جلسه چهارشنبه 95/12/25
فقط یک شومی در عالم داریم که آن گناه است. و البته از آن بیشتر آن است که حضرت علی فرمودند. اگر آدم راه را گم کند، اگر آدم راه را گم کند، خب درجه شومی این خیلی بالا است. ان شاء الله همه شماها و امیدواریم بنده هم باشم.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک مساله اول. [در آیه 74 سوره مومنون می فرماید:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. وَإِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُون. آن کسانی که به آخرت ایمان ندارند، اینها راه را گم کرده اند. یک وقت آدم راه را گم می کند. یک وقت در راه است. تقصیر می کند. کوتاهی می کند. آن وقتی که آدم در راه است و تقصیر و کوتاهی می کند، این قابل بخشش است. هرچقدر هم فرض کنید که این تقصیراتش زیاد باشد، اما هنوز راه را گم نکرده. از دنیا رفته. راه را گم نکرده بوده. اما تقصیر خیلی داشته. ببینید قابل بخشش است. قابل بخشش است. اما اگر راه گم کرده باشد، تا اینجاست که درمورد منافق می گویند این هرچه نماز می خواند، بیشتر توی سرش می زنند. دارد نماز می خواند. نماز پیغمبر بودند دیگر. یک بنده خدایی بود که حالا ممکن است شنیده باشید. به نام عبیدالله ابن ابی. بعدها به این رئیس المنافقین می گفتند. این می آمد در نماز شرکت می کرد. بعد از جنگ بدر مسلمان شد. واقعا دلش نمی خواست. قبل از اینکه پیامبر به شهر مدینه بیاید، مردم داشتند برایش جور می کردند که او را در این شهر پادشاه کنند. یک جنگ هایی بین مردم مدینه اتفاق افتاده بود. این از جنگ دوری کرده بود. حالا. مثلا از نظر قبیله هم خیلی شان و شخصیت داشت و وضع مالی اش هم خوب بود. همه شرایط را داشتند و می خواستند ایشان را پادشاه این شهر کنند که شهر را از آن اختلاف و درگیری ها حفظ کند. پیغمبر آمد بساط این به هم خورد. یک وقت یک حادثه پیش بیاید و بساط من به هم بخورد، من از عقیده ام دست برمی دارم؟ از عقیده ام دست برمی دارم؟ درهرصورت بعد از جنگ بدر از لحاظ شرایط اجتماعی این مجبور شد که بیاید مسلمان شود. خب چون خیلی محترم بود همیشه در نمازهای جمعه شرکت می کرد. خب همه شرکت می کردند. درنماز جمعه شرکت می کرد و یک سخنرانی کوتاهی ظاهرا قبل از اینکه پیامبر خطبه شان را شروع کنند می کرد و پیامبر را تایید می کرد و مردم را تشویق می کرد که به ایشان کمک کنید و یاری کنید و ایمان بیاورید و از این حرف ها. در جنگ احد این همراه نشد. خب اعتبار و آبرویش شکست. به این کاری نداریم. خب این می آمد نماز جماعت. در تایید پیامبر هم سخنرانی می کرد. یک مجموعه ای از افراد قبیله اش هم به خاطر اینکه این آمده بود مسلمان شده بود، آنها هم آمده بودند مسلمان شده بودند. به درد می خورد؟ نه. اگر آدم راه را گم کند، دیگر بخشش ندارد. راه را گم کند یعنی اصول را. اصول را از دست بدهد. اصول را از دست بدهد. حالا. یک مقداری این بحث هایش کش دارد که نمی خواهیم این را عرض کنیم. می رویم سر بحث بعدی مان. حالا مثلا، اصطلاحا، عرفا، می گویند عید نوروز. نوروز را ایرانیان از گذشته عید دانسته اند. برای ما یک عیدهایی هست که عید است. مثلا عید غدیر خم است که عید است. مثلا فطر است که عید است. عید فطر عید است. عید قربان عید است. حالا این هم از  نظر عرفی عید محسوب می شود. ما هم از آن، دقت کنید؛ ما هم از آن استفاده می کنیم. ما از عید نوروز استفاده می کنیم. حداقل به صله رحم می رویم. آیا این صله رحم فقط همین دید و بازدید است که معمولا بعضی از مردم صله رحم را همین دید و بازدیدها می دانند. نه آقا. ببینید من به عنوان صله رحم به منزل یکی از خویشان مان می روم و آنجا ده تا گناه شریک می شوم. بعضی ها می نشینند و هرچه به زبان شان آمد می گویند. من هم نشسته ام دارم گوش می دهم. همین امروز بود که یکی از دوستان گفت که مثلا پیش فلانی بودم. این دهان باز کرد و هرچه می شد گفت. آدم باید یک کاری بکند. یک چیزی بگوید. شما سکوت نکن گوش بده. حالا. اگر من یک همچین جایی گیر کنم چکار کنم؟ این یک حرف است. یک مشکل است. فرض دیگر این است که شما جوان هستید و آنجا هم ده تا جوان دیگر هم هست. بعضی هایشان هم نامحرم هستند. خب نمی شود. من آمده ام صله رحم کنم. که حالا مستحب یا بفرمایید واجب است. اما دارم ده تا گناه می کنم. این صله رحم را نباید... البته بعضی از شماها که جوان هستید، گرفتار خانواده هم هستید. یعنی پدر و مادر دارند یک جایی برای دیدن یکی از خویشان می روند و مثلا می خواهند شما را هم به زور ببرند. باید خود آدم فکر کند و یک راه حلی [پیدا کند.] مثلا به پدر و مادر التماس کند. آنجاهایی که احساس خطر می کندها. آنجاهایی که مشکل ندارد که دارد یک صواب بزرگ می کند. ببینید یک بزرگانی در فامیل هستند. آدم های مسن هستند. این در طول سال چشمش به در بوده که مثلا شما که نوه اش هستی، یا بیشتر و کمتر؛ به دیدنش بروی. دلش یک جوری با رفتن شماها خوش می شود. این خیلی است. آدم خیلی از این بهره مند می شود. حاج آقای حق شناس یک وقت فرمودند. به نظرم همین بعد از عید بود یا عید بود رفته بودیم خدمت ایشان. فرمودند من در خواب دیدم که مثلا امیرالمومنین اشاره فرمودند و یک اسب مثلا چجوری برای من آوردند. این بهره آن صله رحم هایی بود که من رفتم. حالا فرق ایشان این بود که به یک مجلس که می رفتند، اختیار مجلس را در دست می گرفت. اختیار مجلس دست ایشان بود. هم آنها یک چیزی یاد می گرفتند. هم سرشان گرم شده بود. هم ایشان کارش را کرده بود. مثلا. فرض کن یک چایی هم خورده بود و صله رحم انجام شده و دل آنها خوش شده و ایشان هم به وظیفه اش عمل کرده و مجلس هم به سلامت گذشته. این مجلس به سلامت گذشتنش مهم است. اگر خدایی نکرده به گناه می کشد، باید یک فکری کرد. یک راه حلی برایش پیدا کرد. خب. این. می خواستیم [مطلبی] عرض کینم که این را هم بلد هستید. فرض کن هزار بار شنیده اید و حتی ممکن است یک جایی خوانده باشید یا در پلاکاردی دیده باشید. می فرمایند عید برای آدم آن روزی است که گناه نکند. شاید بارها هم بنده عرض کردم. و عرض می کنم ممکن است شما صد جای دیگر هم شنیده باشید. عید آن روزی است که آدم گناه نکند. می شود آدم یک کاری کند که همه عمرش عید بشود. عرض من این است. همه عمر شما عید بشود. مگر نگفتیم امروز یک روز است. من این روز را گناه نکرده ام. این برای من عید شده. فرمایش از امیرالمومنین نقل است. فردا چه؟ فردا هم کوشیدم گناه نکردم. خب امروز هم عید شد. پس فردا هم همینجور. باز مکرر برایتان عرض کردم. من جوان می شناسم ها. جوان. حالا پیرمردش هم سخت است. یک پیرمرد گیر بیاوریم که خیلی مواظب باشد و روزهای بدون گناه بگذراند. روزهای بدون گناه بگذراند. حالا من جوان می شناسم. چندتا جوان می شناسم؟ حالا الان چندتایش را ننشسته ام محاسبه کنم. هیچ گناه نمی کنند. اصلا. بداخلاقی هم نمی کنند. می شود. آدم یک ذره همت کند می شود. خب این آدمی که همه روزهای عمرش گناه نمی کند، چه شده؟ تمام عمرش عید شده. می خواهیم این را عرض کنیم. عید یعنی روز شادمانی. وقتی همه روزهایش گناه نکرده و همه روزهایش عید شده، یعنی همه روزهایش برای این روزهای شادمانی است. حالا اگر آدم هایی مثل ماها باشد و حالا مثلا یک کمی همتش بیشتر از آدم های معمولی است و توانسته روزهایش را بدون گناه بگذراند، این عیدش را آن طرف عالم می بیند. البته اینجا هم می بیندها. اما حالا ممکن است خیلی برایش قوی نباشد. عیدش را می رود آن طرف عالم. می خواهیم عرض کنیم که اگر آدم خیلی گناه نکند، یعنی گناه نکردنش خیلی جدی باشد، آن عیدی که یعنی روز شادمانی، برایش همینجا می شود. همه روزهای عمرش روز شادمانی می شود. ما تا حالا همچین تجربه ای نکردیم. روزهایمان مختلف است. یک خبر بد به ما می دهند. اوقات مان تلخ می شود. مدتی ناراحتیم. مثلا فرض بگیرید یک خبر خوش می دهند. امروز فرض کن یک ساعت خوش هستیم. مثلا. نه. آن آدمی را می خواهیم بگوییم که در اثر یک جور گناه نکردن های خیلی جدی ... ببینیید آدم در اخلاق هم گناه دارد دیگر. من دارم نسبت به شما فکر می کنم. یک فکر بد به ذهنم می آید. خب. یک کاری کردی. خراب کردی. البته اگر فکر بد به ذهن من آمد و با آن مبارزه و مقابله کردم، دنبال نکردم، گناه ندارد. ببینید یک وقت آدم دنبال می کند. همینطور دارد فکر می کند. شیطان آمد. ببینید فقط شیطان است ها. حتما بدانید شیطان است. یک فکر بدی درمورد کسی برای آدم می آورد. من که چیزی ندیدم که. اگر دیدم، خب دیدم دیگر. دلیل دارم. وقتی که ندیدم؟ خب آن که یک فکر بد به ذهن من می آورد، بدون تردید، قطعا شیطان است. آقا من شیطان را همراهی کردم یا نه؟ او یک جمله بیشتر به من نگفت. من زدم در دهانش. اصلا یک قدم دنبال این فکر بد درمورد دیگران نرفتم. فکر بد درمورد دیگران. نرفتم. به آن مقابله کردم. خب بارک الله. مثل اینکه مثلا ممکن است در طول روز ده بار یک نامحرم در مقابل من آمد. شیطان می گوید نگاه کن. مثلا. من نگاه نمی کنم. چطور همراهی نمی کنم؟ همینجور. من با آن فکر بدی که درمورد کسی آمد هم همراهی نکردم. بارک الله. با شیطان مقابله کردی. خب عیب ندارد. اما اگر من همراهی کردم، آن وقت مشکل می شود. حرف این است. کسی که راه را گم کرده این خیلی است ها. خیلی است. کسی که راه را گم کرده... اجازه بدهید بحث را بخوانیم. این را غیر این بار و بارهای گذشته هم عرض کردیم. در سوره یس که قاعدتا همه مان یک ذره آشنا هستیم و در طول عمرمان ممکن است یک بار دو باری خوانده باشیم، [در آیه 13] دارد که: وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ. یک شهر انتاکیه ای بوده. داستان اینها را برای مردم بگو. [درمورد] حضرت عیسی علیه السلام دقت کنید. امام های بعد از همه پیامبران، پشت سر هم بودند. هم دوره نبودند. امیرالمومنین. بعد امام حسن. بعد امام حسین علیه السلام. پشت سر هم بودند. پیامبران گذشته هم همینجور بودند. حضرت عیسی همه آن دوازده امامش در یک زمان بودند. می گوییم حواریون. حواریون آن اوصیاء حضرت عیسی هستند. البته در انجیل در حق آنها ظلم شده و حرف های نامربوط درمورد آنها گفته اند. ما کار نداریم. ما اینها را اوصیاء حضرت عیسی می دانیم. و صاحب معجزه بودند. صاحب کرامت بودند. ودر عصر ایشان و شاید در عصر بعد از ایشان به تبلیغ مسیحیت، حالا دین واقعی حضرت مسیح که اسمش مسیحیت نبوده، اسم آن دین هم اسلام بوده. آن اسلام عصر حضرت عیسی را این آقایان به عالم رسانده اند. حالا می گویند دو نفر از این اوصیاء حضرت عیسی به شهر انتاکیه رفتند و آنجا به تبلیغ مشغول شدند. شهر بت پرست است. مشرک است. اینها رفتند به مردم شهر پیغام رساندند. پیام حضرت عیسی را رساندند. پیام خدا را رساندند. این شرک بد است. و مثلا راه درست توحید است. ناگزیر همراه سخن و پیامی که دارند اعجاز هم دارند. مثلا [معجزه] حضرت عیسی چه بود؟ چشم یک کسی اصلا حدقه هم ندارد. دست می کشید و چشم بینا می شد. حدقه می رویید و چشم بینا می شد. به نظرم یک وقت این را برایتان گفته ام. ما یک دوست خوبی داریم که خیلی آدم خوب حسابی است. یک وقتی مشرف شده بودند خدمت حضرت رضا علیه السلام. نمی دانم مثلا همین شب تولد حضرت صدیقه بوده. یک شب اینجوری مهمی بوده. این در دلش می گفته می شود ما امشب یک چیزی در درگاه شما ببینیم؟ حالش هم حال غیر عادی بوده. بعد مثلا فرض کن ساعت ده به حرم رفتند و تا صبح هم مشغول عبادت و اطاعت و این حرف ها بودند. ایشان گفت که دیدم. خودم دیدم. یک آقایی که اصلا چشم نداشت. اصلا چشم نداشت. آن لحظه ای که این حادثه داشت اتفاق می افتاد من هم داشتم این آدم را می دیدم. ببینید حرم شلوغ است. آدم چطور چشمش به این آدم می افتد؟ حالا خدا خواسته بود دیگر. ایشان درخواست کرده بود یک چیزی ببیند. گفت خودم می دیدم چشم دارد می روید. چشم رویید. کاملا پلک ها را پر کرد. گفت در مدتی که داشت چشم این می رویید... خیلی عیجیب است ها. حالا برای صاحب آن قبر که عجیب نیست. او داشت نعره می زد. من که داشتم می دیدم هم نعره می زدم. مردم هم نمی دانند چه خبر است. فکر می کنند که دوتا حادثه معجزه یکی برای او و یکی برای من اتفاق افتاده. لذا بعد از اینکه معلوم شد چه شده ریختند که مثلا لباس من را هم پاره پاره کنند. کاری نداریم. در هرصورت. حالا حضرت عیسی علیه السلام دست می کشید و این چشم خوب می شد. اینها هم این معجزات را همراه شان برده اند. برای هدایت مردم. یک پادشاه مقتدر مشرکی هم بر این شهر حکومت می کند. اینها کاری از پیش نبردند. با همه معجزات و کراماتی که مردم از اینها دیدند، کاری از پیش نبردند. حضرت نفر سوم را فرستادند. و احتمالا ایشان آن وصی اول است. ببینید وصی اول پیغمبر ما کیست؟ امیرالمومنین. این بار وصی اول را فرستادند که حالا در اصطلاح انجیل می گویند پترس. ایشان به کمک اینها آمده. و ظاهرا به دربار آن پادشاه رفت و مثلا پسر او فلان جور مریضی سخت رو به مرگ داشت و او را شفا داد. اما باز هم اثری نکرد. شهر همچنان بر شرک و کفر و الحاد خودش باقی مانده. حالا اینهایی که من عرض کردم با کم و زیادش می گویم. ممکن است یک بخشی از آن دقیق نبوده باشد. [در آیه 13 سوره یس] می فرماید: وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ. یک شهری را مثال می زدند که فرستادگان ما به آنجا آمدند. رسولان فرستاده شده از طرف حضرت مسیح. این را هم عرض کنم. اوصیاء و ائمه بعد از پیامبران گذشته همه پیغمبر بودند و وصی بودند. در دوران اسلام ما، این اوصیاء پیغمبر دیگر پیغمبر نبودند. پیغمبر فرمود دیگر. تو بعد از من مثل هارون نسبت به موسی هستی. منتها هارون پیغمبر بود و وصی بود. الّا أنَّها لا نَبیّی بَعدی. عرض می کنم دیگر پیغمبری نیست. دوران پیغمبران تمام شد. تو تنها وصی هستی. و آن بزرگواران وصی و پیغمبراند. این دو نفر فرستادگان آمدند. بعد [در آیه بعد می فرماید:] فَكَذَّبُوهُمَا. مردم نرفتند زیر بار اینها.  فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ. سومین پیامبر را به کمک فرستادیم. که عرض کردیم ظاهرا وصی اول حضرت مسیح است. فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ. ما فرستادگان خدا به نزد شما هستیم. کاری نداریم. اینها اشکال کردند و اعتراض کردند که چطور یک بشر می تواند پیغمبر باشد؟ نه ما قبول نداریم یک بشری پیغمبر باشد. ما کتاب های آسمانی را قبول نداریم و از این حرف ها. [در آیه 16 می فرماید:] قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ما صد تا دلیل به شما نشان دادیم. خدای متعال با من دلیل فرستاده. من برای راستگویی خودم دلیل دارم. قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ پروردگار ما می داند که إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ * وَمَا عَلَيْنَا [إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ] بعد هم یک حرف اساسی فرمودند. فرمودند که وظیفه من چیست؟ وظیفه یک پیامبر یا یک امام چیست؟ این است که حرف را به مردم برساند. پذیرفتند خوش به حال شان. نپذیرفتند... حالا هنوز حرف اصلی را عرض نکردیم ها. وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ. آنها گفتند که آقا از وقتی شما آمدید شهر ما به هم خورده. در داستان حضرت موسی هم همینجور است. ده تا معجزه به دست حضرت موسی جریان یافت. به خاطر اینکه اینها مخالفت می کردند. یکهو یکی از چیزهایش این بود که هرچه آب اینها داشتند خون شده بود. قرآن دارد می گوید که از در و دیوار شهرشان مثلا قورباغه می بارید. زندگی شان را فلج  کرده بود. هی می آمدند خدمت پیامبر مثلا توبه می کردند و آن بلا برطرف می شد و باز هم زیر بار نمی رفتند. کاری نداریم. اینجوری. اینها گفتند آقا شما آمده اید شهر ما را به هم زده اید. ما شما را شوم می دانیم. [در آیه 18 می فرماید:] إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ. ما به آمدن شما فال بد می زنیم. خب. إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ. این بزرگواران فرمودند که اشتباه می کنید. طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ. شومی شما با خودتان است. آدم اصلا در عالم با هیچ شومی ای برخورد نمی کند. آدم اصلا در شومی وجود ندارد. سیزده روز شوم است نداریم. هیچ روز شومی در عالم نداریم. هیچ شیء شومی در عالم نداریم. شومی فقط گناه است. فقط یک شومی در عالم داریم. ببینید مثلا از امام حسین بالاتر نداریم که. از در و دیوار عالم برایش بلا بارید. درست است؟ همه چیزش به دست دشمن به باد رفت. آقا شوم بود؟ یک ذره شومی در سراسر حوادث سخت و بلاهای بسیار بزرگ که برای ایشان پیش آمده، نیست. همه اش مبارکی است. برکتش انقدر بوده که شامل حال ما هم هست. ما الان مسلمانیم به برکت همان یک روز عاشورا است. انقدر برکت. خب اینها فقط یک روز بوده که به میدان آمدند. اما برکتش تا امروز هست. پس آن اصلا شومی نیست. آقا شومی در عالم فقط چیست؟ فقط گناه است. این بزرگواران یعنی این سه پیامبر به مردم گفتند که طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ. شما اگر شومی دارید با خودتان است. هیچ شومی دیگری در عالم نداریم. مثلا قدیم رسم بود. مثلا می خواست برود مسافرت. می خواست حرکت کند. عطسه می کرد. می گفتند صبر آمد. مثلا باید یک نیم ساعت صبر کند و بعد برود. نه آقا. اصلا نداریم. فقط یک شومی در عالم داریم که آن گناه است. و البته از آن بیشتر آن است که حضرت علی فرمودند. اگر آدم راه را گم کند، اگر آدم راه را گم کند، خب درجه شومی این خیلی بالا است. ان شاء الله همه شماها و امیدواریم بنده هم باشم. ما راه را قبول داریم. راه را گم نکردیم. خدا را قبول داریم. پیغمبرمان را قبول داریم. معاد را قبول داریم. ممکن است در این قبول و باور ما یک مقداری ضعف باشد. که اگر یادتان باشد عرض می کردیم نشانه اش این است که اگر من در برابر یک گناه بی اختیار می شوم و نمی توانم با گناه مقابله کنم، مال این است که آن باور یک مقداری ضعف دارد. خب ان شاء الله باورهای ما درست است. فقط آن دیگر می رسد به چشم و گوش و زبان و این حرف ها. اگر یک کمی اینها را هم زحمت بکشیم. ببینید مثلا فرض کنید آدم در روز، روزی سه ساعت، چهار ساعت حرف می زند. خب اگر آدم سه ساعت چهار ساعت حرف بزند، در آن ده تا مشکل به وجود می آید. آن روزی که ما تصمیم گرفتیم که زبان مان را مواظبت کنیم، به حاج آقای حق شناس برخورد کرده بودیم. ایشان اول و آخر گناهی را که معمولا می گفتند غیبت بود. ما هم حالا یاد گرفتیم که مثلا می خواهیم غیبت نکنیم و تصمیم گرفتیم که کمتر حرف بزنیم. اگر آدم زیاد حرف بزند، ممکن است کنترل از دستش خارج بشود. مگر یک کسی باشد. مگر یک کسی باشد. وزن ایمانی تحصیل کرده است. تربیتش جدی و دقیق بوده است. خب کسی که تربیت دارد مثلا تربیت شده که اصلا پشت سر مردم حرف نزند. خب وقتی پشت سر مردم حرف نمی زنی خب باز غیبت نمی شود دیگر. غیبت و تهمت نمی شود. اگر اینجور نیست آدم یک کمی زیاد حرف بزند، مشکل پیدا می شود. پس آدم سعی کند. خب آقا من خیلی اینور و آنور نگاه می کنم. اگر من خیلی اینور و آنور نگاه کنم، بنا هم دارم که نگاه بد نکنم، اما گاهی لغزش می شود. اگر زیاد... باز ذکر خیر حاج آقای حق شناس. ایشان همیشه سرش پایین بود. به مسجد هم که آمده بود، آنجا هم سرش پایین بود. برای مردم هم که داشت صحبت می کرد، باز هم سرش پایین بود. این را آموخته بود. عادت کرده بود. عبارتی که حاج آقا گفتند. سر پایین انداختن برایش ملکه شده بود. ما ها یعنی همه کسانی که با ایشان آشنا بودند هم عادت کرده بودند. احساس نمی کرد که این توهین است. الان من دارم با شما صحبت می کنم. اگر سر من پایین باشد، شما ممکن است احساس کنید که این به شما توهین شده. نه. وقتی من می بینم که ایشان همیشه سرش پایین است، دیگر آن احساس توهین را هم اگر فرض کنیم که یک همچین احساسی باشد، آن احساس توهین هم نیست. وقتی هم سرش پایین باشد، آن لغزش پیش نمی آید. من وقتی دارم در خیابان راه می روم یا در ماشین که نشسته ام هی اینور و آنور را نگاه می کنم. خب لغزش پیش می آید. ببینید لغزشش این است. چشم من افتاد. نیم لحظه بیشتر چشمم در صورت شما بود. چشم افتاد و گرداندم. به آنی. عیب ندارد. اما چشم افتاد و فرض کن صورت یک مقدار هم جالب بود و یک نیم لحظه بیشتر معطل شدم. به اندازه نیم لحظه برایت می نویسند. بنابراین اگر آدم زیاد اینور و آنور را نگاه کند، برایش لغزش پیش می آید. اگر زیاد حرف بزند، برایش لغزش پیش می آید. خب. چه عرض می کردیم؟ این بزرگواران به مردم این شهر گفتند قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ. همه شومی شما که احساس می کنید الان شهرتان را بلا گرفته و به خاطر ورود ماها برایتان شومی آمده، نه. شومی اصلا از هیچ جا نمی آید. هیچ جا، هیچ کس. هیچ حادثه شومی برای ما وجود ندارد. مگر اینکه خودم به بار آورده باشم. این شومی را در گناه خلاصه می کنیم. آقا اگر گناه بر گردن من نیست،آن عیدی که عرض کردیم [است.] عید آن روزی است که من در آن هیچ گناه نمی کنم. ببینید از همان روز می شود. در مقابل شومی مبارکی است دیگر. شومی، مبارکی است. برای من مبارکی می آید. یک چیزی می گفتند. حالا به صورت قصه است. این را هم مکرر عرض کردم. درمورد حضرت خضر علیه السلام می گفتند چرا به ایشان خضر گفتند؟ داریم می گوییم قصه است ها. چرا حضرت خضر را خضر نامیدند؟ گفتند آخر ایشان هرجا می رفت، زیر پایش سبز می شد. نمی خواهم بگویم این واقعیت دارد. می خواهیم مطلب را بگوییم. این آدم وجودش مبارک است. گفته بودند و یک کسی در خواب دیده بود یا در بیداری دیده بود. نمی دانم. دیده بود در یک قبرستانی یک جایی یک مقدار زیادی نور است. هی مرده ها می آیند و از این نور برمی دارند و می برند. چه شده؟ گفتند یک ولی خدایی از اینجا عبور کرد و یک حمد و سوره برای این مردم خواند. ببینید یک حمد و سوره انقدر با برکت بود. اینجوری. آدم انقدر با برکت می شود. حالا از این نمونه ها ممکن است خود شماها هم چیزی بدانید. هزارتا نمونه دارد. وجود آدم با برکت می شود. اگر گناه از وجود آدم رخت بربندد و دیگر برود و هیچ گناهی در وجود من نباشد. البته یک ذره هم می رود سراغ اخلاق آدم. یک مقدار هم می رود سراغ اخلاق آدم که شومی آن خیلی عمیق تر است. من هیچ گناه نمی کنم. اما در دلم پر از کینه است. البته کینه هم باعث نمی شود من گناهی بکنم. چون اگر کینه باعث شود که گناه کنم که دیگر هیچی. حسادتی که در دلم من است، باعث می شود من غیبت کنم و تهمت بزنم و از این حرف ها، خب هیچی. اما نه. باعث نمی شود. من این مقدار کنترل می کنم. اما در دلم از این مثلا خدایی نکرده حسادت قل قل می کند. خدایی نکرده. خدایی نکرده. خب این هم خوب نیست. آدم اگر مبارزه کند، این پاک می شود. اولا مبارزه کند که زبان و چشم و گوشش خطا نکنند. در اثر آن حسادتی که من دارم چشمم خطا نکند. گوشش خطا نکند. زبانم خطا نکند. به خاطر آن حسادت کار بدی نکنم. خب بارک الله. بعد اگر من با این مقابله کنم و مبارزه کنم برطرف می شود. آن وقت این وجودی که از اخلاق های بد پیراسته شد، از گناه پیراسته شد، این وجود دیگر مبارک می شود. ببینید هر صفت بدی که از دل من می رود، جایش ایمان می آید. یک صفت خوب می آید. صفت خوب یعنی ایمان. آن وقت آن ایمان و آن صفت خوب مبارک است. اگر وجود من پر از صفات خوب شد و دیگر هیچ عمل بدی از من ممکن نیست، همه چشم و گوش و زبان و اینها پاک شد، من شخص مبارک می شوم. یعنی یک نفر اینجور آدمی در این مجلس بنشیند، این مجلس با برکت می شود. شما آن وقت راحت تر می توانی برای امام حسین گریه بکنی. مثلا فرض کن بنده که حرف هایم قیمت ندارد. آن وقت ممکن است حتی تاثیر این حرف ها بیشتر باشد. برکت اینجوری است. اگر خیلی برکت باشد، این برکت در این خانه می ماند. آقای دوست مان یک چیزی فرمودند. یک روزی اتاق روضه منزل ما بوده. در حد این اتاق. مثلا حداکثر بیست سی نفر. شاید خیلی فشرده می نشستند، سی چهل نفر بیشتر نبوده. ما روز سوم جمادی الثانی که امسال هم روضه داشتیم، آن روز روضه داشتیم. مرحوم جد ما روی همین صندلی ای که اینجا داریم، روی همین صندلی نشسته بودند. قاعدتا هم فکر می کنم، آن گوشه اتاق می نشستند. ایشان مشغول صحبت بودند. مثلا روز روضه است و حالا مثلا ده بیست نفر آدم هم بوده. آقای آسید کریم پینه دوزی بود. آسید کریم پینه دوز. مغازه ایشان در بازار بود. هنوز مغازه اش هست. ایشان خیلی با امام زمان علیه السلام مربوط بود. خیلی. یعنی بزرگان علمای این شهر به ایشان ارادت داشتند. بزرگان علمای تراز اول شهر می آمدند در مغازه اش می نشستند که مثلا از نفس ایشان استفاده کنند. ایشان آن روز اینجا بود. بعد گفته بود که من دیدم حضرت ولی عصر از آن دالان تشریف آوردند توی حیاط. این خانه دالان داشت. یک دالان چهار پنج متری داشت. از راه معمولی که مردم وارد اتاق می شدند، یک پله داشت و روی پله می آمدند و از آن پله به اتاق می آمدند. ایشان از آنجا نیامدند. اتاق درگاهی داشت. پایشان را گذاشتند درون درگاهی. قد شان بلند است دیگر. پا را گذاشتند در درگاهی و از آنجا آمدند داخل اتاق نشستند. من به ناقل داستان که پسرعمویم بود و آقازاده شان اینجا هستند گفتم آقا این فرشی که ایشان نشسته بود را چکار کردید؟ یک قالیچه آنجا بود ایشان روی آن نشستند. گفتم این قالیچه چه شد؟ گفتند که حواس پرتی کردیم و قالیچه فروش رفت. ردش کردیم. حالا نمی دانم چطوری و چه شده؟ در هرصورت آن قالیچه از دست رفت. ایشان تشریف آوردند در اتاق نشستند و تا پایان روضه در روضه ای که مرحوم جد خوانده بود، ایشان گریه کرد. بعد هم که روضه تمام شد ایشان برخاست که تشریف ببرند. ایشان گفت که به دیوار یک تقویم بود. در تقویم عکس آن ملعون بود. ایشان با اوقات تلخ اشاره کرد که این چیست اینجا؟ تشریف بردند. کاری نداریم. آقا اگر یک بار ایشان به این خانه آمده ولو حالا آن سقف خراب شد. ما دلم مان می خواست این اتاق را با همان شکل سابقش نگاه داریم. متاسفانه باران بارید و سقف ریخت و بعد باز باران بارید و دیوارها فرور ریخت و بعد هم خواستند اینجا را اتاق جدید بسازند آن کف را هم برداشتند و عوضش کردند و آن رفت. اما حالا اینکه ایشان یک روزی به این خانه تشریف آوردند. ان شاء الله هنوز برکتش هست. اینکه ما هم اینجا جمع شده ایم، هنوز آن برکت هست. خلاصه اش این بود که گناه شوم است. اگر من گناه را کنار گذاشتم، اگر گناه را کنار گذاشتم، شومی دیگر از وجود من دور شده. به جایش مبارکی می آید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای