اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین
حضرت حسین علیه السلام از وسط راه کربلا یک نامه ای [نوشتند]. حالا نمی دانم این وسط راه کربلا، مکه بوده؟ از مکه؟ [این نامه را] برای بنی هاشم می نویسند. فوق العاده است. عجیب و غریب است. فوق العاده است. یک خط است. می فرمایند مَن لَحِقَ بِی اُستُشهِدَ وَ مَن لَم یَلحِقَ بِی لَم یُدرِکَ الفَتح. بخشی از بنی هاشم هنوز در مدینه بودند دیگر. نیامدند. هرکس از جمع شما به من ملحق شوند، به کاروان من ملحق شوند، شهید می شوند. هرکس ملحق نشود و در همان شهر خودش بماند به فتح و ظفر و پیروزی نمی رسد. ما می دانیم امام حسین پیروز نشد. امام حسین یک جوری مغلوب شد که استخوان هایش هم زیر پای اسب رفت. همه اموالش به باد فنا رفت. زن و بچه اش همه به اسارت رفتند. این را می دانیم دیگر. پیروزی نبود. حضرت می فرماید که [اگر] به جمع ما بیاید، اینجا که ما هستیم، شهید می شود. هرکس نیاید، به من ملحق نشود، پیروزی را درک نمی کند. به پیروزی و فتح و ظفر نمی رسد. یعنی این فتح و ظفر در عین آن مغلوبیت ظاهری است. آن که ما را تکه تکه کردند، اِربا اِربا دیگر، اینکه ما را تکه تکه کردند، این عین فتح و ظفر ماست. ما از اینجا به فتح و ظفر می رسیم. البته شهید می شویم. تکه تکه می شویم. اما این عین فتح و ظفر است. این حرف عجیبی است. یعنی واقعا و واقعا از دهان و از قلم یک امام، امامی که گذشته و آینده را می داند، چنین حرفی برمی آید. آدم معمولی نمی تواند یک چنین حرفی بزند. خب. ما یک کمی فتح و ظفر را بررسی کنیم. ببینید شما مثلا برای دانشگاه می روی کنکور می دهی. شش ماه شب و روز زحمت می کشی. شب و روز. شب و روز. شب و روز. بعد هم در کنکور قبول نمی شوی. یا در کنکور قبول می شوی. اگر در کنکور قبول شدی، این زحماتی که کشیدی، به پیروزی رسیده است. یعنی به هدفی که در نظر داشتی رسیده است. دقت کنید. به هدفی که در نظر داشتی و می خواستی و به آن علاقمند بودی و به آن عشق می ورزیدی که قبولی بود، رسیده ای. اگر در کنکور قبول نشوی به هدفت نرسیده ای. درست است آقا؟ اگر در کنکور قبول نشوی، این شش ماه زحمتی که کشیدی، به ثمر نرسیده است. به هدف نرسیده است. شما شکست خوردی. اگر آن شش ماه به نتیجه رسید و شما در کنکور قبول شدی، پیروز شدی. زحماتت به پیروزی انجامید. حالا امام حسین علیه السلام می خواهند بگویند ما یک هدفی داریم. این هدف با، با شهادت ما، با تکه تکه شدن ما و زیر اسب رفتن ما، با اسارت خانواده های ما، با این مجموعه عظیم رنج و شکنجه و قتل و غارت به دست می آید. هدف ما اینجوری به دست می آید. ما یک هدفی داریم که با شهادت به دست می آید. هرکس به اینجا بیاید، البته شهید می شود و آن هدف را درک می کند و به آن می رسد. لَم یُدرِکِ الفَتح. فتح و ظفر را درک می کند. پیروزی را. پیروزی چه بود؟ رسیدن به هدف. به هدف رسیده. امام حسین به هدفش رسید. ولو له شد. زیر دست و پای اسب له شد. پیروز شد. به هدفش رسید. یک علامت. یک علامت. اسیران را به شام آوردند. برای نمایش دادن قدرت و پیروزی خودش اسیران را به مسجد جامع آورد. باید نماز جمعه بخواند. قاعدتا خود یزید امام جمعه بود. یک نفر را فرستادند خطبه بخواند تا بعد ایشان نماز بخواند. حالا قانونا همان امام جمعه باید خطبه بخواند. حالا چرا آنجا اینجوری بوده نمی دانیم. شاید معنایش این بوده که این یک خطبه ای قبل از نماز جمعه [است]. ما هم خطبه های قبل از نماز جمعه داریم. این که قبل نماز جمعه رفت خطبه بخواند، خاکی به سر یزید شد. خاکی به سر یزید شد. وقتی امام زین العابدین علیه السلام فرمودند یزید اجازه می دهی من بروم بالای این چوب ها؟ سخنی بگویم که خدا آن را بپسندد. خدا از آن سخن راضی باشد. این اجازه نمی داد. مردم گفتند آقا خب بگذار برود حرفش را بزند. چه کار می تواند بکند. یک جوان است. حتما آثار مریضی هم هنوز در ایشان بود دیگر. مثلا لاغر شده. سی کیلو وزنش است. رنگش زرد است. همه آثار ضعف و ناتوانی در قیافه و سیما و هیکلش نشان داده می شود. این می تواند برود چه بگوید؟ خب برود بگوید. برود آن بالا بگوید. ثمره اش این شد که یزید از کشته شدن امام حسین برائت جست. من نمی خواستم. من دستور نداده بودم. این را عبید الله کرده. خدا لعنتش کند. خدا لعنتش کند! خودش دستور داده بود. خودش نامه نوشته بود. حالا می گوید خدا لعنتش کند. بر خلاف نظر من بود. اگر من با حسین روبه رو می شدم، اینجور رفتار نمی کردم. که بکشم و زن و بچه اش را اسیر کنم. من این کار را نمی کردم. این را عبید الله کرد. خدا لعنتش کند. خدا لعنتش کند. به غلط کردن افتاد. غلط کردن علنی. اولین مجلس روضه در شام برپا شد. به خانواده امام اجازه دادند عزا به پا کنند. از زنان حرم سرای یزید در این عزاداری شرکت می کردند. می فهمید؟ مردم. همه فهمیدند که یزید یک غلط بزرگی کرده. پسر پیغمبر خدا را کشته. شهید کرده. اینها هم زن و بچه ایشان اند. یعنی زن و بچه پیغمبرند. نواده های پیغمبرند. وابستگان پیغمبرند که اسیر شده اند. لذا ناگزیر دستور داد یک کاروان خیلی سنگینِ وزینِ متینِ با احترام مامور حفاظت از این اسیران شوند. حفاظت کنند و خدمت کنند تا اینها به مدینه برگردند. غلط کردم، غلط کردم، غلط کردم، غلط کردم. صدبار دارد می گوید غلط کردم. سال بعد از کربلا، دقت کنید؛ سال بعد از کربلا مردم مدینه علیه یزید شورش کردند. یزید به عبیدالله نامه نوشت. عبیدالله جریان کربلا را حل کرده بود. اگر عبیدالله نبود، مشکل قیام حضرت حسین حل نمی شد. ظاهرا امام پیروز می شد. نامه نوشت که برو مردم مدینه را بر سر جای خودشان بنشان. اینها علیه دولت ما شورش کرده اند. ما را قبول ندارند. اینها را ادب کن. عبیدالله آن سال اول که داستان کربلا بود، وقتی از امام حسین نام می برد می گفت کذاب بن الکذاب. در سخنرانی عمومی اش گفت کذاب بن الکذاب. در جواب نامه گفت من برای این لعین یک گناه بزرگ کردم. دومی اش را نمی کنم. یک گناه بزرگ کردم. دومین گناه را نمی کنم. باید بروم مردم مدینه را قتل عام کنم؟ نمی کنم. یک غلط کردم. کربلا را ایجاد کردم. دیگر نمی کنم. یک سربازی در لشکر عمرسعد بود. به او گفتند تو حر را کشتی؟ گفت نه. من حر را نکشتم. من یک ضربتی به اسبش زدم. همه از این عمل برائت می جستند. کوفه از این غلطی که کرده است، پشیمان شده بود. عالم اسلام پشیمان شده بود. نتیجه اش توابین و مختار شد و این حرف ها. همه بر اساس پشیمانی از حادثه کربلا. یزید چه کسی را لعنت کرد؟ بگویید؟ عبیدالله را. عبیدالله چه کسی را لعنت کرد؟ یزید را. خلیفه اش را. خلیفه خودش را. فرمانده خودش را لعنت کرد. حالا در این جنگ چه کسی پیروز شده؟ دیگر آن اقتدار و آن اعتبار که یزید بن معاویه خلیفه است [شکست.] خلیفه یعنی چه؟ خلیفه پیغمبر است. این خلیفه پیغمبر است. خلیفه رسول الله. امیرالمومنین. این اعتبار بر باد رفت. خلیفه کسی بود که دست روی شراب می گذاشت، حلال می شد. دست روی نماز مستحب گذاشت، واجب شد. روی طلاق سه تایی... در یک مجلس نمی شود سه طلاق داد. یعنی یک آقایی زن خودش را طلاق بدهد و مثلا بگوید طلقتک ثلاثا. یک چنین چیزی نمی شود. اما وقتی خلیفه گفته می تواند، می تواند. انقدر خلیفه اعتبار دارد. او حتی اعتبار مسلمانی اش را از دست داد. در عالم اسلام گفتند این شراب می خورد. قمار بازی می کند. سگ بازی می کند. میمون بازی می کند. از محارم خودش دست برنمی دارد. یعنی فرق نمی کند که محرم است یا غیر محرم است. آن کسی که آمده بود شورش مدینه را خاموش کند، به پسر یزید گفت، دقت کنید؛ صدهزار نفر را به گناه اینکه می گفتند یزید شراب خوار است کشته ام. ماموری که از شام آمده بود مردم مدینه را قتل عام کرد. بعد به مکه رفت. بعدها مکه را به منجنیق بستند. اعتبار خلافت [از بین رفت]. قاضی شهر مکه در هنگام نماز روی بام کعبه می رفت که بلندترین ساختمان بود. صدایش به بیرون شهر می رسید. [بعد از حمله سپاه یزید به مکه روی بام کعبه رفت و خطاب به آنها] گفت که آی مسلمان ها... مردم شام ظهر به سوی کعبه نماز می خواندند. مردم داخل شهر هم به سوی کعبه نماز می خواندند. آی مسلمان هایی که به سوی کعبه نماز می خوانید، اینجا در عصر جاهلیت [هم] محل امن بوده. در عصر جاهلیت محل امن بوده. حالا با آمدن اسلام امنیت و اعتبار این شهر افزوده شده. کمتر نشده. این کارهایی که شما می کنید و شهر را محاصره کرده اید و منجنیق بسته اید... در فیلم مختار دیده اید. با منجنیق با گلوله های آتشین به شهر و خود کعبه می زدند. کعبه سوخت و پرده کعبه سوخت و اینها. بعضی از اشیاء مقدس عتیق کعبه از این کار منجنیق اینها سوخت. [به آنها گفت] شماها مسلمان هستید. اینجا زمان جاهلیت امنیت داشته. کسی که به اینجا پناه می برده، دیگر به او کاری نداشتند. قانون این است. یک نفر یک کسی را کشت. اگر به مسجد الحرام فرار کرد دیگر به او کاری ندارند. مامور نمی آید او را از داخل مسجد الحرام بکشد ببرد. به او سخت می گیرند تا خودش بیرون بیاید. اما مامور نمی آید او را بگیرد یا همانجا بکشد یا بیاورد بیرون بکشد. نه. هرکس به خانه خدا و مسجد الحرام رفته دیگر در امان است. این مال زمان قدیم بوده. اگر یک شکارچی دنبال یک آهو می کرد و این آهو داخل حرم می شد، شکارچی دیگر تیراندازی نمی کرد. دیگر او را شکار نمی کرد. شکار در داخل حرم جایز نبود دیگر. این هم این را به مردم شام می گفت. مردم شام می گفتند الطاعه. الطاعه. شما دین تان خراب است. اطاعت از یزید را از دست داده اید. باید از یزید اطاعت کنید. اینجا پناه برده اید، مشکل شما را حل نمی کند. شما باید از یزید اطاعت کنید. او از احترام خانه برتر است. اطاعت از یزید از احترام خانه برتر است. خون امام حسین علیه السلام همه اینها را شست. اطاعت از خلیفه دین شده بود. تمام دین. این از بین رفت. یک کسی مثل یزید خلیفه رسول الله شده بود. امیرالمومنین شده بود. این شکست. امام حسین همین را می خواست. می خواست اعتبار بشکند. اعتبار خلافت. اعتبار خلافت که عرض کردم اگر روی شیشه شراب دست می گذاشت حلال می شد. اگر می گفت شراب بخورید، دستور خلیفه است و اطاعتش واجب است. اینجوری می شد. این دیگر نماند. همه این اعتبارات دروغین بر باد رفت. هدف امام حسین این بود که اعتبار یزید و خلیفگان بعد از یزید بشکند. فرمود هرکس به من ملحق شود به پیروزی می رسد. امام حسین پیروز شد. چون به هدفش رسید. هدفش شکستن اعتبار خلافت یزید بود. خلافت خلفا بود. این شد. توانست انجام بدهد. خب ان شاء الله معلوم شده باشد.
السلام علیک یا ابا عبدالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
صبح روز یازدهم ده نفر از سربازان عمرسعد انتخاب شدند یا داوطلب شدند. دستور داده شد که به اسب هایتان نعل تازه بزنید. بعدها که اینها آمدند پیش عبیدالله گفتند نحن رضضنا الصدر. ما اول پشت را لگدکوب کردیم. بعد از آن شهدا را به رو خواباندیم و سینه هایشان را له کردیم. استخوان هایشان را له کردیم. نحن رضضنا الصدر بعد ظهری. اینها در جلوی چشم اسیرها و خانم های حرم بود. یعنی حضرت زینب سلام الله علیها. بعد از همه دردهایی که قبلا کشیده بود، حالا داشت یک چیز بدتری را می دید. جلوی چشم این خانم ها سر این شهدا را بریدند. قبلا که سرها سالم بود. به تن بود. برای اینکه به سر نیزه بزنند. بلایی که بعد کشیدند، کم از بلای قبل نبود. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.