اعوذ باللهِ مِنَ الشیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتم الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین.
اول میخواستم یکی دو تا قصه برایتان بگويم. چون آدم قصه بشنود خوابش نمیبرد. حرفهای دیگر را خوابش میبرد.
یک شب بیست و سوم ماه رمضان، آقا شیخ محمد کوفی در مسجد سهله بود. ایشان مرد خوبی بود. اهل کوفه بود. و مرد بزرگواری بود. مرد خیلی خوبی بود. مثلا نظیر آن آقای دیشب. ایشان در یک سفری که به حج میرفته برایش حادثه خیلی سختی پیش میآید، مثلا گرفتار سیل میشود، یک حادثه خیلی خطرناک پیش میآید. مثلا فرض کنید یک کسانی را سیل میبرد. در هرصورت ایشان به حضرت ولی عصر(عج) متوسل میشود و حضرت تشریف میآورند و نجاتش میدهند. خب مرد بزرگی است دیگر یک همچین آدمی بودن.
این حرفشان در شب بیست و سوم ماه رمضان خیلی عبرت آور است. ایشان محضر حضرت ولی عصر (عج) مشرف بود. حضرت در محراب نشستند. در مسجد سهله، محراب یک بخشی دارد که انشاء الله خدا نصیب کند، خدا روزی همه شما کند. آن قسمت مقام صاحب الزمان است. آنجا در محراب نشسته بودند. یک عالم بزرگواری هم محضرشان بود. سه نفری. سحر شب بیست و سوم. سحر شب بیست و سوم آدم باید قرآن سر بگیرد. حضرت داشتند با آن آقا صحبت میکردند. ایشان هم در دلش میگذشت که آخر چرا آقایان صحبت میکنند؟ مثلا چرا قرآن سر نمیگیرند؟ چرا نماز نمیخوانند؟ چرا ذکر نمیگویند؟ چرا استغفار نمیکنند؟ در محضر نشسته بود، احتمالا از آن حرفها بهرهای نداشت. سحر سه جام آوردند. حضرت جام خاص خودشان را گرفتند. آن عالم بزرگ هم جام خاص خودش را گرفت. آنها جامشان را نوشیدند. ایشان هم پس داد. بهرمند نشد.
معرفت و علم یک بال مهمیست. اگر آدم خوب باشد و اهل معرفت باشد خیلی است. اگر آدم خوب باشد، خیلی خوب باشد، خیلی اهل معرفت باشد، بسیار خوب است. لذا بسیاری از بزرگان ما یا بلکه بگوییم همهشان، دقت کنید بسیاری از بزرگان ما بلکه همهشان اهل علم و معرفت بودند. زحمت کشیده بودند تحصیل کرده بودند به طور خیلی جدی.
برای مرحوم آقا سید احمد تهرانی که به او آقا سید احمد کربلایی میگفتند، خبر آوردند که میرزای شیرازی احتیاطات خودش را به شما مراجعه داده.
ببینید قاعده این است، تا فرد خودش را اعلم نداند، فتوا نمیدهد و رساله نمیدهد. این یک قانون است. این توضیح دارد. آنوقت ناگزیر اگر بزرگان دیگری باشند ممکن است آن بزرگ دیگر را در درجه بعد از خودش بداند. مثلا آن آقا خیلی مرد بزرگیست، خیلی بزرگ است، خیلی دانشمند است، خیلی درجه فقاهتش بالاست. لذا این مرجع بزرگ، احتیاطات خودش را به آن آقا مراجعه میدهد. میگویند که اگر مرجع تقليد احتیاط واجب کرد، تو میتوانی آن احتیاط واجب را به عالم بعد مراجعه کنی. اصطلاحا ميگويند الأعلم فالأعلم ، به فالأعلم مراجعه کنی. خوب است آدم این اصطلاحات را بفهمد. اگر شما میخواهی احتیاط واجب مرجع خودت را عمل نکنی، میتوانی به فتوای مجتهد درجه بعد عمل کنی. مثلا مرجع شما گفته احتیاط واجب است که سه بار تسبیحات اربعه بگویید، به نفر دوم که مراجعه میکنیم، به نفر بعد که مراجعه میکنیم ایشان میگوید یک بار تسبیحات اربعه هم بگویيد کافیست. مثلا به او مراجعه میکنیم و یک بار میگوییم.
خب. در هر صورت به آقا سيد احمد كربلايي گفتند كه ميرزاي شيرازي احتیاطات خودش را به شما ارجاع داده. درجه علمی مرحوم آقا سید احمد کربلایی که یکی از این سلسله بزرگان اهل معنا بود، بسیار بالاست. یعنی فضلش، بسیار بالاست. مثلا این مقدار فلسفه میدانست، این مقدار عرفان خوانده بود. اصول در این درجه بود، در فقاهت خیلی ملا بودند. حالا این سلسله بزرگانی هم که در نجف بودند بسیار فوق العاده بودند. دیگر الان نظیرشان را نمیتوانیم پیدا کنیم. خیلی بزرگ بودند و خیلی جامع علوم بودند. در هر صورت ایشان یک کسی است که آن بزرگان دیگر هم همهشان یک چنین ترازهایی دارند. یعنی در فقاهت و سایر علوم ، درجه اول بودند.
برای کسی که در درجات علمی بالاست، از لحاظ معنوی امکان درجات بسیار بالاتری وجود دارد. کمبود سواد، آدم را لنگ میکند. این را در ذهن داشته باشیم. نمونهاش آقا شیخ محمد کوفی، محضر حضرت ولی عصر نشسته. اماماش را میشناسد. صد بار حضرت را زیارت کرده. اما در دلش به نظرش میايد که چرا آقا صحبت میکنند.
این را عرض کردم برای اینکه از این آقایان ، گاهي اینطرف و آنطرف یک نام و نشان برای شما میگویند. مثلا آقای دولابی، آقای شهرستانی و سایر آقایان. در مورد اینها دقت داشته باشید. اگر یک کسی را پیدا کردید که از نظر مبانی علمی هم درجهاش بالا بود، احتمال دارد که آن افراد اصلا به گــَرد این آقا هم نرسیده باشد. من صدتا از اینها دیدم. به عمر کوتاهم صدتا از اینها دیدم. همهشان هم همینطور بودند که عرض میکنم. خوب هستند، آدم التماس دعا میگوید. دستشان را میبوسد، مثلا ممکن است دوستی با آنها به درد روز قیامتت بخورد. بیاید ببیند که شما سوختهای، نیمه سوخته افتادی گوشهای از قیامت. بیاید دستت را بگیرد، برایت دعا کند. برود به امیرالمومنین عليه السلام التماس کند بیایند شما را نجات بدهند. ممکن است. این جهاتش خوب است. اما اگر آدم بخواهد او را به عنوان استاد بگیرد حتما با او میرود در چاله. استاد باید حتما ملا باشد. ملای حسابی باشد. حتما باید ملا باشد. حتما باید مجتهد باشد. اصلا بزرگان ما معمولا شاگردی که به نزدیک درجات اجتهاد نرسیده بوده نمیپذیرفتند.
یک آقایی زمان جوانی بنده اینطوری بود. شاید مثلا هجده نوزده سالگی. داشتیم با آن آقا از منزل آقای اربابی میآمدیم. یک دختر بچه کوچک هشت نه ساله، ده ساله بود، ایشان به این نگاه کرد، بعد هم گفت این نگاه ها در من اثر ندارد. پس نگاه به این نامحرم برای من عیب ندارد. خب اگر 9 ساله است نامحرم است دیگر. بالغ است، نگاه کردن شما به او حرام است. نگفتند اثر بکند يا اثر نکند. زن مسلمان مومنه، محترم است. ببینید زن مسلمان مومنه محترم است. اجازه ندارید نگاه کنید. به خاطر احترامش. مشخص است چه میگویم؟ من اصلا این قیافه را نگاه میکنم حالم به هم میخورد. فرقی نمیکند. حرام است. به خاطر احترام آن زن . زن مسلمان مومن محترم است. به خاطر احترامش کسی اجازه ندارد، نگاه کند. یعنی مسلمان مومنی نمیتواند به او نگاه کند. به خاطر احترامش. یک حرفهای دیگری هم داریم. مثلا اگر کسی بی باک است، زنهای بی باکی که معنا میکنند که اگر هرچه هم به او بگویی اصلا باکش نیست و توجه نميكند، یا مثلا زنان بادیه نشین و مثلا ایلات که اینها یک حجابی دارند، یک مقدار هم مثلا موی سرشان بیرون است. در ایلات ایران هم همینطور است دیگر. عربها هم همینطورند. سرش را بسته، مثلا شاید یک چادر هم سرش باشد، گردی صورتش هم باز است. این اگر در من تغییر حالتی ایجاد نمیکند عیب ندارد. آن را گفتند عیب ندارد. کسی که بی باک است و اینطور زنهای ایلیات و این حرفها. البته باز هم منوط است به اینکه من اگر نگاه کنم مشکلی برام پیش نیاید. اگر مشکلی پیش میآید نباید نگاه کنم. اما همین نگاهی که عیب ندارد، اگر نگاه کنی دیگر نمیتوانی برای امام حسین گریه کنی. آن به جای خودش. آن به جای خودش است. نمیخواهیم آن را عرض کنیم. نگاه به نامحرم فیض و توفیق گریه بر امام حسین (ع) را از شما میگیرد. یعنی آنجا هم که حرام نیست. مثل نگاه اتفاقی، که حرام نیست. من یکدفعه چشمم افتاد، سر بلند کردم یکدفعه یک کسی جلویم بود. این عیب ندارد اما به نماز شبت لطمه میزند. به گریه بر امام حسینت لطمه میزند. به نمازی که میخوانی لطمه میزند. یعنی حواس آدم در نماز پرت میشود. با این نگاه حواس آدم پرت میشود. من دیگر در مورد آن آقایی که به آن دختر نه ساله، ده ساله نگاه کرد شک کردم. آدم درس نخوانده باشد، این درس نخواندگی، استاد ندیده باشد، این استاد ندیدگی، یقه ي آدم را میگیرد. یک جایی آدم را زمین میزند. این هم یک مورد. یک داستان شد دیگر. فقط طولانی شد.
سوال: برای ازدواج انسان چه مقدار جایز است نگاه کند؟ جواب: همان مقداری که کاملا شناخته میشود. گاهی از این دوستان خودمان هم همینطور بودند. مثلا دو جلسه، سه جلسه با آن خانم صحبت میکردند، خب صحبت عیب ندارد. چون صحبت جدی است. اما دیگر نمیتوانی نگاه بکنی. بار اولی، بار دوم، حالا هر مقداری که قیافه روشن شد. دیگر مساله مجهولی در آن نبود میتوانی نگاه کنی، بعد از اینکه روشن شد، دیگر نمیتوان نگاه کرد. تازه یکی از دوستان به من میگفت که بعد از اینکه فرض کنید عقد خواندیم، ديدم دیگر آن فرد را نمیخواهم. مگر نرفتی ببینی؟ چرا رفتم دیدم، درست ندیدم. نه باید آنقدر که روشن شود، واضح شود، کاملا. جوانبش روشن شود از نظر قیافه و شکل و اندام و این حرفها، آن مقدار،عیب ندارد. حالا آن مقدار که عیب ندارد. اگر هم لازم است ده جلسه هم با هم صحبت کنند، صحبت بکنند. ولي دیگر نگاه نباید اتفاق بیفتد.
بعضی از آقایان ممکن است میرزای قمی را بشناسند. از علمای تراز اول شیعه است. ایشان در عصر فتحعلی شاه در ایران مرجع بوده. بسیار مرد بزرگی است. از نظر علمی و عملی بسیار مرد بزرگی است. ایشان یک سفری به عتبات مشرف میشوند. قاعده این است که بزرگان آن شهر به دیدن ایشان خواهند آمد. این رسم است. یک بزرگی که به زیارت مشرف میشود به عتبات مشرف میشود، به نجف میرود، به کربلا میرود، بزرگان شهر به دیدن ایشان میآیند. خب سید بحر العلوم هم یکی از بزرگان نجف است. به دیدن ایشان میآید. اینها با هم در درس آيت الله وحید بهبهانی که مرجع تقلید قبل از آنهاست و استاد بزرگ نسل قبل است، هم درس بودند. مرحوم نراقی بود، مثلا میرزای قمی بود، سید بحرالعلوم بود. در آن عصر، شیعه یک مجموعه از بزرگان تراز اول داشته که در دوران بعد، نظیرش اتفاق نیفتاده یا کمتر اتفاق افتاده. در هر صورت ایشان به دیدن میآید و یک روزی هم خب ناگزیر ميرزا باید به بازدید برود. باز این هم رسم است. مدت اقامت هم طولانی بود دیگر. مثلا میرفتند یک ماه، دو ماه میماندند. مثل ما نبود که اگر برویم، مجبوریم دو روزه از اینجا به آنجا بدویم. ميرزاي شيرازي برای بازدید یک روزی و یک ساعتی را انتخاب کرد که خلوت باشد. الان هم وقتی میرویم مثلا پنجاه نفر در محضر مرجع تقلید است دیگر. یا شاگردانش هستند. مثلا فرض کنید بیست تا سی تا شاگرد هستند یا مردم آمدند مساله بپرسند یا هر چیز دیگر. خیلی از اوقات جمعیت زیاد است. پس بنابراین ميرزا کوشید و دنبال کرد که چه ساعتی سر سید بحرالعلوم خلوتتر است، آن ساعت رفت. خب بعد از اینکه مثلا مقدمات و تعارفات اولیه اتفاق افتاد، ایشان عرض کرد که آقا شما یک مراتبی، یک مقاماتی دارید که نمیتوانی انکار بکنی. یعنی انقدر از شما بزرگی، تراوش کرده و مثلا کرامت دیده شده که نمیشود بگویی نه آقا، چیزی نیست، نبوده. مثلا یک جوری بپوشانی. بنابراین بفرمایید که از کجا شروع کنیم؟ چرا اینطوری شد؟ شما چرا این کمالات را پیدا کردی؟ از کجا شد؟ دلیل دارد دیگر. ایشان هم چارهای ندید. راه بسته است. ایشان ناگزیر باید جواب بدهند. حالا تا اینجای داستان را به خاطر داشته باشید.
این عبارتی که عرض میکنم، اینطور که در ذهنم است از مرحوم آقای طباطبایی یادم هست. یک روزی ما محضر ایشان بودیم. ایشان مشهد که مشرف میشدند پنج شنبه، جمعه ها مینشستند، بچهها هم میرفتند دیدن ایشان. بنده هم میرفتم. یعنی مثلا ایشان ساعت نه تا ساعت یازده مینشستند، ما در این دو روز میکوشیدیم تقریبا از اول وقت میرفتیم، خدمتشان، بعد میرفتیم زیارت. خب رفته بودیم خدمت ایشان. مثلا فرض کنید وسط مجلس، مثلا ساعت 10، یک آقایی گفت که ديگر زیارت امام زمان مقدور نیست، ممکن نیست. ایشان هیچ چیزي نگفت، سکوت کرد. چند دقیقهای هم گذشت، احتمالا هم مجلس به سکوت گذشت. ایشان شروع کرد به گفتن یک داستانی .آقای طباطبایی فرمود مشایخ ما فرمودند، این را اینطور فرمود که مشایخ ما فرمودند معلوم میشود این را از آقای قاضی شنیدند یعنی سند دارد. حرف خیلی سند دارد. فکر میکنم در کتاب منتخب الأثر هم داستان را نقل کردهاند. داستانش مسلم است. این تکهاش را من از ایشان شنیدم که خیلی هم حیرت آور است. ایشان فرمود مشایخ ما فرمودند ما هجده سال شبها از نجف به مسجد کوفه میرفتيم، هجده سال. اعمال مسجد کوفه دو سه ساعت طول میکشد. خب شب برای مردان خدا طولانیست. ما اگر یک وقت بیدار باشیم نماز شب بخواهیم بخوانیم در عرض یک ربع همه را جمع میکنیم میگذاریم کنار. نه. حالا فرض کنید که آن دو سه ساعت را یک دو سه ساعت هم از این طرف و پنج ساعت شش ساعت، یک چیزی میشده دیگر. بعد هم نماز صبح میخواندند و میآمدند نجف برای اینکه به درسشان برسند. درس هم واجب است. آن كارها مستحب است . ولي درس واجب است. میآمدند نجف. حالا ایشان چه وقتي میخوابیدند؟ چطور میشده؟ نمیدانیم؟ نمونهاش را مثلا بعضی از بزرگان زمان خودمان دو ساعت میخوابیدند. سه ساعت میخوابیدند. من یکی از بزرگان تراز اعلا در حد مرجعیت میشناسم که ایشان شب سه ساعت میخوابید. اگر امشب میشد سه ساعت و ده دقیقه، فردا شب ده دقیقه کم میخوابید. مثلا ممکن است ایشان خواب را به دو ساعت میگذرانده. حالا دو ساعت خوابش را چه موقع انجام میداده است نمیدانیم. در هر صورت. هجده سال خیلیست. آدم حوصلهاش سر میرود. بنده که چندین بار دورههای اخیر مشرف شدیم به مسجد کوفه رفتم مقام ابراهیم، دو رکعت نماز دارد. یک چهار رکعت نماز را به زور خواندیم و شاید دعایش هم. نمیدانم. مسجد کوفه خیلی چیزهای خوب دارد. خیلی خوب . اگر کسی بو را استشمام ميكرد، میفهميد که آنجا بوی خوبی میآید. مقام ابراهیم، مقام آدم. میارزد که آدم از اینجا بلند شود و به مسجد کوفه برود. از اینجا سوار شویم فقط برای رفتن به مسجد کوفه میارزد. انقدر مسجدش خوب است.
سيد بحر العلوم فرمودند که طبق معمول هر شب، یک شب از خانه بیرون آمدم داشتم میرفتم به طرف مسجد کوفه. ببینید فاصله بین نجف و کوفه هم هفت، هشت، ده کیلومتر است. این را چه طور میرفته نمیدانم؟ پیاده میرفتند؟ ماشین نبود که. حالا در هر صورت. فلان شب داشتم از طرف نجف به طرف کوفه میرفتم، در دلم میلی افتاد که بروم مسجد سهله. مقاومت کردم. من باید بروم مسجد کوفه دیگر. هر شب میرفتم. امشب هم باید بروم ادامه دهم راه را باید ادامه دهم. راه را باید ادامه داد. یک کار خوبی که میکنید گفتند حداقل یک سال بکنید. یک کار خوبی، یک کلمه خوبی، یک ذکری شما مثلا فرض کن روزی صدبار لا اله الا الله بگویید، یک ذکر مختصریست دیگر. خیلی هم خوب است. این را حداقل یک سال بگويیم. اگر یاد گرفتیم، حداقل یک سال بگوییم. حداقلها!! حالا وگرنه تمام عمر بهتر است. روایتی در رابطه با امیرالمومنین عليه السلام هست. اینکه جریان چه بود مقدماتش طولانیست. حضرت صدیقه سلام الله عليها رفته بودند فرموده بودند که آقا یك کمک کاری، خدمتگزاری به ما بدهید که در کارهای خانه کمک کند. خیلی بار سنگین است. ایشان این را خدمت پدر عرض کرد و آمد. حالا پدرشان تشریف آوردند برای جواب این حرف. آمدند خانه، فرمودند یک چیز بهتر به شما یاد بدهم؟ گفته بودند که کار خانه سنگین است یک خدمتگزار به من مرحمت کنید. فرمودند که یک چیز بهتر یادتان بدهم؟ شب وقتی میخواهید بخوابید، تسبیحات سی و چهار بار الله اکبر، سی و سه بار الحمدلله، سی و سه مرتبه سبحان الله را بگویید. خیلی خوشحال شدند. معلوم شد؟ خیلی خوشحال شدند. حالا این را نمیخواستم عرض کنم. امیرالمومنین عليه السلام فرمودند که من تمام عمر این را ترک نکردم. وقتی یک چیزی را یاد گرفت تا آخر انجام میدهد.
نمیشود باید امشب هم بروم مسجد کوفه. اما مدام میل و شوق نسبت به مسجد سهله زیاد میشد. باز هم من مقاومت میکنم و میروم طرف کوفه. طوفان شد، خاک و شن یک طوری از طرف روبرو میآمد که اصلا امکان نداشت من جلویم را ببینم. ناگزیر راه را کج کردم به طرف مسجد سهله. از بیچارگی رفتم طرف مسجد سهله. باران میآمد، طوفان هست، خاک هست. شن هست. خیلی به زحمت خودم را رساندم. در این شب هیچ کس در بیابان پیدا نمیشود. رفتم داخل. مسجد سهله یک حیاط مقدماتی، مثلا بیرونی دارد. از آنجا رفتم، داخل مسجد که شدم اینجا دیگر هوا آرام شد. دیدم مقام صاحب الزمان روشن است. یک آقایی در مقام نشسته مشغول دعاست. من دیگر نرفتم جلو. نمیتوانستم بروم. همانجا دم در ایستادم. ایشان رو به قبله نشسته و مشغول دعاست. زاری و تضرع و... دعا هم دعایی است که خودش دارد انشاء میکند. دعا نمیخواند. یعنی مثلا دعای ابوحمزه را آدم حفظ کرده. مرحوم آقای بهجت احتمالا هر شب دعای ابوحمزه را در سحر میخوانده. دعاییست که در مفاتیح موجود است ایشان حفظ کرده میخواند. اینطور نیست، دعای حفظ کرده نیست. از این دعاهای معمولی نیست. یک کاری یک دعایی را خودش میگوید. تا تمام شد. تمام كه شد رویشان را گرداندند به این طرف به طرف من. ایشان اصالتش بروجردی بود. ایرانی بود و بروجردی بود. آن آقا به لهجه بروجردی فرمود مهدی بیا. حالا مهدی کیست؟ مانند امام خمینی را حساب کنید یا شاید هم مهمتر. رفتم جلو. یک مقدار رفتم از هیبت و از حرمت ایستادم. باز رویش را فرمود این طرف و فرمود مهدی بیا. باز یک مقدار هفت هشت قدم رفتم مثلا. باز از هیبت و حرمت ایستادم. اینبار فرمود که ادب در حرف گوش کردن است. تعظیم کردن، ادب است، حرف گوش کردن بیشتر ، ادب است. ما در این دومیاش لنگیم. هرچه بخواهی خم و راست میشویم. در حرمها خم و راست میشویم. برخی میافتند آنجا، پیشانی را روی آن سنگ میگذارند. آقا. جایز نیست. جایز نیست. سر به خاک گذاشتن در برابر غیر خدا جایز نیست. راحت است، سهل است مشکلی ندارد. یک دقیقه آدم سرش را میگذارد بلند میکند. حالا بگو نیم ساعت هم سرش را میگذارد آنجا. این زحمت ندارد. حرف گوش کردن زحمت دارد.
چشم. رفتم جلو، آغوشش را باز کرد. ایشان فرمودند هرچه شد آنجا شد. ثمره هجده سال زحمت، یک آن ، داده شد. اگر بعد از هجده سال زحمت که واقعا زحمت کشیده بود، زحمت کشیده بود. تمام روزش هم زحمت بود. نه اینکه نبود. روزش را به بطالت نمیگذراند. شبانه روزش مشغول کار بود. اگر مزدت را دادند میفهمی ای وای من هیچ کاری نکرده بودم. اگر هجده سال بگو صد سال، بگو هزار سال، بعد از هزار سال اگر مزدت را دادند، میفهمی هزار سال کاری نبود. یک شعری دارد. گریه شام و سحر شکر ضایع نشد. گریه شام و سحر اگر هجده سال طول بکشد، اگر بیست سال طول بکشد یعنی مداومت. مداومت بر پاکی.
یك پرانتز. اگر کسی لغزش اعتقادی بکند، صد هزار هزار هزار برابر لغزش عملیست.
یک حدیث از حضرت صادق (ع) فرمودند: کانَ مَسیحُ (ع) یَقول: این فرمایشی بود که حضرت مسیح مکرر میفرمود، کانَ یَقول، یعنی هميشه میفرمود. فقط میخواهیم یک قسمتش را عرض کنیم. مَن کَثرَ هَمُّهُ ثَقمَ بَدَنُهُ هر کس که غصهاش زیاد شود بدنش مریض میشود. هرکس که غصهاش زیاد شود مریض میشود. مدام فکر و خیال کند مریض میشود. فکر و خیال دنیا دیگر. ما که غصه آخرت که نمیخوریم. اگر کسی غصه آخرت بخورد خوب است. هرکسی که غم و غصهاش زیاد شود مریض میشود. وَ مَن ساءَ خُلقهُ هرکس اخلاقش بد باشد، خودش را عذاب داده است. اول کسی که از حسادت رنج میبرد خود آدم است. خدا نصیب نکند. وَ مَن کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ سَقَطـُه ُهر کس زیاد حرف بزند اشتباهش زیاد میشود. زیاد زمین میخورد. وَ مَن کَثُرَ کِذبُهُ هر کسی که خدایی نکرده زیاد دروغ بگوید، آبرویش میرود. بیآبرو میشود. کسی که با مردم دعوا راه میاندازد. حالا نه دعوای زد و خوردها. به مناسبت ، توقف میکند و دعوا راه میاندازد. دعوای صحبتی. ذَهَبَت مُرُوتهُ مروت را انسانیت معنا میکنند.
این دوستان گفتند که در مورد حضرت حمزه صحبت کنیم. یک مقدار هم در مورد حضرت حمزه میخواهیم عرض کنیم. پیغمبر به ایشان یک نکته بسیار مهمی فرمودند. احتمالا در گذشتهها هم برايتان عرض کردم. خیلی حدیثش ممتاز است. یک نکته خیلی ممتاز دارد. حضرت موسی بن جعفر عليه السلام از پدر بزرگوارشان نقل میفرمایند، میفرمایند که وقتی پیامبر هجرت فرمود و به مدینه آمد، و خلاصه فاصله زیادی طول نکشید که جنگ بدر پیش آمد. همه یارانشان را به بیعت خواند. فَبایَعَ کُلـّهُم عَلَی سَمع و الطـّاعَة این بیعت فرق داشت. یک بیعت بر اسلام بود. کسانی که با پیغمبر بر اسلام بیعت میکردند، یعنی وقتی اولین بار میآمد با ایشان بر مسلمانی بیعت میکرد. گاهی هم یک چنین بیعتی پیش میآمد، مثل این بیعت رضوان که زیر درخت بیعت کردند. پیامبر آمده بود برای اینکه به عمره برود مردم مکه جلویشان را گرفته بودند، سرباز گذاشته بودند نمیگذاریم بیایی. بعد هم ایشان عثمان را فرستادند که برود با آنها صحبت کند، قرارداد ببندد. بگوید ما برای جنگ نیامدهایم. آمدیم زیارت کنیم، یک عمره انجام دهیم و برگردیم. این هم رفته بود و نیامده بود. طول کشیده بود. خبر آمده بود که عثمان را کشتند. اگر فرستاده و رسول ما را کشتید دیگر جنگ است. بیعت کردند با یارانشان، در بعضی نقلها هست که بر مرگ بیعت کردند. بمانید تا پای مرگ. یا اینکه در اطاعت. همه آمدند بیعت کردند. نظیر این است. فَبایَعَ کُلـّهُم عَلَی سَمع و الطاعَة هرچه گفتند بشنوید اطاعت کنید. هرکس حرف گوش کند عاقبت به خیر میشود. وَ کانَ رَسولُ الله إذا خَلا دَعا عَلیاً فَأخبَرُهُ مَن یَفی مِنهُم و مَن لا یَفی هروقت کارها انجام شد، مثلا هزار نفر دوهزار نفر آمدند بیعت کردند رفتند تمام شد. شب که پیغمبر آمدند و خانه خلوت شد، امیرالمومنین را صدا کردند، فرمودند که این جمعیت که بیعت کردند، اینها به بیعت وفا میکنند، اینها وفا نمیکنند. وَ یَسَئَلهُ کِتمانَ ذلِک و امر فرمودند که این حرف نزد خودت مخفی بماند.
گاهی در روایات سرّ گفته شده. در توحید شما سرّ ندارید. در امامت سرّ ندارید. اینها همه اعتقادات است و اعتقادات همگانی است. حالا یک وقتی یک کسی درجات بالاتری از مثلا امامت، نبوت و توحید را نمیفهمد. درجه فهمش نیست. خوب حالا این میماند. اگر درس بخواند زحمت بکشد میتواند. و اگر نخواند، میشود مثل مردم معمولی که اصلا وقت این حرفها را ندارند. خلاصه در اعتقادات ما سر نداریم.
بعد پیغمبر فرمودند که یا علی بیا، حمزه بیا، فاطمه زهرا بیايند. بعد فرمود که بایعونی بِیعَة الرِّضاء با من بیعت کنید به بیعت رضاء. حمزه عرض کرد که بِأبی انتَ و اُمّی پدر و مادرم فدایت باد، عَلی ما نُبایِعُ؟ ما برچه بیعت کنیم؟ برای چه با همدیگر بیعت کنیم؟ ألَیسَ قَد بایَعَنا؟ ما اول کار با شما بیعت کردیم. مثلا هنگام ورود به شهر مدینه ما با شما بیعت کردیم. مثلا در عقبه ثانیه، در آن یک سال آخر ما بیعت کردیم. فرمود یا أسَدَ الله وَ أسَدَ رَسولِه لقب حضرت حمزه اسدالله بوده. تـُبایعُ لله وَ لِرَسُولِه بِالوَفاءِ وَالإستِقامَة لإبن أخیک با من بیعت کن براي اینکه با پسر برادرت وفاداری کنی. پسر برادر یعنی علی عليه السلام. اینجا میخواستند حرف تازه بگويند. با پیامبر بیعت کرده، پیامبر را پذیرفته، صد در صد. حالا باید علی را هم بپذیری صد در صد. فرمود که تبایعُ لله وَ لِرَسُولِه بِالوَفاءِ وَالاِستِقامَة لإبنِ أخیک إذن تـَکتـَمِلُ الإیمان اینجا ایمانت کامل میشود. اگر تو به امیرالمومنین هم قول وفاداری بدهی ایمانت کامل میشود. قالَ نَعَم، سَمعاً وَ طاعَتاً چشم. بَسَطَ یَدَهُ فَقالَ لَهُم یَدُ الله فَوقَ ایدیکُم. عَلیٌ امیرُالمُومنین و حَمزة سِید الشُهداء وَ جَعفَرُ الطَیّارُ فِی الجَنَّة وَ فاطِمَةُ سَیِدة نَساء العالمین اینها هم جز اعتقادات است. تو بر این بیعت میکنی. اعتقاد بر این اصول اولیه. وَالسَبطان الحَسَنِ وَ الحُسَین ُسَیدا الشَبابِ اهلِ الجَنَّة دو تا سبط من یعنی پسرآن دختر من اینها حضرت حسن (ع) و حضرت حسین (ع) هستند. اینها آقای جوانان اهل بهشتند. هذا شَرطٌ مِنَ اللهِ عَلی جَمیعِ المُسلمین این شرط ایمان همه مسلمانها است. میفرمایند فمَن نَکَث فَإنَّما یَنکُثُ عَلی نَفسِه هرکس که بیعت بشکند به ضرر خودش است. هرکس به آنچه که با خدا عهد کرده است وفا کند فَسیُعطیهِ اللهُ فَسَیُعطیهِ أجراً عظیما خدا به او اجرعظیم خواهد داد. بعد آیه را خواند. آیه سوره فتح را. إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ آن کسانی که با تو بیعت میکنند با خدا بیعت کردهاند. دست تو دست خداست. خب این تمام.
وَ لَمّا کانَتِ الَلیلة الَّتی اُصیبُ حَمزَه آن شبی که فردای آن، روز به شهادت رسیدن حضرت حمزه بود، یعنی شب اُحد. دَعا بِهِ رَسُولُ الله باز پیامبر ایشان را صدا کرد. فرمود یا حَمزَه! یا عَمَّ رَسُول الله! عمو یُوشَک أن تـَغیبَ غَیبَة ًبَعیدة ًنزدیک است تو از جمع ما غیبت کنی. غیبتي دراز و دور. به یک جای دوری بروی. فَما تَقُولُ وَرَدتَّ عَلَی الله تَبارَک وَ تعَالی زمانی که بر خدای تبارک و تعالی وارد شوی چه خواهی گفت؟ وَ سَئَلَکَ عَن شَرائِعِ الإسلام از تو شرایع دینت را بپرسند، شروط ایمانت را بپرسد چه خواهی گفت؟ فَبَکی حَمزة خبر مرگش را دادند. تو فردا کشته میشوی. حمزه گریه کرد. قالَ بِأبی أنتَ وَ اُمّی أرشِدنی وَ فَهِّمنی شما ارشاد کن و بگو من چه کار کنم چه بگويم؟ به من بفهمان. فَقال یا حَمزة تَشهَد أن لا اله الا الله مُخلِصاً به اخلاص شهادت بده به وحدانیت الهی. و أنّی رَسُولُ الله تَعالی بِالحَقِّ من رسول حق خدا هستم. قالَ حَمزة شَهِدتُ من شهادت دادم. هم به وحدانیت الهی شهادت میدهم هم رسالت شما را. فرمود: وَ أنَّ الجَنَّهُ حَق و أنَّ النّارَ حَق و أنَّ الساعَة آتیة لا رَیبَ فیها بهشت حق است آتش حق است، روز قیامت حق است، میآید حتما. درش شک نداره. صراط حق است. میزان حق است. فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ هر کس یک سر سوزن، به اندازه وزن یک ذره خیر بکند میبیند، شر بکند میبیند. فَریقٌ فِی الجَنَة وَ فَریقٌ فِی السَّعیر مردم روز قیامت دو دسته میشوند. بستگی دارد به اینکه چطور عمل کرده باشد و چطور حرف زده باشد. چطور نگاه کرده باشد. چطور فکر کرده باشد. چطور اعتقاد داشته باشد. وَ أنَّ علیّاً امیرُالمُومنین بدان علی امیرالمومنین است. قالَ حَمزة شَهِدتُ وَ أقرَرتُ وَ آمَنتُ وَ صَدَّقتُ شهادت میدهم اقرار کردم، ایمان آوردم، تصدیق کردم. اضافه فرمود: وَ قالِ فاطِمة سَیِدة نِساءِ العالَمین حالا حضرت فاطمه آنوقت مثلا چند ساله هستند؟ مثلا دوازده ساله هستند. قالَ نَعَم صَدَّقتُ. فرمودند: قالَ و حَمزه سَیِد الشُهداء این هم تصدیق کن حمزه سید شهدا است. أسَدُاللهِ وَ أسَدُ رَسُولِه و عَمّ نَبیه. بَکی حَمزه حتی سَقَطَ عَلی وَجهِهِ گریه کرد گریه کرد تا اصلا به زمین افتاد. و جَعَلَ یُقَبِّـلُ عَین رَسوُل الله خودش را انداخته بود و مدام صورت پیغمبر را میبوسید. بعد فرمود وَجَعفَر، إبنُ أخیک طَیّارٌ فی الجَنّة مَعَ المَلائِکة باید اقرار کنی جعفر پسر برادرت در بهشت همراه ملائکه طیران خواهد کرد. حالا ایشان چهار سال، سه سال، پنج سال بعد شهید شده وَ أنَّ مُحَمَّداً وَ آلَهُ خَیرُ البَریَة. این چهارده نفر بهترین خلق خدا هستند، خَیرُ البَریَة یعنی بهترین خلق خدا هستند. تُؤمِن یا حَمزة بسِرِّهم وَ عَلانیَتهم تو ای حمزه به سرّشان، به پنهانشان، به جانشان که پنهان است، به نوری که در جانشان است و پنهان است و ظاهرشان ایمان داری و تـُحیی عَلی ذلِکَ وَ تمُوت بر این اعتقاد زندگی میکنی و بر این میمیری. تُوال ِمَن والاهُم کسانی را که آنها را دوست دارند، دوست میداری. با آنان که با آنها دشمنند، دشمنی میکنی. نَعَم یا رَسُول الله اُشهدُ الله وَ اُشهدُکَ وَ کَفی بالله شَهیدا من تو را شاهد میگیرم، خدا را شاهد میگیرم و خدا برای شهادت کافی است. وقال رسُولُ الله صَدَّدکَ اللهُ وَ وَفَّقَکَ دعایش فرمود. خدا کمکت کند. تو را توفیق بدهد.