جلسه شب پنجم فاطميه دوم حسينيه حاج شيخ مرتضي زاهد (نماز)
اگر کارهای من روی حساب و کتاب باشد، همه نمازم در اختیار خودم است. حالا اصلا مهم است که نماز آدم در اختیار خودش باشد؟ گفتند اگر دورکعت اینگونه نماز بخوانی، همه گناهانت بخشیده است.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

بحث دوم مان درمورد نماز بود. یک کمی به فضل خدا حرف های این شب های گذشته را جمع کنیم. درمورد کسی عرض کردیم که هرکاری می کند، تحت اختیار خودش می کند و با اختیار و اراده آن کار را می کند. ببینید من بخشی از کارهایم روی عادت است. عادت دارم این وقت ناهار بخورم، این وقت ناهار می خورم. اگر عادت نداشتم این وقت ناهار بخورم، این وقت نمی خوردم. پس یعنی ناهار خوردنم و غذا خوردنم لازم نبود. روی عادت است. خب این چیزی نیست که من اراده و اختیار داشته باشم. دارم از روی عادت عمل می کنم. در جمع رفقا قرار گرفته ایم. اینها دارند صحبت می کنند. ما هم صحبت می کنیم. اگر جمع اینها نبود، من صحبت نمی کردم. نشسته بودم کارم را می کردم. یعنی نیم ساعت صحبت کردم اما هیچ کدامش حساب و کتاب نداشت. این. حساب و کتاب نداشت. اگر کارهای من روی حساب و کتاب باشد، همه نمازم در اختیار خودم است. حالا اصلا مهم است که نماز آدم در اختیار خودش باشد؟ گفتند اگر دورکعت اینگونه نماز بخوانی، همه گناهانت بخشیده است. از این بهتر می خواهید؟ اگر من بتوانم یک جوری نماز بخوانم که همه اش حواسم جمع باشد. در اختیار خودم باشد. هرچه می گویم با اختیار خودم می گویم. باز از روی عادت ما حمد و سوره را حفظ هستیم دیگر. همینطور تند تند می خوانیم و می رویم. اینجوری نیست. من هرکلمه ای که می گویم از روی حساب و کتاب می گویم. پس بنابراین هیچ چیز در ذهن من نمی گذرد مگر اینکه به اختیار خودم باشد. خب. وقت نماز هم هیچ وقت کسی نمی خواهد که حواسش بیرون باشد. بنابراین در تمام نماز حواسش جمع است. اگر کسی اعمال و رفتارش همه اش به اختیار خودش است، پس همه نماز هم در اختیار خودش است. این بحثی بود که یک شب عرض کردیم. یک شب دیگر هم عرض کردیم که اگر آدم اخلاقش خوب شده باشد، نمازش خوب است. این هم بحث دیشب و پریشب بود. اگر اخلاق آدم خوب باشد، اگر بیخود و زود عصبانی نشود، اگر اخلاق آدم خوب باشد، نمازش هم خوب است. ببینید بین اخلاق خوب و اراده این که همه کارهایش تحت اراده خودش است، یک یکسانی هست. آدم هم اراده اش در اختیار خودش است. هم اخلاقش خوب است. این دو تا یکی می شود. یعنی اگر اخلاق شما خوب باشد، همه کارهایت در اختیار خودت است. اگر اخلاق آدم خوب باشد، همه کارهایش در اختیار خودش است. اگر همه کارهایش در اختیار خودش است، پس نمازش در اختیار خودش است. من اگر اخلاقم بد است، نمی توانم. نمی توانم همه کارهایم را به اختیار خودم بکنم. طبق آن اخلاق بد یک کارهایی را می کنم. مثلا شهوت بر من غالب است. یا غضب بر من غالب است. یعنی در اختیار من نیست. شهوت و غضب دو تا صفت بد است. اگر در اختیار نباشدها. اگر در اختیار نباشد، یک صفت بد است. خب اگر من این صفت بد را دارم، بخشی از کارهایم بر اساس این صفات است. آدم هیچ کاری نمی کند، مگر اینکه بر اساس صفاتش می کند. آیه می گوید که فرض کنید که همه مردند. اراده کردیم و امر کردیم همه مردند. آن وقت بعد هم زنده شان کردیم. اینها وقتی مردند، جهنم و بهشت و همه چیز را دیدند. بعد که زنده کردیم، اینها طبق اینکه بهشت و جهنم را دیده اند عمل می کنند؟ نه. طبق عادتش عمل می کند. طبق صفاتش عمل می کند. من به آن عالم رفتم و همه چیزهای آن عالم را دیدم. باید طبق آن عمل کنم دیگر. نه. اگر برگشتی، طبق صفاتت عمل می کنی. طبق اخلاقت عمل می کنی. اخلاقیاتی که کسب کرده ای. اگر اخلاق بد کسب کردی، طبق اخلاق بد عمل می کنی. اگر اخلاق خوب تهیه و تحصیل کردی، طبق اخلاق خوبت عمل می کنی. آدم طبق اخلاقش عمل می کند. ببینید دیشب عرض کردم. آدم بر اساس علمش عمل نمی کند. ما بسیاری چیزها را می دانیم. اما نمی توانیم انجام دهیم. چرا نمی توانیم انجام دهیم؟ چون یک اخلاقی دارم که مخالف آن چیزی است که می دانیم. طبق آن اخلاقی که داریم عمل می کنیم نه طبق آنچه که می دانیم. بنابراین اگر اخلاق های شما خوب بود، همه چیزت خوب می شود. از جمله نماز. آدم فقط در فرض اخلاق خوب می تواند نماز بخواند. نماز خوب در فرض اخلاق خوب. حالا. یک عبارت دیگر هم عرض کنیم و این بحث را تمام کنیم. اخلاق خوب بهای بهشت است. اخلاق خوب بهای بهشت است. یک وقت دیگر برایتان عرض کردیم که عقل بهای بهشت است. شما عقل می دهید و بهشت می خرید. عقل یعنی چه؟ یعنی همین صفات خوب. باز یک وقت دیگر عرض کردیم. این صفات خوب جنود عقل هستند. عقل هفتاد پنج سرباز و افسر دارد. هرکدام از افسر ها یکی از آن صفات خوب هستند. شجاعت یک صفت خوب است. و این یکی از افسران و به اصطلاح روایت یکی از جنود عقل است. پس عقل یعنی مجموعه صفات خوب. شما هرچه عقل بیشتر داشته باشی، بهشتت بالاتر است. یعنی هرچه صفات خوب داری. صفات خوب عقل است. این عقلی که می گوییم ها. نه عقل دودوتا چهارتا. عقلی که ریاضیات را عمل می کند نه. عقلی که ریاضیات را عمل می کند آدم را از ترس نجات نمی  دهد. یعنی آدم ترسو، ترسو است. ولو اینکه در ریاضیات درجه اول عالم باشد. اگر ترسو است، ترسو است. اگر بخیل است، بخیل است.  اگر متکبر است، متکبر است. با عقل دودوتا چهارتا بهشت به دست نمی آید. با عقل به معنای صفات خوب. عرض کردیم هر یک از صفات خوب یکی از جنود عقل است. حدیث داریم. فرمایش حضرت صادق است. هریک از صفات خوب یکی از جنود عقل است. جنود عقل. یعنی عقل هفتاد پنج تا سرباز دارد. یکی شجاعت است. یکی سخاوت است. یکی مثلا تواضع است. که چقدر خوب است آدم تواضع داشته باشد. این جنود عقل، عقل اند و همه اش بهای بهشت اند. بفرمایید که دلیل این هستند که آدم نماز خوب می خواند. پس اگر صفات خوب را دارد، نماز خوب می خواند. هرکس هم نماز خوب می خواند جایش بهشت است. این دل آدم از کینه پاک شده. این عقل است. اگر دل من غرق کینه است، این جهل است. اصطلاح این است. عقل، جهل. آن جهل است. کینه جهل است. تکبر جهل است. حضرت موسی علیه السلام به قوم خودش فرمود. یک نفر در بنی اسرائیل کشته شده بود. معلوم نبود قاتلش کیست. اینها می خواستند قاتلش را پیدا کنند. بازی درآوردند. از آن بازی درآوردن های بنی اسرائیل. ایشان فرمود که بروید یک گاو بکشید و مثلا بخشی از بدن آن را به مرده بزنید و مرده زنده می شود و می گوید که چه کسی من را کشته. آقا سن این گاو چقدر باشد؟ آقا رنگش چجوری باشد؟ حالا. آهان ببخشید. اول گفتند شما ما را مسخره می کنید؟ فرمود مسخره کردن کار جاهلان است. جهل است. تمسخر جهل است. دروغ گفتن جهل است. راست گفتن عقل است. اینگونه. صفات خوب و اعمال خوب. همه اش به عقل مربوط می شود. صفات بد و اعمال بد هم همه به جهل مربوط می شود. معلوم است چه عرض میکنم؟ خب الحمدلله. آقا من برای اینکه این عقل را بدست بیاورم، [چکار کنم؟] آدم متولد می شود، این عقل را دارد؟ نه ندارد. آن عقل ریاضی را دارد. یعنی شما که متولد می شوی، یک درجه ای از هوش را داری. با آن هوش ریاضیات را عمل می کنی. مثلا بوعلی سینا عقلش به معنای هوش خیلی بود. اما یک کارهایی کرد که مثلا سر پنجاه سالگی از دنیا رفت. چرا این کار را کردی؟ عقل درجه اول. در تمام طول تاریخ ایران شاید عقلی برتر از او نبود. حالا شاید مثلا فارابی برتر بود. حالا مثل می گوییم ها. ما نمی دانیم. یک عقل هایی هست که پنهان اند و ما آنها را نمی بینیم. از اولیاء خدا. آنها به یک عقل هایی می رسند که بوعلی سینا دربرابرش حیران می ماند. می خواهم یک چیزی بگویم می ترسم. باشد. بحث چه بود؟ آهان. آن عقل در ذات آدم است. در ساختمان آدم است. درجه هوش آدم در ساختمانش است. مثلا روان شناسان محاسبه کرده بودند مثلا عقل فلانی که الان متاسفانه اسمش را یادم رفته دویست است. عقل معمولی صد است. عقل آدم عاقل صد است. می گفتند رئیس جمهور قبلی آمریکا زیر صد بود. نود است. و این احمق ترین رئیس جمهور [بود]. این آقای موجود شیطان تر است. این شیطان است. کاری نداریم. این هوش، هوشی است که آدم در تولد به همراه دارد. هرکسی از نظر عقل و هوش یک استعدادی دارد دیگر. این عقلی است که آدم در ساختمانش دارد. یک عقلی هست که آدم آن را کسب می کند. عقلی است که آن را کسب می کند. شما می توانی در طول عمر شصت هفتاد ساله، دریا دریا عقل کسب کنی. آن همان است که عرض کردیم. یعنی مثلا در شجاعت به درجه اعلایی از شجاعت می رسد. در سخاوت درجه اعلایش. می شود. آدم می تواند اینها را تحصیل کند. سخاوت. شجاعت. تواضع. صفات خوب. اینها عقلی است که قابل کسب است. و با این می توان بهشت را خرید. متاسفانه ما اینجا کوتاهی کرده ایم. یک آقای بزرگی به من فرموده بود که تو می خواهی عقل پیدا کنی، بین الطلوعین نخواب. یک راهی است دیگر. برای بدست آوردن عقل. با عمل به دست می آید دیگر. این عقل با عمل به دست می آید. اگر من تمرین شجاعت کنم، اگر تمرین شجاعت کنم، شجاع می شوم. هرچه بیشتر تمرین کنم، بیشتر شجاع می شوم؟ شجاعت با تمرین به دست می آید. تواضع با تمرین به دست می آید. و تواضع و سخاوت با تمرین به دست می آید. این که با تمرین به دست می آید و با عمل به دست می آید، وسیله کسب بهشت است. بفرمایید وسیله کسب دو رکعت نماز خوب است. آدم در آن فرض نماز خوب می خواند.

خب. یک روایاتی از حضرت صادق هست که خیلی خوب است. خیلی خوب است. در توضیح بیشتر بحث های شب های گذشته مان است. شب های گذشته یک بحث هایی کردیم که در سقیفه جمع شدند. حالا امام دارد توضیح می دهد. من به یک معنا عرض کردم. اما حالا اینجا فرمایش امام خیلی بهتر است. ناقل عبدالرحیم القصیر است. می گوید من خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که مردم واقعا نمی توانند تحمل کنند. این حرفی که ما می زنیم را کسی نمی تواند حمل کند. اینکه ما می گوییم و مردم نمی توانند تحمل کنند چه بوده؟ گفت که إِنَّ النَّاسَ يَفْزَعُونَ إِذَا قُلْنَا إِنَّ النَّاسَ ارْتَدُّوا مردم فزع می کنند. نمی توانند تحمل کنند. وقتی ما می گوییم مردم بعد از وفات رسول خدا مرتد شدند، نمی توانند این را تحمل کنند. بحث شب های پیش مان است. دقت کنید. من نه قصه می گویم و نه تاریخ می گوییم. اینها تاریخ نیست. اینها دین ماست. شما داری یک بخشی از دینت را می فهمی. اگر بفهمی. اگر قدر بدانی. إِنَّ النَّاسَ ارْتَدُّوا. ما این حرف را به مردم می زنیم. مثلا یک همچین حرفی از زبان شیعیان به گوش می رسیده است. اگر این حرف را یک وقتی جلوی مردم  معمولی بگوییم اینها نمی توانند تحمل کنند. تمام اصحاب پیغمبر مرتد شدند؟ از دین خارج شدند؟ نه بابا. من این را نمی گویم. فَقَالَ يَا عَبْدَ الرَّحِيمِ إِنَّ النَّاسَ عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ. مردم بعد از وفات رسول خدا به جاهلیت برگشتند. بحث های شب های گذشته نبود؟ مردم به عصر جاهلیت برگشتند. آخر با آمدن پیغمبر عصر جاهلیت تمام شده بود. دیگر حالا عصر اسلام است. قبلش چه بود؟ عصر جاهلیت بود. باز جهل هم به همان معنا. مردم اهل جاهیلت بودند. حالا آمده اند مسلمان شده اند. مسلمان شدن شرایط و مقتضیات داشته. اینها طبق آن عمل می کردند. اما حالا بعد از وفات پیغمبر دومرتبه برگشتند به جاهلیت. یعنی چه به جاهیلت برگشتند؟ حالا ببینید که امام چه فرمودند. إِنَّ النَّاسَ عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ. خب. چجوری؟ فرمود که إِنَّ الْأَنْصَارَ، عرض کردیم که قبیله اوس و خزرج در سقیفه جمع شدند دیگر. رئیس کل قبیله خزرج را روی یک گلیم گذاشتند و آوردند و مثلا روی آن قسمت برجسته وسط سقیفه گذاشتند. عرض کردیم سقیفه میدانی است در برابر خانه رئیس قبیله. سقیفه یک محوطه و میدانی است در برابر خانه رئیس قبیله که محل پذیرایی او از مهمان هایش است. اگر کسی بر او وارد می شود، آنجا به او جا می دهند. مثلا یک قبیله از یک جایی امده و مهمان ایشان است. در خانه انقدر جا ندارد. آنها را در آن میدان در برابر خانه جا می دهند. یا اگر کاری دارند، مثلا می خواهد کل قبیله اش را جمع کند و با آنها قراری بگذارد یا یک صحبتی بکند، یک طرحی دارند یا جنگ و صلح دارند، آنجا جمع می کند. خب. آنجا جمع شدند. فرمود إِنَّ النَّاسَ عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ. إِنَّ الْأَنْصَارَ اعْتَزَلَتْ. انصار گوشه ای از شهر خودشان را انتخاب کردند و در آنجا گوشه گیری کردند. اینها جمع شدند و می خواهند برای خودشان رئیس درست کنند. بابا! پیغمبر دستور داده بود. نشان داده بود که بعد از من چه کسی باشد. به چه مناسبت آنجا جمع شدید؟ اعْتَزَلَتْ فَلَمْ تَعْتَزِلْ بِخَيْرٍ، این اعتزال و گوشه گرفتن آنها روی قصد خیر نبود. مقابل دین خدا قیام کرده بودند. دقت کنید. جَعَلُوا يُبَايِعُونَ سَعْداً. اینها شروع کرده بودند و می خواستند با سعد بن عباده رئیس خودشان بیعت کنند و او را به عنوان رئیس اسلام و ولی امر در میان اهل اسلام قرار بدهند. خب شما چکاره اید که می خواهید ولیّ امر تعیین کنید؟ چه عرض کردم؟ در غدیر عرض کردم چه؟ چه کسی یادش است؟ در غدیر خم پیامبر به دستور خدا و به فرمان خدا ولیّ امر معین کرد. بعد از من ایشان ولی امر است. دوتا حرف. دقت کنید حرف اصلی در غدیر خم دوتا بود. یکی اینکه ولی امر مشخص شد. بعد از من چه کسی بر مسند، دقت کنید؛ بر مسند ولایت امر بنشیند. حکومت و ولایت. ببینید ولایت به معنای حکومت. چه کسی بعد از من بر مسند حکومت و ولایت بنشیند. این را مشخص کرد. یک چیز دیگر هم مشخص کرد که آن قسمت دوم است. فرمود که مرجع دین شما بعد از من کتاب خدا، قرآن و اهل بیت من اند. مرجع دین. دقت کنید. مرجع دین تان. به جای دیگر مراجعه نکنید. به هرکس مراجعه کنید غلط است. نادرست است. من یکی از کتاب های فقهی اهل سنت که اسمش بدایه المجتهد است و مال یک فقیه مشهوری است، [دیدم.] ایشان یک مساله ای از مسائل فقهی عملی را طرح کرده بود. بعد می گفت اینجا چهارتا رای هست. در این مساله چهار رای است. مثلا حنفی ها یک چیزی می گویند. مالکی ها یک چیزی می گویند. شافعی یک چیزی می گویند. هرکدام را که می گفت به یکی از خلفا مستند می کرد. چون خلیفه اول اینگونه گفته پس مالکی ها هم این را می گویند. چون خلیفه دوم اینجوری گفته پس مثلا شافعی ها این را می گویند. طبق رای خلیفه. و سومی خلیفه سوم و چهارمی خلیفه چهارم. می گوییم آقا خلفا، اصحاب پیغمبر اند. پیغمبر نفرموده که اینها مرجع اند. چه کسی را مرجع فرموده؟ قرآن و اهل بیت من. قرآن و اهل بیت من. خب پس چرا شما به قرآن و اهل بیت مراجعه نکردید؟ به اصحاب مراجعه کردید. دقت کنید. فرق ما با دیگران این است که اهل بیتی که خدا و پیغمبر فرموده اند، مرجع دین ما هستند. مرجع دیگران اصحاب پیغمبرند. اصحاب پیغمبر به چه دلیل مرجع دین شده اند؟ به چه دلیل؟ بگذریم. إِنَّ الْأَنْصَارَ اعْتَزَلَتْ فَلَمْ تَعْتَزِلْ بِخَيْرٍ. انصار گوشه گرفتند. یعنی در سقیفه جمع شدند. باید به مسجد می آمدند. به مسجد نیامدند. در سقیفه جمع شدند. جلوی در. اگر یادتان باشد باز عرض کردیم که اگر دوسه تا قبیله در مدینه هستند، هرکدام یک بخشی از شهر را دارند. آن بخشی از شهر که اینها دارند هم قسمت قسمت است. هر قسمت مربوط به یک تیره است. تیره. در هر قبیله تیره های مختلف هست. مثلا ده تا تیره دارند. مثلا بنی عبدالاشهل است. سعد بن عباده مال بنی عبدالاشهل است. آقای فلان مال فلان است. تیره های مختلف. آن یکی قبیله هم ده پانزده تا تیره دارد. هر تیره یک محله برای خودشان دارند. مثلا این محله یک وقت ده بیست تا خانه است. بستگی به جمعیت شان دارد. خب؟ که اینها در تیره بنی عبدالاشهل جمع اند. به آنجا آمدند چون سعد بن عباده که محترم ترین شخصیت خزرج است، خانه اش آنجاست. اینها هم به آنجا آمدند. اینها آنجا گوشه گرفتند. جَعَلُوا يُبَايِعُونَ سَعْداً. می خواهند با سعد بیعت کنند. خب؟ دقت کنید. این عبارت است. وَ هُمْ يَرْتَجِزُونَ ارْتِجَازَ الْجَاهِلِيَّةِ. اینها رجز جاهلی می خواندند. دیشب چه عرض کردم؟ یادتان هست؟ عرض کردم شعار. رجز. حالا ما می گوییم شعار. شعار جاهلی می دادند. این می گفت قبیله من و پایش ایستاد. آن هم گفت قبیله من و پایش ایستاد. به هیچ وجه زیر بار او نمی رود. سومی هم می گفت قبیله من. به هیچ وجه زیر بار آن دوتا نمی رود. آن اولی زیر بار اینها نمی رود و دومی زیر بار آن دوتا نمی رود. سومی هم زیر بار آن دوتای اولی نمی رود. فقط قبیله من. يَرْتَجِزُونَ ارْتِجَازَ الْجَاهِلِيَّةِ. می گویند وقتی سعد را می آوردند اینها یک شعری می خواندند و مثلا دست می زدند و پا می کوبیدند. ببخشید. يَرْتَجِزُونَ ارْتِجَازَ الْجَاهِلِيَّةِ يَا سَعْدُ، أَنْتَ الْمُرَجّى‏ وَشَعْرُكَ الْمُرَجَّلُ، وَفَحْلُكَ الْمُرَجَّمُ. آی سعد، تو امید ما هستی. موهای سر تو اینجوری است. مثلا فرض کنید الاغی که سوای می شوی مثلا اینجوری است. این را می خواندند و کف می زدند و پا می کوبیدند و ایشان را می آوردند. ایشان را همینجوری آوردند. رجز جاهلی خواندند. اگر کسی رجز جاهلی بخواند، اهل جاهلیت می شود. ما در اسلام رجز داریم. ما در اسلام شعار داریم. اگر شعار اسلام را دادی، مسلمانی. اگر شعار غیر اسلام دادی... بعد هم حدیث بالایش که یک بحثی می کنند که چرا امیرالمومنین به میدان نیامد. می فرمایند که اگر امیرالمومنین به میدان می آمد، اینها برمی گشتند و همه دین را کنار می گذاشتند. تَخَوُّفاً عَلَیهِم أن یَرتَدّوا عَنِ الإسلام. فَیَعبُدُوا الاُوثان، وَ لا یَشهَدُوا أن لا إله الّا الله. دست از همه چیز برمی دارند. برای اینکه دست از همه چیز برندارند [امیرالمومنین به میدان نیامد]. ببینید عرض کردم که ما دوازده تا اسم داریم که اینها به در خانه حضرت صدیقه آمدند. در هرصورت اینها آمدند و سوزاندند و شکستند و زدند و کشتند و امیرالمومنین را بردند. خب. دوتا از اینها آن دو قبیله ای هستند که با اینها بیعت کرده اند. سه تا قبیله در سقیفه بود دیگر. این قریشی ها به آنها اضافه شدند و چهارتا شدند. از آنها دوتا جدا شدند. از جمع خودشان جدا شدند و با ایشان بیعت کردند. پس اینها سه تا قبیله شدند. آن یک قبیله جدا ماند و بعد هم قبیله بیعت کرد. فقط رئیس قبیله بیعت نکرد. همان رئیسی که آورده بودند که خیلفه بعد شود بیعت نکرد. بعد هم او را کشتند. از بس دموکراسی پیشرفته بود، مخالفین شان را فقط می کشتند. امروز هم همینجور است. امروز یک نفر داشت بحث می کرد که آمریکا که راس تمدن و راس آزادی است و نمی دانم امید و قبله گاه روشن فکران ماست و وقتی از ایران فرار می کنند و به آنجا پناهنده می شوند، گفت در چهار جنگ چهار میلیون آدم کشته. در چهار جنگ، چهار میلیون نفر. در ویتنام دو میلیون نفر آدم کشته. در کامبوج و گفت. یادم رفته. آن وقت هنوز عراق نبود. در عراق هم یک میلیون نفر آدم کشته. افغانستان؟ نمی دانیم. عددهایش را نمی دانیم. از بس که اینها آزادی خواهند. آن وقت هم همینجور بودند. آنها پیشوایان این دولت آزادی خواه انگلستان و فرانسه [بودند]. فرانسه در الجزایر یک میلون آدم کشته. مردم برای آزادی خودشان از چنگال استعمار فرانسه قیام کرده بودند. در آنجا یک میلیون نفر آدم کشته. حالا این عددها که می گوییم به معنای دقیق کلمه نیست. حالا. چه عرض می کردیم؟ اینها رجز جاهلی خواندند. پس دقت کنید. عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ. عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ. عادوا یعنی برگشتند. بعد از آنکه پیامبر قبض روح شد، برگشتند و اهل جاهلیت شدند. اهل اسلام بودند. حالا اهل جاهلیت شدند. عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ. برگشتند و اهل جاهلیت شدند. چطور اهل جاهلیت شدند. آخر اسلام آمده بود که قبیله را کنار بگذارید. شما مسلمانید. شما مسلمانید. نه آقا ما قبیله ایم. خب قبیله هستید، اهل جاهلیت هستید. برمی گردید و عرب می شوید. که عرض کردم عرب شدند. مسلمان بودند. عرب شدند. مردم ایران مسلمان بودند. ایرانی شدند. برگشتند به عصر ... چه عرض کردیم؟ خلاصه عرض. مردم بعد از پیغمبر در سقیفه جمع شدند و آنجا خلیفه معین کردند. آن خلیفه به مسجد آمد و امامت جماعت نماز ظهر آن روز را ایشان کرد. عرض کردم. مثلا ساعت ده پیامبر از دنیا رفته. اینها هم تا خبر شدند که پیامبر از دنیا رفته، سقیفه را به پا کردند. سقیفه هم زود تمام شد. زود جمع کردند. بنابراین آن آقا را جلو انداختند. می گویند یَزِفُونَهُ کَما یَزِفُونَ العَروس. مثلا همانطور که عروس را به حجله می برند، این را به مسجد آوردند. عین عبارت تاریخ است. در راه هم هرکسی را می دیدند می گرفتند و می آوردند و به عنوان بیعت دستش را به دست ایشان می مالیدند. خلیفه است دیگر. واجب است شما با خلیفه بیعت کنید. چند نفر با ایشان بیعت کردند؟ یعنی این انتخاب، انتخاب چند نفر بود؟ انتخاب پنج نفر بود. پنج نفر با او بیعت کردند و خلیفه شده. خلیفه رسول الله. بابا پنج نفر نمی شود. یکی از شرایط این است که مردم اهل اسلام با امام بیعت کنند. آن وقت حکومت اسلامی تشکیل می شود. امام، امام است. امام شایسته حکومت و ولایت امر است. هیچ کس دیگر شایسته نیست. هر کس به میدان او بیاید، غاصب است. کافر است. هرچه می خواهد باشد. اما اگر امام بخواهد حکومت تشکیل دهد، باید عموم مردم با او بیعت کنند. خب حالا اینجا اولا شخص باید شایسته و لایق باشد. یعنی خدا او را مشخص کرده باشد. شایسته و لایق آن وقتی است که خدا شخص را معین کرده. حالا. خب؟ شخص باید شایسته باشد. امیرالمومنین شایسته بود. تنها. تنها شایسته آن زمان. هیچ کس دیگری شایسته نیست. خب با ایشان بیعت نکردند. پس حکومت اسلام تشکیل نشد. حکومت اسلام با ولی امری که خدا معین کرده تشکیل می شود. حکومت اسلام تشکیل نشد. چه شد آقا؟ پنج نفر. ببینید پنج نفر با او بیعت کردند و این پنج نفر که بیعت کردند، خلیفه شده. بنابراین هرکسی را در راه می بینند به زور می آوردند با ایشان بیعت کند. بعد هم به مسجد آوردند و جمعیت جمع کردند. جمعیت شان نشد. در این میان یک قبیله به شهر مدینه آمد. این قبیله به خشکسالی گرفتار شده بود. باران نباریده بود و خشکسالی بود. آمده بودند از پیامبر گندم بخرند. یا گندم بگیرند. اینها آمدند و شهر مدینه از آن قبیله پر شد. این آقایان گفتند اگر شما فردا بیایید با حضرت خلیفه بیعت کنید، ببینید دوشنبه بود، حالا سه شنبه؛ اگر سه شنبه بیایید با ایشان بیعت کنید، ما مجانی به شما گندم می دهیم. آمدند. مسجد پر شد. اگر کل جمعیت جمع می شد، مسجد شاید یک چنین اندازه ای بود. حالا یک کمی کم و زیاد. تمام شد. خلافت تمام شد. حالا. باز بحث های بعدی اش باشد. عرض این است که برای اینکه این خلافت را مسجل کنند و قرص و محکم کنند، لازم بود مخالفان با این خلیفه بیعت کنند. گفتند برویم رئیس قبیله خزرج را بیاوریم و از او بیعت بگیریم. آن هم قبیله هایشان که به اینها پیوسته بودند و بیعت کرده بودند گفتند صلاح نیست. این زیر بار نمی رود. با شما می جنگد. اگر هم بخواهد بجنگد خانواده اش هم به کمکش می آیند. بعد هم از قبیله اش هم می آیند. خونریزی می شود. صلاح تان نیست. رهایش کنید. این یک نفر است. این که می گوید یک نفر است معلوم می شود حالا کل قبیله آمده اند بیعت کردند. خب. یک نفر از این مهم تر است. خانواده پیغمبر و خاندان پیغمبر. کنار مسجد است. کنار مسجدی است که شما آمده ای در آن نماز بخوانی. این بیعت نکرده. شما را نپذیرفته. روز چهارشنبه در این خانه آمدند. آتش را روز چهارشنبه آوردند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای