جلسه چهارشنبه 20/3/94
مرحوم آقای حاج مقدس با یک دسته جمعیتی به کربلا مشرف شدند. پاسپورت یا به اصطلاح قدیمی ها گذرنامه شان تا روز هشتم محرم بود. همه رفقا رفتند یک چیزی گفتند که دو روز دیگر تا روز عاشورا را هم بمانند و روز یازدهم برگردند. ایشان گفتند دروغ حرام است. زیارت مستحب است.روز هشتم سوار شد و برگشت...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

خدا توفیق داد هفته گذشته که خدمت شما نبودیم، روز چهارشنبه و شب چهارشنبه کربلا مشرف بودیم. یاد شما هم بودم. البته حالا یاد بودن بنده قیمتی ندارد. اما حالا از باب اینکه دو نفری که با هم رفیق هستند، باید وفادار باشند. بله؟ اشکال رفقای من این است که این هفته یک کسانی هستند، هفته دیگر یک کسان دیگر هستند. آدم های همیشگی شان، چند درصد است؟ بیست درصد هستند؟ حالا از این بگذریم. خدا نصیب کند. خدا نصیب کند. خدا نصیب کند. ما در سفر عمره خدمت حاج آقای حق شناس بودیم. من در سفر حج در طواف وداع عرض کردم خدایا پنجاه بار نصیب کن. بعد در سفری که در خدمت ایشان بودیم و ده سال بعد درست شده بود، یعنی سال شصت ما به حج مشرف شدیم و سال هفتاد به عمره رفتیم. آنجا به ایشان عرض کردیم که آقا دعا بفرمایید که ما صد سفر... خدا بخواهد می شود. حالا الان دیگر آنجا را دعا نمی کنیم. کربلا را دعا می کنیم که خدا نصیب کند و نگیرد و راه را نبندند. راه را نبندند. خدا خوبش را نصیب کند. زیارت مقبول. چه عرض می کردم؟ این صلواتی که روزهای ماه شعبان هست، یک دعای خیلی خوبی است. سر ظهر روزهای ماه شعبان یک صلوات وارد است. اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم. شَجَرة النُّبُوَه وَ مَوضِعِ الرِّسالة وَ مُختَلَفِ المَلائِکة وَ مَعدَن العِلم. این چیز خیلی خوبی است. بخوانید. معمولا در مساجد در نماز جماعت ها این خوانده می شود. بین نماز ظهر و عصر خوانده می شود. البته بهتر است آدم قبل از نماز بخواند. یعنی اول وقت بخواند. حالا به آن کار ندارم. یک بخشش این است. بعد از اینکه صلوات می فرستد می فرماید وَاعمُر قَلبِی بِطاعَتِک. می خواستیم این را عرض کنیم. وَاعمُر قَلبِی بِطاعَتِک. وَ لا تُخزِنی بِمَعصِیَتِک خدایا قلب مرا به اطاعت خودت آبادان کن. قلب مرا آبادان کن. مهندسی عمران داریم دیگر. یکی از انواع مهندسی، مهندسی عمران است. وَاعمُر قَلبِی یعنی عمران کن، آبادان کن. قلب مرا به اطاعت خودت. و مرا به گناه خار نکن. حرف خیلی قشنگی است. و خاصیت اطاعت خدا این است که قلب آدم آبادان می شود. قلب آبادان می شود، یعنی چه؟ همین چیزهایی بود که در روزها و هفته های گذشته بحثش را کرده بودیم. اگر یادتان باشد، روایت از حضرت صادق علیه السلام است. چندین بار هم برایتان خواندیم. این را هم یک مقدار بحث کردیم. فرمود إنَّ اللهَ خَلَقَ قُلُوبِ المُومِنین مُبهَمَهً عَلَی الإیمان. إنَّ اللهَ خَلَقَ قُلُوبِ المُومِنین. مومن است. ایمان دارد. اما اول کار است. اول کار است و هنوز ایمانش ظهور و بروز و شفافیت پیدا نکرده است. خب اگر شفاف و روشن بشود و اگر این قلب مبهم باز شود و به قلب شفاف و آشکار تبدیل شود، چه می شود؟ این را عرض کرده بودم. آدم آثار این ایمان را خواهد دید. آثار ایمان دو تا چیز اساسی است. یکی فهم است. یک فهم هایی را ما نداریم. ببخشید. من ندارم. یک فهم هایی را من ندارم. بعد از اینکه آن ایمان از ابهام درآمد، وضوح و آشکاری یافت و بفرمایید قوت یافت، آن فهم پیدا می شود. یک آقای بزرگواری که مرد بسیار پاکیزه و بزرگواری از علماست، گفته بود من یک مدتی یک کارهایی را می کردم و یواش یواش پشت دیوار را می دیدم. مثلا از این چیزها. بعد از یک مدتی، یک صدایی به من گفت که نماز مال اینهایی است که پایین هستند. آدمی که یک ذره درجه ایمانش بالا می رود، باید دیگر نماز را ترک کند. خب اینکه نمی شود که. نماز جزء مسلّمات دین است. تجربه خوبی است که شیطان چجور آدم را گول می زند. نماز جزء مسلّمات دین است. شک و شبهه ای نیست که. حاج آقای حق شناس می فرمودند روایت پشت کتابی. روایت پشت کتابی که نیست. قرآن پر نماز است. کتاب های درجه اول حدیث ما پر نماز است. این چیزی نیست که بشود کنار گذاشت. نه من این حرفت را گوش نمی دهم. گفت که همه این حالت هایت از تو گرفته می شود. گرفته شود به جهنم. شما نماز می خوانی که حال پیدا کنی؟ اینطوری می شود. آن وقت شیطان آدم را می برد. نماز که برای حال نیست. من وظیفه ام است نماز بخوانم. وظیفه ام است بکوشم نماز بهتر بخوانم. وظیفه ام است بکوشم نمازم را با توجه بخوانم. یادتان هست؟ اول نماز چه بود؟ صحیح بخوانم. این را هم آدم باید هر هفته بگوید که چجور می شود نماز آدم صحیح باشد. اول باید تقلیدش صحیح باشد. اگر تقلید صحیح نداشته باشی، ممکن است نمازت خراب بشود. یک. بعد از اینکه من تقلیدم صحیح است، رساله مرجعم را باز می کنم و دقیق مسائل وضو را می خوانم که یاد بگیرم. مسائل غسل را می خوانم که یاد بگیرم. بعد باید حمد و سوره ام صحیح باشد. مسائل رکوع و سجود و نیت و تکبیر را می خوانیم که یک نماز صحیح بخوانیم. بعد از اینکه نماز صحیح خواندیم، بعد چکار کنیم آقا؟ باید اول وقت بخوانم. این نماز درست می شود. خب من باید این کارها را بکنم. بعد هم می کوشم برای اینکه در نماز حواسم جمع باشد. الان ما با چندین نفر از دوستان در مورد نماز صحبت می کردیم. می گوید حواسم در نماز جمع نیست. خب چشمت را جمع کن. اگر من چشمم را جمع کنم، اگر چشمم را جمع کنم، نمازم جمع می شود. اگر بتوانم صد در صد جمع کنم، بدان صد در صد نمازت جمع می شود. یادتان هست درمورد نماز چه عرض کردیم؟ عبارتش را خواندم که یادتان بماند. الصَّلاةُ میزانٌ. نماز میزان است. وزن من در نمازم معلوم می شود. یک گرم است. قیمت من در نمازم معلوم می شود. من چقدر قیمت دارم؟ خیلی از اوقات پیش می آید که ما دعا می کنیم و حاجت داریم. خب چرا حاجت من نمی شود؟ برآورده نمی شود؟ خیلی دعا می کنم. چرا نمی شود؟ خب اگر آدم قیمت داشت، یک بار دعا می کرد، می شد. عرض کردم قیمت آدم در نمازش معلوم می شود. وزن ایمانی آدم در نمازش معلوم می شود. وزن اخلاقی آدم در نمازش معلوم می شود. وزن دینی آدم در نماز معلوم می شود. وزن و ارزش و قیمت آدم پیش خدا در نمازش معلوم می شود. حالا شما نمازت را بررسی کن. همه مان کاملا می فهمیم. می فهمیم چجوری نماز می خوانیم. معلوم می شود. خب من چکار کنم که درست شود؟ همان که عرض کردم. خب مراقب چشمت باش. مراقب گوشت باش. مراقب حرفی که می زنی باش. مراقب غذایی که می خوری باش. یک وقت می بینی آدم دو تا لقمه زیاد خورد و نماز صبحش دیر شد. نماز شبش قضا شد. یک حرفی زدی، نماز صبحت قضا شد. می شود. اگر آدم مواظب باشد، نمازش درست می شود. نماز درست شد یعنی چه؟ یعنی شخصیت شما درست شده که نمازت درست است. خب. چه عرض می کردیم؟ وَاعمُر قَلبِی بِطاعَتِک. با طاعت تو، با طاعت خودت قلب من را آبادان کن. می خواستیم این آبادان کن را عرض کنیم. حرف هایی بود که قبلا هم گفتیم. فرمود که خدای تبارک و تعالی قلب مومنین را... ایمان دارند. بنابراین قلب شان نور دارد. چون ایمان یک نور است. این قلب نور دارد. اما کم است نمی تواند راه را نشان بدهد. البته آن هم به اندازه خودش راه نشان می دهد. یک وقت آدم در صد روز از عمرش یک جایی را می فهمد. یک وقت هر روز عمرش می فهمد چکار کند. یک وقت هر لحظه به لحظه عمرش می فهمد که چکار کند. بستگی دارد به ایمانش که نوری است در قلبش. آن نوری که در قلبش است نشان می دهد که این کار را بکند یا نکند. با این آقا رفیق باشد یا نباشد. این کلاس را برود یا نرود. این مدرسه برود یا نرود. این رشته را انتخاب کند یا نکند. همه ذره ذره ها را به آدم نشان می دهد. خب. فرمودند خب اولش اندک است. این نور اندک است. به اصطلاحی که اینجا فرمایش فرمودند مُبهَمَهً عَلَی الإیمان. بعد حالا عبارت بعدش. فَإذا أرادَ إستِنارهَ ما فیها. اگر خدای متعال خواست که این نور اندک و مبهم روشن شود و همه راه را روشن کند. اگر خدا خواست. چرا خدا خواست؟ به چه دلیل؟ بی دلیل می شود؟ نمی شود دیگر. کار خدا که بی دلیل نیست. همه کارهایش روی حکمت است. چرا خواست؟ این زحمت کشیده بود. زحمت کشیدن یعنی چه؟ یعنی از خودش مراقبت کرد. از خودش مراقبت کرد. همینطور آزاد و بَلبَشو عمل نکرد. یلخی عمل نکرد. امروز در دنیا بالاترین درجه ای که در علم سیاست به آن رسیده اند آزادی است. به آزادی رسیده اند. بالاترین مرتبه ای که در علم سیاست به آن رسیده اند آزادی است. آزادی یعنی چه؟ هرکاری می خواهی بکن. فقط مراقب باش که مثلا به همسایه ات لطمه ای نزنی. مثلا ماشینت را نزنی به ماشین کسی که دارد پهلوی دست تو راه می رود. بعد هر کاری دلت خواست بکن. ما این هرکاری را نداریم. درست مخالف آن چیزی است که دین ما می گوید. دین ما آزادی نمی گوید. مقید بودن می گوید. آدم به چه مقید باشد؟ به دستورات عقلش. قید آدم، عقل آدم است. یادتان هست؟ گفتیم پنج تا حاکم داریم. بگو. اول حکومت طبیعت است. ثانیا عادت است. بعد عرف و بعد عقل و بعد شرع. همه آن چیزهای قبلی، مثلا طبیعت شما طبق احکام عقلت عمل می کند. آن دوستمان مثال می زد. مثلا می گفت من فلان غذا را خیلی دوست دارم. مثلا می گفت من خیلی موز دوست دارم. سی تا موز بخورم. خب نمی شود. نمی شود. طبیعت می گوید. هی بخور بخور بخور می گوید. اما نمی تواند. عقل آدم اجازه نمی دهد. ببینید قید دارد. اگر طبیعت در قید و بند و در چهارچوب عقل است، عیب ندارد. در چهارچوب دین عیب ندارد. خب من نمی توانم به مال مردم دست بزنم. مال مردم را یک ذره اش را هم نمی توانم. می گوید مال خودت را. خب نمی توانی پنج تا موز بخوری. پنج تا موز اذیتت می کند. معده ات را خراب می کند. آدم خیلی جوان باشد و نوجوان باشد، می گذراند. اما همان باعث می شود که یواش یواش در طول زمان معده اش عیب پیدا کند. اگر آدم از زمان جوانی مزاج خودش را با حساب و کتاب استفاده کرده باشد... من یادم هست که می خواستم یک چیزی بنویسم. بلافاصله بعد از ناهار می آمدم می نشستم به مطالعه و به نوشتن. و بعد از شام. خب مثلا قبل از نماز و ناهار که مثلا مدرسه بودیم. حالا بعد از نماز و ناهار می توانم یک کمی مطالعه کنم. بعد از شام می نشستم به مطالعه. ثمره اش این شد که عینکی شدم. خیلی هم طول نکشید. فکر می کنم دو سه ماه. بعد دیدم دور را درست نمی بینم. خب اگر درست از چشمت استفاده کنی، کاملا به آخر عمر می رساند. نباید چشم آدم عیب پیدا کند و عینک بزند. چرا؟ چه لزومی دارد؟ اگر شما درست عمل کنید، لزومی ندارد که مدام به دندانسازی بروید. می گویند اینگونه غذا بخور. مثلا اینگونه مسواک بزن. اینگونه. اینگونه. اینگونه. خب اگر طبق دستورش عمل کنیم، این طبیعت خراب نمی شود. اگر آدم طبق دستور عقل عمل کند، طبیعت خراب نمی شود. معده اش خراب نمی شود. چشمش خراب نمی شود. اعصابش خراب نمی شود. و الی آخر. حالا داشتیم این را عرض می کردیم. فَإذا أرادَ إستِنارةَ ما فیها. وقتی خدای متعال می خواهد که این دل آنطور که بایست روشن شود، اگر یادتان باشد در آن حدیث دیگر فرموده بود که در قلبش مصابیح و چراغ ها روشن می کند. چراغ ها. چراغ ها. همه راه زندگی ات را می بینی. همه راه زندگی ات را می فهمی درستش چیست. آدم حالا این را نمی فهمد. وقتی از این عالم برود می فهمد که در طول عمر هفتاد هشتاد ساله اش، نصفش را اشتباه رفته بوده. نتیجه اش یعنی چه؟ یعنی نصف عمرت حرام شد. با سرمایه ات بود. سرمایه اصلی زندگی من است. همه سرمایه من فقط همین زندگی و عمر من است. خب من نصفش را حرام کردم. نصف سرمایه ام حرام شده. خب اگر نصف سرمایه حرام شده باشد، آن نصفه دیگر را به اندازه کافی استفاده نکردم. داشتم اینها را درست می کردم. خرابی های اینجا را درست می کردم. این را عرض کردم. آدم اینجا این را نمی فهمد، مگر اینکه به آن عالم برود. خب. وقتی خدای متعال خواست که این دل روشن شود، بعد می فرماید، فَتَحَها بالحِکمَة. با حکمت آن را باز می کند. آنجا فرمودند، قلب مفتوح. اگر یادتان باشد، فرمودند قلب مفتوح. یک نوع قلب، قلبی است که باز است. چگونه باز می شود؟ با حکمت باز می شود. آدم چیز می فهمد. یک آقای بزرگواری یک کتاب دارد. از بزرگان علمای شیعه است. خیلی مرد بزرگی بوده. حالا من می خواهم به زبان خودم عرض کنم. ایشان می فرماید آن چیزهایی که من می فهمم و آن چیزهایی که دانستم را اگر بخواهیم در کتاب بنویسیم صد هزار جلد می شود. صد هزار جلد چیست؟ اگر بخواهیم آن چیزهایی که بنده می فهمم را بنویسیم دو صفحه بیشتر نمی شود. ثمره یک عمر زحمت کشیدن دو صفحه شد. فهم آدم اندازه ندارد. راهش این است که آدم مراقب خودش باشد. مراقب چشمش باشد. مراقب گوشش باشد. مراقب زبانش باشد. هر حرفی نزند. هر چیزی گوش ندهد. هرچیزی را نگاه نکند. آن فهم پاکدامنی می آورد. فَتَحَها بالحِکمَة. خدا آن حکمت را فقط در فرض پاکدامنی به آدم می دهد. خب؟ وَ زَرَعَها بِالعِلم. آن را با علم زراعت می کند. یعنی در دل شما بذر علم می کارد. این در به حکمت باز می شود. یک مزرعه بزرگی است. درونش علم می کارند. اگر آدم یک ذره اش را چشیده بودها، یک ذره. اگر یک ذره را چشیده بود. بعد این قسمت مهم تر است که حالا می خواهیم از آن صلوات هم استفاده کنیم. می فرماید وَالقَیِّمُ عَلَیها رَبُّ العالَمین. آن کسی که متصدی زراعت علم در دل مومن است، آن که متصدی زراعت علم و باز کردن این قلب به حکمت است، آن خدای رب العالمین است. اگر یادتان باشد، بعد از وَاعمُر قَلبِی بِطاعَتِک وَلا تُخزِنی بِمَعصِیَتِک چیست؟ وَارزُقنی مُواساةَ مَن قَتَّرتَ عَلیهِ مِن رزقک، بِما وَسَّعتَ عَلَیَّ مِن فَضلِک وَ نَشَرتَ عَلَیَّ مِن عدلِک. و أحیَیتَنی تَحتَ ظِلِّک. این همان است. آدم دیگر یک قیّم و یک بالاسر پیدا می کند. این بالاسرش مهربان ترین مربی عالم است. اگر آدم مربی مهربان داشته باشد که دانا باشد. دانا باشد و مهربان باشد، با آدم چطور رفتار می کند؟ بهترین صورتی که ممکن است. آدم یک پدر و مادر مهربان و آگاه داشته باشد، یعنی همه فوت و فن تربیت را بلد هستند و مهربان هم هستند، درجه یک مهربان اند، قاعدتا معمولا مهربانی پدر و مادر درجه یک است. بالاترین مهربانی هاست. اگر این مهربان بهترین آگاهی های لازم را هم داشته باشد، با آدم چجور رفتار می کند؟ به بهترین صورت رفتار می کند و به بهترین صورت آدم را تربیت می کند. حالا اینجا می فرماید وَالقَیِّمُ عَلَیها رَبُّ العالَمین. آن کسی که متصدی تربیت شما می شود. حالا می توانیم عوضش کنیم و بگوییم متصدی تربیت دل شما و قلب شما می شود. چون شما همان قلبت هستی. نه هیکلت. اگر متصدی و عهده دار تربیت آدم خدای رب العالمین باشد که مهربان ترین است و ارحم الراحمین است، یعنی از همه مهربان ها، مهربان تر است. از همه دانایان، داناتر است. پس این به بهترین صورت بنده اش را تربیت می کند. باز عرض کردیم چطور می شود که اینگونه می شود؟ آنجا گفتم. وَاعمُر قَلبِی بِطاعَتِک وَلا تُخزِنی بِمَعصِیَتِک وَارزُقنی مُواساةَ. می گویند خدایا روزی کن که من با آن کسانی که رزق و روزی شان اندک است، مواسات کنم. من آنچه که دارم را با آنها تقسیم کنم. حالا این هم چیز مهمی است. چه کسی مرد است که تقسیم کند. آنچه که دارد را با فقرا تقسیم کند. این یک مطلب خیلی مهمی است. یک وقت هایی برایتان گفته ام. ما در قم خدمت یک آقایی رسیدیم. ایشان اصالتا شیرازی بود. شیراز را رها کرده بود و به قم آمده بود. در واقع پناه آورده بود به قم. ظاهرا علتش هم همین بود که ایشان جزء شاگردان مرحوم آقای نجابت بود. آقای نجابت شاگرد آقای انصاری بود. خب. اما کار کرده بودها. ایشان گفت آقای نجابت اصلا هیچ دستوری نمی داد. هیچ چیز به ما نمی گفت. اما ما بیچاره می شدیم از بس که خودش داشت عمل می کرد. این لباس امروز تنش بود، فردا تن دیگری بود. یک روز بیشتر لباس تنش نمی ماند. حالا مثال است ها. می کوشید. نداشت. چیزی نداشت. اما برای مردم به این در و آن در می زد. از آبرویش استفاده می کرد. قرض می گرفت. قرض می گرفت. برای اینکه کار یک نفر را راه بیندازد، دو سه روز مانده بود و هنوز هم هیچ خبری نشده بود. بروید یک پولی درست کنید. مثلا به نظرم آن وقت پانصد هزار تومان بود. آن وقت قاعدتا پانصد هزار تومان زیاد بود. مثلا بیست سال پیش یا بیشتر بود. سال ها آقای نجابت در همین محله ما بوده و ما نمی دانستیم. سال ها بوده ها. یک آقای دیگری هم اینجا بود. حالا. آن هم مرد بزرگی بود. من یک مرتبه خدمتش رفتم. آدم توفیق نداشته باشد... خب گفت اصلا به ما هیچ چیز نمی گفت. اما خودش می کرد. ما به جان می آمدیم از بس که او داشت کار می کرد. آهان داشتم عرض می کردم. گفت پانصد یا سیصد هزار تومان. یک همچین عددهایی تهیه کنید. خب ما این طرف و آن طرف رفتیم و یک دویست سیصد هزار تومانی جمع کردیم و سه روز بعد آن نفر آمد. آن فقیری که مشکل سخت و جدی داشت آمد و بعد ایشان این پول را به او داد. چرا این را گفتم؟ مواسات. آنها می دانند. آنها که یک ذره چیزفهم شدند می دانند که گذشت مالی چقدر برای آدم خوب است. برای آدم خوب است. یک روزی می خواهند همه اینها را از من بکنند دیگر. اگر خودت از دلت کندی، کنده ای. اگر نکندی، می کَنند. خب چه عرض می کردیم؟ أحیَیتَنی تَحتَ ظِلِّک. وقتی شما زحمت کشیدی و کوشیدی، زیر سایه می روی.  أحیَیتَنی تَحتَ ظِلِّک یعنی چه؟ خدایا مرا زیر سایه خودت زنده بدار. این بالاترین مرتبه آدم است. اگر آدم به اینجا برسد، دیگر نجات یافته. دیگر دست هیچ شیطانی به او نمی رسد. دست حضرت ملک الموت به او می رسد؟ نمی رسد. زورش به این نمی رسد. زور هیچ بلایی به این آدم نمی رسد. زور هیچ ظالمی به این آدم نمی رسد. نمی رسد. [اما گاهی بلا را] خودش انتخاب می کندها. آن حسابش جداست. مثل داستان امام حسین علیه السلام. خودش کربلا را به پا کرده است دیگر. اگرنه هیچ کس زورش به ایشان نمی رسید. آن حدیث دیگر را هم باز قبلا برایتان خوانده بودیم. فرمودند دو مومن داریم. یک مومنی است که وفای به شرط کرده. آدمیزاد با خدا شرط بندگی دارد دیگر. شرط بندگی. در آیه 60 سوره مبارکه یس می فرماید: ألَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ باید مرا بندگی کنید. خدای متعال یک چنین شرطی را کرده. هرکس به این شرط وفا کرد، آن بود که فرمودند. فرمودند به مقدار زحمتی که کشیده می تواند شفاعت کند. داستان حضرت اویس قرنی سلام الله علیه را برایتان عرض کردم. روایات ما می گوید که به اندازه دو قبیله ربیعه و مُضَر، اصطلاحشان این است. اصطلاح است. عرب تقسیم می شود به دو قبیله ربیعه و مضر. دو دسته اند. آنهایی که در دانشگاه درس خوانده اند و تاریخ اسلام خوانده اند، آنجا قحطان و عدنان گفته شده. دو تا قبیله است. قحطان و عدنان. الان چند میلیون نفرند؟ از آن زمانی که اسلام آمده تا امروز چقدر عرب بوده؟ اینها را شفاعت می کند. یک عرب بیابانی. احتمالا چوپان بوده. می دانید دیگر. یک بار هم پیغمبر را ندیده بوده. فقط حرف گوش کن بوده. یادتان هست دیگر. حرف گوش کن بوده. یک داستان برایتان عرض کنم. مرحوم آقای حاج مقدس رضوان الله علیه با یک دسته جمعیتی به کربلا مشرف شدند. مثلا زمان ما ده روزی می روند. حالا آن زمان هم یک جوری بوده. نمی دانم چجور بوده. در هرصورت پاسپورت یا به اصطلاح قدیمی ها گذرنامه شان تا روز هشتم محرم بود. همه رفقا رفتند یک چیزی گفتند که دو روز دیگر تا روز عاشورا را هم بمانند و روز یازدهم برگردند. ایشان گفتند دروغ حرام است. زیارت مستحب است. درست است؟ دروغ حرام است. زیارت مستحب است. روز هشتم سوار شد و برگشت. همه رفقا هم رفتند آن دروغ را گفتند و ماندند. ثواب دو روز دیگر را ببرند. حالا مثال است ها. ممکن است یک راه حل دیگری هم داشته باشد. اما شاید هم ایشان می خواست به آنها نشان بدهد. بفهمید. حرف گوش کنی نتیجه دارد. داستان اویس قرن هم همین است دیگر. مادرش گفته بود وقتی به محضر رسول خدا رفتی، غروب دیگر بیا. حالا آن روزی که ایشان رسیده، رسول خدا تشریف نداشتند. بعد از غروب آمدند. ایشان هم تا غروب که مادر اجازه داده بود ماند و بعد حرکت کرد و آمد. پیغمبر را ندیده برگشت. ایشان امیرالمومنین را زیارت کرد. ظاهرا در جنگ نهروان بود. امیرالمومنین فرمودند که امروز هزار نفر بر مرگ با من بیعت می کنند. عبدالله بن عباس که پسر عموی امیرالمومنین بود، گفت آخر چرا عدد می گویید. حالا یک وقت نشد. بله؟ خب یک وقت نشد. بعد ما چجوری دربیاوریم و درستش کنیم. اتفاقا آمدند و آمدند و نهصد و نود و نه نفر شدند و دیگر کسی نیامد. گفت آخر مگر مجبوری اینگونه حرف بزنی؟ یکی دو ساعت گذشت و دیدند یک عربی دارد از بیابان می آید. آمد جلو. بنظرم شاید امیرالمومنین فرمودند و نشانی دادند که این کیست. اویس قرن بود. لذا ایشان جزء صحابه پیغمبر حساب نمی شود. جزء تابعین است. تابعی کسی است که صحابه را دیده و پیغمبر را ندیده. ایشان جزء تابعین است. آنجا با امیرالمومنین بیعت کرد. در همان جنگ هم شهید شد. به اعلا علیین رفت. پیغمبر را زیارت هم نکرده بود.  اما حرف گوش کن بود. ما این را نداریم. آن آقایان رفته بودند خدمت آقای معلم. گاهی دستور بدهید. گفت شماها اجتهاد می کنید. یک دستور را عمل می کنید و یکی را می گویید اینطوری است و آنطوری است و عمل نمی کنید. این به نتیجه نمی رسد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای