جلسه چهارشنبه31/6/89(كاركردن براي فردا لازمه ي ايمان -استاد - اعتقاد)
جلسه چهارشنبه31/6/89(كاركردن براي فردا لازمه ي ايمان -استاد - اعتقاد)

اعوذ باللهِ مِنَ الشیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتم الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین.

الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلبسُوا إِيمَانَهُمْ بِظلم أولَئِكَ لَهُمُ الأمْنُ وَهُمْ مُهتدونَ کسانی که ایمان آورده و ایمان خود را به شرک نیالوده­ و بی اثر نکرده­اند، آنانند که ایمنی دارند و آنان هدایت یافتگانند. هر گناهی شرک است. بنابراین کسی که از همه پلیدی­ها و بدی­ها پرهیز می­کند، این دیگر ایمان خودش را با هیچ ظلمی، با هیچ ظلمی، مخلوط نمی­کند. هر گناهی شرک است، هر شرکی ظلم است. کسانی که ایمان آورده­اند و ایمان خودشان را با هیچ ظلمی مخلوط نکرده­اند، اینها أولَئِكَ لَهُمُ الأمْنُ  امن مال اینهاست.

شاید در این آیه دو نوع تاکید باشد. آیه در فضیلت انصار است: وَالذينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإيمَانَ مِنْ قبلِهمْ يُحِبونَ مَنْ هَاجَرَ إِليْهمْ وَلا يَجدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَة مِمَّا أوتُوا وَيُؤثِرُونَ عَلَى أَنْفسِهمْ وَلوْ كَانَ بهمْ خَصَاصَة وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فأولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ وقتی مهاجران به مدینه آمدند، مردم مدینه و مومنان آن شهر،  به آنها جا دادند. حتی اگر هم به خودش سخت می­گذشت، برادر ایمانی خودش را به خانه خودش می­برد و از همه آنچه که داشت او را برخوردار می­کرد. می­فرماید: وَيُؤثرُونَ عَلَى أَنْفسِهمْ حتی آنها را بر خودشون مقدم داشتند. وَلوْ كَانَ بهمْ خَصَاصَة ولو اینکه خودش مشکل داشت، مثلا فرض کنید اگر دوتا نان داشت و یکی دوتا نان برای خودش هم کم بود اما یك نان را ميداد به مهمانش. با این قسمت کاری نداریم. این عبارت وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فأولَئِكَ هُمُ الْمُفلِحُونَ هرکس که از شر شُحّ نفسش محفوظ بماند، به بخل و حرص شُح می­گويند، هرکس که از بخل و حرص جان خودش محفوظ بماند، فأولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ اینها به فلاح می­رسند. آنجا عرض کردیم که هرکس از ظلم پرهیز داشته باشد هرکس در زندگیش ظلم نباشد، أولَئِكَ لهُمُ الأمْنُ. اینجا می­فرماید که هرکس از بخل و حرص جان خودش محفوظ بماند، بتواند خودش را از شر بخل و حرص نگه بدارد، فأولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ. فلاح یعنی رستگاری. رستگاری یعنی رستن از هرچه رنج می­آورد. اگر آدم از هرچیز که رنج به بار می­آورد نجات پیدا کند این اسمش رستگار است. هرکس از شر بخل و حرص خودش محفوظ بماند خودش را نگه دارد فأولَئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ این هم می­شود مثل کسی که از ظلم پرهیز می­کرد. به نجات و امن می­رسد. فأولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ این آیه ای از سوره حشر بود.

يا أَيّهَا الذينَ آمَنُوا اتَّقوا اللهَ وَلتنظرْ نَفسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتقوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تعْمَلونَ ای کسانی که ایمان آورده­اید پرهیزگار باشید و هر کس وَلتنظرْ نَفسٌ هرکس دقت کند که چه چیزی برای فردایش میفرستد. وَلتنظرْ نَفسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغدٍ آنچیزی را که برای فردا می­فرستد. در میان ما کسی هست که چیزی را برای فردایش می­فرستد؟ نکته اول: اگر من بخواهم چیزی را برای فردایم بفرستم باید به فردا معتقد باشم. انشاء الله ما معتقد هستیم. نکته دوم: باید به یاد داشته باشم. فردا را به خاطر داشته باشم. و نکته بعد: باید از آن هراس داشته باشم. ما وقت این کار را نداریم. وقت اینکه از فردا هراس داشته باشیم نداریم. من به فردا معتقدم، همه ما به فردا معتقدیم. به فردای روزگار همین جهانمان معتقدیم. لذا شما می­روی کار می­کنی. چون به فردا معتقدی. حالا فرض کنید که مثلا من در ساعت 11 که معمولا شام خوردیم، اصلا غصه شام را نمی­خورم دیگر. به فکر شام نیستم. به طور طبیعی آدم فکر صبحانه نیست. من به وجود فردا و فرداها معتقدم که رفتم دنبال کسب و کار. بینید با این مالی که دارم مثلا ده روز، بیست روز هم زندگیم را اداره کنم بس است. اگر بعد از آن فردایی نباشد چه غصه­ای دارد؟ بعدش هم چه؟ هیچ خبری نیست که همه چیز تمام می­شود. اما من چون به وجود فردا معتقد هستم کار می­کنم. شما که جوانی می­روی درس. آن آقا  یک طوری می­دوَد، آن آقا اونطوری می­دوَد. به خاطر اعتقادی که به فردای این جهانش دارد. ولی اصلا من در فکر فرداي قیامت به این معنا نیستم. ببینید من به قبر معتقد هستم و معتقدم که نماز شب ، قبر را روشن می­کند. به امید روشنایی قبرم هرشب به هر نحو شده نماز شبهايم را بخوانم. مثلا برای اصطلاحی که اینطوری گفتند: برای تریاق، تریاق آن حیوانات گزنده ي آن عالم ،صدقه بدهم. من معتقدم. الان ما صدقه می­دهیم برای اینکه برايمان حادثه­ای پیش نیايد. اما یک بار هم برای آن­ طرف صدقه نمی­دهیم. کیست که قصد و غرض این دنیایی نداشته باشد؟ خب اگر قصد و غرض این دنیایی داشته باشی خب به قصد و غرضت می­رسی. شما صدقه دادی به امید سلامتی، صدقه دادی به امید مثلا حالا هرچه. خب به آن می­رسی. من به قصد و غرض آنطرف صدقه نمی­دهم. اینها همه اش فرع این است که من اعتقاد داشته باشم. اعتقاد حرکت به بار می­آورد. اگر حرکت وجود ندارد پس اعتقاد نیست. پس حالا بفرمایید ضعیف است و در غفلت است. ما اعتقادمان ضعیف است و در غفلت است. اگر اعتقاد ضعیف است و در غفلت است من حرکتی برای آنطرف انجام نخواهم داد. ببینید ، به مقداری که من حرکت می­کنم به همان میزان ایمان و اعتقاد دارم. البته مثلا فرض کنید که ما از گناه پرهیز می­کنیم چون می­ترسیم. مثلا فرض کنید که من برايم خمس دادن سخت است. یك وقتهایی پیش میايد دیگر. آدم برايش سختست. حالا مثال­. مثلا یك آقایی پول می­گذارد کنار برای زندگی آینده­اش. مثلا. بعدا می­گويند نمی­شود آقا. پول اگر بماند سال از آن بگذرد، خمس دارد. حالا مثلا فرض کنید برای خرید خانه. معمولا آقایان اجازه نمی­دهند. می­گويند اگر شما پول بگذاری کنار باید خمسش را بدهی. جز مرحوم آقای بهجت. ایشان اجازه می­دادند. بقیه آقایان اجازه نمی­دهند. مثلا اگر من یك تکه زمین بخرم بگذارم برای فردایی که قدرت پیدا کردم آنجا را بتوانم بسازم، مثلا فرض کن آهنش را بخرم، آهن  را بگذارم کنار که برای بعد با این آهنها بتوانم خانه بسازم این عیب ندارد. اجازه می­دهند. نمونه دیگر درمورد جهيزیه. کسی که نمی­تواند جهيزیه را مثلا یکباره تهیه کند، این عیب ندارد كم كم تهیه کند. خمس هم برنمی­دارد. اما معمولا اگر من پول بگذارم کنار، پول خمس دارد. خب این سخت می­شود. من می­خواهم پول جمع بشود. به یك اندازه بشود، بشود با آن خانه بخرم. حالا مثال. یا خانه رهن کنم. سخت می­شود. اما ممکن است من از ترس خدا، یعنی در واقع از ترس قیامت خمسش را بپردازم. ببین این مقدار نشانه ایمان است. هرمقدار از این چیزها، هرچه بیشتر، ایمان بیشتر. یکی ذره ذره محاسبه می­کند. می­داند این کلمه­را که بگويد به درد قیامتش می­خورد. هرکس میامد پیش مرحوم جد ما، می­گفت آقا یك استخاره بفرمایید. اول یك حدیث برايشان می­خواندند. می­دانستند یك حدیث که می­خواند دارد یک گلی در باغ آخرتش می­کارد. شما اگر بدانید هر حدیث که خواندید یك گل ماندگار در باغ زندگی آخرتتان، اصلا باغ سرنوشت خودت، در سرنوشت خودت یك گل می­کاری، خب می­کاری دیگر. رفته بودند به دیدن مرحوم آیت الله بروجردی بعد از سلام و علیک و حال شما خوبست آنجا نشستند عرض کردند که آقا من استخاره کردم که یك حدیث خدمت شما بخوانم. بعضی از کسانی که آنجا بودند می­خواستند اشاره کنند که در محضر آقا نمی­شود. آقای بروجردی یك مقدار گوششان مشکل داشت. دستشان را کنار گوش گذاشتند که نه آقا بفرمایید، بفرمایید. مثلا استفاده می­کنیم. بعد هم موعظه یك نیم ساعتی شد. یک موعظه هم که خیلی حرف اصلی بود این بود: فرمودند که هَلکَ مَن لیسَ له حَکیمٌ یُرشِدُه کسی که یك استادی، یك معلم حکیمی، نداشته باشد هلاک می­شود. معلمی که او را ارشاد کند. تا سرخود زندگی نکند. ماها معمولا سرخود زندگی می­کنیم. هرکس سرخود زندگی بکند هلاک است. هرکس. هَلَکَ مَن لَیسَ لَهو حَکیمٌ یُرشِدُه یک معلم حکیمی نداشته باشد. هرکس نداشته باشد. بعد هم فرمودند که آقا شما هم یك معلم حکیمی می­خواهی. شما هم یك کسی ­را می­خواهی. شما معلم حکیمت امام زمانست. امام زمان هم یك معلم حکیم می­خواهد. ايشان معلم حکیمش خداست. ما سرخود زندگی می­کنیم.

بله اعتقاد آدم را به حرکت میاورد. من به اندازه ایمانم حرکت می­کنم. ببینید نمونه عرض می­کردم. مثال خمس را عرض کردم. خب ما سر خمس می­ترسیم. اما نماز قضايمان را... مثلا، تقریبا همه اینطور هستند ، اوایل تکلیفشان ­را انقدر عقل رس نبودند. نماز می­خواندند. یك وضو و غسلی هم داشتند. حالا که عقل رس شده، وضو و غسلش تصحیح شده، نمازش تصحیح شده. خب باید آن نماز گذشته­را قضا کند. اما این می­ماند. امروز می­گويم فردا، فردا می­گويم پس فردا. چرا؟ چرا من نمی­ترسم؟ کمبود است. حالا نمونه­های مربوط به امثال خودمان را دارم عرض می­کنم. آن مقداری که من را به حرکت واداشت ایمان است. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اگر کمبود حرکت وجود داشت، کمبود ایمان است. اینکه یك تکه­اش کم است، یك تکه­اش هست، یك تکه­اش نیست، یك تکه­اش هست، یك تکه­اش نیست، معلوم می­شود ما معیار حداقلی ایمان را نداریم. حداقل را نداریم. ببینید حالا فرض می­کنیم برای شما یك ظرف حلوا آوردند، نصف ظرف حلواست. اینطوری. اگر یك ظرف حلوا میاورند باید تمام ظرف حلوا باشد یك حسابی دارد دیگر. حالا اگر ظرف ایمانمان نصفه باشد، اگر آدم حداقل را نداشته باشد، اگر نصفه باشد، خطر دارد. نمیدانی آن لحظه آخر چطوری می­شود. اگر این ظرف پر است، زور شیطان نمی­رسد. محلی برای حمله ندارد. ببینید شیطان تمام عمر را در یك لحظه به باد می­دهد. ما تمام عمر را جنگیدیم، با شیطان جنگیدیم. حالا مثلا فرضمان اینست آدمی که می­خواهد از گناه و حرام و... پرهیز کند در تمام عمر جنگیده. خب شیطان در یك لحظه تمامش را به باد می­دهد. خب برای او خیلی خوبست دیگر، پس در یك لحظه میايد. آنوقت این هم جدی میايد. می­گويند شیطان به آن بنده خدایی که دار زدند گفت یك سجده بر من بکن من نجاتت می­دهم. گفت در این وضع که نمی­شود سجده کرد. گفت حتی به سر اشاره کن. اشاره کرد و به باد رفت. یك لحظه.

اگر آدم حداقل لازم از ایمان را داشته باشد، شیطان زورش نمی­رسد. حداقل لازم از ایمان این است که شما هیچ جا کم نیاوری. باید هیچ جا کم نیاوری دیگر. مثلا ما عدد میلیارد را ندیدیم. خیلی بزرگست دیگر. ندیدیم. حالا فرضا، این خیلی بزرگی که می­تواند همه چیز زندگی ما را به هم بزند، یك چنین پولی به من دادند، برای من با صد تومانی فرقی نمی­کند. اگر آن حداقل لازم ایمان را دارم این هیچ فرقی نمی­کند. من نه به این دست دراز می­کنم نه به صد تومان. صد تومان را چطور آدم بی اعتنا می­گذرد؟ از این هم به همان اندازه بی اعتنا می­گذرد. حالا این مثال عرض کردم. زیباترین مناظر عالم، دیگر حالا نمی­خواستم توضیحات دیگر عرض کنم، فرق نمی­کند. وقتی حرام است، من رويم را می­گردانم. فرق نمی­کند. این حداقل است. حداقل. هیچ جا آدم کم نمی­آورد. این حداقل، برای عبور از لحظه مرگ لازم است. اگر کمتر باشد، ولو یك کمی کم باشد، در لحظه مرگ شیطان به سراغمان میايد.

یکی از دوستان احتمالا یك کسانی را به صورت چوب، خواب دیده بود. به استادش گفته بود، قرآن دارد: كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَة در مورد منافق دارد. اینها مثل یك چوب­هایی­اند که خوب ساخته و پرداخته بشود. این آن چوب است. یعنی خطر دارد، خیلی خطر دارد. ببینید یك قلعه­ست، قلعه مستحکم است، هیچ جایی رخنه ندارد. خب شیطان نمی­تواند بیايد. از کجا بیايد وارد بشود؟ اما یك دانه، فقط یك دانه رخنه داشته باشد میايد. از همان یك رخنه وارد می­شود. داستان دارد که یك کسی مثلا به بچه­اش خیلی علاقه­مند بود. مثلا یك کسی به کتاب، نمونه­های متعدد گفتند. شیطان مثلا آن چیز قیمتی و عتیقه ا­ش را آورده بود و گفته بود اگر شهادتین بگويی می­زنم می­شکنم. مثلا. فقط یك رخنه داشت. حالا مثلا بعد که خدا خواست و نجات یافت و در آن جریان از دنیا نرفت مثلا فرض کنید رفته این چیزی که بهش دلبستگی داشته زده و شکسته. یك رخنه باشد، از همان یك رخنه میايد.

پس یك حداقل لازم از ایمان، معیار این است که به من بگويند مومن. یعنی آن جاهایی که قرآن از مومن صحبت کرده، إِنَّمَا المُؤمِنُونَ الذينَ إِذا ذكِرَ اللهُ وَجلتْ قُلوبُهُمْ و تتمه، آنها یك چیزهای بالاتری است. این حداقلی ست که می­تواند مایه ي نجات باشد. خطر آخر عمر، یا خطر در این دنیا، فرقی نمی­کند. در این دنیا هم نلغزیده.

اما آدم گاهی می­بیند یك بزرگی لغزیده معلوم می­شود تنها این نیست. همان لغزشهایی که زمانهای خودمان اتفاق افتاد. یك داستانی برايتان از قدیم، چندین بار هم عرض کردم. یك حاج محمد حسن اخوان داشتیم، خدا رحمتش کند. ایشان شب خواب دیده بود که در یك دره­ای گرفتار است دیوارهای بسیار بلندی هم دور تا دور این دره است. هیچ راه نجاتی، هیچ راهی وجود ندارد. اینطرف، آنطرف را نگاه می­کند یك راه نجات پیدا کند. در همان عالم خواب دید یك پنجره باز شد، مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی سر از آن پنجره آورد بیرون. حاج اخوان گفت: آقا به داد من برسید. فرمودند بند لباس و غذايت نباش از اینجا نجات پیدا می­کنی. این بچه­ها می­گفتند که دیگر بعد از این خواب ایشان لباس و غذا چیست؟ من شب میايم خانه، می­بینم مثلا غذا فرض کنید که فلان چيز است اوقاتم تلخ می­شود. دیگر نباید برای هیچ نوع غذایی اوقاتت تلخ بشود. لباس چه بود؟ حالا این دوتا بند است. هزار بند دیگر هم هست.

يَا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا اتقوا اللهَ وَلتنظرْ نَفسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلونَ  آدم باید به آن فردا معتقد باشد. اگر معتقد باشد، آن اعتقاد آدم را به عمل وامی­دارد، به کار وامی­­دارد. شما به مقدار اعتقادتان کار می­کنید. اگر اعتقادت هیچ مشکلی ندارد، پس تمام مدت داری کار می­کنی برای آخرتت. وَلتنظرْ نَفسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ همه چیزت می­شود مقدمه برای آخرتت. همه چیز. باید اینطور باشد. همه چیز باید برای این باشد. اگر یادتان باشد باز یك وقتی این بحث را کردیم. وَمَا خلقتُ الجنَّ وَالإنْسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ فرمودند دوتا انحصار در این آیه هست. یکی اینکه جز مرا نپرستید. یکی اینکه جز عبادت نکنید. جز مرا و جز عبادت را. تمام زندگی تو عبادتست. اگر تمامش عبادت بود و همه هم عبادت خدا بود یعنی خالص، تازه به هدف خلقت رسیده ای. اینطوری می­شود. اگر اعتقاد خدشه ندارد همه اش می­شود کار برای آخرت. در آن آیه شریفه می­فرماید: وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَة وَسَعَى لهَا سَعْيَهَا هرکس که اراده آخرت کند، هرکس آخرت را بخواهد، وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَة هرکس، آخرت را بخواهد وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا و سعی در خور آخرت بکند، سعی در خور آخرت اینست که تمام سعیت برای آخرت باشد. با توجه به آن آخرتی که ما می­شناسیم، می­دانیم، فقط می­دانیم، آن آخرت که می­دانیم، شما نمی­توانی یك کار، یك کار، فقط یك کار را نکنی. برای او نکنی. تو می­دانی هر کاری بکنی آنجا ماندگار است. هرکاری برای اینجا بکنی به باد رفته. شما هرکاری کنی به آن احتیاج داری. نه اینکه به ده تا از آن احتیاج داری و به یازدهمی احتیاج نداری. اصلا فرض نداره. همه اش احتیاج است. بنابراین نمی­شود یك لحظه از لحظات تمام روز من بگذرد و کاری برای آخرت نکرده باشم. اگر نکرده باشی معلوم می­شود سعی درخور آخرت نکردی. سعیت کم دارد. آخرت هم آقا یک، بینهایت است. شما برای یک امر بینهایت باید بینهایت کار بکنید.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتقوا اللهَ وَلتَنْظرْ نَفسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ هر کس دقت کند که چه چیزی برای آخرتش می­فرستد. ببینید بین اعمال و رفتار ما می­شود من یك کاری بکنم در زمین بماند. همان کار را بکنم در فوق عرش باشد. یک کار واحد. یك نماز صبح را که شما خواندی، این نماز صبح می­تواند روی فرش باشد، می­تواند درعرش باشد. از ترس بخوانم، به امید بخوانم. به حب بخوانم. امام فرمود: ولکنّی أعبُدُه حُبّا یا مثل تاجر هستم به امید می­خوانم. این کار را بکنی، اگر دو رکعت نماز صبح اول وقت بخوانی، اگر به جماعت بخوانی اینطور می­شود. این می­شود امید. به امید ثوابش خواندی. یك کسی اعمالش از سر ترس است. آقا دیر شد نماز دارد قضا می­شود. عجله كن بچه نمازت را بخوان. از ترس می­دود نمازش را می­خواند. خب این از ترس خوانده. كسي كه از ترس خوانده، كسي که به امید می­خواند، كسي که ولکنّی اعبُدُه حبّا  از سر حب می­خواند، بین آن حبّا و آن ترس زمین تا آسمان فاصله است. آن را دیگر در هیچ ترازویی نمی­شود گذاشت. در ترازو جايش نمی­شود.

آنهایی که آنطوری هستند یك کار خوبی که می­کنند، یادشان می­رود. این نمازها را که بهترین نماز عالم است خوانده یادش می­رود. آدم اگر کارهای خوبش یادش می­رود، آن کار خوب قبولست. اگر یادتان ماند، شما رفتی زیارت کربلا، چه زیارت خوبی بود. خوب بود دیگه. بهره اش را بردی. اما اگر آدم کار خوبی که کرد در خوبیها درجه یک بود، طبق همان مساله که عرض کردیم، از سر حب بود، یادت می­رود، یا فرمایش امیرالمومنین که ظاهرا اینطورست: من او را (خدای متعال را) اهل برای عبادت یافتم. او سزاوار بود که من در برابرش به خاک بیفتم. به خاک افتادم. باز هم همان عبادت تاجر و اینها را فرمودند. سه چهارتا روایت در این زمینه هست. این بهترین عبادات را کرده. اما اصلا چُرتکه نینداخته. دیگر چرتکه نینداخته. همه مالش را در راه خدا داده یادش رفته که چه دادم به چه کسی دادم. آنوقت این می­ماند. اگر یادت برود، می­ماند. یادت بماند، مدام محاسبه کنی نمی­ماند. آن چیزی را که برای فردا می­فرستیم، آنچه که برای فردا می­فرستی دقت کن چه می­فرستی. آقا یك دانه هم باشد خوبست. یك دانه عمل بی غل، یك عمل بی غل، بی ریا، همان آدم را نجات می­دهد. یك عمل بی غل

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای