جلسه شب هفتم محرم الحرام 1395 - حسینیه شیخ مرتضی زاهد(ره)
درباره زبان فرموده اند که شما یک کلمه می گویی از شرق عالم تا غرب عالم می رود، خون ها می ریزد. آبرو ها به باد می دهد. گاهی یک کلمه که آدم می گوید خیلی سخت تر از خیلی دیگر از گناهان است.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمنالرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

عرض کردیم که اگر کسی مشکل و مانعی نداشته باشد، مشکل و مانع [مثلا] من یک اخلاق تندی دارم. یک نفر که به من حرفی می زند یکهو آتش می گیرم. نمی دانم بعد چه می گویم. این می شود یک مانع مثل کوه دماوند. من در برابر یک عکس ذلیل هستم. امکان خودداری ندارم. باید چشمم را ببندم. نمی توانم دیگر. نمی توانم چشمانم را ببندم. خب این می شود مشکل و مانع. اگر کسی هیچ مشکل و مانعی ندارد، هیچ مشکل و مانعی ندارد، فقط واجباتش را عمل می کند. فقط واجباتش را عمل می کند، چیز دیگری، هیچ علاوه ای ندارد. خمس باید بدهد، حالا مقداری که باید بدهد خمس می دهد. اگر زکات باید بدهد به اندازه زکات واجبش زکاتش را می دهد. روزه باید بگیرد می گیرد. [اگر] مریض است نمی گیرد. مثلا نماز را که همه باید بخوانند. نماز می خواند. منظم است. زندگی اش منظم است. هیچ علاوه ندارد. هیچ علاوه ندارد. خب؟ این حتما قطعا، حتما قطعا، می شود برایش امضا داد. برای خوشبختی آینده اش. می شود امضا داد. می شود ضمانت داد. نه ما، ضمانت ما که قیمت ندارد. در داستانی دارد که یک کسی وضع مالی اش خوب بود. مثلا هر سال به حج می آمد. مثلا قبلا یا بعدا به زیارت مدینه می رفت. آن جا به محضر حضرت صادق علیه السلام می رسید. آن چند روزی که مدینه بود مهمان امام صادق علیه السلام بود. بعد یواش یواش چند سال که طول کشید و تکرار شد داشت یواش یواش خجالت می کشید. بعد گفت خب من از نظر مالی که مشکلی ندارم یک مقدار پول می دهم خدمت حضرت و از ایشان درخواست می کنم برای من یک خانه ای تهیه کنند که من سال های بعد دیگر مزاحم ایشان نشوم. بتوانم بی خجالت بیایم به زیارت. خب یک مقدار پول به اندازه یک خانه تهیه کرد و به محضر ایشان داد و رفت. سال بعد آمد. حالا منتظر است که به خانه ی خودش برود. خانه مثلا مبله شده آماده همه چیز. عرض کرد که آقا خانه تهیه شد؟ فرمودند بله. یک خانه برایت تهیه کردم. یک دیوار این خانه، خانه پیامبر است. مثلا از طرف راست خانه ات با ایشان همسایه هستی و خانه پیامبر است. طرف چپ خانه ات خانه امیرالمومنین است. مثلا طرف جلو خانه ات خانه امام حسن است. خب آدم پرواز می کند. آقا همچین خانه ای کجا گیر می آید. [حضرت] فرمودند من همه ی آن پول ها را برای فقرا مصرف کردم. ضمانت دادم. خودش ضمانت داد. یک خانه این طوری من برای تو ضامن شدم. بعد هم رفت و گذشت و چند سال بعد. لحظات آخر چشمانش را باز کرد فرمود که امام صادق به ضمانت خودش عمل کرد. آن آدم ها می توانند ضمانت کنند. اما ماها به دلیل عقلی قرآنی، مثلا فرمایشات ائمه می توانیم ضمانت کنیم که کسی که اخلاق بدی که آتش به بار می آورد، یک زندگی را آتش می زند، ندارد، زبانش را کنترل می کند، آبروی کسی را نمی برد، [عاقبت به خیر می شود.] درباره زبان یک چیزهایی فرموده اند. فرموده اند که شما یک کلمه می گویی از شرق عالم تا غرب عالم می رود، خون ها می ریزد. آبرو ها به باد می دهد. گاهی یک کلمه که آدم می گوید خیلی سخت تر از خیلی دیگر از گناهان است. مثلا. این مراقب زبانش هست. واجباتش را در حد همین حداقل واجب. من باید چهار رکعت نماز ظهر بخوانم. چهار رکعت نماز ظهر می خوانم. نافله هم نمی خوانم مثلا. مثلا یک اذان می گویم یک اقامه می گویم یک نماز ظهر چهار رکعتی می خوانم. این ها را من دارم یک مقدارش را اضافه می کنم. یک تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را هم می گویم. این مستحباتی است که من دارم [خودم] اضافه می کنم. ما می گوییم همان حداقل واجب. من دارم واجبم را انجام می دهم هیچ جا خرابی به بار نمی آورم. اگر هیچ جا خرابی به بار نمی آوری. واجباتت را عمل می کنی، ضمانت دارد. خب. اما خب اگر یک کم علاوه کرد چه می شود؟ حالا داریم آن علاوه ها را عرض می کنیم. پیامبر فرمودند که: إنَّ فـي الجنّةِ شَجَـره در بهشت یک درختی است. ببینید این ساختمان این عالم نیست. از درختان این عالم پرنده ای متولد نمی شود. اما آن جا بهشت است. با این ساختمان فرق دارد. إِنَّ فِي الْجَنَّةِ شَجَرَةً مِنْ أَعْلاهَا تَخْرُجُ حُلَلٌ یک حلّه های بهشتی، پارچه های پوشیدنی در حد آن چه که به خیال ما هم نمی گذرد، به خیال ما هم نمی گذرد. فرمودند بهشت و لا خَطَرَ علی قَلبِ بَشَر به خاطر کسی خطور نمی کند. ما نمی توانیم آن چیزی که در بهشت است را بفهمیم. یک حلّه های بهشتی از این درخت می روید. وَ مِنْ أَسْفَلِهَا خُيْولٌ و از قسمت های پایینی این درخت اسب هایی متولد می شود. اسب ابلق. این اسب ها بال دارند، بر رویشان زین نهاده شده است. دهان بند دارند [یعنی] دهانه دارند. از دُر و یاقوت ساخته شده است. یَرکَبُ عَلَیها أولیاءَ الله اولیا خدا بر این اسب ها سوار می شوند. حالا یک پرانتز کوچک باز می کنم. یک دوست خوبی داشتیم که یکی دو سال است از دنیا رفته. ایشان می گفتند که من یک شب با یک نفر یک بحث دینی می کردم. مثلا برای این که راهنمایی اش کنم. دو سه ساعت این بحث طول کشیده بود و من دیگر خسته شدم. ساعت یک بعد از نصف شب خوابم برد. خوابم برد و پدر تو را خواب دیدم. [ایشان] در عین حال که با من دوست بود با پدر من هم دوست بود و پدرم نسبت به ایشان علاقه مند بود. حالا [ایشان] گفت شاید این خواب سه ساعت طول کشید. از آن خواب که سه ساعت طول کشید یک مثقالش یادش بود. یک ذره اش. گفت آقا من دلم می خواهد من را به بهشت ببرید و بهشت را ببینم. دست من را گرفت و برد بهشت. دریاها بود. ساحل های دریا چقدر زیبا. حالا من نه دیده ام نه ایشان یادش بود توضیح کافی بدهد. آنقدر زیبا بود. این ساحل های دریاها. آب دریاها. در همین ساحل ها یک کالسکه هایی بود که هشت عدد اسب به آن بسته شده بود. شاید کم تر هم بود. این کالسکه ها وقتی رانده می شد حرکت می کرد روی آسمان راه می رفت. روی زمین راه نمی رفت. چی بود چی بود چی بود. از آن یک ذره ها که شاید الان من هم یک مقدارش را یادم رفته است. بعد هم گفتم من را ببر جهنم را ببینم. حالا می خواهم عرض کنم آن جا یک چیز هایی است که اصلا به خاطر ما خطور نمی کند. این را باز مکرر برایتان عرض کردم. یک برگ، یک برگ از درخت بهشتی را بیاورند روی کره زمین کل کره زمین می شود بهشت. یک دانه برگ. آنقدر خرمی هست. در روایت در فرمایش امیرالمومنین فرموده اند که آن جا یک خانه ای است که در آن هیچ... همه اش رحمت است. یک ذره از غضب الهی آن جا نیست. جهنم یک خانه ای است که جز غضب هیچ نیست. خدا نصیب نکند. خب. اولیاء خدا بر این اسب های بهشتی سوار می شوند. فَتَطیرُ بِهِم. آن ها را پرواز می دهد. بر اسبی که بال دارد سوار می شوند و این ها پرواز می کنند. در بهشت هر جا که آن ها بخواهند. مردم، مثلا دیگر اهل بهشت از خدای تبارک و تعالی سوال می کنند. حرف ما در این بخش است. که خدایا این ها چرا به این جا رسیده اند؟ به چه دلیل؟ همه حرف ما در این بخش است، این ها به چه دلیل به اینجاها رسیده اند؟ چرا ماها نبودیم؟ چرا ماها نشدیم؟ یا رَبِّ بِما بَلَّغتَ عِبادَکَ هولاء الدَّرَجه تو به چه دلیل این بندگانت را به این درجه و مقام قرار دادی؟ فَیَقُولُ اللهُ لَهُم خدای تبارک و تعالی جواب می فرمایند: کانُُوا یَصُومُون وَ أنتُم تُفطِرُون این ها روزها روزه می گرفتند. ماه رجب را روزه می گرفتند. واجب که نیست که؟ خب شما هم چون  واجب نبود نمی گرفتید. این ها ماه رجب را روزه می گرفتند. خیلی از بزرگان اولیاء بودند، علما بودند که این سه ماه را پیوسته روزه می گرفتند. ماه های دیگر هم هر ماهی سه روز [روزه می گرفتند] که می گویند این می شد روزه ی تمام سال. برایشان روزه ی تمام سال حساب می شد. حالا در هر صورت یک وقت هایی که شماها روزه نمی گرفتید این ها روزه می گرفتند. ادامه حدیث وَ کانُوا یُنفِقُون وَ کُنتُم تَبخَلُون. این ها انفاق می کردند، انفاق می کردند اما در حالی که شما ها فقط همان حداقل واجب تان را عمل می کردید. حداقل واجب آدم را خوشبخت می کند حتما. سعادتمند می کند حتما. بهشتی می کند حتما. اما این ده برابر علاوه بر تو است. ما یک وقت ایام روز شهادت حضرت عسگری علیه السلام قم مشرف شده بودیم. روضه یکی از دوستان. بعد از نهار و روضه که تمام شد ما را برد منزل همسایه شان. همسایه شان یک آقای تاجری بود که از شیراز آمده بود قم و قم ساکن شده بود. خب با هم صحبت کردیم. بعد معلوم شد ایشان جز شاگردان آقای نجابت است. حالا نگوییم شاگرد بگوییم جز اصحاب آقای نجابت است. از ارادتمندان آقای نجابت است. گفت که ما اصلا نمی توانستیم برویم خدمت ایشان. حالا دلش پر می زند، دلش پر می زند برود خدمت ایشان. اما نمی توانستیم. گفتم چرا؟ چیزی می گفت به شما؟ [گفت] نه اصلا به ما هیچ حرف نمی زد که تو این کار را بکن. اصلا نمی گفت. اما خودش می کرد. گفت من یک لباس را، لباس نو را یک روز بیشتر تن ایشان نمی دیدم. هر دفعه تن یک کس دیگر بود. این دارد انفاق می کند. واجب هم نیست. واجب هم نیست. به واجب عمل نکرده است. دارد یک کار علاوه می کند. خب کسی که کار علاوه می کند خب ناگزیر بهره مندی اش هم علاوه است. آقا چقدر بهره مندی اش علاوه است؟ به آن مقداری که باز کار کرده است. آن ها انفاق می کردند و شما بخل می ورزیدید. یعنی باز نه در حد واجب ها. چون اگر آدم حد واجب را بخل بورزد، خمسش را بخل بورزد ندهد، زکاتش را بخل بورزد ندهد، این گیر است. برای یک قرانی اش آدم را نگه می دارند. وَ کانُوا یُجاهِدُون آن ها مثلا هشت سال دوران جبهه را جبهه بود از اولش تا آخرش. حالا فرض بر این است که شهید نشده است. وَ أنتُم تَجتَنِبُون اما شما به هر دلیل [نرفتید]. وَ کانُوا یُصَلُّون و أنتُم نائِمُون. آن ها سحر بیدار می شدند. ببینید یک دو رکعت سحر، یک دو رکعتش زمین تا آسمان فرق می کند آدم اگر دو رکعت سحر بخواند. حالا آن ها نماز می خواندند شما خواب بودید. خب از وقت نماز واجب برمی خواستید. خب بارک الله خیلی بارک الله این هم امروز کم گیر می آید. اما حالا در هر صورت آن ها علاوه داشته اند. آقا به اندازه ی علاوه، درجه شان هم علاوه است. هر چه که شما زحمت بکشید. یک دوستانی ما داریم که مثلا کار خدمت به خلق می کند. خدمتتان عرض کردیم. آن شب که حاج آقا حق شناس به آن دوست مان که آن وقت یک مسؤلیت از نوع خدمات به مردم داشت. مثلا کمیته امداد بود. [حاج آقا] فرمودند پشت این میز بنشین تا بیفتی. نه بلند بشوی، یعنی خستگی باعث بشود که تو بیفتی پشت میز. همان پشت میز خوابت ببرد. نه بیفتی از دنیا بروی نه. همان پشت میز خوابت ببرد. از بس در خدمت به مردم خسته شدی. یک دوستی داشتیم که خدا رحمتشان کند. آن وقت که به من می گفت، می گفت که من فقط پنج شنبه ها می روم بازار دم مغازه. آن وقت که رفتم در مغازه شاگردم می گوید که آقا آن چک برگشتی نقد شد. آن مشکل حل شد. آن یکی [هم حل شد]. همین طور گزارش درست شدن کارهای من را می داد. من می آمدم. یک دفتر داشت در آن دفتر نمی دانم تا به حال آن مرکز آن ها چند تا مدرسه درست کرده باشد. کجا؟ دستور داشتند اجازه داشتند از مراجع سهم امام را، پول های شرعی را هم می توانستند در این راه ها مصرف کنند. می رفت ایرانشهر. می رفت مثلا زابل. آن جا یک مجموعه مدرسه دارند. از این طرف در کردستان مدرسه دارند. همین طور. کار عمده شان هم مدرسه درست کردن بود. دوستانی که مدرسه های این ها را اداره می کردند می گفتند که ما فاطمیه می گرفتیم. عزای حضرت زهرا سلام الله علیها. خب بچه های مدرسه هم می آمدند دیگر. بچه های مدرسه. ما هم در را به روی این طرف و آن طرف نمی بستیم. همه می آیند. یعنی بچه های غیر مذهب شیعه هم می آیند در عزای حضرت زهرا سلام الله علیها شرکت می کنند. خب این ها ثمر دارد. بچه های خودمان مال خودمان از دست مان نمی روند. حالا اگر ما بتوانیم بچه هایمان را نگه داریم این آنقدر قیمت دارد که نمی شود هیچ جا در هیچ ترازویی گذاشت. هدایت را ها، هدایت را ها. هیچ جا نمی شود در هیچ ترازویی گذاشت. پیامبر به امیرالمومنین فرمود اگر یک نفر به دست تو هدایت بشود همه آن چه که آفتاب بر آن می تابد اگر طلا و نقره بشود ، شما این طلا و نقره را در راه خدا مصرف کنید، آن مهم تر است. یک نفر. این بچه می آید اگر این مدرسه، مدرسه خوب باشد، مسؤلینش زحمت بکشند از جان خودشان مایه بگذارند خب بچه می آید این جا نماز خوان می شود. روزه گیر می شود. اعتقاداتش درست می شود. البته این قیمت ندارد. در هیچ ترازوی نمی شود گذاشتش. مثلا. حالا آن آقای بزرگوار خدا رحمتش کند، خدا واقعا رحمتش کند. نمی دانم چند تا. یک وقت که ما با آن دوستان صحبت می کردیم اولش ما می گفتیم چهارده تا، بعد رسید به هزاروچهارصدتا.  گفتیم شما هزار و چهارصدتا مدرسه درست کنید. آدم همت کند می تواند. همت کند می تواند. در هر مدرسه هم ده نفر هدایت بشوند. بچه هر جا می رود ما باید از همه چیزش بگذریم. نمی دانیم در مدرسه می رود چه می شود. ببینید یک بچه هم کلاس یک بلوتوث می آورد در کلاس. برای نابودی یک کلاس کافی است. یک بنده خدا می گفت داستان است. دست نویس نوشته است. مثلا چند صفحه نمی دانم. این دست به دست در همه کلاس می گردد. یک داستان شما بخوانید، آن بچه بخواند، برای نابودی اش کافی است. یک دانه عکس فقط یک دانه عکس ببیند یک دانه فیلم ببیند. من تمام وقتم را [صرف این کنم.] این اواخر آن آقای بزرگوار دیگر اصلا به مغازه نمی رفت. از اول صبح که بلند شده بود از خانه بیرون آمده بود، رفته بود آن مرکز کار. کار هم عرض کردم فقط در رشته ی مدارس کار می کردند. بعضی مدارس طلبگی کمی، و بیشتر مدارس دبستان و دبیرستان. نقاط محروم. خب چه عرض می کردیم؟ هرکه بیش تر کار کند، بیش تر گیرش می آید. آقا فقط من از گناه پرهیز می کنم. خیلی است. آقا من فقط واجباتم را عمل می کنم. خیلی است. تو نجاتت ضمانت دارد. ضمانت دارد. قطعا است. مسلم است. آقا شما، بنده، هر جا به مشکل بر بخوریم در دنیا و آخرت مال کاری است که خودمان کردیم. خب اگر من هیچ کاری نکردم... این کنترل بوده است. چشمم، زبانم، دستم، مالم، همه چیزم تحت کنترل بوده با حساب کتاب عمل کردم. خب مسلما شما هیچ جا نباید به مشکل بر بخورید. چون اصلا مشکلات مال چیزی است که از دست خود من آمده است. این آتش بود که من خودم افروخته ام. وقتی من هیچ آتش نیافروخته ام پس به آتش نخواهم سوخت. در مرگ؟ نه مشکل نخواهید داشت. در قبر؟ نه. حساب و کتاب؟ حساب و کتاب و سوالی که در قبر پرسیده می شود. به مشکل بر نمی خورید. اصلا هیچ جا به مشکل بر نمی خورید. در قیامت؟ به مشکل بر نمی خورید. چون مشکل ندارید. حالا این را هم داخل پرانتز عرض کنیم، حالا اگر من یک روزی یک دوره هایی یک کار هایی کردم که درست نبوده است. خب باید جبران کنم. جبران کنید درست می شود. حل می شود. حل نشده هم نداریم ها. دیشب هم عرض کردم. حل نشدنی نداریم. همه اش درست می شود. همه را من می توانم درست کنم. خب؟ پس ببینید شما به این حداقل ضمانت دارید. حالا ما داریم می گوییم که آقا یک چیزهایی هست یک درجاتی هست. آن که در درجه پایین تر است اصلا به ذهنش خطور نمی کند. آن چه که آن درجه بالایی دارد. اصلا به ذهنش خطور نمی کند. فرمودند که درجات بهشت به تعداد آیات قرآن است. اگر قرآن شش هزارو ششصد آیه دارد پس درجات بهشت شش هزار و ششصد درجه است. فاصله این درجه با آن درجه مثل این است که شما بروید زیر آسمان نگاه کنید. ستاره ها را می بینید. ستاره ها کجا هستند؟ آن درجه با این درجه آنقدر فاصله دارد. آن جا چه هست که شما اینجا اصلا به خاطرت نمی رسد که آن جا چیست؟ لذا کسی که در این درجه ی پایین است اذیت هم نمی شود که آقا چه درجات بالایی چه چیز هایی توش هست. اصلا تصورش را ندارد. بنابراین اذیت هم نمی شود. البته تا این آشغال ها را از دل آدم بیرون نبرند آدم را در بهشت راه نمی دهند. دیگر آدم حسود نیست. حسودی ندارد. آدمی که در بهشت است کینه ندارد. حسادت ندارد. اصلا بخل ندارد. غیر از این اصلا نمی داند که آن جا چیست. مثلا بر فرض هم اگر یک وقتی مثلا ناراحت بشود. نه. چون بناست در بهشت هیچ ناراحتی نباشد. آقا شما این جا هم می توانی بروی در بهشت ها. قبل از این که از این دنیا بروی بهشت می شود. همه تان می دانید. هرچه بلا در روز عاشورا بر حضرت اباعبدلله سخت تر می شد این صورت بیش تر گل می انداخت. آقا تو عزیزترین عزیزانت جلویت تکه تکه شده اند. قیافه ات چرا گل انداخته است؟ فقط یک جا از آسمان برای ایشان تسلیت آمد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای