أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
می خواهیم یک حرف خیلی اصلی عرض کنیم که قبلا باز هم عرض کرده ام اما مساله اش خیلی اساسی و مهم است. امیرالمومنین یک فرمایشی در نهج البلاغه دارند. در آن دو تا نکته مهم می فرمایند. می فرمایند خدای متعال دو تا امتحان بزرگ کرده است. دو تا امتحان. یک امتحان احکامی است که دستور فرموده. برای یک کسی خمس دادن خیلی سخت است و امتحان بزرگش خمس دادن می شود. برای یکی حج را مثال می زنند. البته آن وقتی که امام مثال می زنند حج واقعا سخت بوده. واقعا سخت بوده. می آمدند سعی می کردند دو سه روزه کار را تمام کنند و بروند. چون امکان ماندن در آن سرزمین نبود. آب که بخورند نبود. یک خاری که شترشان بخورد نبود. هیچ چیز نبود. گرما بیداد می کرد. نمونه هایش را در حوادث منا شنیدید. گرما بیداد می کرد. در این سرزمین فقط سنگ است. ریگ است. شن است. همین. بنابراین سعی می کردند که زودتر تمام کنند و بروند. در گذشته عرب یک مهماندارانی از بزرگان قریش را برای خودش مشخص کرده بود که یک زمانی مثلا حضرت عبدالمطلب مهماندار بود. مهماندار بود، یعنی برای حاجی ها آب تهیه کرده بود. البته تعداد حاجی های آن روز نمی دانم ده هزار نفر هم بوده یا نبوده. عددهایش اینگونه بوده. این آب تهیه کردن جزء افتخارات بود. از بس که سخت بود. مدت های مدید باید وسایلی را [برایش فراهم می کردند.] حوض های چرمی درست می کردند که در آن آب ذخیره کنند و مثلا دربسته باشد. حالا اینکه این آب گرم است [مهم نبود]. فقط این آب را بخورد و زنده بماند. در یک همچین شرایطی. اگر می توانستند یک کمی نان به این حاجی ها بدهند. فقط یک نان. یک ذره خرما به این حاجی ها برسانند، اینها افتخارات بزرگ بود. رفادت و سقایت دوتا منسب بزرگ بود که از حضرت عبدالمطلب به حضرت ابوطالب علیه السلام به ارث رسید. یعنی از پدر به پسر به ارث رسید. ایشان هرسال مال خودش را در راه سقایت و رفادت می داد. امسال چیزی برایش نماند. حالا مثلا عرض می کنیم و ممکن است یک کمی کم و زیاد باشد. سال بعد قرض گرفت. از عباس قرض گرفت که بتواند این مهمانی را اداره کند و اداره کرد و قرضش را در طول سال بپردازد. نتوانست قرضش را بپردازد. سال بعد دومرتبه قرض گرفت که ان شاء الله در طول سال آینده بپردازد و نتوانست بپردازد. سرانجام این دوتا منسب را در مقابل قرض هایش به عباس سپرد. عباس صاحب مقام و منسب رفادت یعنی مهمانداری و سقایت یعنی سیراب کردن حاجی ها شد. یک همچین شرایطی بود. حضرت این امتحان را به این مثال می زنند. مثال حج. خب این مثال، مثال خوبی برای یک امتحان سخت است که خدای متعال خانه خودش را در سخت ترین سرزمین ها و مثلا در گرم ترین سرزمین ها، جایی که نه آبی وجود دارد و نه آبادانی و هیچ چیز نیست قرار داد. خب اگر می خواست این خانه را در بهترین جاهای روی زمین قرار بدهد، می توانست. جای سرسبز و خرم. مثلا در شامات قرار بدهد. شامات سبز و خرم است. آب فراوان است. همه چیز فراوان است. مثلا بهترین سرزمین های آن روزگار است. اگر می خواست خانه اش را آنجا قرار بدهد می توانست. اما اینجا قرار داد که معلوم شود چه کسی خدا را قبول دارد. چه کسی خدا را قبول دارد و سختی قبول خدا را به تن می خرد. قبول داشتن خدا، سختی دارد. چه کسی سختی قبولی خدا را به تن می خرد. من می خواهم نگاه کنم. خیلی بهم سخت است. می خواهم با خودم بجنگم سخت است. برای خاطر خدا با خودم می جنگم. چون خدا را قبول دارم می توانم. اگر لغزیدم، معلوم می شود که در قبول اندکی سستی وجود دارد. یک مثال می زنند. مثال دوم شان مثال سخت تر است. می گویند خدای متعال یک آدم قرار داد. یک آدمیزاد مثل همه آدمیزادهای دیگر. او را امتحان مردم قرار داد. یک عده به حج رفتند و در حج و سختی آن قبول شدند و به جهاد رفتند و در سختی جهاد هم قبول شدند. اصحاب پیغمبر چه جور بودند؟ در هشتاد تا جهاد شرکت کرده بودند. در هشتاد تا جهاد شرکت کرده بودند. دو سه نفری، یک جاهایی سستی کرده بودند. در قرآن اسم شان را می برد. در جنگ تبوک سه نفر همراه پیغمبر نرفتند. قرآن اسم شان را برده و آبرویشان را برده. در آیه 118 سوره مبارکه توبه می فرماید: الَّذِينَ خُلِّفُوا. خب دو نفر، سه نفر، پنج نفر. در آن امتحانات که سخت هم هست، [قبول نشدند.] امتحان جنگ تبوک سخت بود. یک ماه در بیابان های بی آب و علف گرم باید می رفتند و آنجا با جمعیت سی هزار نفر در برابر دولت رم که یک بار با دویست هزار سرباز به مرز عربستان آمده است، بجنگند. یک همچین احتمالی وجود دارد. بنابراین امتحان سختی است. بعد هم یک ماه در همان بیابان های بی آب و علف برگردند. خب این امتحان سختی است. این امتحان را قبول شدند. این امتحان را قبول شدند. اکثریت یاران پیامبر در این امتحانات قبول شدند. اما در امتحان دوم ماندند. اینجا حضرت امیرالمومنین مثال آدم را می زنند. مثال حضرت آدم. حضرت آدم برای فرشتگان و شیطان امتحان بود. فرشتگان در این امتحان قبول شدند. امر شد که سجده کنید. در آیه 34 بقره می فرماید: اسْجُدُوا لِآدَمَ همه سجده کردند. چرا؟ چون مومن بودند. چون خدا را قبول داشتند. شیطان در این امتحان قبول نشد. چرا؟ عبارت قرآن این است که وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ این منافق بود. خیلی حرف است ها. شش هزار سال سجده کرده بود. بعد هم به درگاه الهی عرض کرد خدایا اگر شما من را از این امتحان سجده بر آدم مستثنی کنی، من چنان سجده ای خواهم کرد که مثلا در طول تاریخ بنویسند. هیچ کسی نظیر آن سجده نکرده باشد. فرمود که بندگی من آن طوری است که من می خواهم نه آنطوری که تو می خواهی. بندگی من آنطوری است که من می خواهم. نه آنطوری که تو می خواهی. باید همین یک دقیقه. فقط یک دقیقه. جلوی آدم، مثلا سرت را بگذار روی مهر و بلند کن. نمی شود. سختم است. اگر مومن بود، می پذیرفت. دقت کنید. اگر مومن بود، می پذیرفت. چون مومن نبود، نتوانست زیر بار برود. این امتحان، امتحان بزرگ تری بود. امتحان مهم تری بود. اصحاب و یاران پیغمبر، اصحاب و یاران پیغمبر در این امتحان رفوزه شدند. سه نفر آمدند. هِی فرمود که فردا صبح سر بتراشید و یک شمشیر به کمر ببندید و بیایید. سه نفر آمدند. دو مرتبه شب آمدند در خانه امیرالمومنین گفتند چرا در خانه نشسته ای. وقتی حق با توست و ما هم هستیم، چرا در خانه نشستی؟ فرمود عیب ندارد. سر بتراشید و یک شمشیر بردارید و فردا صبح بیایید. باز سه نفر آمدند. همان سه نفری که می شناسید. امتحانی نظیر امتحان آدم. امام امتحان زمان خودش بود. حضرت آدم امام زمان خودش بود و امتحان زمان خودش بود. امیرالمومنین امام زمان خودش بود و امتحان زمان خودش بود. هرکس دقیقا آنچه که باید بکند را نکرده بود، مشکل داشت. بعضی کاملا منافق بودند. کاملا منافق بودند. بعضی ها هم مشکل داشتند. نمونه اش در روایات ما از عمار یاسر اسم بردند. عمار یاسر جزء آن سه نفر نبود. خب چرا نبود؟ تو کجا بودی؟ عمار یاسر. پیغمبر یک روزی فرموده بود از فرق سر عمار تا نوک پنجه پایش پر از ایمان است. پس چرا کوتاه آمدی؟ این چند روز کجا بودی؟ بعدها در روایات ما از حضرت صادق علیه السلام از عمار می پرسند. فرمود عمار در رکاب امیرالمومنین شهید شد. شهادت گناهان را پاک می کند. یک لغزش داشت. لغزش مال کجاست؟ مال یک عیبی در آدم است. اگر آدم عیب داشته باشد، عیب اخلاقی، عیب عملی، عیب فکری. اخلاق، عمل، فکر. این باعث لغزش می شود. بابا عرض کردم که پیغمبر فرموده بود که از فرق سر عمار تا نوک پنجه پایش پر از ایمان است. بعدها هم واقعا برای امیرالمومنین، واقعا برای امیرالمومنین فداکاری کرد. واقعا. جزء ستون های حقانیت امیرالمومنین بود. در جنگ صفین عمار جزء ستون های حقانیت امیرالمومنین بود. می گویند هرجا عمار می رفت، اصحاب پیغمبر همراه او می رفتند. چون شنیده بودند پیغمبر فرموده بود که عمار را آن دسته ستمگر می کشند. حالا الان دو دسته مسلمان هستند. ببینید همه اصحاب هم گیر هستندها. دو دسته مسلمان در برابر هم هستند. خب چرا نمی فهمی. یک جوانی آمد از عمار سوال کرد. به نظرم در جنگ جمل بود. در جنگ جمل آمد سوال کرد که اینها مسلمان اند. اینها اذان گفتند. نماز خواندند. ما هم مسلمان هستیم. اذان گفتیم. نماز خواندیم. رو به قبله ایستادند. ما روبه قبله ایستادیم. ما چطور می توانیم با این ها بجنگیم؟ ببخشید این در جنگ صفین بود. این عبارت مال جنگ صفین است. ایشان فرمود این پرچم را می بینی؟ پرچم معاویه بود. فرمود من چهار بار با این پرچم جنگیده ام. یک بار در جنگ بدر با این پرچم جنگیدم. آن وقت پرچم لشکر قریش بود. لشکر قریش آمد مقابل پیغمبر که پیغمبر را نابود کند. پرچمش هم همین است. یک بار در جنگ احد بود. در جنگ احد من با این پرچم جنگیدم. یک بار هم در جنگ خندق. باز با این پرچم. این بار چهارم است. دقت کنید. این از آن سه تا پرچم دیگر هیچ بهتر نیست. این پرچم همچنان پرچم کفر است. اینجور برای امیرالمومنین سینه سپر کرده بود. این را عرض می کردم. چون پیغمبر فرموده بود آن دسته ستمگر تو را می کشند، اصحاب هم همه اش دور و بر عمار بودند. اصجاب پیغمبر. چرا چیز نمی فهمی؟ تو فرق بین امیرالمومنین و معاویه را نمی فهمی؟ خیلی است. مگر نبودید؟ همان حرف هایی را که عمار درمورد امیرالمومنین شنیده. البته یک حرف های خصوصی هم شنیده بود. یک روزی خدمت رسول خدا آمده بود و حضرت فرمودند که اگر امت من دو دسته شدند، تو دست از امیرالمومنین برندار. اگر همه امتم آن طرف بودند و علی تنها بود، تو دست از علی برندار. حق با علی است. حالا یک حرف های خصوصی هم شنیده بود. اما شما هزارتا حرف از پیغمبر درمورد امیرالمومنین شنیده بودید. چرا نمی فهمید؟ چرا یادتان نیست؟ چرا دور و بر عمار می گردید؟ چرا عمار را دلیل حقانیت می دانید؟ می فهمید چه عرض می کنم؟ امیرالمومنین را که پیامبر درموردش فرمودند علیٌ مَعَ الحَق دلیل حقانیت نمی داند. اینکه یک روزی فرموده بود عمار با حق است، این دست از عمار برنمی دارند. یک خضیمه داریم. خضیمه مرد خوبی بود. حالا درجه خوبی ها به چه اندازه است؟ یک روزی پیغمبر سر یک مساله به نظرم با یک نفر یهودی اختلاف کردند. این گفت آقا من شاهدم. من شاهد شما هستم. بعد حضرت فرمودند تو کی بودی و کی دیدی که در این جریان حق با من است؟ گفت آقا من به ارتباط شما با خدا اعتقاد دارم و شهادت می دهم که تو حق می گویی. از خدا حرف نقل می کنی و من شهادت می دهم که حق می گویی. برای دوزار دعوا و اختلاف این را نگویم؟ پیغمبر شهادت این را دو شهادت پذیرفتند. این در جنگ صفین دست به شمشیر نبرده بود و منتظر مانده بود. همانطور در لشکر امیرالمومنین بود اما دست به شمشیر نمی برد. تا وقتی که عمار کشته شد. حالا فهمیده که آن دسته ستمگرند و این دسته بر حق اند. شمشیرش را کشید و به میدان رفت و کشته شد. ببینید از کشته شدن لنگ نبود. ترس کشته شدن نداشت. امتحان اول را قبول بود. در امتحان دوم گیر بود. حقانیت امیرالمومنین. اینها می گویند در روایات دارد که وقتی عمار از یک کوهی بالا می رفت، تمام اصحاب پیغمبر که مثلا شاید هزار نفر بودند، دنبال عمار بالا می رفتند. پایین می آمد، اینها پایین می آمدند. هرجا می رفت، می رفتند. عرض می کنم که عمار ملاک حقانیت امیرالمومنین شده بود. خیلی بد است. خب امتحان دوم چه بود؟ امتحان به امام بود. اصحاب پیغمبر در امتحان به امامت درماندند. چرا در خانه تان نشسته اید؟ چرا در خانه نشسته اید؟ وقتی که مردم در خانه امیرالمومنین آمدند، نام تعداد آدم هایی که به خانه امیرالمومنین آمدند، هست. حدود ده دوازده نفر اسم داریم. حالا فرض کنید که مثلا ده نفر دیگر هم بودند. خب اگر یک پنجاه نفر از اصحاب پیغمبر به دفاع از خانه امیرالمومنین می آمدند، کسی نمی توانست خانه امیرالمومنین را مورد هجوم قرار بدهد و آتش بیاورد. کسی نمی توانست. من یک چیز بالاتر عرض می کنم. عباس عموی پیغمبر. اگر می آمد در خانه امیرالمومنین می ایستاد، هیچ کس نمی توانست هیچ کاری بکند. یعنی چه؟ چرا در خانه نشستید؟ خانه اش کجا بود؟ کنار مسجد. یعنی این ضلع مسجد خانه عباس است. آن ضلع مسجد هم خانه امیرالمومنین است. آتش را هم آورده اند و آنجا می خواهند در خانه امیرالمومنین را بسوزانند. تو کجا بودی؟ چرا نیامدی؟ وقتی در خانه ها را روبه مسجد بستند، همه در خانه ها را به جز در خانه امیرالمومنین بستند. پیغمبر فرمود این در باز باشد. همه درهای دیگر بسته باشد. عباس بسته باشد. عباس باشد. هرکس هست، در خانه بسته باشد. در همه خانه ها را گل گرفتند. عباس گفت اجازه بدهید من یک پنجره باز کنم که صدای اذان را بشنوم و به نماز حاضر شوم. فرمود من اجازه ندارم. اجازه ندارم تو یک پنجره باز کنی. در مسجد یک ناودان داشت. حالا آدم نباید ناودانش را در مسجد بگذارد. حالا. گذاشته بود. آقا اجازه می دهید ناودان باشد؟ پیغمبر اجازه داد. در نباشد. پنجره نباشد. هیچ کس در و پنجره به مسجد نداشت. جز امیرالمومنین و رسول خدا. خیلی. آتش را برده بودند کنار همین در. دری که در مسجد است. مسلمان ها کجا هستند؟ یک روز خلیفه دوم داشت رد می شد. مثلا بالای بام داشتند لباس می شستند و آب صابون به لباس خلیفه ریخت که روز جمعه برای نماز جمعه آمده بود. لباس نو پوشیده بود که برای مردم خطبه بخواند. اوقاتش تلخ شد. خیلی اوقاتش تلخ شد و مثلا گفت آی مامور، آی پاسبان، این ناودان را بیاورید پایین. به امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام خبر رسید. شمشیرش را به کمرش بست و آنجا ایستاد و گفت چه کسی می خواهد این ناودان را پایین بیاورد؟ ناوادان را پیغمبر اجازه داده.