جلسه چهارشنبه 25/1/95 (اجر بندگان صالح)
من برای بندگان صالح خودم یک چیزهایی آماده کرده ام که هیچ چشمی آن را ندیده است. هیچ گوشی آن را نشنیده است. به خاطر هیچ کس خطور نکرده است. ..

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

کسی که کار می کند، کار می کند در واقع دارد راه می رود. اگر راه برود و آن طور که بایست راه برود، اگر آدم کار کند که این کار کردن به معنای راه رفتن است. اگر این کار کند و راه برود و آن طور که بایست راه برود و به اندازه ای وقت داشته باشد که تا آنجا که می تواند کار کند، ممکن است به مقصد برسد. شاید در مدت های گذشته برایتان عرض کردیم. یک دعایی بود که حضرت ابراهیم علیه السلام مدام به تکرار می گفت. قرآن تکرار دارد. هِی می فرمود خدایا مرا به صالحین ملحق کن. حضرت ابراهیم علیه السلام دعا می کرد. دائم می فرمود خدایا مرا به صالحین ملحق کن. یعنی مرا برسان. از عقب یک کاروان دارد تند تند می رود. من را برسان آنهایی که دارند تند می روند. من بروم جزء دسته ای که دارند از همه تند تر می روند. این معنای تقریبی است که عرض می کنیم. در قرآن باز دعای حضرت سلیمان را هم دارد. حضرت سلیمان هم همچین دعایی را می کرد. اما در قرآن تکرار ندارد. تکرار را درمورد حضرت ابراهیم دارد که سه جا ایشان این دعا را کرده. من عرض می کنم این دعای عمرش بوده. تمام عمر داشته دعا می کرده. یا حداقل بفرمایید ایشان بعد از اینکه به مقام امامت رسید، حضرت ابراهیم به مقام امامت رسید؛ بعد از اینکه ایشان به مقام امامت رسید آن بلندی مقام را و نتایج این بلندی مقام را دید. من در زمین زندگی می کنم. هیچ چیزی نمی بینم. فقط همین زندگی دنیا و زمینی را می بینم. غذایی بخوری. بعد مثلا بخوابی. بپوشی. نمی دانم. همین. راحتی دنیا. حداکثرش. که راحتی دنیا هیچ وقت هم از سختي خالی نیست. اگر برای کسی خیلی خوب هم خواسته باشند، باز هزار تا خار در گلستان زندگی اش هست. اگر خیلی خوب هم خواسته باشند. خوبی که می گوییم به معنای خوبی دنیایی است. این همین است که هست. من داشتم فکر می کردم دیروز ما چه بود؟ همین خور و خواب و خشم و شهوت. امروز چیست؟ خور و خواب و خشم و شهوت. اگر فردا باشد، فردا چیست؟ باز خور و خواب و خشم و شهوت. سراسر عمر ما به همین گذشته. آن که بلندی مقام را دیده. دیروز را دیده. فردا رفته جایی که اصلا به خاطرش هم خطور نمی کرده. عبارت حدیث داریم. أَعْدَدْتُ لِعِبَادِيَ الصَّالِحِينَ مَا لا عَيْنٌ رَأَتْ. من برای بندگان صالح خودم یک چیزهایی آماده کرده ام که هیچ چشمی آن را ندیده است. هیچ گوشی آن را نشنیده است. به خاطر هیچ کس خطور نکرده است. دارم مثال عرض می کنم ها. آن که مقام امامت نداشت، به مقام امامت رسید. یک چیزی دید که هیچ کس ندیده بود. هیچ کس نشنیده بود. به خاطر هیچ کس خطور نکرده بود. می خواهم بلندی مقام را عرض کنم ها. حالا کسی که به مقام امامت رسیده، مثل حضرت ابراهیم، که می گویند بعد از اینکه امر فرمودند برو سر پسرت را ببر و این رفت و درست عمل کرد و امتحانش قبول شد، ایشان به مقام امامت رسید. حالا در مقام امامت چه دید؟ من عرض می کنم، مَا لا عَيْنٌ رَأَتْ. هیچ چشمی آن مقام را ندیده بود. هیچ گوشی نشنیده بود. به خاطر هیچ کس خطور نکرده بود. حالا ایشان می داند که یک کسانی هستند که اگر من به آنجا بروم، آنجا هم چیزی خواهم دید که در مقام امامت ندیده بودم و نشنیده بودم. ندیده بودم و نشنیده بودم. خب. پس حالا هِی دعا می کند که خدایا مرا برسان به آن کسانی که پیشوای راه اند. در امامت پیشوای راه اند. بعد گفتند دعایت قبول است. چه زمانی قبول است؟ صبر کن. وقتی به بهشت آمدی، ما تو را می بریم آنجایی که آنها هستند. اینجا نه. دعایت مستجاب شده. وقتی که به بهشت بروی، تو را می بریم جزء آن چهارده نفر. شد؟ آرزوی تو آن وقت برآورده می شود. از برآورده شدن آرزوی حضرت سلیمان قرآن نگفته. حالا قرآن نگفته. نمی دانیم دعای ایشان مستجاب شده؟ حضرت یوسف هم همین دعا را کرده. باز هم نمی دانیم دعای ایشان مستجاب شده یا نه. من می گویم همه انبیاء این دعا را کرده اند. همه صاحب مقامات عالم. خدایا ما را برسان آنجا. ما را برسان آنجا. فرض کنید آن جایی که حضرت ابراهیم آرزو داشت و ان شاء الله به آرزویش رسید، قرار شد در عالم آخرت به او بدهند دیگر؛ آن برای ماها هم هست. آن، آن جا برای ما هم هست. ببینید شاید مکرر برایتان عرض کرده ام. ببینید اولیاء خدا، یک وقتی با آقای آقا شیخ علی آقای بهجت صحبت می کردیم. ایشان فرمود پدرم به زبان بنده بین یازده تا دوازده ساعت کار می کرد. تمام عمر این هفتاد سال. ایشان نود و خورده ای سالش بود. من می گویم هفتاد سال. هفتاد سال هم نبود بیشتر بوده. هشتاد سال زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام خوانده بود. سحر چکار می کرد؟ نمی دانم چکار می کرد. گاهی دو سه ساعت به اذان بیدار می شد. مشغول بود تا بعد اذان را بگویند و نماز صبح را بخواند. با یک فاصله ای به مسجد می آمد و نماز جماعت می خواند. یک کمی فاصله می داد. بعد هم مشغول کار بود تا ساعت هشت. بعد به حرم می رفت. چرا دارد اینطوری خودش را می کشد؟ ما یک روز هم نمی توانیم اینطور کار کنیم. یا اولیاء دیگر. کار کرده بودند. کار می کردند. در خدمت به خلق کار می کردند. در هدایت مردم که از همه خدمت های به خلق برتر است دیگر. شکم یک نفر را سیر کنی یا عقلش را سیر کنی. خب عقلش را سیر کنی، خیلی برتر است. خدمت به خلق. عمرش را به خدمت به خلق گذراند. عمرش را به خدمت به خلق گذراند. همینطور به درس، به بحث. همه اش کارهای خیر است دیگر. حالا این درس و بحث جزء کارهای مرحوم آیت الله بهجت نیست ها. آن درس و بحثش هم به جای خودش. یازده دوازده ساعت کار. می کوشیدند که خدایا ما را برسان آنجایی که آن چهارده نفر هستند. آنجا چسیت؟ نمی دانیم چیست. باز یک وقتی هایی برایتان عرض کردم. در داستان ملائکه و فرشتگان و حضرت آدم علیه السلام [در آیه 30 سوره مبارکه بقره دارد که] خدای متعال فرمود: إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ. اینها اعتراض کردند. اعتراض که نکردند .آدم حسابی و مومن امکان ندارد به خدا اعتراض کند. فرشتگان هم همه مومن اند. اینها به خدا اعتراض نمی کنند. لفظ ظاهرا اینگونه است که من عرض می کنم. ظاهرا اعتراض کردند و فرمود که من یک چیزی می دانم که شما نمی دانید. بعد آن چیزی که می دانست و آنها نمی دانستند را نشان داد. گفتند آدم یک توانایی دارد که در جایگاه شما نیست. می تواند به یک جایی بالا برود که تو نمی توانی. اصلا نمی توانی به آنجا بالا بروی. [در آیه بعد می فرماید:] وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ. خدای متعال اسماء را به آدم آموخت. بعد فرمود که یک گوشه اش را به اینها نشان بده. یک گوشه اش را دیدند و گفتند بله ما نمی فهمیم. این جای ما نیست. قد ما انقدر نمی رسد. بعد در همان آیات [آیه 33] دارد: إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ. من به زبان خودم عرض می کنم. می گویم حضرت آدم را بردند به آنجا که آسمان ها برای او پوشش بود. او در غیب آسمان ها بود. نه اینکه در آسمان ها بود. فرشتگان در آسمان ها هستند دیگر. حالا حضرت آدم هم در آسمان هاست. نه. آنجا نه. به یک جایی بردند که فرشتگان نمی توانستند آن را ببینند. برایشان غیب بود. معلوم است چه می گویم؟ حضرت آدم به جایگاهی رفت که از چشم های فرشتگان پوشیده بود. برای آنها غیب بود. این را که فهمیدند بعد دستور می دهند که سجده کنید. مثلا صد بار سجده می کنند. می فهمد این یک جایی است که من اصلا دستم نمی رسد. خب. حالا من عرض می کنم. این بیان بنده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در یک جایگاهی بود که برای آدم، [در غیب بود.] آدمی که در غیب آسمان هاست، ببینید غیب آسمان ها، آسمان ها برای ما غیب است. ما نمی فهمیم آسمان ها یعنی چه. نمی بینیم یعنی چه. فرشتگان را نمی فهمیم یعنی چه. فرشتگان را نمی بینیم. اگر اینجا درست باشد، اگر روضه درست بخوانند، اینجا پر از فرشته است. ما نمی بینیم. ما عالم فرشتگان را نمی بینیم. عالم فرشتگان برای ما غیب است. خب؟ حضرت آدم به این بیانی که من عرض می کنم که اگر درست باشد، او برای اهل غیب در غیب بود. یعنی درجه ای بود که اینها اصلا به آن راه نداشتند. فرشتگان. خب. حرف این است. من عرض می کنم که امیرالمومنین در یک جایگاهی بود و یک مرتبتی بود که برای حضرت آدم در غیب بود. اصلا نه دیده بود، نه شنیده بود و نه تصورش را می کرد. انقدر آن مقام بلند بود. حالا برای فهم خودمان عرض می کنیم. امیرالمومنین و چهارده معصوم، حضرت هادی علیه السلام، حضرت باقر و همه ائمه در یک جایگاهی بودند که برای حضرت آدم در غیب بود. اگر بگوییم حضرت آدم تمام عمر دعا می کرد که خدایا مرا به آنجا برسان، حرف مان درست است. عرض کردیم همه انبیاء. قرآن این را ندارد. اما حرف درستی است که بگوییم دعای همه انبیاء و اولیاء این بود که ما را برسان به آن جایگاهی که این چهارده نفر هستند. فقط یک نفر را جواب دادند که بله می شود. تو را به آنجا می بریم. خب؟ درِ آن جایگاه بلند برای همه باز است. ببینید مرتبه پایین ترش که مرتبه امامت بود، که حضرت ابراهیم امام است، هنوز هم امام است. امامت شان، امامت مطلق است. هر پیغمبری نسبت به قوم خودش امام است. او نه. حضرت ابراهیم بعد از امتحان ضبح فرزند یک چیز بالاتر داشت. به یک مقامی رسید که مقام امامت برتر بود و امامتش تا امروز هم جریان دارد. تمام سننی که از ابراهیم هست، امروز هست. ما در دین مان آن سنت ها را داریم. پانزده تا سنت شمردند که همه اش امروز هست. خب؟ مثلا یکی غسل جنابت است. ایشان غسل جنابت را آورده بود. جزء سنت هایش بود. همینطور چیزهای دیگر که پانزده تا مورد است. یعنی امامت شان امامت مطلق بود. امامتی بود که امروز هم جریان دارد. آن که هر پیغمبری نسبت به امت خودش امام است نه. وقتی او نسبت به امت خودش امام است، نسبت به جاهای دیگر امام نیست. اما امامت ایشان تا امروز هست. خب مقام خیلی بلندی است. ایشان آرزو می کرد که خدایا مرا برسان در آن جایگاهی که کنار امیرالمومنین بروم. آخر او در آن جایگاه یک چیزی می بیند. فرمایش امیرالمومنین چه بود؟ فرمود من اصلا خدایی که نبینم را عبادت نمی کنم. یعنی چه؟ خدایی که نبینم، یعنی تمام دوران عمرم این مشاهده برای من بوده. من نماز که می خواندم، حضور بود. مثل اینکه دارم رو در رو با خدای متعال صحبت می کنم. مثل اینکه دارم رو در رو صحبت می کنم. ای کاش ما یک ذره چشیده بودیم تا حرف را می فهمیدیم. حالا حضرت ابراهیم خواسته بود و آرزو کرده بود. آرزو کرده بود. گفتند خودت را بکش. چشم. بچه ات را. مثل می گویم ها. به زبان خودمانی می گوییم. پسرت را بکش. چشم. همه مالت را بده. چشم. همه چیز را بده. ایشان را در آتش انداختند دیگر. خب خودت را بکش. چشم. رو در روی یک امپراطوری بزرگ، یک امپراطور بزرگ. گفت این حرف هایی که می زنی چیست؟ رو در رو شده. به مقابله پرداخته. با یک امپراطور بزرگ. خب او را به آتش انداختند. دستور است دیگر. برو مقابله کن. چشم. مالت را بده. همه مالش را داد. عرضم به حضورتان بچه ات را بده. اول زن و بچه ات. برو زن و بچه ات را در بیابان بگذار و بیا. ایشان دستور یافت. درمورد هاجر و اسماعیل دستور یافت. از فلسطین به مکه آمد. آنجا بیابان بود. هیچ چیز نیست. یک دانه علف سبز در این بیابان نمی رویید. سنگ خشک سوخته. زن و بچه ات را بگذار و بیا. خب خیلی است. چشم. بعد هم حالا این پسر شانزده ساله شد. اول اینکه فرزند آدم شانزده هفده ساله می شود و قد و قامتی پیدا کرده و خیلی برای پدرش دلنشین می شود. برو سر بچه ات را ببر و برای ما بیاور. چشم. یک همچین امتحاناتی را گذرانده. البته آنها که نمی خواهند پسرش را بکشد. خب آخر به چه مناسبت بکشی؟ مناسبت ندارد. درمورد قربانی مکه و حج می فرمایند که گوشت و خون این که به خدا نمی رسد. ما تقوای تو را می خواهیم. حرف گوش کردن تو را می خواهیم. چشم. مثلا در حج می گفتند پانصد ششصد ریال بدهید. پانصد ریال؟ چشم. ششصد ریال؟ چشم. هفتصد ریال؟ چشم. در قربانی مکه دارد از مالش می گذرد. غصه اش را می خورد؟ نه. اما آنطرف بروی بگویی یک قران بده، نمی دهد. برای خاطر خدا. ششصد ریال. از همه چیز گذشته. حالا بعد از گذشت از همه چیز به مقام امامت رسیده. حالا راه آن مقام بسته نیست. ساختمانا بسته نیست. راه هیچ مقامی برای هیچ کسی بسته نیست. به کسی امامت نمی دهند. آن مقام دادنی است. نبوت و رسالت به کسی نمی دهند. این سه تا را کنار بگذارید. [غیر از اینها] راه همه مقامات معنوی برای همه باز است. ببینید آن مقامی که ابراهیم درخواست می کرد و خودش را برای رسیدن به آن مقام کشته بود، برای همه باز است. به اندازه کار بکن. اولین قدمش چیست آقا؟ اولین قدمش این است که آدم گناه نکند. اولین قدمش این است که گناه نکند. گناه مانع است. نمی گذارد شما یک قدم جلو بروی. اگر گناه نکنی، می توانی جلو بروی. اگر جدی گناه نکنی. جدی. جلو رفتن خودت را می فهمی. اگر ما، ما، من و شما، همه. این گناه مانع است. اگر آدم این مانع را نداشته باشد، این گناه را نداشته باشد، همه جا راه برایش باز می شود.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای