جلسه چهارشنبه 96/2/20
یک بحث مفصلی در کتاب های اهل سنت هست. بحث مفصل که می گوییم یعنی واقعا به معنای مفصل. در کتاب های اهل سنت هست. برای دوازده امام. با عدد دوازده امام. این بحث معمولا و تقریبا بین ماها رسم نیست. و شاید در همین زمان های اخیر توجه به این مساله جلب شده است. بحث را که عرض می کنیم شما می بینید که مساله اش خیلی جدی است.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

یک بحثی هفته پیش عرض کردیم که حالا ان شاء الله این هفته اگر خدا کمک کند، اگر خدا مدد کند، می خواهیم ادامه اش را عرض کنیم و آن این بود که یک بحث مفصلی در کتاب های اهل سنت هست. بحث مفصل که می گوییم یعنی واقعا به معنای مفصل. در کتاب های اهل سنت هست. برای دوازده امام. با عدد دوازده امام. این بحث معمولا و تقریبا بین ماها رسم نیست. و شاید در همین زمان های اخیر توجه به این مساله جلب شده است. بحث را که عرض می کنیم شما می بینید که مساله اش خیلی جدی است. هفته پیش هم عرض کردم. مساله خیلی جدی است. حالا ما فکر می کنیم که حتما دست بردند. حتما بخشی از اسناد را نابود کردند. حتما. حتما. حتما. حالا آنچه که باقی مانده است... ببینید یک زمان هایی هست. اینکه می گوییم یک زمان هایی یعنی سال ها. دهه های زیاد. که حتی برای نام بردن، نام بردن از امیرالمومنین جرات نمی کردند. جرات نمی کردند. جرات نمی کرد اسم ببرد. یعنی وقتی می فهمیدند که این آدم ... مثلا اگر زندگی حجر را دیده باشید. حجربن عدی را کمی می شناسید. اگر زندگی حجربن عدی را دیده باشید، می بینید که دولت به طور جدی او را خواسته است و سخن گفتن درمورد فضایل امیرالمومنین را برایش ممنوع کرده است. سرانجام هم به همین دلیل سرش به باد رفته. از او درخواست کردند که سب کن. سب که ما در زبان فارسی آن را به معنای ناسزا می گیریم. سب کن. لعن کن تا نجات پیدا کنی. او نپذیرفته و به همین دلیل او را سر بریدند و همانجا در قبری که قبلا آماده کرده بودند، دفنش کردند. این مال یک دوره کوتاه نیست. یک دوره دراز حدود هشتاد سال در عصر بنی امیه نام بردن از امیرالمومنین و فضایل آن حضرت را گفتن ممنوع است. خیلی هم جدی ممنوع است. حالا می خواهیم بگوییم یک همچین سختی هایی و دوره های خیلی سختی گذشته است. برای نقل یک همچین حرف هایی. حالا عرض می کنم که اگر یک دانه حرف خوب درمورد فضایل خاندان پیغمبر در کتاب های اهل سنت می بینیم، ممکن است بگوییم این یک دانه از صد تا است. این که به دست ما رسیده یک دانه از صد تا است. نه این که فقط یک دانه بوده. این یک دانه از صدتاست که به دست ما رسیده. دوره های خیلی سخت بر اهل اسلام گذشته است که بخواهند این گونه، این گونه حرف ها را که یکی از آنها هم همین مساله دوازده امام است. البته اینها اوایل خیلی نمی فهمیدند که این ممکن است کجا را از آنها بگیرد. وقتی پیغمبر می گویند که ایشان فرمود دوازده خلیفه، این ممکن است چه چیزی را از آنها بگیرد. ببینید دوره بنی امیه که تمام شد، بنی امیه چهارده تا خلیفه داشته. خب می گوییم چهارتا هم که قبل بوده. نمی دانم پنج شش تا که قبل بوده. با این چهارده تا چجوری می شود؟ چجوری می شود؟ این، آن وقت ها تازه برایشان مساله شده. درهرصورت آن وقت کوشیدند که برایش راه حل پیدا کنند. حرف هم گفته شده، گفته شده، گفته شده، نقل شده. اما مع الوصف می خواهیم عرض کنیم که آنچه که به دست ما رسیده، از میان شایدها، شاید می توانیم بگوییم صد برابر هم حرف بوده که حالا اینش به دست ما رسیده. این کتابی بود که هفته پیش هم خدمتتان عرض کردم. کتاب صحیح مسلم است. عرض کردیم که این از مهم ترین کتاب های اهل سنت است. دوتا کتاب در درجه اول قرار دارد. صحیح بخاری و صحیح مسلم. این دومی است. البته حرف در صحیح بخاری هم هست. لفظش فرق می کند. آنجا پیغمبر فرموده بود دوازده امیر. اینجا فرمودند دوازده خلیفه. حالا باز می رسیم می گویند دوازده قیم. خب. این دوازده قیم، دوازده خلیفه، لفظ ولی هم دارد؛ دوازده تا ولی، دوازده امیر، چه؟ فقط دوازده تا امیر؟ دوازده تا خلیفه؟ یا نه یک چیزهای دیگری هم هست. آن وقت هیچ چیز از چیزهایی که آنها دارند، با آن چیزهای دیگری که می گوییم نمی سازد. از چیزهایی که آنها دارند هیچ کدامش نمی سازد. اینجا یک باب دارد. در این کتاب ابواب مختلف است. اینجا می فرمایند کتاب الاماره. بحث حکومت. این فصل می خواهیم درمورد حکومت سخن بگوییم. روایت اول می گوید که جابر بن سمره. قالَ دَخَلتُ مَعَ أبی عَلَی النَّبی. من با پدرم. معلوم می شود سنش کم بوده. مثلا دوازده سالش بوده. سیزده سالش بوده. یک سنی که مثلا یک نوجوان با پدرش جایی می رود. من با پدرم خدمت رسول خدا وارد شدیم و شنیدیم که ایشان این فرمایش را می فرمود. کجا این حرف را می زد؟ شرایطش چگونه بود؟ در نقل های دیگر شرایط یک ذره گفته می شود. شنیدیم که ایشان گفت إنَّ هذا الأمر لا یَنقَضی. إنَّ هذا الأمر. این چیز، این کار، این مطلب، لا یَنقَضی. لا یَنقَضی یعنی چه؟ یعنی تمام نمی شود. می ماند. حتی یَقضیَ فیهِم إثنا عَشَرَ خَلیفَه. تا در میان ایشان، ببینید همینجوری ترجمه می کنیم تا در حدیث های بعدی ذره ذره حرف ها یک کمی روشن تر می شود؛ این امر تمام نمی شود تا اینکه بگذرد در میان ایشان، حالا در میان ایشان یعنی که؟ حالا بعد می گوییم که در میان ایشان یعنی چه؟ إثنا عَشَرَ خَلیفَه. تا دوازده خلیفه در میان ایشان به پایان نرسد این امر تمام نمی شود. ببینید حرف ها یک مقداری ابهام دارد. ثُمَّ تَکَلَّمَ بِکلامٍ خَفیَ عَلَیَ. بعد یک سخنی فرمود که من درست نشنیدم چه فرمود. چرا من نشنیدم چه فرمود؟ حالا باز در حدیث های بعدش معلوم می شود که چرا. من به پدرم گفتم. حالا چرا من به پدرم گفتم؟ پدرم نزدیک تر بود. قاعدتا وقتی که مثلا یک نوجوان هست اگر این جمعیت ایستاده باشند این چون سنش کمتر است، مثلا پایین تر قرار می گیرد و ممکن است صدا کمتر به او برسد. اگر همه نشسته اند در هرصورت خب چون باز نوجوان است، ممکن است یک کمی قدش کمتر از دیگران باشد و حرف را درست نشنود. در هرصورت ایشان حرف را نشنیده. باز به حرف های بعد می رسیم که یک کمی روشن می کند. گفتیم خب چه فرمود؟ حرف بعدی ایشان چه بود؟ ایشان فرمود تا دوازده نفر هستند این امر باقی می ماند. ظاهرا نگفتند این امر یعنی چه. این امر باقی می ماند. برقرار خواهد بود. پدرم گفت که ایشان فرمود کُلُّهُم مِن قُرِیش. این دوازده تا خلیفه ای که من گفتم همه از قریش هستند. حالا شما چقدر از قریش می ترسیدی؟ پیغمبر از چیزی می ترسد؟ چون می ترسیده نگفته؟ حالا. باز روایت از همین جابر بن سمره. قالَ سَمِعتُ النَّبی شنیدم از پیامبر می فرمود لا یَزالُ أمرُ النّاسِ ماضیاً. آنجا فرمودند إنَّ هذا الأمر لا یَنقَضی. این امر پایان نمی پذیرد. اینجا می فرمایند لا یَزالُ أمرُ النّاسِ ماضیاً. کار مردم همچنان می گذرد. حالا بعد می رسیم که مُستَقیمٌ أمرُها. کار درست می گذرد. تا این دوازده تا هستند کار مردم درست می گذرد. حالا کار مردم درست می گذرد هم باز در حدیث های بعدی روشن می شود. لا یَزالُ أمرُ النّاسِ ماضیاً ما وَلیَّهم. نه دوازده امام باشند. معلوم است چه می گویم؟ نه اینکه دوازده امام درمیان امت باشند. خب بودند. اینها اسلام را هم به باد دادند. اینهایی که بعد از پیغمبر بر مسند نشستند اسلام را به باد دادند. دوازده امام هم بودند. پس این [حدیث] آن را نمی گوید. می گوید ما وَلیَّهم. وقتی که آنها صاحب ولایت باشند. اگر این دوازده نفر بر مسند حکومت باشند، لا یَزالُ أمرُ النّاسِ ماضیاً کار مردم گذراست. یعنی مثلا می گوییم ها. کشور دارد درست اداره می شود. با نهایت خوبی. اقتصادش خیلی خوب است. مثلا فرض کن در سیاست پیروز است. مثلا فرض کنید که امر ارتشش کاملا مقتدر است. همه چیزش درست است. تا این دوازده نفر وَلیَّهم. لا یَزالُ أمرُ النّاسِ ماضیاً ما وَلیَّهم. تا اینکه این دوازده نفر بر عالم اسلام صاحب حکومت باشند. اگر صاحب حکومت باشند کار مردم درست خواهد بود. وگرنه مثلا در خلیفه ششم حضرت یزید بن معاویه می دهد اسلام را به باد می دهند. اسمش هم خلیفه است. چند بار بحثش را کردیم؟ شهر مدینه را، یعنی شهری که پیغمبر در آن بوده، در زمان پیغمبر پایتخت اسلام بوده است، اصحاب پیغمبر در این شهر بودند، خاندان پیغمبر در این شهر بودند، اینها را داده قتل عام کردند. لا یَزالُ أمرُ النّاسِ ماضیاً نمی شود که. خب. ما وَلیَّهم. مادامی که این دوازده نفر صاحب ولایت باشند. ثُمَّ تَکَلَّمَّ النَّبی بِکَلِمَهٍ خَفِیَت عَلَیَّ. بعد یک سخنی فرمود که بر من پوشیده ماند. من درست نشنیدم. از پدرم پرسیدم ماذا قالَ؟ چه فرمود؟ پدرم گفت که فرمود کُلُّهُم مِن قُرَیش. حالا چکار کنیم دیگر. حالا فعلا اینجوری است. روایت بعد هم باز دارد. روایت بعدی می گوید که لا یَزالُ أمرُ النّاسِ ماضیاً را در این حدیث بعدی نگفته. چرا لفظ ها با همدیگر فرق دارد؟ چرا لفظ ها فرق دارد؟ یک حرف را امروز زده. یک کلمه امروز یادش نبوده. آن یک کلمه را امروز نگفته. این عبارت را حرفی شنیده و فهمیده. آن که فهمیده را دارد به زبان خودش می گوید. یک روز می گوید لا یَزالُ أمرُ النّاسِ ماضیاً. [یک وقت می گوید:] لا یَزالُ هذا الأمرُ. حالا تا بعد دانه دانه بعدی هایش را ببینیم. روایت بعدی یک ذره روشن تر می کند. لا یَزالُ الإسلام عزیزاً. لا یَزالُ الإسلام عزیزاً إلا اثنا عَشَرَ خَلیفه. تا این دوازده تا [هستند] اسلام در نهایت عزت است. حالا در نهایتش را من عرض کردم. ثُمَّ قالَ کَلِمَهً لَم أفهَمِها. بعد سخنی فرمود که من نفهمیدم چه فرمود. باز پرسیدم و گفتند که ایشان فرمود کُلُّهُم مِن قُرَیش. روایت بعدی باز لا یَزالُ هذا الأمرِ عَزیزاً. ببینید. آنجا فرمود لا یَزالُ الإسلام عزیزاً. لا یَزالُ هذا الأمرِ عَزیزاً. معلوم می شود مقصود از آن هذا الأمر که قبلا گفته بود، دین بود. تا این دوازده تن هستند، دین عزیز است. حالا روایت بعدی اش را هم می بینیم. الّا إثنا عَشَرَ خَلیفه. باز هم همان. یک فرمایشی فرمود و من نفهمیدم و الی آخر. إنطَلَقتُ إلَی رَسُولِ الله وَ مَعی أبی. من رفتم خدمت رسول خدا. همراه من پدرم بود. حالا اینجا اینجوری می گوید. آنجاها گفت که من همراه پدرم بودم. حالا اینجا می گوید من رفتم خدمت رسول خدا و پدرم همراه من بود. فَسَمِعتَهُ یَقُول. شنیدم که می فرمود. یعنی ایشان داشته یک حرف هایی را می زده. ضمن حرف ها من این را شنیدم. نه این است که من رفتم و تا من رفتم پیغمبر دهان باز کرد که یک سخنی بگوید و آن سخنش این بود که دین عزیز است تا دوازده امام باشند. مثلا. نه. داشت یک حرف هایی می زد. در طول روایات را که می گردیم، بعد معلوم می شود که نه. ایشان داشته یک حرف هایی می زده. داشتند خطبه می خواندند. بعد هم زمانش را هم گفته. إنطَلَقتُ إلَی رَسُولِ الله وَ مَعی أبی فَسَمِعتَهُ یَقُول لا یَزالُ هذا الدّین عزیزاً. آنجا فرمود هذا الإسلام عَزیزاً اینجا می فرماید هذا الدّین عَزیزاً. ببینید دارد معنا را می گوید. معنای فرمایش. عَزیزاً مَنیعاً. منیع یعنی چه؟ یعنی قابل دسترسی نیست. هیچ دشمنی دستش به این دین نمی رسد. هیچ جایی از این دین خدشه برنمی دارد. یعنی واقعا خدشه برنداشت؟ برایتان عرض کردم در عصر خلیفه سوم. بابا خلیفه سوم. یعنی هنوز بیست و چند سال بیشتر از زمان وفات پیامبر نگذشته. استان دار یکی از استان های اسلام شراب خورده بود. شراب خورده بود. شراب خورده بود. مست بود. شب تا صبح با رفقایش قمار کرده بودند. شراب خورده بودند. صبح آمده بود برای نماز جماعت. نماز جماعت صبح را به جای دو رکعت چهار رکعت خواند. گفت من خیلی حال خوشی دارم. اگر شماها دل تان می خواهد، بیشتر بخوانیم. اینهایی که پشت سرش بودند فهمیدند که این وضعش خراب است. همراهش به دارالاماره رفتند. این به اصطلاح خاتمش را که معمولا اسم شان روی انگشتر حک شده بود و این را به عنوان خاتم و مهر پای [حکم ها] می زدند، این را از دستش درآوردند. بردند پیش عثمان و گفتند آقا این انقدر مست بود که نمی فهمید که چه شد. ما این را از دستش درآوردیم که به تو نشان بدهیم. خب. بعد این را از آنجا عزلش کردند و به مدینه آوردند و بنا شد که هشتاد تا [شلاق بزنند.] چهار پنج نفر مسلمان آمده اند شهادت داده اند دیگر که ما دیدیم این مست بود. هیچ کس جرات نکرد این را شلاق بزند. چرا؟ پسرخاله خلیفه است. امیرالمومنین برخاست و آمد وسط میدان ایستاد و هشتاد تا شلاق او را زد. عرض کردیم بیست سی سال. امیرالمومنین تقریبا سال سی و پنج به حکومت رسید. یازده سال پیامبر را کم کنید. پیامبر یازده سال بعد از هجرت وفات کرد دیگر. سال یازدهم. یازده را از سی و پنج کم کنیم چقدر می ماند؟ بیست و چهار سال. فرض کن سه سال، چهار سال، پنج سال هم این حادثه اتفاق افتاده. مجموعا حدود نزدیک سی سال شده. استان دار یک استان بزرگ در عالم اسلام. مال ها را چجور به باد دادند و ... لا یَزالُ الإسلام عزیزاً. لا یَزالُ هذا الدّین عزیزاً. با اینها نمی سازد. عَزیزاً مَنیعاً. منیع را چه عرض کردیم؟ قابل دسترسی نیست. کسی نمی تواند یک ذره خدشه وارد کند. الّا إثنا عَشَرَ خَلِیفَه. باز هم همان حرف. حالا اینجا یک چیز تازه دارد. فَقالَ کَلِمَهً. سَمَّنیها النّاس. مردم من را کر کردند. شلوغ کردند. شلوغ کردند. سر و صدا کردند. من نشنیدم. هی آن قبلی ها می گفت یک حرفی را نشنیدم و نفهمیدم به خاطر اینکه مردم شلوغ کرده بودند و سر و صدا کرده بودند نشنیده بود. از پدرم پرسیدم که به پیغمبر نزدیک تر بود و مثلا فرض کن قدش هم بلندتر بود و شنیده بود. او به من گفت که کُلُّهُم مِن قُرِیش. ببینید روایت بعد عامر بن سعد بن ابی وقاص. عمر بن سعد بن ابی وقاص. عامر بن سعد بن ابی وقاص. این برادر عمر سعد بود. نصیحت هم کرد که این راه را نرو. خب؟ ایشان می گوید من به جابر ابن سمره یک نامه نوشتم. با غلامم که اسمش نافع بود. عَن أخبِرنِی بِشَیءٍ سَمِعتَهُ مِن رَسُولِ الله. یک چیزی از حرف هایی که از پیامبر شنیدی به من بگو. قالَ فَکَتَبَ إلَیَّ سَمِعتُ رَسُولُ الله. به من نامه نوشت و جواب نامه من را نوشت که من از رسول خدا شنیدم. کی؟ یَومَ جُمُعَهٍ عَشِیَّت رُجِمَ الأسلَمی. دارد یک جایی را نشان می دهد. عرضم به حضورتان من آن شب جمعه ای که اسلمی را رجم کردند، آن وقت شنیدم. ببینید جایش مشخص شد. این اسلمی بیچاره یک جوانی بود یک غلطی کرد. این اطرافیانش گفتند برو خدمت رسول خدا آنجا اقرار کن تو را می بخشد. این هم آمد خدمت رسول خدا اقرار کرد. بار دوم اقرار کرد. بار سوم اقرار کرد. بار چهارم اقرار کرد. تا بار چهارم نشده بود پیغمبر کاری نداشت. این آمده یک حرفی زده. می گیریمش. دستش را می گیریم و زندانش می کنیم؟ نه آمده یک چیزی گفته. رفته. بار چهارم که گفت؛ حالا قانونی شد. اقرار قانونی. بعد پیامبر فرمودند و از این اطرافیان سوال کردند آقا این عقلش مشکلی دارد؟ نه. می دانیم. نه. درست است. آقا این مشکل دیگری دارد؟ سوال کردند. معلوم شد این آدم درستی است. صحیح و سالم است. خب حالا این باید رجم بشود. خب بردند و... خیلی جالب است ها. این را بردند. معمولا این است که یک گودال می کندند. این کسی که باید رجم شود در آن گودال قرار می دادند و دور می کردند و با سنگ می زدند. دو سه تا سنگ که زدند این خیلی دردش آمد و از آن گودال درآمد و فرار کرد. حالا بزرگان و شجاعان از اصحاب پیغمبر خودشان را نشان دادند. آقای زبیر آمد گرفتش. به نظرم استخوان پای یک شتر که خب بزرگ و سنگین است دیگر، گرفت و قایم کوبید بر سر این بیچاره. این بیچاره افتاد. بقیه هم ریختند و هرچه بلا می توانستند سرش آوردند. بعد هم با نهایت افتخار آمدند خدمت رسول خدا که یا رسول الله ما این را زدیم و کشتیمش. چجوری؟ آقا ما دو تا سه تا سنگ زدیم و این فرار کرد. فرمودند وقتی فرار کرد شما چرا دنبالش کردید؟ یک وقت چهار نفر می آیند به گناه شهادت می دهند. این دیگر اگر فرار کرد باید بگیرمش و آن رجم را انجام دهیم. اما وقتی خودش اقرار کرده، قانونش این است که اگر فرار کرد بگذارید فرار کند. بعد فرمود که اگر علی بود شما یک همچین اشتباهی نمی کردید. اگر علی در جمع شما بود، شما همچین اشتباهی نمی کردید. نمی گذاشت. قانون را می دانست. شد؟ این عَشِیَّت. حالا روز این کار را انجام دادند. مثلا بعد از نماز جمعه این را بردند به بیابان. قسمت های بیابانی شهر مدینه و اینجوری سنگسارش کردند و این شد که شد. پیغمبر آن شب خطبه خواندند. با اینکه قاعدتا رسم شان نیست. رسم این است که مثلا معمولا اگر حرفی با مردم دارند در همان نماز جمعه می زنند. حالا در هرصورت. عشیه آن روز پیامبر یک خطبه خواند. البته اینجا نگفته خطبه. خطبه را در احادیث دیگر داریم. همان روی آنجا فرمود. معلوم می شود این فرمایش در آن خطبه بوده. اتفاقا باز یک مقدار از آن خطبه هم نقل شده. دو سه خطش نقل شده. البته قاعدتا چون برمی خورده، بقیه اش را از بین برده اند. آنجا پیغمبر خیلی سخت با منافقین برخورد کرد. منافقین اینجور، منافقین اینجور، منافقین اینجور. این خطبه. در ضمن آن خطبه این فرمایش را هم فرموده. خب همین را گفته یا چیزهای دیگر هم گفته؟ نمی دانیم. فعلا نمی دانیم. فرمود که لا یَزالُ الدّین قائِماً. آنجا فرمود عَزیزاً. اگر یادتان باشد آن هفته برایتان عزیز را معنا کردم. عزیز یعنی غالب غیر مغلوب. دین بر عالم اسلام غلبه دارد. هیچ چیزی که گوشه ای از آن را خدشه دار کند وجود نخواهد داشت. حالا اینجا می فرمایند هذا الدّین قائِماً. لا یَزالُ الدّین قائِماً حَتَّی تَقُوُمَ السّاعَه. یک حرف تازه. لا یَزالُ الدّین قائِماً. لا یزال یعنی چه؟ یعنی همیشه. دائما. ما می گوییم دائما. لا یَزالُ. لا یَزالُ الدّین قائِماً. دائما. همیشه این دین برپاست. تا؟ تا؟ حَتَّی تَقُوُمَ السّاعَه. تا قیام قیامت. این منتها الیه وقتی است که دین قائم است. دین قائم است. تا؟ تا قیامت. أو یَکُونَ عَلَیکُم إثنا عَشَرَ خَلِیفَه. دوتا منتها الیه دارد. تا دوازده نفر خلیفه هست، هذا الدّین قائِماً. تا قیامت، هذا الدّین قائِماً. یعنی چه؟ تا قیامت هستند. ببینید این با چه چیزی قابل تطبیق است؟ با نظریه خلافت یزید؟ آنهایی که بعد از یزید در بنی امیه خلیفه شدند، مفتضح تر از یزید بودند. خلیفه یک حوض ساخته بود پر از شراب. می رفت در این حوض و انقدر می خورد، می خورد، می خورد، تا می دیدند که از سر این حوض یک مقدار کم شده. اصلا یک چیزهای عجیب و غریبی از این خلفا. لا یَزالُ الدّین قائِماً انقدر این بد بود که خود بنی امیه ریختند سرش و او را کشتند. انقدر برایشان باعث افتضاح بود. یک نفر هم در میان خلفای بنی امیه ظاهرا مسلمان بود که او را هم دوسال بیشتر نگذاشتند. مسمومش کردند. عمربن عبدالعزیز که می دانید. جلو خوردن و غارت کردن اینها را گرفته بود. نمی شد زندگی کرد. ببینید عجیب است. خلیفه بعد که آمد، نفر بعدی را که اینها به عنوان خلیفه مشخص کردند، این آمد. خب اوایل می خواست طبق روالی که عمربن عبدالعزیز عمل کرده، او هم عمل کند. خب نمی شود که ما با این رفتار تو نمی توانیم زندگی کنیم. فقط باید نان و حقوق رسمی خودمان را بگیریم. نه هیچ زیر میزی ای وجود دارد. نه رومیزی وجود دارد. نه غارت بیت المال و هیچی نمی شود کرد. یک مورخی که خیلی مورخ عجیب و غریبی است و خیلی قدیمی است و مثلا در سال 340 هجری از دنیا رفته، به نام مسعودی، می گوید که رفتند چهل نفر پیرمرد با محاسن سفید از درون شهر جمع کردند. آوردند پیش خلیفه و آنها شهادت دادند که خدای متعال روز قیامت خلیفه را مورد حساب قرار نمی دهد. هرکاری بکنی، از تو حساب نمی کشند. خیالت راحت باشد. او هم آزاد گذاشت دیگر. همه را آزاد گذاشت و شدند... لا یَزالُ الدّین قائِماً حَتَّی تَقُوُمَ السّاعَه أو یَکُونَ عَلَیکُم إثنا عَشَرَ خَلِیفَه کُلُّهُم مِن قُرِیش. دیگر آن عبارت را نگفت که من نشنیدم و این حرف ها را ندارد. خب. عرض کردیم این یک باب بود. یک حدیث و دو و سه و چهار و پنج و شش و هفت و هشت تا فعلا در صحیح مسلم که عرض کردیم که از نظر اعتبار دومین کتاب در میان کتاب های اهل سنت است. در این هم یک مجموعه دارد باز از همین جابر ابن سمره. روایت از یک عالم بزرگی است به نام شعبی که ایشان می گوید من از جابر ابن سمره شنیدم. ایشان از جابر ابن سمره نقل می کند. او گفت سَمِعتُ. از پیامبر شنیدم. که می فرمود لا یَزالُ هذا الدّین عَزیزاً مَنیعاً. همان عبارت آنجا. لا یَزالُ هذا الدّین عَزیزاً مَنیعاً الّا إثنا عَشَرَ خَلیفَه. باز همان حرف. روایت بعدی باز لا یَزالُ الإسلام عَزیزاً الّا إثنا عَشَرَ خَلیفَه. این که ما از این کتاب آوردیم... ببخشید اسم این کتاب را خدمت تان عرض نکردم. اسمش معجم کبیر است. ایشان سه تا کتاب دارد. معجم کبیر. الاوسط و معجم صغیر. نویسنده هم حافظ ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی است. متولد 260 و وفاتش 360. یعنی قرن چهارم بوده. قرن سوم و چهارم بوده. می گوید که کُنتُ مَعِی أبی عِندَ النَّبی. با پدرم نزد رسول خدا بودیم. ایشان فرمود که یَکُونُ لِهذِه الأمَّه إثنا عَشَرَ قَیِّماً. آنجا یادتان باشد فرمود وَلیَهُم. اگر این دوازده نفر بر آنها حکومت بکنند اسلام عزیز است. اینجا می فرمایند اگر این امت دوازده تا قیّم داشته باشند. نه قیّمش عثمان باشد یا قیّمش یزید باشد. یَکُونُ لِهذِه الأمَّه إثنا عَشَرَ قَیِّماً لا یَضُرُّهُم مَن خَزَلَهُم. دنیا علیه این دین و علیه مسلمان ها قیام کند به اینها یک ذره ضرری نمی رسد. اسلام همچنان عزیز و منیع باقی خواهد ماند. هیچ کس، هیچ قدرتی نمی تواند بر علیه اسلام کاری کند. روایت بعدی لَن یَزالَ هذا الدّین. ببینید این را هم یادتان نرودها. این می گوید همیشه. اسلام عزیز است. تا دوازده تا. این دوازده تا پیوسته هستند. نه یکی شان. اینها رفتند آسمان و آمدند زمین و دیدند نشد. نمی شود درستش کنیم. این خلفا را نمی شود درست کنیم. آن وقت گفتند که آن چهار پنج تا که اول هستند که خلفای راشدین هستند. آنها که خیلی آدم های خوبی بودند. بعد هم می آید در میان بنی امیه. معاویه را هم جزء بنی امیه قبول دارند. بعد عمربن عبدالعزیز است. یکهو مثلا سی چهل سال فاصله می شود. بعد می آید در میان بنی عباس ومهدی عباسی را و فکر می کنم یک نفر دیگر را هم از بنی عباس می پذیرند. این می شود هفت هشت نفر. می گویند بقیه اش هم دیگر در آخر الزمان خواهد آمد. لَن یَزال. روایت بعدی. آن که عرض کردیم یَکُونُ لِهذِه الأمَّه إثنا عَشَرَ قَیِّماً بود. لَن یَزالَ هذا الدّین عزیزاً مَنیعاً ظاهرا عَلَی مَن ناواهُ  بر همه دشمنانش غلبه می کند. تا کی؟ حتّی یَملِکَ إثنا عَشَرَ کُلُّهُم. یَملِکَ. به سلطنت و قدرت برسد. این دوازده نفر اگر مالک باشند، مالک حکومت باشند. باز روایت بعدی لا یَزالُ هذا الأمر ظاهُراً. ظهور یعنی غلبه. لا یَزالُ هذا الأمر این امر بر دشمنانش غلبه خواهد داشت. لا یَضُّرُّهُ مُخالِفٌ. مخالفی برای او ضرر نخواهد داشت. حتّی یَمضیَ إثنا عَشَرَ خَلیفه. روایت بعدی را هم عرض کنم. ببخشید. لا یَزالُ هذا الأمر قائِماً که آن را عرض کرده بودیم. حتّی یَمضیَ إثنا عَشَرَ خَلیفه. می خواستیم این را عرض کنیم که یک بار دیگر عبارت قیم را در این کتاب داریم. در کتاب معجم کبیر طبرانی یک بار دیگر لفظ قیم را داریم. در کتاب های دیگر هم داریم که حالا دیگر وقت مان گذشت و عرض نمی کنیم.

یک نکته هم عرض کنیم به مناسبت این که تولد حضرت ولی عصر را در پیش داریم. امیدوارم که برای ما یک عیدی باشد که همه حاجت هایمان در آن برآورده شود. همه دشمنان کشورمان خار و ذلیل شوند. انتخابی که اتفاق می افتد بهترین انتخاب باشد. و از همه مهمتر شاید خدای متعال نعمت وجود رهبر ما را از ما نگیرد. حرف این است. امام زمان علیه السلام ظهور می کند. ان شاء الله در بخشی از  عمر همه ما. ظهور می کند که عدالت در عالم برقرار شود. خب این دیگر مسلم. شیعه و سنی همه قبول دارند. روایات یک دانه و دوتا و صد تا نیست. ببینید یک دانه و دوتا و صدتا نیست. اگر، اگر من حرف ائمه خودمان را، حالا آنهایی که بوده اند و سخنان شان برای ما به جای مانده است. ایشان را که ظاهرا دست ما به دامانش نمی رسد. اما حرف های ایشان با حرف های پدرانش که فرقی نمی کند که. اگر آن حرف ها در زندگی ما به طور دقیق و صد در صد پیاده بشود، در وجود نفر به نفر ما عدالت حکم فرما خواهد شد. به یک زبان. به زبان دیگر می گوییم حکومت عقل بر وجود ما حکومت مطلق می شود. دیگر هیچ جا هوا کار نمی کند. همه جا طبق دستور عقل عمل می شود. این کار شدنی است. ذره ذره. اگر صاحب همتی باشد، ذره ذره بکوشد، می رسد به جایی که حکومت عقل مطلق بشود. آن وقتی که حکومت عقل مطلق شود، ما عقل را چه می دانیم؟ حدیث چه گفت؟ گفت من دوتا پیغمبر دارم. یک پیغمبری در باطن شما دارم. یک پیغمبری در ظاهر دارم. پیغمرانی که آمده اند و صد و بیست و چهار هزار نبی بود چقدر رسول بود و اینها که آمدند. اگر حکومت عقل در وجود من کامل بشود، آن وقتی است که می گویند امامش برای شخص این شخص ظهور کرده. این شدنی است. اگر یک همچین آدمی به ظهور حضرت ولی عصر هم نرسد، مشکل ندارد. دیگر مشکل ندارد. این به آنچه که هدف خلقت بوده رسیده. هدف خلقت این بوده که یک وقتی عدالت بر این عالم حکومت کند. تا حالایش را مردم همراهی نکردند. تا حالا مردم همراهی نکردند. یازده امام را کشتند. نگذاشتند. خب. اینها برای چه آمده بودند؟ برای اینکه عدالت بر این عالم حکم فرما بشود. عبارت را که خواندیم. لَن یَزالَ هذا الدّین عزیزاً مَنیعاً ظاهرا خب اینها برای این آمدند. ما نگذاشتیم. ما یعنی بشریت. ببینید آخر عجیب است ها. فقط پنج نفر به سقیفه آمدند و آن حکومت را بردند. پنج نفر. چطور امت سکوت کرد؟ هفتاد روز پیش پیغمبر مشخص کرده بود. ولی بعد از من. ببینید ولی. اولی الامر بعد از من علی است. چرا این را یادش رفت؟ وقتی هوا و هوس غلبه کند آدم یادش می رود. در هرصورت می خواستیم این را عرض کنیم. اگر کسی حرف گوش کند و حرف گوش کن باشد، امامش حاضر است. امامش حاضر است. امامش غائب نیست. از امامش دور نیست. همیشه امامش با اوست. همیشه امامش با اوست. اما... اما. صلوات بفرستید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای