غفلت
غفلت
ماده ی غفلت، در قرآن کریم بسیار بکار رفته است، و از این تعداد، بیشتر از یک سوم ،یعنی چهارده آیه به بحث از غفلت، به مفهوم اخلاقی آن، می پردازد....

 بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد الله رب العالمین
 کما هو اهله و الصلوه و السلام علی خیر خلقه محمد و آله

ماده ی غفلت، در قرآن کریم بسیار بکار رفته است، و از این تعداد، بیشتر از یک سوم ،یعنی چهارده آیه به بحث از غفلت، به مفهوم اخلاقی آن، می پردازد. غفلتِ به این معنا یکی از حالات مربوط به شعور و آگاهی آدمی است، و به عنوان یک حالت غیر پسندیده، در قرآن کریم به بدی یاد شده است.

مفهوم شناسی غفلت

لغت شناسان و مفسّران، غفلت را به معنای سهو و نسیانی دانسته اند که گاه بر انسان عارض می شود، و ناشی از این است که انسان برای حفظِ آگاهیِ نسبت به معلومات قبلی و یا اشیاء موجودِ نزد خویش، سهل انگاری و سستی کرده است، و بدین جهت آن ها را فراموش کرده و دیگر به یاد ندارد .

به این معنا که انسان گاهی چیزی را می دانسته یا شیئی خاصی را به همراه داشته؛ اما از سر بی توجهی آن را فراموش کرده و اکنون بیاد ندارد.  یا حتی چیزی را در برابر روی خویش دارد؛ اما به خاطرِ بی توجهی، آن را نمی بیند. این نسیان و این سهو، از ندانستن و یا نداشتن و نبودن نیست؛ بلکه با دانستن ابتدائی و بهمراه داشتن چیزی آن را به فراموشی سپرده، و یا با بودن چیزی آن را نمی بیند. غفلت چنین نسیان و سهوی است.[1] بنابراین سهو و نسیانی  که در غفلت وجود دارد،  می تواند یک سهو و نسیان عادی و معمولی نباشد؛ زیرا در سهو و نسیانی معمولی، شخص چیزی می دانسته بعد آنرا فراموش کرده اما در غفلت، دامنه خیلی وسیعتر است و دو صورت دیگر را نیز می گیرد: اول اینکه شخص چیزی را بهمراه دارد، و آنرا از یاد می برد. دوم اینکه چیزی را در برابر روی دارد اما آن را نمی بیند.

انواع غفلت:

غفلت اقسام و انواع مختلفی دارد؛ به این معنا که این مفهوم به خاطر اضافه شدن به چند مفهوم دیگر، به اقسام متعددی تقسیم می شود. در قرآن به چند نوع از انواعِ غفلت اشاره شده است: غفلت از یاد و ذکر خداوند متعال، یک قسم از اقسامِ غفلت است. غفلت از حضور و علم او قسمی دیگر، غفلت نسبت به آیات الهی و غفلت نسبت به حساب و قیامت و مسئولیت انواعی دیگرند.

غفلت ازمقام ربوبیت الهی :

بر اساس نظر قرآن، غفلت می تواند، همه چیز را از خاطر انسان محو کند؛ اما نمی تواند، شناخت خدا را از او بگیرد، و این یک اصل قرآنی مهم بشمار میرود.

قرآن معتقد است، انسان در یک جریان فوق زمانی، حادثه ای را پشت سرگذاشته و در آن بعد از مشاهده ی حقیقت خویش، میثاق و عهدی به عهده گرفته است، و این میثاق یک میثاق معرفتی و توحیدی است، و انسان به خاطر این میثاق ، هیچ عذر و بهانه ای برای خدا نشناسی ندارد .

قرآن می فرماید: « ... پروردگار تو از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را برگرفت، و آنها را گواه بر خودشان قرار داد (، و آنگاه از آنها پرسید:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بله، گواهی دادیم (، و این مشاهده اتفاق افتاد، و این اقرار گرفته شد) تا مبادا در روز قیامت بگوئید: ما از این امر غافل بودیم ... یا بگوئید: پدرانمان پیش از ما مشرک بودند. ما هم فرزندانی بعد از آنها بودیم (چاره ای جز پیروی از آنان نداشتیم) آیا ما را به آنچه باطل گرایان انجام داده اند کیفر می دهی؟»[2]

آیه شریفه می خواهد بگوید: خداوند متعال با فرد فرد انسان ها، یک رویارویی داشته و آنها با مشاهده نفس خویشتن، پروردگاری و ربوبیّت او را مشاهده کرده اند، و آنوقت، او از ایشان سوال کرده است: آیا من ربّ شما نیستم؟ و آنها پاسخ گفته اند: آری تو ربّ ما هستی. این رویارویی با همه انسان ها، موجب شده است که عذری برای کسانی که شرک می ورزند، وجود نداشته باشد، و در قیامت نتوانند بگویند: ما اساساً از خداشناسی چیزی نمی دانستیم، و یا بگویند: دنباله روی از پدران و تأثیرات جامعه، موجب این شد که ما شرک  بورزیم. گناه به گردن پدران، و جامعه ی ماست ، و ما مسئول نیستیم.

به هرحال، هر کیفیتی برای این حادثه تصور شود، در اینکه یک مشاهده و رو در رویی، و مکالمه ای در ضمن مشاهده است، و برخوردی غایبانه و از پشت پرده نبوده جای تردید ندارد، و البته این مکالمه باید بگونه ای اتفاق افتاده باشد که احتمال خطا کاملاً از میان برود، و همه راه های اشتباه بسته شده باشد، و گرنه همچنان جای عذر باقی خواهد ماند. تنها وقتی این مکالمه، راه عذر و بهانه را می بندد، و دیگر جایی برای اشتباه در تطبیق باقی نمی گذارد که شما گوینده را در یک شهود، به علم حضوری ببینید، و بشناسید، و تنها این علم است که خطابَردار نیست، و گرنه هر نوع ادراک دیگر، اعم از حسی، تجربی و عقلانی، امکان خطا دارد، و همه ی این ادراکات، جای چون و چرا دارند، و نیازمند به منطق، برای رفع خطا هستند.

علاوه بر ظهور روشن آیه ، چندین روایت نیز مؤید این نظر است، و آنها در تعبیر و تفسیر این حادثه از الفاظ «رؤیت» و «معاینه» بهره برده اند.[3]

بر اساس نظریه رؤیت و معاینه، انسان در دورانی که نمی دانیم، چه وقت بوده و در جایگاهی که نمی دانیم کجا بوده، نسبت به خدای متعال معرفت حضوری و شهودی یافته است، و در این شهود، علاوه بر اینکه اصل وجود خداوند متعال،  شناخته شده و مورد معرفت قطعی و یقینی قرار گرفته است، امور دیگری نیز  شهود  شده اند. از جمله آنها معرفت به پاره ای از مهمترین صفات الهی است:

اول صفت ربوبیّت اوست؛

یعنی در این شهود، آدمی درمی یابد که نه تنها خداوند وجود دارد، بلکه می یابد ربّ و صاحب اختیار و اداره کننده ی جهان هم اوست. تعبیری که در این آیه از چنین چیزی حکایت می کند، اینست که بعد از نقل جریان شهود می فرماید : « الست بربّکم » : آیا من مالک و مدبر نیستم؛ همان کسی که هستی شما و همه چیز شما، در اختیار و تحت تدبیر و مدیریت اوست. همه فرزندان آدم جواب می دهند: بله! تو رب ما هستی؛ پس نه تنها شهود است، و شهود شخصی حضرت حق است، یعنی خداوند خود شناخته می شود، بلکه ربوبیّت او هم شهود و شناخته شده است.

دوم وحدانیت اوست:

در این شهود علاوه بر اصل وجود و ربوبیّت حق، اصل توحید و وحدانیّت او هم ثابت می شود؛ یعنی انسان شهود می کند که هیچکس دیگری، غیر از او پروردگار من نیست.

تمام این دریافت ها ، به خاطر شهود حقیقت و واقعیتِ ربط انسان و خداوند متعال است که رابطه ی خالق و مخلوق و رب و مربوب می باشد، و در معرفت حضوری به چنین رابطه ای، هم خداوند شناخته می شود، و هم ربوبیِت و هم یکتایی او.

طبق نظر صریح قرآن این رابطه هیچ گاه فراموش نمی شود، و غفلت نمی تواند آن را تماما بپوشاند. توصیف چگونگی این عدم غفلت در روایات آمده است. بر اساس تصریح روایات انسان، اصل آن موقف و آن حادثه را فراموش  کرده است[4]؛ اما آثار آن، یعنی معرفت و شناخت به خداوندِ ربّ و یگانگی او باقی مانده است، و امکان غفلت بی بازگشت، نسبت به آن وجود ندارد.[5]

شناخت خداوند  

قرآن- چنانکه دیدیم- معتقد است غفلت و فراموشی تام و تمام و از دست دادن معرفت الهی بطور کامل ممکن نیست. البته گرد و غبار عالم ماده و حس و حوادث روزمره ممکن است، این شناخت و معرفت را بطور موقت بپوشاند، و انسان آن را در زمان هایی فراموش کند؛ اما تا اضطراری پیش آید، و خطری به انسان روی آورد، آن حضور دوباره به تمامی لمس می شود.

آیه ی 30 سوره روم به ریشه و علت این مساله اشاره می کند: «روی خودت را به سوی دین استوار کن. این فطرت و سرشتی است که خداوند انسان ها را بر آن آفریده و آفرینش الهی تغییر پذیر نیست. این است آیین استوار، ولی اکثر مردم نمی دانند.»

خداوند در این آیه خطاب به پیامبر می فرماید : دین را وجهه و مدار نظر خود قرار بده، و کاملاً توجّهت به سوی دین باشد. بعد می فرماید: این فرمان، معنایش این است که ملازم چیزی باش که ساختمان و سرشت تو اقتضا می کند، و این ملازمت بر خلاف اقتضای ساختمان و فطرت تو نیست. سپس اضافه می کند: این سرشت و آفرینش الهی است که خدا انسان را بر آن آفریده و با این فطرت و سرشت از انسان خواسته است که ملازم دین بوده و تمام توجه اش معطوف به آن باشد. آنگاه تاکید می کند، گمان نکنید بعضی انسان ها چنین هستند، و یا خیال نکنید در یک زمان هایی سرشت انسان این چنین بوده و امکان دارد ،در ادواری عوض بشود، یا در کسانی این سرشت وجود نداشته باشد. نه! این آفرینش همه ی  انسان ها در طول تاریخ اوست، و آفرینش انسان تغییر پذیر نیست.

بر اساس این تفسیر، «خداشناسی» و «خداپرستی» که ریشه ی همه اصول و فروعِ دین است، موافق فطرت و سرشت عوض نشدنی انسان می باشد. پس سرّ این که شناخت خداوند فراموش نمی شود، این است این شناخت در سرشت و ساختمان انسان عجین شده و سرشت و ساختمان آدمی عوض نخواهد شد.

اینجا این سؤال پیش می آید که پس این فراموشی ها، بی اعتنایی ها، انکارها و عنادها - که در جوامع بشری کم هم نیست- چه دلیلی دارد؟ قرآن خود می فرماید :

« نَسواللهَ فَنَسیهم » یا «نَسواللهَ فانساهم أنفسَهم » یا «فلا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا»[6]

یک جواب این است که تا انسان، انسان است، و هنوز هویّت او، به هویّتی دیگر تغییر نیافته، فطرت باقی بوده و در فطرت این شناخت وجود دارد، و غفلت همه چیز را نمی گیرد، و نسیان کلّی نمی آید؛ اما اگر هویّت انسانی تغییر یافت فطرت خداشناس و خداخواه هم تغییر می یابد، و دیگر وجود نخواهد داشت، و در این صورت فراموشی کامل سایه افکن خواهد شد، و یا اگر بهتر بگوئیم دیگر این فطرت وجود نخواهد داشت.

اما این نظر نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا آیه شریفه بطور اطلاق، تغییر خلقت انسان را نفی می کند: «لا تبدیل لخلق الله» پس هر تغییر و تحولی در انسان پیش بیاید بر پایه و فرض انسانیت اوست. یعنی او با اینکه انسان است، این تغییر را پذیرفته و همچون حیوان شده است، یعنی انسانی است که به عنوان مثال شبیه گرگ است، و یا سرانجام انسانی است که از هر حیوانی بدتر است[7]. در این صورت صفات حیوانی به عنوان فصل[8] آخرین –با حفظ همه فصول قبلی- در هویّت او حکومت و تعیین تکلیف می کنند. یعنی او موجود زنده و متفکر  است؛ اما همه فکر و توان و همّتش در راه شهوت، یا غضب و یا حیله گری به کار می رود. پس انسان است؛ اما بدتر از هر حیوانی است، و چون انسانیت هنوز وجود دارد، پس فطرت هم موجود خواهد بود، و چون حیوانیت بر او حکومت می کند فطرت فراموش شده است[9].

پس جواب درست اینست که این نسیانی که عارض می شود، نسیانی بنیادی نیست، و آن معرفت و شناختی که در قیامت مورد بازخواست قرار می گیرد، و بدان احتجاج می شود،معرفت و شناختی بنیادی است،و چون بنیادین است، تغییری نیافته و همچنان باقی مانده است؛[10] بهمین دلیل قرآن در سوره اعراف معتقد است: هیچ کس در قیامت نمی تواند بهانه و عذر بیاورد که من غافل بوده ام، و در سوره روم نیز سخن از فطری بودن و مطابق خلقت بودنِ دین آمده است، و تصریح می شود این خلقت قابل تغییر نخواهد بود، و اینکه گفتیم نسیان خدا برای بشرِ گرفتار حسّ و ماده که دیگر هیچ چیز از خدا بیاد ندارد، نسیان بنیادین نیست، به این دلیل قرآنی است که در مورد خدا فراموشان مشرک می گوید: « فإذا رکبوا فی الفلک دعو الله مخلصین له الدین فلمّا نجّیهم الی البرّ اذا هم یُشرکون»: هنگامی که سوار کشتی می شوند، خدا را با اخلاص می خوانند (و غیر او را فراموش می کنند)؛ امّا هنگامی که خداوند آنان را نجات داده و به خشکی رساند باز مشرک می شوند[11]، و یا «اذا کنتم فی الفلک و جرین بهم بریحٍ طیبة و فرحوا بها جائتها ریح عاصف و جائهم الموج من کلّ مکان و ظنّوا أنّهم اُحیط بهم دعوا الله مخلصین له الدین لئن انجیتنا من هذه لنکوننّ من الشاکرین فلّما انجیهم اذا هم یبغون فی الارض بغیر الحق»[12] و یا «اذا مسّ الناس ضرُّ دعوا ربّهم منیبین الیه ثمّ اذا أذاقهم منه رحمة اذا فریق منهم بربّهم یشرکون»[13]: هنگامی که رنج و زیانی به مردم برسد، پروردگار خودرا می خوانند، و توبه کنان به سوی او باز می گردند؛ اما همین که رحمتی از خودش به آنان بچشاند، به ناگاه گروهی از آنان مشرک شوند.

پس هنگامی که سختی شدت می گیرد، و امیدها قطع می شود، و هیچ راه نجات باقی نمی ماند، پرده های ضخیم دلبستگی ها و محسوسات دریده شده آن شناخت فطری به روشنی و وضوح دیده می شود، و انسان دعای مخلصانه و یکتاپرستانه می کند، و انابه به درگاه حضرت حق می آورد؛ به نشان این که این واقعیتی نیست که از بین رفته بوده و دوباره خلق شود؛ بلکه ظهور یک امر مخفی و مستور است که در زیر آوار مألوفات و محسوسات پنهان مانده بوده است. نتیجه اینکه غفلت تام، از آنچه در نشأه میثاق، اتفاق افتاده ممکن نیست، و بر انسان روزی نمی گذرد که خداوند متعال را بطور مطلق نشناسد.

غفلت از ذکر خدا

آیا غفلت از ذکر خدا چیزی غیر از غفلت از شناخت خداست که در مبحث قبل مورد بحث قرار گرفت؟ به نظر می رسد غفلت از ذکر می تواند اعم از غفلت و نسیان از اصل معرفت الهی باشد؛ زیرا انسان می تواند خداوند متعال را به عنوان خالق جهان بشناسد، و حتی به او تا اندازه ای ایمان داشته باشد، و مثلاً نماز هم بخواند؛ اما بخاطر قوت ملکات بد و حبّ دنیا، در اغلب و اکثر اوقات در نسیان و غفلت غرق بوده و در زندگی روزمره اش، کمتر جایی برای خداوند متعال داشته باشد، و در روزها و ساعات زیادی تنها به مطامع و هوس های خود بیندیشد. در این چنین جائی قرآن می فرماید: «یا ایها الذین امنوا لا تلهکم اموالکم و اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون»: ای کسانی که ایمان آورده اید، اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند، و کسانی که چنین کنند، زیانکارانند.[14]

گاهی نیز فراموشی قوت بیشتری دارد، و آیه شریفه «نسوا الله فنسیهم» یا «نسوا الله فأنساهم انفسهم» مصداق پیدا می کند. این کسان دیگر هیچ جایی برای یاد خدا و آخرت ندارند، و از نماز و بندگی هیچ چیزی نمی شناسند. در این صورت این فراموشی با آنچه در مبحث گذشته آوردیم، تطبیق می کند. قرآن در مورد این کسان می فرماید: «و من یعش عن ذکر الرحمن نقیّض له شیطاناً فهو له قرین»[15]:هر کس از یاد خدا روی گردان شود شیطان را به سراغ او می فرستیم پس همواره قرین اوست یا «استحوذ علیهم الشیطان فأنساهم ذکرالله اولئک حزب الشیطان ألا إنّ حزب الشیطان هم الخاسرون»[16] و نتیجه می گیرد: «فمن یعرض عن ذکر ربه نسلکه عذابا صعداً»[17]

غفلت از آیات خداوند

غفلت از آیات الهی در چهار آیه قرآن مورد توجه و بحث قرار گرفته است. سئوالات متعددی دراینجا وجوددارد. اولین سؤال این است که غفلت از آیات خدا،  در قرآن چه معنا و مفهومی دارد؟

آیه به معنای علامت واضح و روشن آمده است[18]. گاه یک علامت، خود امری محسوس است که بر یک امر محسوس دیگر؛ اما غایب از نظر دلالت می کند. مثل اینکه از دور دودی می بینیم که بشدت و تندی بالا می رود، یقین می کنیم که آتشی در زیر آن افروخته است. پس دود محسوس، نشان و علامت آتش مادی و محسوس است ، و گاه علامت و دلیلی با اینکه خود قابل ادراک حسی است؛ اما نشانه ای بر وجود یک امر معقول می باشد. مثل اینکه هر نظمی نشانه ی وجود یک ناظم است. نظم یک امر محسوس است؛ اما ممکن است ناظم محسوس نباشد[19].

1) خلقت عالم یک آیه محسوب می شود، و علامت و دلیل علم و قدرت عظیم و بی حد الهی است. محاسبه نظمی که در عالم جریان دارد، و علم و قدرتی که در خلقت آن بکار رفته، نشان می دهد خالقِ ناظمی، با دانش و قدرت بیکران در خلقت دست داشته است.

 گذشته ازاصل خلقت، تمام مخلوقات زمین و آسمان، بلکه همه چیز در سراسر گیتی، آیه ای از آیات خدا هستند. قرآن می فرماید: «و من آیاته اللیل و النهار و الشمس و القمر»[20]: روز و شب و خورشید و ماه در شمار آیات الهی هستند. « و من آیاته خلق السماوات و الأرض و ما بثّ فیهما من دابّه»[21]: از آیات اوست آفرینش آسمان ها و زمین و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر نموده است. «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم»[22]: بزودی نشانه های خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان می دهیم. قرآن در مورد آیات خدا در زمین و آسمان و مجموعه آفرینش فراوان سخن گفته است. از جمله در سوره روم، به تعداد فراوانی از اینگونه آیات اشاره کرده است.[23]

2) قرآن معجزات انبیاء را آیه نامیده است، و این کلمه در این معنا بسیار بکار رفته است: «هذه ناقة الله لکم آیه»[24]: این ناقه ی الهی، برای شما آیت و معجزه ای است. «و ما کان لرسولٍ أن یأتی بآیةٍ الّا بإذن الله»[25]: هیچ رسولی نمی تواند از پیش خود آیت و معجزه ای بیاورد، مگر به اذن خدا. «و لقد اتینا موسی تسع آیاتٍ بیّناتٍ»[26] : ما به موسی،« نُه» معجزه و آیه ی روشن دادیم.

3) و گاه تعبیر آیات، در مورد کتاب های آسمانی بکار رفته است ، و گاه در مورد احکام خدا و گاه بخش های مشخص شده ای ازسور قرآن کریم: «و ما کان ربک مهلک القری حتی یبعث فی اُمها رسولاً یتلوا علیهم آیاتنا»[27]: و پروردگار تو هرگز شهرها و آبادی ها را هلاک نمی کند، مگر اینکه در کانون آنها پیامبری مبعوث کند که آیات ما را بر آنان بخواند. «سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فیها آیات بینات»[28]: این سوره ای است که آن را فرو فرستادیم و (عمل به آن را) واجب نمودیم، و در آن آیات روشنی نازل کردیم. «هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیاتٌ محکماتٌ هنّ امّ الکتاب و اُخر متشابهات»[29]: او کسی است که این کتاب را بر تو نازل کرد که قسمتی از آیات آن محکم است که اساس این کتاب می باشد، و قسمتی از (آیات)آن متشابه است.

4) قرآ ن به پاره ای از پیامبران و اولیاء خدا هم آیه نام داده است: « ... و نفخنا فیه من روحنا و جعلناها و ابنها آیة للعالمین»[30]: و بیاد آور زنی را که دامن خود را پاک نگه داشت ما از روح خود در او دمیدیم، و او و فرزندش (مسیح) را آیت و نشانه ای برای جهانیان قرار دادیم. «و جعلنا ابن مریم و امّه آیة»[31]: و ما فرزند مریم و مادرش را آیت و نشانه ای قرار دادیم؛ اما در واقع عیسی و مادرش مریم علیهما السلام، به خاطر آیت و معجزی که در تولد او بود، آیت خدا شده بودند.

بیشترین کاربرد کلمه آیه در مورد آفرینش و آفریده شدگان، معجزات انبیاء، احکام و بخش هایی از سوره های قرآن می باشد، و اینها همه می توانند به بحث ما، غفلت،ارتباط داشته باشند.

در مقابل آیات خدا

آدمیان در برابر آیات الهی، مواضع مختلف می گیرند. کسانی ایمان می آورند، و  به توقیر و احترام با آیات خدا برخورد می کنند؛ اما بعضی ها از  نشانه های الهی  به غفلت و نسیان می گذرند، ویا با این که آنها را می فهمند، از آن اعراض می کنند، یا اینکه آنها را ارزان می فروشند. کسانی در برابر آیات خدا استکبار ورزیده آن را تکذیب  می کنند ، و بدتر از همه  این که کسانی آیات بلکه آیات بزرگ خدا را استهزاء می کنند .

قرآن بی ایمانی به آخرت را ملازم با غفلت از آیات خدا می داند، ومی فرماید: «آنها که ایمان به روز رستاخیز ندارند، و به زندگی پست تر دنیایی خشنودند، و بر آن تکیه کرده اند، و آنها که از آیات ما غافل هستند (همه)  به خاطر کارهایی که انجام می دهند، جایگاهشان آتش است.»[32]

مفسران گفته اند غفلت از آیات، لازمه عدم ایمان به آخرت و سکون و رکون و دلبستگی تام به دنیاست، و در واقع این غفلت، نوعی ثمره و نتیجه برای بی ایمانی به آخرت و دلبستگی به دنیا می باشد.[33]

تکبر غفلت می آورد: قرآن در سوره ی اعراف تکبر را ریشه ی غفلت از آیات خود می داند، و می فرماید: «بزودی کسانی را که در روی زمین به ناحق تکبّر می ورزند، از ایمان به آیات خود منصرف می سازیم. آنها چنانند که اگر هر آیه و نشانه ای را ببینند به آن ایمان نمی آورند، اگر راه هدایت را ببینند آن را راه خود انتخاب نمی کنند، و اگر طریق گمراهی را مشاهده کنند آن را راه خود انتخاب میکنند (همه اینها) بخاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند، و از آن غافل بودند.» در اینجا غفلت از آیات،  ریشه در تکبّر و تکبر ریشه در بی ایمانی  و تکذیب دارد، و به این معناست که در یک آیه ی قدرت خدا و در یک آیه ی علم الهی، بدنه آیه دیده می شود؛ اما روحش یعنی آیه بودن آن فهمیده نمی شود. تکبّر و بی اعتقادی غالب بر اینگونه انسان ها قدرت تأمل و تدبّر و فهم عمق آیه را از آنها می گیرد، و چون حقیقت آیه را نمی فهمند می توانند آن را به فراموشی بسپارند.

قرآن بیشتر مردم را غافل از آیات خدا می داند. قرآن پس از نقل داستان غرق فرعون و لشکرش، به فرعون خطاب می کند، و می فرماید:

« ولی امروز بدنت را (از آب) نجات می دهیم تا عبرتی برای آیندگان باشی، و بسیاری از مردم از آیات ما غافل هستند.» مفسران می گویند که منظور از بدن، همان جسم بی جان فرعون بعد از غرق است؛ در واقع عظمت ظاهری فرعون، در افکار مردم آن سرزمین چنان بود که اگر بدنش از آب بیرون نمی افتاد، بسیاری باور نمی کردند که فرعون هم ممکن است غرق شده و نابود شده باشد، و ممکن بود بعدها افسانه هایی در مورد نجات و حیات فرعون ساخته شود. از این رو خداوند در میان آن همه غرق شدگان، بدن بی جان او را از آب بیرون انداخت، تا مردمان ببینند، و از آن عبرت بگیرند؛ اما مع الوصف با همه نشانه های قدرت که در این حادثه وجود داشت- از جمله بنی اسرائیل قوم مستضعف و مورد ستمِ[34]موسی نجات یافتند، و نیز بزرگترین قدرت روی زمین به اندک زمانی نابود شد، و همراه با آن، امپراطور مدعی الوهیت یعنی فرعون، به خواری غرق شده و هلاکت یافت[35]- مردمان بسیاری، حتی از بنی اسرائیل، از این نشانه های قدرت الهی غافل ماندند. در واقع قرآن در اینجا از غفلت نسبت به این همه معجزه که در این جریان دیده شد، و آیات قدرت او در آن ظهور یافت،  نکوهش می کند.

غفلت از آیات سرانجام به عذاب الهی منتهی می شود. در سوره اعراف به غفلتِ قوم فرعون اشاره می کند: «سرانجام از آنها انتقام گرفتیم، و آنها را در دریا غرق کردیم؛ زیرا آیات ما را تکذیب کرده، و از آن غافل بودند.» [36] در اینجا نیز از قوم فرعون سخن رفته است، و در آن ایشان مورد نکوهش قرار می گیرند که چرا آن همه آیات قدرت که بدست موسی جریان یافت، تکذیب کرده و با بی اعتنایی از آن روی گردان شدند، و آنگاه می گوید: بدلیل همین غفلت که از بی اعتقادی ناشی می شد به انتقام الهی گرفتار شدند.

غفلت از آخرت

مسئله غفلت از آخرت در قرآن بطور جدی مورد بحث و تعقیب قرار گرفته است. به طوری که می توان آن را یکی از دغدغه های اساسی قرآن دانست.

در ابتدا قرآن از نزدیکی قیامت سخن می گوید: «إنهم یرونه بعیداً و نراه قریباً»[37] سپس جلوتر می رود و به واقعیت نزدیک تر شده و از نهایت قرب و نزدیکی : «وعده حق» و «ساعت» و «حساب» می گوید که وعده حق و ساعت، دو نام از نام های فراوان قیامت است، و حساب هم، «کارکرد اصلی» و مشخصه آن می باشد. بعد از این ، به غفلت از قیامت و نسیان و اعراض از حساب اشاره می فرماید. [38]

آیا این نهایت قرب، به معنای زمانی آن است؟ یعنی قیامت و حساب از نظر زمانی نزدیک و بسیار نزدیک اند ، یا نه، مسئله به شکل دیگری است؟

اهل نظر جواب می دهند[39]: چون کافران و منکران قیامت، آن را بخشی زمانی، در طول زمان این عالم گمان می کردند، و می گفتند: اگر قیامت راست و حقیقت باشد ، بعد از خرابِ دنیا آفریده و برپا خواهد شد که زمانی بسیار دور خواهد بود؛ لذا این تصریح به قرب و نهایت قرب که در قرآن مطرح شده جواب این پندار است. قرآن می خواهد بگوید: این خیال شما، خیالی باطل است ، و واقعیت قیامت به این شکل نخواهد بود. اگر امروز هم صلاح بود، می دیدند که:

« هم اکنون آتش دوزخ زبانه می کشد[40]، و حتی جهنّم بر کافران احاطه دارد[41]، و در برابر بهشت به متقیان نزدیک بوده و برای پرهیزگاران آماده شده است.[42]»

قرآن وقتی در مورد انسانی که به قیامت پای نهاده سخن می گوید : می فرماید: « لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید»[43] : تو از این صحنه غافل بودی، و ما پرده از چشم تو کنار زدیم. امروز چشمت کاملاً  تیزبین است. قرآن می خواهد بفرماید: تو در گذشته نسبت به قیامت در غفلت بودی، نه اینکه قیامت نبود؛ بلکه بود، و تو آن را نمی دیدی، و اینک با برداشته شدن پرده از چشم تو، و از میان رفتن مانعِ دیدنت، قیامت را می بینی. نه با آفرینش قیامت و خلقتِ تازه پدیدِ آخرت. در واقع مانع از جانب تو بود، نه از سوی آخرت و قیامت. آنها وجود داشتند؛ اما تو بخاطر غطاء و پرده ای که بر چشم داشتی، آنها را نمی دیدی، و با رفع مانع و در نتیجه نافذ و تیز شدن چشم ها، قیامت آشکار شده است.

حال سؤال اینست که با کشف غطاء و رؤیت قیامت چه چیزهایی دیده می شود؟ و با پرده برداشته شدن از قیامت ، چه حقایقی آشکار خواهد شد؟ قرآن در سوره روم جواب می فرماید: «...و أکثر الناس لا یعلمون * یعلمون ظاهراً من الحیوه الدنیا و هم عن الآخره هم غافلون»[44]: اکثر مردم نادانند. آنها ظاهر حیات دنیا را می دانند،و از آخرت غافلند.

قرآن آخرت را در برابر ظاهر حیات دنیا، قلمداد می کند. در برابر ظاهر چیزی جز باطن نخواهد بود. آنها که ظاهر حیات دنیا را می دانند، با اینکه ظاهر را می دانند، اما چون از آخرت، یا باطن حیات دنیا، خبردار نیستند، هیچ چیز نمی دانند. این پرده غفلت، برای اکثریت مردم، در برپایی قیامت برداشته و کشف می شود. پس با کشف غطاء «رؤیت باطن عالم» ، یعنی قیامت ممکن خواهد شد.

پس باطن عالم که انسان بخاطر غفلت از آن بی خبر و نادان محسوب شده،هم اکنون موجود  بوده و بر جهان ما احاطه دارد، نه اینکه در پایان این عالم تازه خلق شود.

حال سؤال می کنیم در باطن عالم، یعنی در قیامت، چه چیزهایی رؤیت می شوند که در تمام عمرِ اکثر مردم، با اینکه در برابر آنها قرار داشته، و قابل مشاهده ی به چشم بصیرت بوده، مشاهده و رؤیت نشده است؟

قرآن خود جواب این مشکل را می دهد، ومی فرماید: «آنها خدا را آن طور که شایسته است نشناختند. در حالیکه تمام زمین، در روز قیامت در قبضه قدرت اوست، و همه آسمان ها طومار درهم پیچیده ی بدست اوست. خداوند منزّه و برتر است از شریک هایی که برای او می پندارند.»[45] اینکه در قیامت زمین در قبضه قدرت الهی است، و آسمان ها در هم پیچیده ی بدست توانای او می باشد چیزی نیست که در قیامت اتفاق بیفتد. این قدرت و اختیار مطلق همیشه بوده وهست، و تمام دوران خلقت را در بر می گیرد. پس امروز و در دنیا نیز همینطور باید باشد، لذا سؤال می کنیم چرا در آیه شریفه، تنها از قیامت سخن رفته است؟ جواب اینست که این حقیقت همیشگی، در آخرت ظهور می یابد، و همگان آن را شهود می کنند. پس بعد از کشف غطاء ، یکی از حقایقی که مشاهده می شود، قدرت مطلقه الهی است[46].

حقیقت دیگری که در قیامت به رؤیت بصیرت آدمی درمی آید، سلطنت مطلقه الهی است. قرآن کلام خداوند متعال در قیامت را نقل می کند. این کلام به صورت سؤال و جواب است: « یوم هم بارزون لایخفی علی الله منهم شیئٌ لمن الملک الیوم، لله الواحد القهار»[47]: روزی که همه ی آنان ظاهر و آشکارند، و چیزی از آنها بر خدا پنهان نیست (و پرسش می شود) سلطنت و حکومت امروز برای کیست؟ (جواب داده می شود) برای خداوند یکتای قهار.

نظیر این سخن در آیه 26 سوره فرقان نیز آمده است: « الملک یومئذ الحق للرحمن، و کان یوماً علی الکافرین عسیراً»:  حکومت واقعی در آن روز تنها از آنِ خداوند رحمان است، و آن روز، روز سختی برای کافران خواهد بود؛ پس پادشاهی مطلق،درقیامت حق منحصر وثابت، برای خداوند متعال خواهد بود، وبا اینکه این انحصار ُملک و حکومت در خداوند، همیشگی و ازلی و ابدی است؛ پس چرا آن را به قیامت تقیید کرده است؟ در اینجا هم علت این است که در آن روز، این حقیقت بروز و ظهور تام پیدا می کند، و همه ی حکومت های ظاهری که در اشیاء و اشخاص دیگر بوده است، مهر بطلان خواهند خورد.[48] سوره ی انفطار، نیز  یکی دیگر از حقایقی که در قیامت کشف می شود، نشان می دهد : « و ما ادریک ما یوم الدین ثم ما ادریک ما یوم الدین یوم لا تملک نفس لنفس شیئاً و الامر یومئذ لله »[49]. تو چه می دانی که روز جزا چیست ؟ باز چه می دانی که روز جزا چیست ؟ روزی است که هیچ کس قادر بر انجام کاری به سود دیگری نیست. و همه ی امور در آن روز از آن خداست.

اینکه همه امور به دست خداست، و هیچ کس نمی تواند خیری به کسی برساند، و هیچ کس قادر نیست شری از کسی دور کند، اختصاصی به قیامت ندارد. همیشه چنین بوده و همیشه چنین خواهد بود. این اختیار مطلق، ازلی و ابدی است. بنابراین چنانکه در قدرت مطلقه و سلطنت تامه ی حق گفتیم: این ادّعای اختصاص به قیامت، به خاطر ظهور تامّ آن در آن عرصه، و شکسته شدن همه روابط و تأثیر و تأثّرات ظاهری، میان اسباب و مسبّبات در آن روز است. آن روز، روزی است که هیچ موثری اثر نخواهد داشت، و هر سببی، سببیت خود را از دست خواهد داد[50].

تمام این حقایق آشکار شده در قیامت در یک آیه از قرآن خلاصه شده است: «یومئذ یوفّیهم الله دینهم الحق و یعلمون أن الله هو الحق المبین»[51] مفسران گفته اند: هنگامی که به استقلال به آیه شریفه نظر می کنیم، یعنی آن را جدای از آیات قبل و بعد در نظر می گیریم، ممکن است آن را به این شکل تفسیر کنیم که دین در کلمه «دینهم الحق» را به معنای راه و رسم زندگی بدانیم، و مقصود از آن اینست که خداوند می خواهد بفرماید: همه حقایق در قیامت برای انسان آشکار می شود، و در آن انسان می یابد، و شهود می کند که خداوند حقِ آشکار است که هیچگونه پرده و پوشش برای او وجود ندارد، با اینکه در قیامت چنین خواهد بود؛ پس همیشه چنین است؛ اما انسان می تواند گاه حتی از بدیهی ترین چیزها غفلت کند؛ پس این در دنیا مشاهده نشده است.

قیامت همه پرده های غفلت که چشم انسان را می پوشاند برطرف کرده و در آن انسان خواهد دانست، و علم و یقین و شهود پیدا می کند که خداونداز ازل تا ابد حق مبین و آشکار است.[52]

پس این آیه خلاصه و فشرده ا ی از همه آیات گذشته است، و انسان بر اساس این آیات، در قیامت به خاطر ظهور تامّ حق و شهود آن، به یک علم و قطع و یقین می رسد که امروز از آن، به خاطر غطائی که بر چشم دارد محروم است. این غطاء چیزی جز غطاء و پرده ی غفلت نیست، و این غفلت او را از مشاهده اینکه جهان در تحت سلطنت مطلقه الهی بوده و همه چیز در تحت نفوذ امر او اداره می شود، و او حق مبین است، باز داشته است.

عوامل و دلایل غفلت

در سوره اعراف می خوانیم و: « و لقد ذرأنا لجهنّم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم أعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها أولئک کالأنعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون»[53]: در حقیقت بسیاری از جن و انس را به دوزخ واگذاریم؛ زیرا آنها دلهایی دارند که با آن (اندیشه نکرده و حقایق را) دریافت نمی کنند، و چشمانی که با آن نمی بینند، و گوش هایی که با آن نمی شوند. آنها همچون چهارپایان، بلکه گمراه ترند. اینان همان غافلانند.

اینکه قلب یا عقل، یعنی مرکز فهم و درک، به کار برده نشود، ناگزیر آدمی ازفهم حقایق محروم خواهد بود، و اگر چشم و گوش بکار نرفت، یعنی چشم عبرت ندید، و گوش حکمت و موعظه نشنید، یعنی اینها ابزار فهم، برای عقل و قلب، نبودند، کور و کر خواهند بود. در این صورت مرکز ادراک یعنی قلب ، و همه وسایل آن از کار افتاده اند. در این حالت آدمی با حیوان فاصله ای ندارد، و حتی گاه بدتر از هر حیوانی خواهد بود[54].

پس به کار نینداختن عقل و چشم و گوش که نفهمی را به دنبال دارد، به غفلت می انجامد. در این آیه علت غفلت مشخص شده و آن تعقل نکردن و ندیدن و نشنیدن می باشد؛ اما علت اینکه چرا ممکن است آدمی نتواند، و یا نخواهد تعقل کند، و علت اینکه  با چشم وگوش سالم و باز نمی بیند، و نمی شنود، در این آیه شریفه روشن نیست؛ اما در دو آیه از سوره ی یونس و نحل، با این علت آشنا می شویم.

در سوره ی یونس میخوانیم : «آنها که ایمان و امید به ملاقات ما (و روز رستاخیز) ندارند، و به زندگی دنیا خشنود شده و بر آن تکیه کرده اند، و آنها که از آیات ما غافل هستند، جایگاهشان آتش است.»[55]

کسانی که قیامت و روز حساب را، از بی ایمانی انکار دارند، و ناگزیر بدان نمی اندیشند، و بنابراین همه همت و فکر و کوشش خویش را به حیات دنیا معطوف و مقصور داشته اند، و چون آدمی تنها به سعادت خویش می اندیشد، و تنها آن را طلب می کند؛ لذا وقتی به جهانی پس از این باور ندارد، تنها همّ و غمّ او به این دنیا منحصر می شود، و خواهد کوشید در این جهان که تنها فرصت اوست به راحت و سعادت برسد؛ لذا همه دلبستگی اش به این دنیا خواهد بود، و همه آرامش خاطرش با دست یافتن به مطامع و لذات دنیوی تأمین خواهد شد. لازمه قطعی این مقدمات، این است که دیگر انسان نمی خواهد، و اگر بخواهد نمیتواند فکر کند و دیگر برای او دیدن وشنیدن مقدور نیست ،و این ها انسان را به غفلتی عمیق و درمان ناشدنی فروخواهد برد.

در سوره ی نحل همین مضمون را به شکل دیگر می خوانیم. خداوند متعال می فرماید :«و من کفر بالله من بعد ایمانه»[56] : کسانی که بعد از ایمان کافر شوند، به دو دسته تقسیم می شوند: اولاً: کسانی هستند که به اکراه مجبور شده اند، از کفر دم بزنند: «من أکره و قلبه مطمئن بالایمان» و ثانیاً آنها هستند که به میل و رغبت کفر را پذیرفته اند: «و لکن من شرح بالکفر صدراً» آنگاه به تعیین علت این میل ورغبت و پذیرش می پردازد که: «ذلک بأنهم إستحبّوا الدنیا علی الآخرة»: این کفر به این خاطر  است که زندگی دنیا را برآخرت ترجیح داده اند، پس هیچ وقت مشمول راهنمائی و هدایتِ الهی نخواهند شد. سپس می فرماید: «اولئک الذین طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و أبصارهم و أولئک هم الغافلون» : این کسان هستند که خداوند متعال( به دلایلی که گفتیم ) برقلب، گوش و چشمانشان مُهر نهاده (و به همین دلیل فهم و بصیرت خود را از دست داده ا ند) و اینان غافلان واقعی  هستند.»[57]

کسی که با رضایت کفر را می پذیرد، به این دلیل است که «حیات دنیا» که غایتی جز تمتّع حیوانی ندارد، و فقط با خور و خواب و خشم و شهوت قرین است، پسندیده و آن را بر آخرت -که حیات ابدی  در جوار رب العالمین است- ترجیح داده است. اینگونه کسان جز دنیا نمی خواهند، و از آخرت به کلی قطع علاقه و امید کرده اند، و چون دنیا و کفر را خود به رضایت انتخاب کرده اند، از هیچ هدایتی، نصیب نمی برند، و دنیا به صورتِ هدف اصلی و اعلای آنها در می آید، پس ناگزیر تعلّقشان به آن زیاد شده و فکر و ذکرشان منحصر به آن خواهد بود، و به همین جهت همه امید و علاقه و باور خود را نسبت به آخرت از دست خواهندداد، و حرمان از هدایتی که به دنبال می آید، همان «طبع قلب» است که تعقل نکردن و ندیدن چشم و نشنیدن گوش را به همراه خویش می آورد. در نتیجه غفلت کامل از آخرت دست می دهد، و آدمی در این صورت به هیچ یک از مسایل دنیای بعد از این توجه نخواهد کرد.

در اینجا هم شدت علاقه و توجه به دنیا که فراموشی و قطع علاقه از آخرت را نتیجه می دهد، به عنوان عامل اصلی «طبع قلب»وآنهم علت تامه ی غفلت معرفی شده است.[58]

درمان غفلت

چنانکه دیدیم، طبق نظر قرآن کریم علت غفلت، دلبستگی شدید به دنیا و در نتیجه بی باوری به آخرت بود، و اگر این دلبستگی شدید باشد، همه ی اعتقاد و باور به آخرت را سلب می کند، و آنوقت است که  قلب به« ختم وطبع» گرفتار می شود، و دیگر راهی برای هدایت و نجاتِ از غفلت، وجود نخواهد داشت. قرآن کریم می فرماید: «ما به سوی امتهای که پیش از تو بودند (پیامبرانی) فرستادیم (و هنگامی که آن ها با این پیامبران به مخالفت برخاستند) ایشان را با شدت و رنج مواجه ساختیم؛ شاید ( بیدار شوند،ودر برابر حق ) خضوع و تضرع کنند، و تسلیم گردند (؛اما) چرا هنگامی که ازآسمان بلا رسید (خضوع و تضرع نکردند و) تسلیم نشدند؟ (میدانی علت چه بود؟) علت این بود که دلهای آنها قساوت یافته و شیطان کاری که می کردند، در نظر آنها زینت داده بود.»[59] بنابراین برای این کسان ، حتی گرفتاریهای سخت و بلاهای بزرگ، تا به حد نهایت نرسیده و اضطرار و الجاء نیاورد، راهی برای توجه و تنبه باز نمی کند. داستان پسر حضرت نوح علی نبینا وآله وعلیه السلام در قرآن آمده است که با اینکه آن طوفان بزرگ را می دید؛ اما به خاطر اندک امیدی که برای نجات در دل داشت، به خداوند و ایمان پشت کرده به کشتی سوار نشده به غرقابه رسید.[60]

اما گاه ممکن است که شخصِ غرقِ در بلا، دیگر به نابودی همه چیز یقین کند، در یک حالتِ اضطرار و الجاء، قصد  بازگشت کند، چنان که در داستان فرعون می بینیم. اما این بازگشت بعد از قطع ویقین به نابودی، دیگر سودی ندارد. قرآن به فرعون که غرق شدن همه ی کسانش را دیده بود، و امید به نجات خویش نداشت، و لذا ندای ایمان به خدا بر می آورد ، خطاب می فرماید: «الان و قد عصیت قبل وکنت من المفسدین»[61] : الان ایمان می آوری، در حالی در گذشته عصیان کرده و از مفسدان بودی؟!

در جای دیگر قرآن می فرماید: «زمانیکه متنعمان مغرور ازایشان را در چنگال عذاب گرفتار سازیم، ناله هایی دردناک و استغاثه آمیز سر می دهند* (اما به آنها گفته می شود:)امروز فریاد نکنید زیرا از سوی ما یاری نخواهید شد*(آیا فراموش کردیده اید که) در گذشته آیات من پیوسته بر شما خوانده می شد؛ اما شما روی گردانده به پشت سر باز می گشتید.»[62]

اکنون این سؤال پیش می آید که آیا هیچ درمانی برای غفلت در هیچ یک از انواع آن وجود ندارد؟ باید جواب بگوئیم: چنانکه در بحث غفلت از ذکر دیدیم : این غفلت به دو نوع قابل تقسیم بود. قسم دومی که در آنجا یادآور شدیم ، آن نوعی بود که دیگر راه بازگشت و بیداری نداشت؛ اما نوع اول از غفلت را بدین شکل تعریف کردیم: « انسان می تواند خداوند متعال را به عنوان خالق جهان بشناسد، و حتی به او تا اندازه ای ایمان داشته باشد، و مثلا نماز هم بخواند؛ اما بخاطر قوت ملکات بد و حبّ دنیا، در اغلب و اکثر اوقات در نسیان و غفلت غرق بوده و در زندگی روزمره خودش، کمتر جایی برای خداوند متعال داشته باشد، و در روزها و ساعات زیادی تنها به مطامع و هوس های خود بیاندیشد، و عمل کند.» این درجه از غفلت را سختی ها و گرفتاری ها می تواند معالجه کند؛ زیرا آن اندک اعتقاد و توجه، راه را برای تسلط تام غفلت بسته بوده است، و یک سختی و یک بلا اگر چه به حد الجاء هم نرسد، ممکن است در چنین کسی به ایجاد فکر و تأمل بینجامد، و آدمی در آن بلا و سختی، فرصت فکر کردن پیدا کند، و در پی این تأمل و فکر بتواند، راه نویی انتخاب کند، و به جستجوی هدایت برخیزد.

الحمدلله اولاً و آخراً وظاهراً وباطناً

 


[1]«سهوٌ یعتری الإنسان من قله التحفّظ و التیقّظ» المفردات /543 ، «ذهابٌ  المعنی من النفس» مجمع البیان9/243،بصائر ذوی التمییز2/63 ، معجم الفاظ القرآن 2/287، المعجم الوافی لکلمات القرآن الکریم /633، مفهوم این ماده در تفسیر المیزان 18/350از همه جا بهتر توضیح داده شده است.

[2]اعراف/ 171-172،این آیه ی شریفه به چند صورت تفسیر شده است(ر.ک.: مفاهیم القرآن1/77-110)و ما این تفسیر که به ظاهر آ یة فوق نزدیک تر می نمود، پذیرفته ایم.

 [3]« فعّرفهم و آراهم نفسه و لولا ذلک لم یعرف أحد ربه» (کافی 2/13- ح3) ، « معاینه کان هذا؟ قال:نعم » (تفسیر نورالثقلین 2/96،  بحارالانوار8/223 و237 و255 ،تفسیر البرهان2/609 -613 ،  تفسیر المیزان 8/325)

[4] ثبتت المعرفه و نسوا الموقف (تفسیر نورالثقلین 2/96 ، تفسیر البرهان2/609 و610 ،بحارالانوار 5/237 )

[5]المیزان 8/306-309، معارف قران 1-3/35 - 42، تفسیر موضوعی، فطرت در قرآن 12 /119-144، تفسیر انسان به انسان /110-111

[6]توبه/67، حشر/19، کهف/228

[7]الاعراف/179،الفرقان/44

[8]مقصود از فصل در اینجا، همان فصل در مقابل جنس است که  در تعریف منطقی به کار می رود.

[9]تسنیم13/260،تفسیر موضوعی، فطرت در قرآن 12/54-56

[10]تفسیر موضوعی ، معاد در قرآن 5/504-506، تفسیر موضوعی ، فطرت در قرآن 12/27-28 و55 -6 5

[11]عنکبوت /65

[12]یونس 22-23

[13]روم /33

[14]سورةمنافقون/9، تفسیرالمیزان 19/291، تفسیر الصافی 2/705

[15]زخرف/36

[16]مجادله/19

[17]جن/17

[18]المفردات، لغت أی/40، بصائر ذوی التمییز2/63 ، معجم الفاظ القرآن الکریم1/73،  المعجم الوافی لکلمات القرآن الکریم/182

[19]بصائرذوی التمییز2/63

[20]فصلت/37

[21]شوری/29

[22]فصلت /53

[23]روم / 21و22و23و24و25

[24]اعراف/73

[25]رعد/38

[26]اسراء/101

[27]قصص/59،ر.ک.:مجمع البیان7/450،تفسیرالمیزان16/69

[28]نور/1، المیزان 15/78،تفسیر الصافی2/171

[29]آل عمران/7

[30]انبیاء/91

[31]مؤمنون/50

[32]یونس/7

[33]  تفسیر الصافی1/746 ،تفسیرالمیزان 10/15،ونیز نگاه کنید به:مجمع البیان 5/159

[34]اعراف /137و1412

[35]زخرف /55و56، اسراء/103

[36]اعراف/136

[37]معارج /6و7

[38]انبیاء /1و2 و97

[39]تفسیر موضوعی قرآن کریم، معاد در قرآن 5/246

[40]بقره/174، نساء /10

[41]توبه /49

[42]ق/31، آل عمران/ 133، تفسیر موضوعی قرآن کریم، معاد در قرآن 5/ 236-239 و 506

[43]ق/22

[44]روم /6و7،تفسیرالمیزان16/157

[45]زمر/67

[46]تفسیرالمیزان17/292

[47]غافر/16، تفسیرالصا فی 2/479-480،تفسیرالمیزان17/318-319

[48]تفسیرالصافی2/191

[49]آیه ی 17 –19

[50]المیزان 20/227-228،تفسیرالصافی2/795   مجمع البیان10/228

[51]نور/25

[52]المیزان 15/95،ور.ک.:مجمع البیان7/235

[53]اعراف/179

 [54]«بل هم اضل»اعراف/179،فرقان/44

[55]یونس/7

 

 

53نحل/106-108

 

 

[58]نحل/353-355

[59]انعام/41و42

[60]هود/43

[61]یونس/91

[62]مؤمنون/64-66

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای