أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
این شب ها عرض کردیم که همه انبیاء و اولیاء علی الخصوص چهارده معصوم که امامان و پیامبران دوران ما هستند، متولد شده اند که [ما را به جایگاه خودشان ببرند] ... دقت کنید. این را عرض کنم. در داستان آدم و فرشتگان خدای متعال به فرشتگان درمورد آدم فرمود که إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ. (آیه 30 بقره) من چیزی می دانم که شما نمی دانید. بعد این دو دسته را به همدیگر عرضه کردند. همه فرشتگان پوزه کرنش بر زمین ساییدند. فقط از آنچه که درمورد آدم فهمیدند نه اینکه دیدند. آدم در جایگاهی بود که برای آنها، شما نمی دانید بود. ببینید فرشتگان در غیب عالم اند. فرشتگان در ملکوت عالم اند. جایگاه فرشته در ملکوت عالم است. آدم در جایگاهی بود که فرشتگان ملکوت نشین مبهوت ماندند. نمی فهمند این کجاست و در چه جایگاهی هست. کاملا فرمایش الهی را پذیرفتند. او فرموده بود که من چیزی می دانم که شما نمی دانید. خب. فرشتگان به جایگاه انسان راه ندارند. امکان دریافت ندارند. امکان شناخت جایگاه انسان را ندارند. حالا عرضم این است. آن که می خواستیم بگوییم این است. اگر بخواهیم بگوییم حضرت آدم و امیرالمومنین، امیرالمومنین جایگاهی دارد که آدم به آنجا راه ندارد. حضرت آدم به عنوان مثال است. حضرت آدم پیامبر بزرگ خداست. او به جایگاه امیرالمومنین راه ندارد. همانطوری که فرشتگان به جایگاه آدم راه نداشتند. حالا جایگاه اصلی امیرالمومنین جایگاهی است که آدم به آنجا راه ندارد. خب. ببینید جایگاه چهارده معصوم، حالا چون مثال ما این بزرگواران است؛ در چنین جایگاهی است که هیچ کس به آنجا راه ندارد. آنها از آن جایگاه به جای ما آمده اند. این عالم جای ماست دیگر. عالم طبیعت. آمده اند به عالم طبیعت. اگر صاحب همتی بیابند، همراه خودشان به جایگاه خودشان ببرند. شب های گذشته یک دلایلی هم عرض کردیم. این حدیثی که دیشب عرض کردم هم دقیقش را یادم نبود. حضرت امیر علیه السلام بعد از اینکه آینده میثم را برایش توضیح داد که این عبیدالله زیاد تو را می خواند و از تو می خواهد که از من تبری بجویی. چکار خواهی کرد؟ گفت هرگز تبری نخواهم جویید. فرمود که دست و پای تو را قطع می کند. زبان تو را می برد. گفت باکی نیست. من تبری نخواهم جست. از تو دست نخواهم کشید. خب؟ ما بالای قبر میثم رفته ایم. آنجا هم این را نوشته. فرمود أنتَ مَعی. دقت کنید. أنتَ مَعی فِی دَرَجَتی. خیلی حرف است. أنتَ مَعی. تو با منی. اگر در راه محبت من صبر کردی و تحمل کردی و تکه پاره ات کردند، تو با منی. در درجه من. این جایگاه رسیدنی است. برای همه صاحبان همت. آنها که همت کردند به اندازه همت خودشان به آن جایگاه رسیده اند. باز این را هم عرض کردیم. مثال خورشید را عرض کردیم. عرض کردیم که حالا مثالش خیلی دقیق نیست. شما هرچه به خورشید نزدیک تر می شوید، گرم تر می شوید. همان چیزی که اگر به مغز خورشید وارد شدی و رفتی اندرون کره خورشید، چه می شوی، مثلا در فاصله صد هزار کیلومتری آن هم هست اما کمتر. در دویست هزار کیلومتری اش هم هست اما کمتر. ببینید می فهمیم یا نمی فهمیم. نزدیک شدن به این بزرگواران اینگونه است که هرچه نزدیک تر می شوید، بیشتر می شود. آن چیزی که آنجا هست، یعنی اگر شما همت کردی و به اندرون خورشید رفتی. این را برایتان عرض کنم. حاج آقای حق شناس یک وقتی [مطلبی] فرمودند. یک شب عاشورا بود. حالا من مدت ها فکر کردم که این یعنی چه. آخر این چیزی که ایشان گفته یعنی چه؟ ایشان فرموده بودند آدم باید خودش را، دقت کنید. با همین لفظ؛ آدم باید خودش را جلوی امام حسین وِل کند. لفظ این است. لفظ خیلی ساده عوامانه. من مدت ها فکر می کردم که خب یعنی چه؟ این یعنی چه؟ یک مقدمه برایتان عرض می کنم تا به آنجا برسیم. مرحله اول توسل و قرب و نزدیکی به امام، حالا امام حسین یا بفرمایید امیرالمومنین فرقی نمی کند؛ اولین مرحله از توسل، توسل، ببینید اصطلاح توسل، ما به این مجالس می گوییم مجالس توسل؛ اولین مرحله از مراحل توسل همین مجالسی است که ما داریم. این مجالسی که ما داریم از این سیاهی که پوشیدی و از گریه ای که می کنی و از اینکه بر سرت می زنی و همه انواع سینه زنی و زنجیر زنی و نمی دانم اینها همه اش توسل است. ما می گوییم توسل. خب خیلی خوب است. این توسلات همیشه، همیشه ثمر می دهد؟ نه. بعضی وقت ها ثمر می دهد. شما به اینجا می آیی و حاجتت را می گیری. یا اصلا نمی گیری. حالا به هر دلیلی ها. نه اینکه توسل زورش نمی رسد. توسل زورش می رسد. اما دلایل مختلف است. به دلایل مختلف ممکن است که شما یک بار توسل کنی و به مقصدت نرسی. این می شود. یک مرحله دومی از توسل وجود دارد. باز اسمش را توسل می گذاریم. این است که حرف هایشان را گوش بدهی. که آدم حرف امامش را گوش بدهد. این مرحله دوم بود. مرحله دوم از توسل این است که حرف امامش را گوش بدهد. صد در صد. اگر شما حرف امامت را صد در صد گوش کردی، از امامت صد در صد اطاعت کردی، حتما به مقصد می رسی. حتما به مقصد می رسی. آن [اولی] ممکن است نرسد. گریه و زاری و توسل و توجه. یک وقت می شود و یک وقت نمی شود. یک چیز جالب عرض کنم. یک آدم عوام الناسی داشت می رفت طرف حرم امام حسین علیه السلام. به یکی از علمای بزرگ برخورد کرد. کجا می روی؟ حالا مثلا، مقدماتش را نمی دانم ها؛ گفت می روم شکایت خدای متعال را به امام حسین بکنم. این حرف چیست داری می گویی؟ این کفر است. نه. من این حرف ها سرم نمی شود. من می خواهم بروم شکایت کنم. من رفتم در خانه خدا و جوابم را نداده. رفت خدمت امام حسین و برآورده شد. این همان توسل اولی است. راستی رفته بود. راستی رفته بود. یک کسی داشت ضجه می زد. ناله می زد. حضرت موسی علیه السلام از کنار این عبور کرد و به کوه طور رفت. هفت هشت روز، نمی دانیم چقدر آنجا بود و برگشت. باز دید این دستش به آسمان است و دارد توسل می کند. خدایا اگر من بودم که جواب این را می دادم. فرمود اگر این همینطور که می بینی دستش را به آسمان گرفته، انقدر بگیرد که این دست ها بیفتد، گوشت هایش بریزد و استخوان هایش قطع شود، من جوابش را نمی دهم. چرا؟ چون تو را قبول ندارد. تو باب منی. از باب تو باید بیایند پیش من. حالا این بنده خدا هم آمده بود. قبلا بدون باب رفته بود. حالا وقتی رفت خدمت امام حسین از باب وارد شد و قبول شد. حالا از این حرف ها بگذریم. مرحله دوم از توسل چیست؟ عمل کردن. اطاعت کردن. اطاعت کردن قطعا نتیجه می دهد. اصلا فرض ندارد نتیجه ندهد. اما اطاعت بکندها. اطاعت نه اینکه ماها گاهی نماز اول وقتی می خوانیم و گاهی نمی خوانیم و گاهی مواظبت غیبت می کنیم و گاهی نمی کنیم. گاهی مواظبت چشم مان را می کنیم و گاهی نمی کنیم. این نه. صد در صد. اطاعت صد در صد نتیجه می دهد. حتما نتیجه می دهد. یک مرحله بالاتری از توسل هم داریم. من هِی روی فرمایش حاج آقای حق شناس فکر کردم که یعنی چه؟ این چه می گوید؟ آدم باید خودش را جلوی امام حسین وِل کند. مرحله بالاتر توسل این است که تو خودت را در برابر امام حسین نبینی. حضرت ابوالفضل چکار کرد؟ آمد خدمت برادر و گفت اجازه می فرمایید من بروم و انتقام خون برادرانم را بگیرم؟ به زبان بنده فرمود برادرانت را رها کن. برو برای بچه های من آب بیاور. خودت را وِل کن. ایشان هم گفت چشم. خودش را ول کرد. سراسر این راه رفت و برگشت. دیگر هم از خودش سخن نگفت. چطور سخن نگفت. آب را آورد تا کنار لب. مگر تشنه نبود؟ بزرگ ترهای این میدان و این لشکرگاه بیشتر تشنه بودند. چون آن وقتی که آب بسته شد، اگر اینها آبی دارند، آب را جیره بندی کردند و ناگزیر هم اول آب را به بچه ها و خانم ها و این حرف ها می دهند و بزرگ ترها کمتر آب می خورند. پس قاعدتا این است که حضرت عباس و حضرت حسین علیه السلام و اینها بیشتر تشنه اند. تا کنار لب آورد و بعد ریخت. از خودش گذشته بود. وقتی دومین دستش را قطع کردند فرمود که یا نَفس مِن بعدِ الحُسینِ هونی. خدا نکند تو بعد از حسین بمانی. خدا نکند بعد از حسین بمانی. کار نداریم. از خودش گذشته بود. حالا نمی خواهیم آدم ها را با آدم ها و بزرگان را با بزرگان مقایسه کنیم. این از حیطه عقل ما بیرون است. حضرت ابوالفضل کجاست؟ ما چه می دانیم کجاست. در هرصورت. از خودش گذشته بود. خودش را رها کرده بود. اگر خودش را رها بکند، اگر خودش را رها کند، می رود در اندرون آن خورشید. باز یک داستانی برایتان عرض کنم. عطار یک غزلی دارد. حالا اینکه عطار چه آدمی است من نمی دانم چه آدمی است. آدم خوبی بوده یا آدم بدی بوده، من نمی دانم. شعر می گوید که یک پاره سنگ و یک خشت در آب دریا افتاده بودند. ده روز بعد اگر سراغ شان را می گرفتی از آن خشت هیچ چیز نمانده بود. همه اش غرق شده بود. خشت است دیگر. در آب می ماند. خیس می شود و کم کم شل می شود و بعد هم غرق می شود. دیگر شما بگردی، سرجایش خشتی نمی بینی. اما سنگ چطور؟ سنگ همچنان مانده بود. اینگونه می شود. این یعنی چه؟ اگر آدم آنجا غرق شود، یعنی چه می شود؟ زیارت جامعه. إن ذُکِرَ الخیر کُنتُم أوَّلَهُ و آخِرَهُ و أصلَهُ، فَرعَهُ، مَعدِنَهُ و مَاواه. شما معدن همه خوبی ها هستید. نه خوبی های این دنیایی. اینها چیزی نیست. خوبی های اخروی. در بهشت مدهوشی داریم. مدهوش برای که؟ تجلی الهی می شود و مدهوش می شود. البته نه از این مدهوشی های ما. اینجوری. شما اصل این هستید. اصل این مدهوشی هستید. تو از همه مدهوش ها مدهوش تری. در کرم خدا مدهوشی، در رحمت خدا، در رحمت خدا مدهوشی. قرآن مکرر دارد که ما فلانی را داخل رحمت کردیم. انبیاء و اولیاء را نام می برد ومی فرماید او را داخل رحمت کردیم. خب؟ داخل رحمت کردیم. انبیاء را اسم می برند. شاید هفت هشت ده نفر باشند که می فرماید اینها را داخل رحمت کردیم. یعنی رفت توی رحمت غرق شد. خب حالا آن حرف ما این است که آن رحمت یعنی چه؟ روایات ما می گوید رحمت یعنی امیرالمومنین. اینجوری است. اگر اطاعت کند، اگر از خودش دست بردارد، در رحمت غرق می شود. در مناجات شعبانیه می گوید غرق در کرم. شما در دریای کرم الهی غرق می شوی. آقا یعنی چه؟ خب یعنی چه را من نمی فهمم. غرق رحمت می شوی. در دریای رحمت غرق می شوی. در دریای کرم غرق می شوی. هِی بشمارید. از صفات الهی همینطور بشمارید. این آن جایگاهی است که آن بزرگواران دارند و ما را دعوت کرده اند بیا دنبال من. دنبال من بیا. قبلا هم مکرر عرض کردیم. نقل است که امیرالمومنین می آمد دم مغازه میثم تمار می نشست. میثم تمار در بازار خرمافروشان مغازه خرما فروشی داشت. خب امروز قیمت خرما چند است. ایشان مثلا می گفت یک تومان. چقدر سود می بری؟ مثلا یک ریال. مثال است ها. تو این سود را نصف کن. چشم. از این به بعد هرکس می آمد خرما می خرید، قیمتش یک کمی از آنچه که در بازار بود، کمتر بود. همه قیمت یک تومان می فروشند. در مغازه میثم قیمت کمتر و ارازن تر است. مثلا می گذشت و فردا یا پس فردا می آمد. خب امروز قیمت چند است؟ گفت آقا شما فرمودید. نه ریال و نیم. می فرمود این نیمش را هم قطع کن. نه ریال به همان قیمتی که خریدی بفروش. چشم. اینجور اطاعت می کرد. بعد هم وقتی تکه تکه اش کردند، فرمود أنتَ مَعی. آقا این أنتَ مَعی، تو با منی، نه ملکوت است که ملکوت جای فرشتگان است. نه بالاتر از ملکوت است که آن جایگاه آدم است. کجاست؟ نمی دانیم کجاست. اصطلاحا عوالم را تقسیم می کنند. عالم ناسوت یعنی همین عالمی که ما هستیم. بعد عالم برزخ است. بعد عالم ملکوت است. بعد عالم جبروت است. عالم جبروت یعنی عالم اسماء و صفات الهی. آن عالم، عالم امیرالمومنین است. مگر نفرمودند نَحنُ الاسماءُ الحُسنی. ما اسماء حسنی الهی هستیم. ما اسماء حسنای الهی هستیم. آنها جایگاه شان آنجاست. می گویند شما همت کن و بیا آنجا غرق شو. نمی دانیم و نمی توانیم بدانیم که آنجا چیست. در میان انبیاء و اولیاء. ببینید آن شب باز عرض کردم که در زیارت نامه حضرت ابوالفضل علیه السلام می فرماید خدا تو را به درجه آباء خودت ملحق کند. یعنی تو را به درجه امیرالمومنین برساند. بروی آنجا غرق شوی. شد. از خودش گذشت دیگر. از همه چیز خودش گذشت. رفت آنجا که آبائش هستند. باز دیشب داستان حضرت ابراهیم علیه السلام را عرض کردم. عرض کردیم سلیمان و حضرت یوسف علیه السلام و حضرت ابراهیم علیه السلام دعا کردند. در قرآن فقط دعای حضرت ابراهیم را فرموده که قبول شده. دعای آن دو بزرگوار را نمی دانیم چه شد. اینکه حالا سه نفر را نام می برند، این آرزوی همه انبیاء و اولیاست. همه شان آرزو داشتند که به درجه این چهارده تن برسند. فقط یک نفر. قولش مال یک نفر است. از این نمونه های کوچک هم مثل داستان میثم که فرمود أنتَ مَعی فِی دَرَجَتی، ایشان هم آنجا هست و به آنجا برده اند. یا تک و توک هایی که اسم بردیم. این جا برای همه هست. آنجا برای همه جا هست. همه اهل عالم هفت میلیارد جمعیت بشر اگر به آنجا بروند، همه غرق می شوند. مثل آن تکه خشت که آب شد و غرق شد، همه می توانند به اینجا بروند و غرق شوند. ما همت نمی کنیم. به لذت های اندک این عالم بسنده می کنیم. لذت های این عالم اصلا با یک قدم بالاترش قابل مقایسه نیست. قابل مقایسه نیست. یک طبیبی، یک ولیّ خدایی را طبابت کرد. سه چهار ماه پرستاری کرد تا حال ایشان خوب شد. آن شخص از مردان بزرگ و علمای بزرگ بود. پایان دوران فرمود چه به تو بدهم؟ مزد دستت را چه بدهم؟ گفت از این مزدها نمی خواهم یک چیزی از آن نوع جنس خودتان می خواهم. گفت باشد فردا بیا. فردا آمد و ایشان سر سجاده نشسته بود. ایشان هم رفت دو زانو کنار ایشان نشست. گفت همینطور که کنار من نشسته بود دستش را زد روی پای من. یک مرتبه از بدن بیرون آمدم. رفتم. رفتم. رفتم. بالا رفتم. بالا رفتم. آسمان رفتم. آنجا صداهای خوشی به گوش می رسید که بهترین صداهای این عالم در برابرش مثل صدای چهارپای گوش دراز بود. بهترین صداهای این عالم در برابر صدایی که آنجا به گوش من می رسید. انواری بود. عطرها. چیزها بود. من یک مدتی آنجا بودم و بعد آمدم سر جایم نشستم. گفت خب برو. یک ذره اش ها. یک ذره اش. یک ذره اش اینگونه است. اصلا قابل مقایسه نیست. اگر همت کنیم. دست از لذت های اندک پست این عالم برداریم. هم بنده و هم شما. هم گوینده و هم شنونده. از لذت های پست کوچک این عالم دست بکشیم و از فرمایش ائمه اطاعت کنیم. هیچ راه دیگری وجود ندارد. صد هزار ذکر بگویی نیست. به ذکر نیست. به اطاعت است. به اطاعت. مرحوم آقای حاج میرزاعبدالعلی تهرانی، پدر آقای حاج آقا مجتبی که شما ایشان را یک ذره می شناختید، رحمت الله علیهما؛ ایشان گفته بودند من یک چله ترک حیوانی گرفته بودم. روز چهلم مادرم یک لقمه گوشت کوبیده گرفت و آورد و گفت پسرم بخور. روز چهلم آخر خوش انصاف فردا بیا. چشم. اینجا این اطاعت است و آن ریاضت است. اطاعت آدم را به جایی می رساند. حرف پدر و مادر را گوش کردن به جایی می رساند.