جلسه پنجشنبه 1/2/1390 ( جنود عقل و جهل )
جلسه پنجشنبه 1/2/1390 ( جنود عقل و جهل )
عرض کردیم انسان با شروع در ایمان، در آن لحظه ­ای که به ایمان می­ رسد به یک نور رسیده است.قبلا این حیات را نداشته و حالا بعد از ایمان به یک درجه بالاتری از حیات رسیده و خدای متعال برایش نوری قرار داده که با آن چراغ در میان مردم زندگی می­ کند.

أعوذ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قوّهَ إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطـّیبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لَعنَة الله عَلی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَوم الدّین

گاهی برخی از دوستان چند روز به جلسه نمی­آیند. به چه دلیل؟ ببینید اینجا مجلس تذکر است. انسان در طول زمان یک حرف ­هایی را فراموش می ­کند. اینجا دور هم جمع می­ شویم تا اینها به خاطرمان بیاید. زیرا اگر انسان غفلت کند، کم کم به غفلت تام می ­رسد و ممکن است کم کم دستورات و حتی نماز را از دست بدهد. برای اینکه ما در یک حداقلی بمانیم اگر کسی کار کند، از حداقل به حداکثر می­رسد و اگر کسی کار نکند با حضور در جلسات تذکر این حداقل را نگاه می­ دارد. این دور هم جمع شدن و قرآن خواندن و توسل کردن ­ها و روضه خواندن ­ها و مطالبی که بنده عرض می­ کنم در اصل برای این است که مجلسی باشد برای یادآوری و تذکر.

هفته قبل بحثی را عرض کردیم که حالا آن را تکمیل و تقویت می­ کنیم. عرض کردیم انسان با شروع در ایمان، در آن لحظه ­ای که به ایمان می­ رسد به یک نور رسیده است. در آیه 122 سوره مبارکه انعام می­ فرماید:أوَمَنْ كانَ مَيْتا کسی که مرده است، که عرض کردیم این مردگی به معنای مردگی از ایمان است. فأحْيَيْناهُ وَجَعَلنا لهُ نورًا آدمی که ایمان ندارد در این آیه مرده محسوب می ­شود اگرچه زنده است اما زندگیش زندگی حیوانی است. اگر این آدم به خدا و قیامت ایمان پیدا کرد، به یک نور و یک حیاتی می ­رسد. قبلا این حیات را نداشته و حالا بعد از ایمان به یک درجه بالاتری از حیات رسیده و خدای متعال برایش نوری قرار داده که با آن چراغ در میان مردم زندگی می­ کند. زمانی که انسان ایمان دارد مطابق با ایمانش حرف می­ زند، مطابق با ایمانش نگاه می ­کند، به هر جایی نگاه نمی ­کند، طبق ایمانش غذا می­ خورد، مطابق با ایمانش کار و کسب می­ کند. اگر ایمان باشد آن حداقل لازم تمام زندگی انسان را پوشش می­ دهد. اگر من گاهی در زندگی کم می ­آورم، مشخص می­ شود که حداقل لازم را ندارم. مثلا اگر وقتی عصبانی می­ شوم، هرچه به زبان می ­آورم، مشخص می ­شود این ناشی از یک کمبود است. کمبود از یک حداقل. اگر انسان از حداقل کمبود داشته باشد در آن لحظه اساسی زندگی که همان زمان مرگ و انتقال از این دنیا به آن دنیاست، در معرض خطر خواهد بود. ممکن است شیطان بیاید و آن مقدار اندک ایمان را از انسان بگیرد. اگر انسان می ­تواند گاهی گناه کند، نشان­ دهنده این است که آن حداقل لازم را ندارد. اگر کسی حداقل لازم را ندارد، جای خطر است. خب آن ایمان یک حیات و یک نور می­ آورد.

بعد عرض کردیم انسان باید کار کند که تمام اعمال شرعی انسان مانند نماز همان کار است. مثلا این هفده رکعت نماز کار است. البته این نمازهایی که ما می­ خوانیم کار بسیار کمی است. اگر انسان نماز واقعی بخواند کارش کافی است اما این نماز های ما کافی نیست. نماز ما مثل این است که با آن یک گندم جمع کرده­ ایم. خب با یک گندم نمی ­توان کاری کرد. مثلا هفده رکعت هفده گندم می­ شود. با هفده گندم هیچ چیز درست نمی ­شود. این آدم یا باید عملش را بیفزاید یا کار دیگری کند. آن کار دیگر چیست؟ آن کار دیگر مراقبت از رفتار و اعمال است. اگر انسان از اعمال و رفتارش مراقبت کند و همه کارش را با حساب و کتاب انجام دهد، یک گندمش سیصد گندم می­ شود. نمازش قیمتی می­ شود. آدمی که از رفتار و اعمالش مراقبت می ­کند همان هفده رکعت نماز برایش کافی می ­شود. آدمی که جدا از رفتار و اعمالش مراقبت می ­کند و تمام کلمات و نگاه­ هایش حساب شده است، رفتار و اعمالش بسیار قیمتی خواهد بود. آنگاه دیگر نمازش یک گندمی نیست. قیمت پیدا می­ کند. آنوقت هرچه زمان می­ گذرد قوت انسان در مراقبه بیشتر می­ شود. قوت که زیادتر شود، دقیق ­تر می­ تواند مراقبت کند. دیگر چیزی از دستش خارج نمی ­شود و دچار غفلت نمی­ شود. فراموش نمی­ کند. در طول زمان مراقبه قوت می ­گیرد و به صورت ملکه درمی ­آید و اعمال انسان قوت می ­گیرد. آنوقت اعمال قیمتی می ­شود. نتیجه آن قوت اعمال این است که انسان در حال کسب نور است. یعنی در آن حیات اولی که در هنگام دست یافتن به ایمان به آن رسید، قوت پیدا می ­کند. سرانجامش حیاتی است که هیچ چیز آن را خدشه­ دار نمی­ کند. ببینید حادثه قیامت و مرگ بسیار مهم است. حادثه مرگ بسیار مهم است. زمانی­که حادثه قیامت رخ دهد، انسان صدهزار مرگ را فراموش می­ کند. حادثه بسیار مهم است. بنده زمانیکه این حادثه به خاطرم می­ آید خودم را به غفلت می ­زنم. یعنی قابل تحمل نیست. اما اگر انسان به آن حیات برسد که در اثر تمرین روی اعمال خوب و در اثر مراقبت و تقویت آن بدست می ­آید، آن حیات قوت می ­گیرد تا به جایی می ­رسد که هیچ خدشه ای به آن حیات وارد نمی ­شود. در آیه 62 سوره مبارکه یونس می­ فرماید:ألا إِنَّ أولياءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَليْهمْ وَلا هُمْ يَحْزَنونَ مردم عالم بدانید اولیاء ما به یک حیاتی رسیده ­اند که هیچ چیز آن حیات را خدشه ­دار نمی­ کند. لا خَوْفٌ عَليْهمْ هیچ ترسی برایش پیش نمی­ آید. قیامت شده است؟ خب شده باشد. چنین فردی مشکلی ندارد. حادثه ­ای که در او تاثیر بگذارد و او را محزون کند وجود ندارد. به یک عیشی می ­رسد که هیچ چیزی آن عیش را خدشه­ دار نمی ­کند. فرض کنید یک مجلس عیشی باشد که همه بسیار خوش باشند. اگر یک حادثه بدی رخ دهد عیش همه مُنـَقـّص می ­شود. مجلس به هم می­ خورد. عیش می­ شکند. اما برای آدمی که به آن حیات رسیده، عیشش دائمی می­ شود و هیچ چیز عیشش را منقـّص نمی ­کند. داستان حضرت امام حسین (علیه السلام) را مکرر شنیده ­اید. می ­گویند هرچه حوادث روز عاشورا سنگین­ تر می ­شد، صورت ایشان بیشتر گل می ­انداخت. بسیار عظیم است. یعنی عیششان بیشتر می ­شد. عیش و شادمانی درونی. برایش عیدی می ­شود که آن عید هیچگاه پایان نمی ­پذیرد. اگر انسان به آن حیات برسد و آن حیات درونش قوت پیدا کند، عیدش همیشگی می­ شود.

حالا می­ خواهم چیزی به حرفم اضافه کنم. ببینید در اثر این ایمان انسان یک چیز دیگری هم بدست می­ آورد. به یک حیاتی می ­رسد که دیگران آن را ندارند، به یک نور می­ رسد که دیگران آن را ندارند و به چیز دیگری نیز می ­رسد که در اینجا می ­خواهیم عرض کنیم. حضرت صادق (علیه السلام) می­ فرمایند: عقل و جنود آن را بشناسید و جهل و جنود آن را بدانید. عرض کرد فدایت شوم ما چیزی بلد نیستیم مگر اینکه شما به ما بیاموزید. اگر به ما نیاموزید بلد نیستیم. فرمود إنَّ اللهَ جَلَّ سَنائهُ خَلـَقَ العَقل خدای تبارک و تعالی عقل را خلق فرمود. وَ هُوَ أوَّلَ خَلق مِنَ الرّوحانیّین عقل اولین خلق از موجودات روحانی این عالم بود. آن را در دست راست عرش خلق کرد. از نور خودش آن را خلق کرد و به او فرمود بیا و او آمد. فرمود برو و او رفت. فقالَ الله تبارَک وَ تعالی خدای تبارک و تعالی فرمود خَلقتـُکَ خَلقا عَظیما من تو را بسیار عظیم خلق کردم. و تو را اکرام کرده­ ام و تو را بزرگ داشته ام و تو نسبت به تمام مخلوقاتم برتری. قالَ ثـُمَّ خَلقَ الجَهل عقل را از نور خودش خلق کرد و جهل را از بحر اُجاج که یک دریای شور است خلق کرد. آن دریا تاریک بود. فرمود پشت کن و او پشت کرد. فرمود که رو بیاور و او نیامد. فرمود کبر و استکبار ورزیدی. مانند داستان شیطان که او استکبار کرد. او را لعنت کرد. اینها از حد فهم ما خارج است. فعلا کاری نداریم. ان شاء الله به آن بخش که مربوط به بحثمان است می رسیم. ثـُمَّ خَلقَ لِلعَقل خَمسَة وَ سَبعینَ جُندا بعد از این برای عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد. وقتی جهل اکرامی که خداوند متعال نسبت به عقل کرد را مشاهده کرد، عداوت او را در ضمیر خودش گرفت. جهل دشمن عقل است. عرض کرد بار الها هذا خَلقٌ مِثلِهِ خدایا این هم جزء مخلوقات توست. او را خلق کردی و گرامی داشتی و به این همه لشکر گرامی داشتی. من ضد او هستم و هیچ قوّتی ندارم. فاعطِنی مِن الجُندِ مِثل ما أعطیتـَهُ همان مقداری که به او لشکر عطا کردی به من هم لشکر بده. فقالَ نـَعَم باشد اما اگر بعد از اینکه من به تو این مقدار قدرت دادم، عصیان ورزیدی و گناه کردی، أخرَجتـُکَ وَ جُندُکَ مِن رَحمَتی تو و لشکرت را از رحمت خودم خارج می­ کنم. گفت قبول کردم. بنابراین فأعطاهُ خَمسَهَ وَ سَبعین جُنداً هفتاد وپنج لشکر هم به جهل عطا فرمود. فکانَ مِمّا أعطی العَقلَ مِنَ الخَمسَهَ وَ سَبعین الجُند از آن هفتاد و پنج لشکری که خدای متعال به عقل عطا کرد، خیر و خوبی جند عقل است. خوبی چیست؟ بعد فرمودند وَ هُوَ وَزیر العَقل این درجه اش از تمام لشکر عقل بالاتر است و برای عقل وزیر است. از عقل جز خوبی برنمی آید. در آن بحثمان عرض کردیم اگر کسی ایمان پیدا کرد، حیات تازه دارد. نور تازه دارد. هر نمازی که شما می ­خوانید دارید کار ایمانی می­ کنید. پس ایمان قوت می گیرد و آن نور تقویت می شود. خود آن نماز یک خوبی است و آن خوبی عقل است. لشکر عقل است. نماز یک فرد از عقل است. یک تمرین ایمانی است و به دست آوردن یک مقدار نور و یک مقدار عقل تازه است. پس ایمان و نور و عقل است. اگر خاطرتان باشد عرض کردیم تمام سرمایه آدم در قیامت همان نوری است که کسب کرده است. نور ایمان و عمل و اخلاق کسب کرده. اینها همه نوری است که همراهش هست. مثل آدمِ سرمایه دار که سرمایه اش همراهش هست. این سرمایه قابل گرفتن نیست. مانند داستان کسی که دزدان کتاب هایش را بردند و گفتند برو چیزی را تحصیل کن که دزد نتواند ببرد. این از آن سرمایه هایی است که دزد نمی تواند ببرد. البته دزد در اینجا شیطان است. شیطان دستش به آن سرمایه نمی رسد. شیطان دستش به ایمان نمی رسد. اگر چنگش رسید به جایی رسیده که من نقص ایمانی دارم. آنجا پنجه اش گیر می کند. اگر خاطرتان باشد در آن طرف گفتند که جهل را از یک بحر اجاج خلق کرد که ظلمانی بود. آن طرف ظلمت است و این طرف نور. دست ظلمت به نور نمی رسد. نور بر ظلمت غلبه دارد. اگر جایی کم بوده پس ظلمت است و آنجا دست شیطان می رسد. وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّر خیر را وزیر عقل قرار داد و شر را ضد آن قرار داد. بنابراین شر وزیر جهل است. پس هرچه شر در عالم هست از جهل است و هرچه خیر و خوبی در عالم هست از عقل است. ببینید فرض کنید من یک کلمه خوب گفتم. این کلمه که خوب است از عقل است. اگر همه شب و روز من غرق خوبی است پس من غرق عقل هستم. این سرمایه می شود. آنجا گفتیم سرمایه نور و ایمان است و اینجا می فرماید سرمایه اش عقل است. حدیثش را قبلا عرض کردیم: العَقل ما عُبَد بهِ الرَّحمن وَ اکتـُسِبَ بهِ الجَنان انسان با عقل بهشت را می خرد. در قیامت یک کاسبی هست که شما می روی عقل می دهی و بهشت می خری. حالا طبق آن حرف های گذشته شما آن نوری که همراهت هست را می دهی و بهشت می خری. آن نوری که در جان شماست یک حقیقت خارجی هم دارد. نمازی که شما می خوانی یک نوری در جان شما می شود و در خارج هم یک باغی در عالم خارج می شود. آدمی که به بهشت می رود حداقل دو نوع بهشت دارد. یک بهشت در خارج دارد که باغ و بستان است و درختانی که در زیرش نهرها جاریست و قصرهاست و غُرَفٌ مَبنِیة عَلی غُرَفٍ  قصرهایی که طبقه طبقه روی هم ساخته شده، طبقات مختلف قصرها و حور و قصور و... یک بهشت هم در دل آدم است که آن را از همان نور آورده. از همان عقل و حیات است. اگر آن حیات قوت پیدا کند آدم از همین جا به آن بهشت باطنی می رسد. بهشت آدم از همین جا شروع می شود. کربلایی ها بهشتشان از همین جا شروع شده بود. حالا حداقل بزرگانشان اینگونه بودند.

وَالایمان ایمان یکی از جنود عقل است. عقل و ایمان یک چیز بود دیگر. عقل همان خوبی است و هرچه خوبی است از عقل است. ایمان هم یکی از جنود عقل است که ضد آن کفر است. اگر کسی گرفتار جهل شود، گرفتار کفر است. یکی دیگر تصدیق است. تصدیق عملی و قلبی. ضد آن جهود و انکار است. یکی دیگر رجاء و امید به خداست. آقا این امید به خدا بسیار مهم است. آدم های درجه یک در اثر سال های دراز ریاضت و زحمت کشیدن برای اخلاق و عملشان به این امید می رسند. امید به خدا. اصلا خدای متعال با آن گمان خوب و حسن ظنی که هرکس به او داشته، با او عمل می کند. تو چه گمانی به من داشتی؟ هرچیز که به من گمان داشتی همانطور با تو عمل می کنم. و این گمان خوب ثمره زحماتی است که انسان کشیده است. اگر آدم به گمان خوب رسید نجات یافته و تمام شده. هیچ شیطانی دستش به آن آدم نمی رسد. یک وقت حاج آقا حق شناس یک فرمایشی فرمودند و درموردش توضیحی ندادند. من درموردش بسیار فکر کردم. آدم باید برای کارهای دینی اش وقتی بگذارد. اما معمولا ما در پس مانده اوقات دیگرمان به کارهای دینی می پردازیم. حاج آقا بسیار به حضرت امام اعتقاد داشتند. فرمودند که یک چیز بسیار گران قیمتی در سینه امام بود. بعد هم از بزرگان تراز اولی نام بردند و گفتند آنها این را نداشتند. من روی این حرف بسیار فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم: امام در انتهای عمر مبارکشان فرمودند من دارم از خدمت شما مرخص می شوم با قلبی آرام و مطمئن. یعنی چه؟ یعنی گمانم به خدا خوب است. می دانم او با بنده اش خوب رفتار می کند. او با مهربانی و کرم و رحمتش رفتار می کند. اینگونه است. کاملا مطمئن بودند. این نتیجه آن زحماتی که ایشان یک عمر کشیده اند. یک عمر مودب بودند. یک عمر مراقب بودند. یک عمر مهربان بودند. همینطور از این صفات خوب بشمارید. ثمر داده و ثمرش همان حسن ظن به خداست. خدای متعال هم با آن حسن ظنش با او برخورد می کند. هرچه در مورد خدا متعال فکر می کرده خدا با او همانطور عمل می کند. مثلا اگر فکر می کرده مرا نزد رسول خدا می برند  همان کار را با او می کنند. ما باید کمی به خودمان دقت کنیم تا بفهمیم نظرمان نسبت به خدا چیست. درمورد خدا چگونه فکر می کنیم. مشخص می شود کارهایی که تا به حال انجام داده ایم کاری نبوده. واقعا هم کاری نبوده. آن مراقبت کمر آدم را خم می کند. جگرشان می سوزد. ما که نچشیده ایم و یک ذره اش را هم انجام نداده ایم.

مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد روز عاشورا در یکی از مجالس روضه درجه اول تهران به منبر رفته بود. بسیار شلوغ بود. من به آنجا رفته بودم. روز عاشورا هم آنقدر شلوغ بود و گریه و ناله بود که روضه خوان اصلا نمی توانست روضه بخواند. من در خاطر دارم که روضه خوان مدام فریاد می زد تا خانم ها را ساکت کند. حالا آقا شیخ محمد حسین به منبر رفته بود و  روز عاشورا روضه حضرت رضا (علیه السلام) را خوانده بود. همه در دلشان می گفتند این چه کاری است؟ فرمودند که آقای قبلی روضه خیلی خوبی خواند و مجلس را بسیار گرم کرد. وقتی من پایم را روی منبر گذاشتم نفسم به من گفت که روی دست این یک روضه بخوان. اینگونه مراقب خودشان بودند. روضه حضرت رضا (علیه السلام) را خواند تا با نفسش مبارزه کند. این یک نمونه است. در حدیث معراج آمده که یَموتُ اَحَدَهُم فی کلِّ یَوم سَبعین مَرَّه کسانی که اهل آخرت اند گاهی ممکن است در یک روز هفتاد با از این بلاها بر سر نفسش بیاورند. ظاهرا هم کسی نمی فهمد این چکار کرد و چه آتشی به جان خودش انداخت. چگونه می شود جلوی این جمعیتی که همه منتظر روضه امام حسین اند همچین کاری کرد؟ بسیار سخت است. انسان باید در معرض چنین اتفاقی قرار گیرد تا متوجه سختی اش شود. این را به عنوان مثال عرض کردم. این زحمات آن حسن ظن را می آورد. دیگر از آن طرف نمی ترسد. همه اش امیدوار است. البته اگر بترسی هم به یک چیزی می رسی ها. اگر امیدوار باشی هم به هرچه امیدواری می رسی. اگر به برترین مقامات عالم امیدوار باشی به آن می رسی.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای