنها سخت می گذشت. یک دسته پاک و پاکیزه ها بودند. لحظه قبض روحش به آنها می فرمودند سلام بر شما. وارد بهشت شوید. با قبض روح یک سر به بهشت می رفت. او آدمی بود که خودش را پاک و پاکیزه کرده بود. اگر انسان توانست خودش را پاک و پاکیزه کند که این زحمت دراز مدت و همت می خواهد، چه می شود؟ اگر انسان توانست، در این حدیثی که هفته گذشته پیدا نکردیم و حالا آوردیم اینگونه گفته: قالَ اللهُ سُبْحَانهُ: إذا کانَ الغالِبُ عَلی عَبدی الإشتِغالُ بی اگر غالب بر بنده من مشغولیت با من بود. تمام روز حواسش پیش من بود. این در چه فرضی ممکن است؟ در فرض دل بی کینه ممکن است. اگر این سینه از کینه و حسد و بخل پاک شده بود، آنجا آن فرض وجود دارد. آنجا باز روایتش را برایتان خواندیم. به نظرم در دعای کمیل بود. فرموده بود: توزعَنی شُکرَک وَ أن تـُلهمَنی ذِکرَک الهام ذکر در سینه بی کینه ممکن است. اگر ذکر الهام شد مشغولیت عمده و غالب آن فرد یاد خدا خواهد بود. در ادامه آن حدیث می فرماید: جَعَلتُ نـَعیمَهُ وَ لـَذتـَهُ فی ذِکری بهشت و نعمت و لذتش را در یاد خودم قرار می دهم. بعد هم در ادامه می فرماید: فإذا جَعَلتُ نـَعیمَهُ وَ لـَذتـَهُ فی ذِکره رَفـَعتُ الحِجابَ فی ما بَینی وَ بَینـَهُ اگر به آنجا رسید که نعمت و لذتش را در یاد خودم قرار دادم حجاب را از بین خودم و او برمی دارم. این خیلی عظیم و مهم است. ادامه اش را در حدیث دیگر می خوانیم. این حدیث معراج است. در حدیث معراج حرف های فوق العاده ای فرموده اند. فرمود یا احمد! هَل تـَدری أیُّ عَیش ٍ أهنـَأ وَ أیُّ حَیاةٍ أبقی؟ آیا می دانی چه عیشی گواراتر است؟ و چه زندگانی ای باقی ماندنی تر است؟ قالَ: اللـّهُمَّ لا، در معراج است. آنجا هیچ کس هیچ چیز نمی داند. یعنی به این می رسد و می فهمد که من هیچ چیز نمی دانم. مگر آنچه که تو به من بیاموزی. قالَ: اللـّهُمَّ لا خودش اهل این است ها. اما می داند که من چیزی نمی دانم. در برابر تو من چیزی نمی دانم. روز قیامت خدای متعال از انبیاء و مرسلین سوال می کند که مردم به شما چه گفتند؟ بابا خب بودید دیگر. شنیدید. به تو گفتند مجنون. به تو گفتند ساحر. خب اینها را خودت دیدی و شنیدی. می گوید من هیچ چیزی نمی دانم. در ذیلش حدیث دارد که مگر آنچه که تو به من یاد داده باشی. حالا کاری به آنها نداریم. ایشان می فرماید: قالَ: اللـّهُمَّ لا در ادامه آمده: قالَ: أمّا العَیش الهَنیء آن عیش گوارا که ما ممکن است یک روز و یک لحظه اش را هم نچشیده باشیم، فـَهُوَ الـَّذی لایَفتِرُ صاحِبَهُ عَن ذِکری آن مربوط به کسی است که صاحبش لحظه ای از ذکر و یاد من فتور ندارد. یک لحظه فراموشی برایش وجود ندارد. او به عیش هنیء رسیده. اصلا زندگی برای آن آدم گوارا است. ما چون ندیده ایم فکر می کنیم که مثلا یک روزی با رفقایمان به گردش رفته ایم و آن روز خیلی خوش گذشته. فـَهُوَ الـَّذی لایَفتِرُ فتور یعنی چه؟ فتور یعنی هیچ لنگی ندارد. همه اش مشغول است. وَ لایَنسی نِعمَتی نعمت من را فراموش نمی کند. ما غرق نعمت هستیم. درست است یا نه؟ یک سر سوزنش را که از ما بگیرند آن وقت می فهمیم که بله درست است. همه غرق نعمت بودیم. ببینید یک دانه سلول شورش می کند و تبدیل می شود به سلول سرطانی و آدم را می کشد. فقط یک دانه سلول. یک دوستی داشتیم که قدیم به اینجا می آمد. مویش به جای اینکه از رو بروید از داخل روییده بود. محتاج به عمل جراحی شد. این موهای پلک که از روبه رو می روید، اگر از آن طرف بروید چه می شود؟ آن وقت آدم می فهمد یعنی چه. یک دانه مو نعمت است. یک دانه نعمت هم نیست و صدهزار نعمت است. صد هزار هم کم است. وَ لایَنسی نِعمَتی نعمت من را فراموش نمی کند. اینکه غرق نعمت است را فراموش نمی کند. من می گویم و شما هم می شنوید اما ببخشید نه من می فهمم و نه شما. وَ لایَجهَلُ حَقـّی، حق مرا می شناسد. یَطلـُبُ رضایَ فی لـَیلِهِ وَ نـَهارهِ این نشانه اش است. دائم پی جلب رضای من است. دائم. حالا باز هم می خوانیم. حرف بسیاری است. خب این مروبط به عیش هنیء بود. عیش گوارا. حیات باقی یعنی چه؟ شما می گویی می دانی حیات باقی تر چیست؟ همه ما حیات داریم و زنده هستیم دیگر. حیاتمان هم باقی است دیگر. هنوز که نمرده ایم. وَ أمَّا الحَیاةَ الباقِیَة فـَهـِیَ الـَّذی یَعَملُ لِنـَفسِهِ متعلق به آن آدمی است که برای خودش کار می کند. مگر ما برای خودمان ناهار نمی خوریم؟ برای خودمان نمی خوابیم؟ برای خودمان درس می خوانیم. أمَّا الحَیاةَ الباقِیَة فـَهـِیَ الـَّذی یَعَملُ لِنـَفسِهِ حَتـّی تـَهونَ عَلـَیهِ الدّنیا انقدر برای خودش کار می کند که دنیا در نظرش کوچک می شود. سهل و سبک و کم ارزش می شود. ما چنین کاری نمی کنیم. ما دائما داریم برای دنیایمان کار می کنیم. ولو اینکه داریم درس می خوانیم. همین درس هایی که من و شما می خوانیم، برای دنیا می خوانیم. بنابراین هرچقدر می گذرد دنیا در نظرمان مهم تر می شود. کندن از این دنیا سخت می شود. أمَّا الحَیاةَ الباقِیَة فـَهـِیَ الـَّذی یَعَملُ لِنـَفسِهِ حَتـّی تـَهونَ عَلـَیهِ الدّنیا تا دنیا در نظرش بی ارزش می شود. مدام پایین می آید و کوچک و کم ارزش می شود. وَ تـَصغـُرُ فی عَینِهِ در چشمش کوچک می شود. دنیا در چشمش صغیر می شود. من که اینگونه نیستم. کارهایی که می کنم این ثمر را برایم به بار نیاورده. وَ تـَعظـُمُ الآخِرَة عِندَهُ آخرت در نظرش بزرگ می شود. آقا چطور می شود آخرت در نظرش بزرگ می شود؟ نماز. گاهی من به دوستان جوان می گویم آقا نمازت را مراقبت کن، عاقبت به خیر می شوی. زندگی و دنیایت هم خوب می شود. خب من که نباید این را بگویم. برای نماز که نباید بگویم زندگی ات درست می شود. ناچار هستم بگویم. وَ تـَعظـُمُ الآخِرَة عِندَهُ آخرت در نظرش بزرگ می شود. برای من که بزرگ نیست. وَ یُؤثِرُ هَوایَ عَلی هَواه خواسته مرا بر خواسته خودش مقدم می دارد. دائما اینگونه است. پیش می آید دیگر. بین خواست خدا و خواست من. همیشه او را مقدم می دارد. وَ یَبتـَغی مَرضاتی رضای من را طلب می کند. وَ یُعَظـُّمُ حَقَّ عَظـَمَتی عظمت مرا می شناسد. وَ یَذکـُرُ عِلمی بـِه به یاد می آورد که من دائما او را تحت نظر دارم. دائما. وَ یُراقِبُنی بـِالـَّیل وَ النـَّهار شب و روز مراقبت می کند. مراقب است که دائم بالای سرش ایستاده ام. در آیه 33 سوره مبارکه رعد می فرماید: قائِمٌ عَلى كـُلّ نـَفـْس بـِما كـَسَبَتْ بالای سر همه ایستاده. مانند ایستادن من و شما نه. اینگونه که ما بالای سر یک کار می ایستیم و مراقبت می کنیم نیست. او بالای سر هر کسی ایستاده. هرکاری می کند، او مراقبت می کند که چگونه انجام داد. ذره ذره اش از نظر علم او خارج نیست. وَ یَذکـُرُ عِلمی بـِه علم مرا به خوش یاد می کند. من همه چیز او را می دانم. وَ یُراقِبُنی بـِالـَّیل وَ النـَّهار اصلا من در طول روز همچین چیزهایی را در خاطر دارم؟ وَ یُراقِبُنی بـِالـَّیل وَ النـَّهار عِندَ کـُلِّ سَیِّئـَةٍ وَ مَعصیَةٍ هر معصیت کوچک و بزرگی را مراقبت می کند و دائما دارد روی قلب خودش کار می کند. یُنـَقـّی قـَلبَهُ عَن کـُلِّ ما أکرَه ببینید یک خیالات بدی به ذهن ما می گذرد. این خیالات بد برای شما گناه نوشته نمی شود اما درون این سینه را کثیف می کند. باید با آن خیال بد جنگید. نباید گذاشت آن خیال بد بر خاطر انسان غلبه کند. یُنـَقـّی قـَلبَهُ عَن کـُلِّ ما أکرَه و شیطان و وسوسه های شیطانی را دشمن می دارد و با آنها می جنگد. با وسوسه های شیطانی همراهی نمی کند. وَ لا یَجعَل لـِإبلیس عَلی قـَلبـِهِ سُلطانٌ وَ سَبیل شیطان در صدد این است که بر قلب من سلطنت پیدا کند. اگر سلطنت پیدا کند، رها نمی کند. این نمی گذارد او بر قلبش سلطنت پیدا کند. فـَإذا فـَعَلَ ذلِک أسکـَنتُ قـَلبَهُ حُبَّه وقتی اینگونه زحمت کشید، من در قلبش محبت جایگزین می کنم. أسکـَنتُ محبت را جا می دهم. حَتـّی أجعَلَ قـَلبَهُ لی به طوری که قلبش برای من می شود. وَ فِراقـَهُ وَ اِشتِغالـَهُ وَ هَمَّهُ وَ حَدیثـَهُ مِنَ النـِّعمَةِ الـَّتی أنعَمتَ بـِها عَلی أهل مَحَبَّتی تمام فراقت و اشتغال خاطرش، همّ و غصه اش، سخنش، قلب آدم حرف می زند آقا؟ قلب اگر زنده شود، حرف می زند. دائما حرف می زند. وقتی شما داری در دلت با کسی حرف می زنی اصلا دیگر به بیرون توجه نداری. به حرف های بیرون گوش نمی دهی. مکرر داستان های حاج آقای حق شناس را برایتان عرض کرده ام. دوستمان می گفت با ایشان در ماشین نشسته بودیم و داشیتم به قم می رفتیم. آن وقت ها ایشان حالش خوب بود و می توانست سفر کند. حاج آقا پرسید آقا این جنگ ویتنام چه شد؟ ما شروع کردیم به توضیح. بعد از مدتی دیدم اصلا نمی شنود. من هم قصه را نیمه کاره گذاشتم و برای خودم مشغول شدم. ایشان هم یک نیم ساعتی در حال خودش بود. حَتـّی أجعَلَ قـَلبَهُ لی قلبش را برای من قرار می دهد. من قلبش را برای خودم قرار می دهم. فراقش و اشتغالش را. غصه و شادمانی اش را. همه اش برای من می شود. در خاطرتان هست در حدیث قبلی چه خواندیم. وَ أفتـَحَ عَینَ قـَلبهُ وَ سَمعهُ من چشم دلش را باز می کنم. اگر چشم دلش باز شود در روایات دارد که یک کسانی چشمشان باز می شود و آخرت را می بینند. مثلا من که دارم نماز می خوانم نگاه می کند و می گوید این نمازش به چه دردی می خورد؟ آخرت نماز من را می بیند. می فهمد. به این مجلس نگاه می کند می بیند آخرتی در این مجلس نیست. اصلا هیچ روحی نیست. مجلس را رها می کند و می رود. وَ یَنظـُرُ بـِقـَلبـِهِ إلی جَلالی وَ عَظَمَتی وقتی چشم دلش باز شد به عظمت و جلال من نگاه می کند. چیزهایی که ما اصلا یک سر سوزن از آنها خبر نداریم. آقا خیلی خبر است. اگر دل آدم پاک شود خیلی خبر است. باز حاج آقای حق شناس فرموده بودند برای من دیگر هیچ سوال بی جوابی نیست. این حرف خیلی بزرگ است. همه سوالاتم جواب داده شده. هیچ مجهولی وجود ندارد. هیچ مجهولی. آقا یک راهی به ما نشان بده که من پول بیشتری دربیاورم. جزء مجهولات است دیگر.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای