جلسه چهارشنبه 95/11/13
گناه مشمول گذر زمان نمی شود. اگر آن را حل کرده بودی و جبران کرده بودی، جبران شده. حل شده. پاک شده. دیگر هیچ چیز نیست. ببینید دیگر هیچ چیز نیست. دیگر هیچ مشکلی ایجاد نمی کند. اما اگر من جبران نکرده ام، توبه نکرده ام، توبه هرچیزی مطابق خودش است، اگر توبه نکرده، این می ماند.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

[در آیه 43 سوره فرقان می فرماید:] أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا. [در آیه 23 سوره جاثیه می فرماید:] أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ. دوتا آیه بیشتر این مضمون را ندارد. می خواهند یک تقسیم بکنند. می خواهند بفرمایند که آدم یا خدا می پرستد یا هوا. همه پرستش های دیگری که در عالم هست به پرستش هوا برمی گردد. آنهایی که بت پرستیدند، هوا می پرستیدند. آنهایی که پول می پرستند، هوا می  پرستند. آنهایی که قدرت و شهرت می پرستند، هوا می پرستند. حالا لفظ پرستش را نمی گوییم. شهرت را دوست دارد و پایش می ایستد. پایش می ایستد. ثروت را می پرستد. ثروت را دوست دارد. ثروت را می خواهد و پایش می ایستد. می دانید که امروز در جهان، واقعا گردش جهان را این ثروتمندان بزرگی که در همه عالم جا دارند [اداره می کنند.] می دانید که در امریکا یک کمپانی غذا هست، غذای خوراکی؛ [تولید می کنند]. به عربستان سعودی که هم که بروید غذای خوراکی آنها را دارند. در ایران هم می خواستند در عصر جدید بیاورند که خدا رفعش کرد. سراسر جهان. این ثروتش عادی نیست. یعنی عددش میلیارد نیست. نه میلیاردهای خودمان. البته از آن میلیاردهای... اینها جهان را می گردانند. اینها جهان را می گردانند. امریکا را اینها می گردانند. سیاست امریکا را اینها می گردانند. و چون یک بخش عظیمی شان، بیشترشان یهودی اند، پس امریکا پای اسرائیل می ایستد. خیلی جدی می ایستد. همینطور که ایستاده. ثروتمندان امریکا را می گردانند. امریکا هم پای اسرائیل ایستاده. حالا مثلا. این هم هوا پرست است. شهرت پرست، هوا پرست است. هرچه. آدم یا خدا پرست است، یا هوا پرست است. خب ما بحث خدا پرستی را به این دلیل عرض کردیم که خدا پرستی است که یقین می آورد. در قیامت یقین سرمایه شماست. پول را که نمی بریم که. هیچ چیز را که نمی بریم. یک آقای بزرگواری، صاحب عنوان و صاحب... که حالا دیگر نمی خواهم توضیحات عرض کنم، ایشان صبح جمعه فوت کرده بود. یک جمعه ای. آن بزرگوار دیگر شب شنبه ایشان را خواب دیده بود. ایشان گفته بود آقا من به این دلایل نتوانسته بودم خدمت شما برسم. حالا شاید مثلا سمت شاگردی هم داشته. در هرصورت به آن بزرگ ارادت داشت. ببخشید. شرایط اجتماعی نمی گذاشته که من خدمت شما برسم. ایشان فرموده بوده که همه چیز تمام شد. همه چیز تمام شد. یعنی آن عنوانی که قبل بود تمام شد. مدرس بود. مدرس درجه اول بود. تمام شد. مثلا فرض کنید، مثل می گوییم ها؛ ده میلیون، بیست میلیون، پنجاه میلیون از او تقلید می کردند. تمام شد. اسم و نام و نشان بود. همه چیز تمام شد. تمام شد. همه چیز تمام شد. بنابراین آدم یا خدا می پرستد، یا هوا می پرستد. اگر خدا بپرستد، خدا پرستی ثمره اش یقین است. یقین هم سرمایه ای است که آنجا به درد می خورد. این که گفت همه چیز تمام شد، همه چیز تمام شد. چه ماند؟ یقین. شما با سرمایه یقین رفتی. سرمایه یقین چقدر قیمت دارد؟ بشترین قیمت ممکن را دارد. وقتی یقین را در ترازو می گذارند، از همه بیشتر پایش قیمت می دهند. عمل خوب، خیلی قیمت دارد. پایش، به عنوان بهایش بهشت می دهند. اخلاق خوب، خیلی قیمت دارد و خیلی بیشتر قیمت دارد. پایش یک بهشت دیگری می دهند. یقین را آقا؟ یک بهشت دیگری می دهند. بهشت درجات دارد دیگر. درجاتش به اندازه ای است که آدم سرمایه می برد. سرمایه می برد. این سرمایه هایی که اینجا عرض کردیم که هیچ کدام آن طرف نمی رود. تمام شد. و رفت. همه اینها تمام شد و رفت. پس من چه می برم؟ سرمایه های مربوط به آن عالم. قیمتی ترین سرمایه های مربوط به آن عالم آن یقین است. یقین در... من به خدا یقین دارم. خدا را باور دارم. این را مکرر آن قدیم ها عرض می کردیم. خدمت مرحوم آقای شاه آبادی عرض کردند که آقا باران نیامده. یک سال است. مثلا امسال پاییز اصلا  باران نیامده. برای سال آینده ترس داشتند. فرمود مگر باران رزق و روزی می دهد؟ باران که رزق و روزی نمی دهد که. اسمش یقین است. من خدا را رازق می دانم. نه باران را. من کسب و کار را. مثلا کار گیرم آمده. مثلا یک کاری با حقوق خوب. دلم راحت شده. خوش است. ما که اینجوری هستیم دیگر. آن آقای بزرگوار گفت از خانه بیرون آمده بود. رفیقش را دیده بود. من دارم می روم مکه. می آیی برویم؟ برویم. آقا من هیچ چیز ندارم. یعنی مثلا فرض کن یک ده تومانی هم در جیبم نیست. رفتند حج. با نهایت خوبی و خوشی و همه چیز برگشتند. آقا مگر پول من را به مکه می برد؟ این آن یقین است. این به درد می خورد. آن زمان هایی که موشک باران و بمب باران بود، می دانید که وقتی یک حرکت خیلی شدید در کنار شیشه باشد، خورد می شود. هر ذره شیشه مثل یک گلوله کار می کند. یعنی خیلی خطرناک است. ایشان می آمد کنار پنجره می نشست. وقتی دارند آژیر قرمز می کشند، می آمد کنار پنجره می نشست. من می دانم این شیشه خطر ندارد. اگر خدا بخواهد دارد. من ته اتاق هم بنشینم، آن خطر هست. اگر خدا نخواهد، کنارش هم بنشینم، هیچ طوری نمی شود. حالا اینها مثال بود برای یقین. یقین ثمره خدا پرستی است. اینجا یک چیزی می فرمایند که حالا می خواهیم این را هم عرض کنیم. أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا. آیا تو وکیل آن کسی هستی که خدا را نمی پرستد و هوا را می پرستد؟ این آدم هیچ مدافعی نخواهد داشت. در روایات دارد. متعدد آمده. یکی در باب غیبت است. می فرمایند ما باکی نداریم این کسی که این کار را کرده، که آنجا عرض کردم مثالش غیبت است؛ در کدام وادی هلاک شود. می خواهد برود زیر ماشین، برود. ما باک مان نیست. یکهو یک سنگ یا آجر از دیوار بیفتد و روی سر این بیفتد و مغزش را متلاشی کند. ما باک مان نیست. هیچ غصه این آدم را نمی خوریم. برای فهمش عرض می کنم. هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا. تو وکیل او هستی؟ نه این اصلا هیچ وکیل ندارد. نمی تواند داشته باشد. اما اگر کسی خدا پرست است، خود خدا وکیلش است. ببینید درمورد وکیل معمولا ما مثلا یک مساله یا مشکل داریم. یک وکیل انتخاب می کنیم. آن وکیل می رود همه کارهایی که من خودم باید بروم بکنم و گاهی ممکن است خودم هم نتوانم بکنم، برای من می کند. اگر وکیلش قابل باشد، من دیگر سر آن مساله غصه ندارم. حالا اگر خدای متعال وکیل آدم باشد.. در سوره مزمل دارد. رَّبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ. پایان آیه دارد فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا. او را وکیل قرار بدهیم. او را وکیل قرار بدهید. ببینید در دعاها دارد تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذی لا یَمُوت. مثلا. یک دعایی صبح بعد از نماز صبح دارد که دعای خیلی خوبی است. آنهایی که مریض هستند، مریض دارند یا بدهکارند، دستور است که اگر این را زیاد بگویند، ان شاء الله هم مشکل مریضی حل می شود و هم مشکل بدهکاری. لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً. البته آدم باید بگویدها. نه بخواند. آن قسمت اولش که می فرماید تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ. این است. من آن خدایی که حی لا یموت است را وکیل قرار دادم. اما وکیل قرار دادم. اگر وکیل قرار دادم، می شود آن که می خواهم. حالا. ثمره اش، ثمره این که آدم خدا پرست می شود این است که او را وکیل قرار بدهد. اگر کسی خدا را وکیل قرار بدهد، هیچ وقت شکست ندارد. هیچ وقت شکست ندارد. در برابر شیطان که بزرگ ترین دشمن آدم است، شکست نمی خورد. شیطان زورش به این آدم نمی رسد. هیچ قدرتی زورش به این آدم نمی رسد. هیچ قدرتی. هیچ قدرت در عالم. حالا. عرض کردم که آدم دو تا معبود ممکن است داشته باشد. یا خداست یا هواست. اگر خدا را بپرستد، ثمره اش یقین است. این یقین درجات دارد. درجه اول یقین این است که هرچه بگویی، این از جایگاهش تکان نمی خورد. این مقدار یقین به درد مرگ می خورد. این مقدار به درد قبر می خورد. این مقدار یقین به درد آخرت می خورد که اگر من در روز قیامت با این یقین بیایم، این آدم در قیامت مقبول است. او را می پذیرند. یقین این مقدار است که هیچ حادثه ای او را از جای خودش حرکت نمی دهد. استدلال می کنی. البته مغالطه است. در مقابل خدا نمی توان استدلال کرد. هیچ استدلالی در برابر خدا وجود ندارد. هرچه هست مغالطه است. اما حالا. هرچه استدلال می کنند، مثلا او هم خیلی اهل فن استدلال نیست که بتواند مغالطه را از استدلال تشخیص بدهد. یک وقت ما یک کتابی را با دوستان مباحثه می کردیم. دویست و بیست جور، ببینید دویست و بیست جور مغلطه کشف شده بود. تا آن زمان ها. تا آن زمان دویست و بیست جور مغلطه کشف شده بود. مغلطه یعنی چیزی که من را به غلط می اندازد. من را به اشتباه می اندازد. هرچه از این مغلطه ها. صدجور مغلطه. در این هیچ اثر نمی کند. این اسمش یقین است. ما برای خودمان می ترسیم که نکند. یک همچین مقداری که لازم است. این مقدار یقین لازم است. این مقدار لازم است. من از پدر و مادرم تمام عمرم شنیده ام خدا یکی است دیگر. تمام عمرمان. این کافی است؟ دیشب یا پریشب بود. یک خانم هایی آمده بودند. اینها درس الهیات می خواندند و مثلا فوق لیسانس بودند. مجموعه ای از دوستان خودشان در سطح اینها گرفتار یک وسیله گمراهی که نمی خواهم اسم ببرم شده بودند. می ترسم اسم ببرم. آن نفر رفته بود برای حرف خودش یک حدیث گیر آورده بود. رفته بود یک دانه حدیث گیر آودره بود. حالا آن را هم طبق میل خودش معنا کرده بود. من به این خانم ها عرض کردم که بابا ما در مقابلش ده هزارتا حدیث داریم. ده هزارتا حدیث داریم. یادتان باشد یک وقتی بحث دوازده امام را عرض کردیم. دلایل ما درمورد دوازده امام کشف نشده است. تازه یک دوستانی آن هم به دلالت یک عالم بزرگواری و بزرگی که خیلی نظرات نوین و ابداعی داشت، توجه شان به دوازده امام در روایات اهل سنت جلب شد. دوازده امام در روایات اهل سنت یک عدد بسیار بزرگی است. یک عدد بسیار بزرگی است. خود بنده که یک ذره با این فن ها آشنا هستم، یک ذره؛ فقط قبلا یکی دوتا، پنج تا کتاب می شناختم که عدد دوازده امام را گفته. بعد معلوم می شود که نه آقا. یک کتاب و دو کتاب نیست. حالا مثلا من برای آنها مثال عرض کردم. یک چیزی است مثل حدیث غدیر. حدیث غدیر همه عالم را پر کرده. سندها و متنش. ما هزارتا کتاب داریم به عنوان سند حدیث غدیر. این هم یک چیزی است مثل آن. پیغمبر فرموده من فقط دوزاده تا خلیفه دارم. دوازده تا. حالا آن دوست مان که در این زمینه کار می کرد، می گفت آقا ما به طور مفصل در تورات دلایل داریم. گفت که کسی که در این زمینه تحقیق کرده بود، تا شش هفت تا اسم از اسماء ائمه ما در تورات است. اسم امیرالمومین در تورات است. اسم امام حسین هم در تورات است. البته این محقق لازم دارد که محقق کار کرده. زبان عبری می دانسته. زبان آرامی می دانسته. چون این ترجمه هایی که ترجمه فارسی می کنند، خوب آنطور که لازم دارند درستش می کنند. آن که می توانسته متون اصلی تورات را بخواند و داشته و به زبان آرامی و یونانی و عبری، ایشان گفته فعلا تا پنج شش تا نام را [پیدا کرده.]. ببینید پنج شش تا نام. امام حسن. اسم امام حسن. البته به زبان... در تورات وجود دارد. نشانه دارند. داستان دوازده امام. می خواهم عرض کنم یک سند بسیار مستحکمی دارد. هزارتا سند دارد. نه اینکه حالا من گفتم یک دانه. مثلا. خب یقین این به دردت می خورد. اگر یقینش را ببری، به دردت می خورد. آدم با خواندن کتاب یقین می کند؟ نه. اگر دل آدم عیب دارد، اگر دل آدم عیب دارد، [فایده ندارد.] گناه دل آدم را نجس می کند. یادتان باشد یک وقت هایی عرض کردم. یک وقت آدم عمیقا گناه می کند. یک وقت خیلی سطحی گناه می کند. به درجه عمق گناه آدم. خود گناه نه ها. خود گناه هم یک بابی است که مثلا  بعضی از گناهان از گناهان دیگر بزرگ تر است. نمی خواهیم آن را عرض کنیم. به جای خودش. اما همان گناه کوچک که ظاهرا نامش کوچک است، می گوییم کوچک است، یعنی نسبت به آن گناهان دیگر کوچک تر است؛ آن گناه کوچک تر را من عمیقا گناه کردم یا سطحی گناه کردم. عرض کردم گناه دل آدم را نجس می کند. مریض می کند. قرآن دارد دیگر. فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ. یک وقتی یک چیز دیگر هم عرض کردم. گناه. من یک گناه کردم. پانزده سالم بود یک گناه کردم. البته هرچه سن آدم کمتر باشد، بار گناهش سبک تر است. گناه را هم با او ارزان تر حساب می کنند. یک بار واقعا از دل بگوید غلط کردم، قبول می کنند. از من صد بار بگویم غلط کردم، دیگر قبول نمی کنند. ببینید هرچه سن بالا می رود، باز عمق گناه بیشتر می شود. این را عرض می کردم. من یک گناه سر پانزده سالگی کردم. حالا بیست و پنج سالم شده. ده سال گذشته. مشمول چه؟ گناه مشمول گذر زمان نمی شود. اگر آن را حل کرده بودی و جبران کرده بودی، جبران شده. حل شده. پاک شده. دیگر هیچ چیز نیست. ببینید دیگر هیچ چیز نیست. دیگر هیچ مشکلی ایجاد نمی کند. اما اگر من جبران نکرده ام، توبه نکرده ام، توبه هرچیزی مطابق خودش است، اگر توبه نکرده، این می ماند. آقا الان هفتاد سالم است. یک گناهی که در پانزده سالگی کردم، هست آقا. گذر زمان تاثیر نمی کند. مگر جبران کرده باشم. در طول زمان جبران کردم. مثلا. استادی داشتیم. رضوان الله عیله. فرمودند که من مجبور بودم با ماموران دولتی [کار کنم.] ایشان در خارج از ایران دانشگاه تاسیس کرده بود. به مناسبت دانشگاه ناگزیر مجبور بود یک وقت با معاون وزیر یک دوساعت بنشیند صحبت کند. وزیر می آمد به دیدن. گفتند که من احساس سنگینی می کردم. شب های جمعه می رفتم به زیارت حضرت اباعبدالله علیه السلام برای سبک شدن. خدا قسمت همه مان کند. یادتان باشد باز عرض کردم زیارت شب جمعه زیارت بسیار مهمی است. از زیارت های درجه اول امام حسین است. حالا. می رفتم به زیارت امام حسین برای اینکه بار سبک بشود. اگر بماند، اگر بماند، این هم یک حرف است. عرض کردیم که طول زمان گناه را پاک نمی کند. اگر من گناه کردم، بعد هم باز هم گناه کردم، باز هم گناه کردم، باز هم گناه کردم، گناهانی که روی هم می آید، یک بلای بزرگتری می شود. یعنی انبوه گناهان. ببینید ده هزار بار گناه کرد و ده هزار بار توبه کرد. واقعا توبه کرد. اما باز گرفتار شد. این یک حرف است. یا نه. هزار بار گناه کرد. اما برای هیچ کدام کار نکرد. این خطرناک است. چه عرض می کردیم؟ ما به دنبال یک یقین هستیم که به درد آخرت بخورد. عرض کردم یقینی لازم است که من یک مقاله می خوانم، یقینم را دست نزند. دست نخورد. یک کسی یک شبهه کرد. شبهه یقین من را دست نمی زند. این یقین است. من یک همچین چیزی لازم دارم. آقا این را چکار کنم؟ آقا گفتند دیگر. چکار کنیم؟ برای بدست آوردن یقین؟ خدا را بپرستیم. نه هوا را بپرستیم. به مقداری که شما خدا می پرستید، یقین به دستت می آید. یقین هم، ببینید یقین هم تنها سرمایه ای است که شما می بری. دیگر چیز دیگری نمی بری که. اگر اینجا امیر و وزیری، آنجا امیر و وزیر نمی شناسند کیست. خودشان امیر و وزیر دارند. اینجا امیر و وزیر از یک کشوری به کشور دیگر می رود، آن کشور دیگر حساب می کند. اما آن طرف نمی شناسند. دیگر امیر و وزیر نمی شناسند. اگر کسی صاحب یقین است می شناسند. صاحب سرمایه است. ببینید سرمایه دار است. مرحوم آیت الله بهاء الدینی آن وقت ها درمورد مرحوم آیت الله بهجت فرموده بودند که ایشان، ثروتمندترین آدم های روی زمین است. حالا فرمایش ایشان بود. حالا. صاحب نظر بود. صاحب نظر بود و یک همچین فرمایشی فرموده بود. سرمایه دار است. نه صد هزار رکعت نماز خوانده ها. اگر این نمازها به دردخور شد، این صاحب یقین می شود. آن وقت این صاحب سرمایه است. نماز هم بر اساس این سرمایه قیمت پیدا می کند. می گویند دو نفر به مسجد می آیند. یکی نماز می خواند و نمازش روی زمین است. یکی نماز می خواند و نمازش در آسمان است. آن کسی که نمازش در آسمان است را دیگر نمی بینیم. سابقا می دیدیم. اما... پس من برای این سرمایه درجه اول و اولیه، که اگر این سرمایه باشد تازه نمازت قیمت دارد، اگر این سرمایه باشد، روزه ات قیمت دارد، کارهای دیگرت قیمت دارد. برای این سرمایه ما چاره دیگری نداریم جز اینکه هوا نپرستیم و خدا بپرستیم. هوا نپرستیم یعنی قدم اول، گناه نکنیم. گناه از همه هواپرستی ها بدتر است. آن هفته یک مقدار درمورد غذا خوردن گفتم. غذا خوردن که گناه ندارد که. البته اگر من خیلی از روی میل و خیلی با حرص و ولع غذا خوردم خوب نیست. اما گناه که نیست که. گناه. ما اگر در جنگی که در طول عمر هفتاد ساله مان، در طول عمر هفتاد ساله مان جنگیدیم، جنگیدیم، سرانجام توانستیم بر گناه فایق بیاییم، دیگر حالا مثل می گویم، این اواخر عمر دیگر زبان مان تحت کنترل است. حالا دیگر زبان که شکم نیست که بگوییم سنم زیاد شده و دیگر خیلی غذا نمی خورم. نه. هوا فراوان است دیگر. انواع هوا داریم. مثلا یک وقتی یک کسی یک حرفی به من زده و در دلم مانده. خب این که در دل آدم مانده اسمش چیست؟ کینه می شود. کینه چیز خوبی نیست. آدم را با کینه به بهشت... من برای اینکه دلم را خنک کنم پشت سر این آدم راست و دروغ می گویم. این. این هواپرستی را می گوییم. این بدترین درجه هواپرستی است. دم دست ترین درجه هواپرستی است. دم دست ترین هواپرستی، گناه است که ممکن از چشم من صدجور گناه بربیاید که دانه دانه اش هوا پرستی است. من می شمارم. فرض ندارد که من با چشمم گناه کنم و برای خاطر خدا گناه کنم. چنین چیزی نمی شود. این هوا است. خب. گناه من هوا پرستی است. و دم دست ترین هوا پرستی است. به یک معنا بدترین هوا پرستی است. حالا مثال می گوییم ها. در مقابلش من مثلا یک مکروهی را عمل می کنم. مثلا غذا را با شوق و زیاد و رغبت و میل می خورم. مثلا با حرص می خورم. حالا بر فرض ممکن است این مکروه باشد. خب مکروه هم هوا پرستی است اما درجه اش کمتر است دیگر. درجه بدی اش. درجه بدی اش. آن عرضی که قبلا کردم، آن هوا پرستی است که به گناه مربوط است. عبارت حدیث اینجوری دارد که شما یک تکه گوشت لخم را با یک چاقوی تیز در نظر بگیر. این چاقوی تیز را اینجوری بزنی در گوشت لخم، یک گوشت لخم انقدری را در چه زمانی طی می کند؟ ممکن است ثانیه هم نباشد. شاید یک ثانیه طول نکشد که با یک چاقوی تیز روی یک تکه گوشت لخم زدم و این گوشت را برید و رفت پایین. می گویند گناه سریعتر از این در دل اثر می کند. دل آدم را مریض می کند. اسم آن مرض چیست؟ اگر به مرض تبدیل شود، گناه اگر تکرار شود، در دل تاثیر یک مریضی به بار می آورد و به جا می گذارد. آن مریضی اسمش شک است. اگر خدای نکرده آدم یکی از اصول را، یکی از اصول را شک داشته باشد، عرض نمی کنم چه می شود. آدم در یکی از اصول شک داشته باشد. یک وقت در خورده ریزها شک دارد. من بچه بودم. مثلا به یک معنا مثل حالا. پدرم یک دستوری به من گفت. یکی از دستورات شرعی. حالا نمی دانم اصلا درجه اش در حد مستحب هم هست یا نه. گفتند آقا ناخن هایتان را که می گیرد، جایش را بشویید. من خیلی با خودم گفتم یعنی چه؟ من فکر می کنم در تمام عمرم هم همین یک بار این حرف را زده باشم. [گفتم] من این را قبول ندارم. پدرم گفت این حرف را نزن. این قبول ندارم حرف بدی است. مثلا. حالا فرض کنید یک کسی شک می کند در اینکه اگر من ناخنم را گرفتم، با آب شستم و نشستم، چقدر مهم است و اصلا مهم هست یا نیست و این رضای خدا هست یا نیست و دستور خدا و پیغمبر هست یا نیست. از اینجاها شک می کند. یک وقت مثلا در دوازده امام شک می کند. خب اگر در دوازده امام شک کردی، خب نمی شود کاریش کرد. در ناخن شستن شک می کند. حالا ممکن است آن خیلی چیزی نباشد و آدم خیلی گیر نکند. مثال عرض کردم. از نظر کوچکی و بزرگی. ما یک چیزهای اصلی داریم که نمی شود در آنها شک کرد. اما اگر خدایی نکرده آدم گناه را تکرار کند، گناه را تکرار کند و جبران نکند، تکرار کند و جبران نکند، این ثمر می دهد. نتیجه می دهد. عرض کردیم دل بیمار می شود. حدیثش هم هست. احتمالا حالا یک چیزی هم دارم. اما باید بگردم و مشکل است. دل را بیمار می کند. اسم بیماری دل شک است. سلامت دل یقین است. که البته إلّا مَن أتَی اللهِ بِقَلبٍ سَلیم را در روایات ما یک چیزی گفتند که خب خیلی بزرگ است. می گویند یک دلی به قیامت می آید که جز خدا در آن دل چیزی نیست. هیچ محبتی غیر خدا نیست. آن دیگر مال حضرت ابراهیم علیه السلام است. ایشان با یک همچین یقینی می آید. با یک همچین دلی می آید. اما در هرصورت گناه دل را بیمار می کند. معمولا در قرآن بیماری دل را در کنار منافق گذاشتند. این کسی که بیماری دل دارد که ثمره گناهان پشت هم و جبران نشده است، یک تکان می خورد، به نفاق می رسد. ببینید نتیجه بگیریم. ما می خواهیم یک حداقل یقینی که به درد آخرت می خورد و سرمایه آخرت است داشته باشیم. ببینید ما تمام عمر نماز می خوانیم دیگر. اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له. من سعی می کنم عبارت را صحیح بخوانم. مثلا ح جیمی وحده را از حلق بگویم. وقتی این را می گویم چیزی هم می فهمم. ممکن است معنایش را بفهمم. معنا به چه درد می خورد؟ معنا در همین حیطه بدن آدم است. یعنی معنا در خیال شما می گذرد. یک چیزی باید در دل باشد. آن به درد می خورد. ببینید چند سال است من دارم می گویم اشهد ان لا اله الا الله. باز این را هم مکرر برایتان عرض کرده ام. متاسفانه این را فقط شنیده ام. چون خیلی قشنگ است و درست است، چندین بار هم خدمت شما تکرار کرده بودم. گفتند که یک بچه ای در گهواره بود که به پاکدامنی حضرت یوسف شهادت داد. قرآن دارد دیگر. حالا مثلا در گهواره بود، چه بود. در هرصورت بچه بود. این بعدها بزرگ شده بود و به وقتی رسیده بود که حضرت یوسف علیه السلام پادشاه است، عزیز مصر است. حالا یک سنی هم از او گذشته و مثلا سی سالش شده. آمده خدمت ایشان. حالا نقلی که بنده شنیدم اینجوری است. ایشان فرموده اگر من نصفی از سلطنتم را به تو بدهم، مثلا تو را آنطور که بایست تشکر نکردم. تو به پاکدامنی من شهادت دادی. حالا اگر ما یک سبحان الله بگوییم، سبحان الله یعنی چه؟ خدایا تو از هر عیب و نقصی منزه هستی. یک دانه اش برای اینکه خدای متعال از آدم بگذرد کافی است. از همه گناهان من بگذرد. اما خب آن کو؟ برای اینکه به آن برسیم، باز باید همین راه را برویم. من بفهمم و سبحان الله یا لا لا اله الا الله را آنطور که بایست بگویم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای