شب اول جلسه ( عالــــــَم پــاكي)
شب اول جلسه ( عالــــــَم پــاكي)

أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین

اگر انسان حالش خوب شود، اگر انسان خوب شود، هوایی را تنفس می­کند که در آن هیچ اثری از بدی نیست. حالا مثال عرض می­کنم. اگر شما به بلندی کوه­های اطراف تهران بروید که کمی دورتر و بلندتر است و سه چهار هزار متر بلند است، آنجا هیچ آلودگی­ای نمی­بینید. در هوایش آلودگی وجود ندارد. درحالیکه در جایی که ما هستیم ده نوع آلودگی در هوایش هست. در خوبی­های معنوی هم همینگونه است. اگر انسان خوب شود، هوایش پاک می­شود. شهوت مانند یک دود است. اگر انسان آن را کنار بگذارد دیگر آن را به مشامش استشمام نمی­کند. غضب مانند یک دود است. دیگر این دود به مشام آدم نمی­رسد. همه بدی­ها اینگونه­اند. این را به عنوان مثال عرض می­کنم. در آن هوای پاک هیچ یک از آن دودها نیست. پاک پاک پاک است. این مثال را عرض می­کنم زیرا حرفش چشیدنی است، نه گفتنی. مثلا من یک جوراب می­بینم، ذهنم مغشوش می­شود. اگر انسان خوب شود، هیچ چیز ذهنش را مغشوش نمی­کند. من نباید هر فکری بکنم. نباید هر فکری از ذهن من بگذرد. خب می­گذرد. چکارش کنیم؟ یک صدا می­شنویم حواسمان پرت می­شود. یک عکس می­بینیم، حواسمان پرت می­شود. یک آدم از کنارمان می­گذرد، حواسمان پرت می­شود. صد نوع. نه یک نوع خاص. اگر انسان پاک شود، هیچ چیز حواسش را پرت نمی­کند. مثلا بنده اینجا نشسته­ام و فرض کنید مثلا اگر یک ذره صاحب مقام باشم و یک آقایی بياید و در مدح من شعری ­بخواند. من یک ماه درگیر این شعر هستم و از ذهنم خارج نمی­شود. این مثال­ها را عرض می­کنم تا شاید بتوانیم کمی به آنچه که می­خواهم عرض کنم نزدیک شویم. ده نفر بیایند و برای انسان پاک مدح بخوانند، هیچ فرقی برایش ندارد. اصلا گویی نمی­شنود. گویی حرف درمورد یکی دیگر است و به او کاری ندارد. اصلا به او مربوط نبوده. مثلا فرض کنید محل سکونت من اینجاست و اتاقم تا سقف پر از طلاست. من اگر خوب باشم راحت آنجا می­خوابم. اما اگر اینجا فقط دو کیلو طلا باشد، اصلا نمی­توانم بخوابم. همه اینها را به عنوان مثال عرض می­کنم. آنجا یک هوای پاکی هست. بسیار پاک است. اگر بچشیم، متوجه می­شویم که در این دنیا هیچ چیز با آن هوای پاک قابل مقایسه نیست. یک بارانی آنجا می­بارد. آن باران صورت تو را خیس نمی­کند. این باران در دلت می­بارد. باران باریدن در دل را تجربه کردید؟ اگر تجربه کرده بودیم می­دانستیم آن باران چقدر شیرین است.

درون آیات قرآن نکاتی وجود دارد. ما متوجه نمی­شویم. مثلا از صد هزار هزار هزار مطلب یکی را متوجه می­شویم.

شب اول ماه رمضان خدمت آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی که از نوادر روزگار بود، آمده بودند و اسامی کسانی که خدمت ایشان رسیده­اند همه اسامی تراز اول­اند که حداقل بعدها جزء مراجع شدند. افرادی مانند یک آقای بزرگواری که از دوستان پدرم بودند به نام آقای میرزای شیرازی که مرد بسیار خوبی بود. ایشان گفته بود من بیست سال به منزل مرحوم آیت الله عبدالهادی شیرازی می­رفتم. هر روز، از صبح تا ظهر ایشان و آقا سید مهدی شیرازی فقه و اصول و کلام و رجال و... را مباحثه می­کردند و همینطور کار می­کردند. افرادی بودند که شما نظیرشان را در عصر خودتان ندیدید. آیت الله عبدالهادی شیرازی بعد از مرحوم آقای بروجردی یک سال مرجعیت عام یافت و بعد وفات کرد. ملا فتحعلی سلطان آبادی در جمع چنین افرادی آیه­ای را مطرح کرد. تمام آنها هم اهل فن بودند و ادبیات عرب را در حد استادی بلد بودند . علوم بسیاری می­دانستند. فرمودند به نظرتان معنای این آیه چیست؟ بعد برایش معنایی مطرح کردند. همه گفتند بسیار خوب است. فردا شب هم خدمت ایشان آمدند. همان آیه را مطرح کردند و تفسیر دیگری مطرح کردند. پرسیدند این چطور بود؟ گفتند آقا این خوب بود. شب سوم هم آمدند و ایشان همان آیه را مطرح کرد و یک معنای دیگر بیان کرد. گفتند عجب. این خوب بود. این درست بود. شب چهارم و پنجم و... تا شب سی­ام ایشان برای آن آیه سی معنا فرمودند. همه را هم می­گفتند این خوب بود. یک چنین فهمی لذت ندارد؟ ما از چلوکباب و نوشابه و... لذت می­بریم.

عرض می­کردم که قرآن معانی بسیاری دارد. بنده یک معنای آن را عرض می­کنم آن هم به کمک صد منبع. این مثالی که از علما عرض کردم به دنبال حرف قبلی است. اگر پاک شدی، یک هوای پاکی نصیبت می­شود. ای کاش این هوای پاک را یک بار هم که شده تنفس می­کردیم. آن وقت یک فهمی غیر از این فهم­های ما، برای انسان می­آید.

در آیه 62 سوره مبارکه حج می­فرماید:ذلِكَ بأنَّ اللهَ هُوَ الحَقّ وَأنَّ ما يَدْعونَ مِنْ دونِهِ هُوَ الباطِلُ به اصطلاح فنی می­گویند الله اسم إنّ است یا بفرمایید مبتدا است و حقّ خبر آن است. این هوَ که در این وسط قرار گرفته یک مطلبی را می­فهماند. اضافه بر این که خدا حق است، می­فرماید فقط او حق است. فقط خدا حق است. در ادامه هم همین را می­گوید. بدان که هرکس را جای خدا گذاشتی، باطل است. هرکس غیر او باطل است. به باد فنا می­رود و فقط او می­ماند. فقط او پایدار است. هیچ کس دیگری نمی­ماند. انسان این حرف را، در آن هوای پاک می­تواند بفهمد. همه ما این حرف را فهمیدیم. اما مقصود این فهم نیست. این که ما فهمیدیم یک دقیقه بعد به یک رفیقی می­رسیم و می­گوییم و می­خندیم و از خاطرمان می­رود. آن فهمی که در عالم پاکی برای انسان بدست می­آید فراموش شدنی نیست.

در آیه 9 سوره مبارکه شوری می­فرماید:أم اتــَّخـَذوا مِنْ دونِهِ أوْلياءَ فاللهُ هُوَ الوَليّ خدا ولیّ است. بله. فقط خدا ولیّ است. هیچ ولیّ دیگری در عالم نیست. هیچ کسی نیست که بتواند برای تو یک کاری انجام دهد. هیچ کس نیست. این را انسان در عالم پاکی می­تواند بفهمد. وَهُوَ يُحْيي المَوْتى وَهُوَ عَلى كـُلِّ شَيْءٍ قديرٌ

در آیه 65 سوره مبارکه غافر می­فرماید:هُوَ الحَيُّ فقط او زنده است. قبلش می­گفت فقط او ولیّ است و هیچ کسِ دیگری نیست. در آیه بالا می­گفت فقط او حق است. هیچ کسِ دیگری حق نیست. لا إلهَ إلا هُوَ فادْعوهُ او را بخوانید. مُخلِصينَ لـَهُ الدّينَ اگر درست بخوانید جواب همانجاست. به فردا هم نمی­رسد. همان آن جواب می­گیرید. مطلب بیشتر از این است.

در آیه 3 سوره مبارکه حدید می­فرماید:هُوَ الأوّلُ وَالآخِرُ اول اوست. هیچ کسِ دیگر نیست. او آخر است. هیچ کسِ دیگر نیست. در ادامه آیه می­فرماید: وَالظــّاهِرُ وَالباطِنُ فقط او ظاهر است. پس من چه هستم؟ من جلوی چشم شما ظاهر و آشکارم و شما هم برای من ظاهر و آشکارید. اینجا می­گوید اینها دروغ است. اگر کمی آلودگی­های چشمت را پاک کنی متوجه می­شوی که فقط خدا آشکار است. وَهُوَ بكــُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ اینکه همه کار خداست فقط در آن حال و هوای پاک فهمیده می­شود. فهمی که از آن فهم کار برمی­آید. نه این فهم­هایی که ما الان داشتیم. از این حرف­ها صدهزار بار بگوییم و بشنویم هیچ فرقی نمی­کند. فقط حجت بر ما تمام می­شود. روز قیامت که می­خواهند به جهنم ببرند، می­گویند آقا تو فهمیده بودی. یک فهم دیگری هم هست که آن سرمایه می­شود. آن فهمی که سرمایه می­شود فقط در عالم پاکی بدست می­آید. پاکی که عرض می­کنیم منظور پاکی از گناه نیست. پاکی از گناه هم معجزه است. اگر کسی از گناه پاک شود، معجزه کرده است. در همین کوچه و بازار این شهر گناهکاران زندگی کند و رفت و آمد کند و کار و کسب داشته باشد و از گناه پاک باشد یعنی خیلی مرد است. اما این چیزی نیست. برای اینکه چنان فهمی بدست آید، پاکی بیشتر از این لازم است.

ببینید مثلا شما با من هم دوره و هم درس بودی و من می­فهمم شما بهتر از من می­فهمید. اما نمی­توانم زیر بار شما بروم. این یعنی ناپاکی. اگر دل آدم پاک شود آنقدر راحت می­شود، آنقدر راحت می­شود. آنقدر شاد می­شود که دوستش به جایی رسیده. مثلا به ثروت یا قدرت یا ... رسیده. مثلا تو وزیر شدی اما من نشدم. تو آقا شدی و من نشدم. تو استاد شدی و من نشدم. راحت و خوش است و از موفقیت رفیقش خوشحال است. اگر آدم به این پاکی برسد همینجا به بهشت می­رسد. بهشت را تجربه نکردیم. نمی­دانم. کسی هست که بهشت را تجربه کرده باشد؟ همین­جا به بهشت می­رسد. این مساله جدی است. واقعا انسان در پاکی همینجا به بهشت می­رسد. بحثش را در گذشته عرض کردم. اصلا جز پاکان را به بهشت که سرزمین پاکان است نمی­برند. سرزمین پاکی است. اصطلاح قرآن در آیه 72 سوره مبارکه توبه این است:وَمَساكِنَ طيّبَة تمام خانه ­هایش پاک است. آدم­های درونش پاک­اند. هوایش پاک است. زمینش پاک است. آبش پاک است. همه چیزش پاک است. آنجا جز پاکان را راه نمی­دهند. اگر پاک شدی از همینجا بویش را می­شنوی.

سلمان خدمت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها رفته بود. فرمودند که دیشب چند حوریه به اینجا آمده بودند. پرسیدم نام تو چیست؟ گفت نام من سلما است و خداي متعال مرا برای سلمان خلق کرده. تو که هستی؟ نام من ذره است و خدا مرا برای ابوذر خلق کرده. تو که هستی؟ من مقدوده هستم و خدا مرا برای مقداد خلق کرده. چند خرما آورده بودند. یکی یک دانه خرما به سلمان و ابوذر رسید. یک دانه خرما از خرمای بهشت.

یک آقای خوبی از همان جنس پاکان بود که بی غذا مانده بود. دم در خانه­شان یک ظرف نان و یک بشقاب حلوا داده بودند. آخر نمی­شود همه­اش حلوا خورد. آدم مریض می­شود. اما ایشان صبح و ظهر و شب و روزهای بعد همینطور حلوا خوردند و نه حلوا تمام می­شد و نه نانش. بوی عطرش هم به خانه همسایه رفته بود و همسایه از خانمش پرسیده بود این چه بوی عطری است که از خانه شما می­آید؟ او هم جریان را گفته بود. بعد رفتند دیدند نه نان هست و نه حلوا. ممکن است انسان از حیث این جهانی به مشکل بخورد. مثلا دندان درد بکشد. مثلا پا درد بگیرد و... اما درد در پاکی، قابل تحمل است. شما را فلج نمی­کند. تا صبح هم از درد می­غلتد اما فلج نمی­شود. در مقابلِ آن درد، درنمی­ماند. سرمایه این پاکی است. اگر انسان به آن سرمایه برسد، به خیلی چیزها رسیده.

یک داستانی برایتان عرض کنم: یکی دو هفته پیش آقای شیخ علی آقای بهجت را در راه زیارت کردم. در قدیم با هم دوست بودیم. ایشان کمی از پدرشان تعریف کرد. گفت ایشان سلام نماز را به زحمت می­دادند. یک آقایی به آقای بهجت برخورد کرده و به ایشان دلبسته بود. بنابراین تمام گناهان و بدی­هایش را کنار گذاشته بود و توبه کرده بود و خوب شده بود. دیگر دائما خدمت آقا بود. تهران زندگی می­کرد اما هر جمعه به قم می­رفت تا در روضه، آقا را ببیند. در نماز آقا که شرکت می­کرد، سلام نماز آقا برایش مساله شده بود. آخر چرا اینطور سلام می­دهند؟ وقتی می­خواهند سلام نماز را بگویند گویی جان از بدنشان می­رود. این برایش یک سوال بی جواب شده بود. آقا شیخ علی آقا می­گفت برای من هم سوال شده بود. گفت آن شخص یک جمعه­ای به آن مجلس روضه رفته بود و گفت آقا اگر این جوابم را دادید که دادید. اگر ندادید دومرتبه برمی­گردم. خلاصه یک کاری بکنید. نگذارید من دومرتبه به جهنم بروم. آقا سرش را بلند کرد و یک نگاهی کرد. شب خواب دید ایشان دارد نماز می­خواند. یک در رو به بهشت باز است. با این عبارت گفته بود: برگ­های این درخت­ها همه­اش شسته بود. آنجا که خاک ندارد. توصیف کرده بود و گفته بود این در جلوی ایشان باز بود. آخر که به سلام نماز می­رسید این در بسته می­شد. انقدر بر ایشان سخت می­شد. الان دارند بهشت را از من می­گیرند. ما باشیم چکار می­کنیم؟ همینطور می­نشینیم و اصلا سلام نمی­دهیم. بعد من فکر کردم بهشت را در حد فهم این آقا به او نشان دادند. تو نمی­دانی. یک چیزی هست که صد هزار هزار بهشت در مقابلش هیچ است.

این را در حاج آقای حق شناس هم دیده بودیم. طولانی­ترین قسمت نمازش تشهدش بود. حمد و سوره نماز و تمام نماز را عادی می­خواند اما تشهد را بسیار طولانی می­خواند. یک حاج آقا جواد داشتیم که از رفقای آقا بود و رویش به آقا باز بود. او پرسید یعنی چه؟ چرا تشهد را طول می­دهید؟ ایشان فرموده بود این وداع است. ما هم همینطور فهمیدیم. این وداع است. یعنی چه؟ وداع با چه کسی؟ سر و ته نماز من یکسان است و هیچ فرقی ندارد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای