بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين كما هو اهله و الصلوة و السلام علي خير خلقه محمد و آله.
تاريخ اسلام آنچنان با دروغ و تحريف آغشته شده است كه بدست آوردن حقيقت از ميان اسناد و مدارك موجود ، كاري بسيار دشوار و دور از دسترس مي باشد .
محقق در تاريخ اسلام بايد حقيقت تاريخي را از دل چندين و چند ، بلكه گاه دهها و صدها دروغ و جعل و تحريف ، بيرون بكشد . روشن است كه اين كار حوصله بسيار مي خواهد و با عجله هاي مرسوم زمان ما به هيچ وجه سازگار نيست . اما صبر و حوصله هم به تنهايي كافي نيست و علاوه بر آن اهليت علمي لازم است ، كه بدون سالها تحصيل جدي و درك محضر اساتيد خبير امكان ندارد .مثلا كسي كه بعد از تحصيل مقدمات ، حد اقل ده پانزده سال درس فقه اجتهادي خوانده و قدرت اجتهاد و توانايي حل مسايل و مشكلات فقهي را بدست آورده است ، مي تواند به كار تحقيق در تاريخ اسلام بپردازد . البته اين ساليان تحصيل تنها مقدمه است ، و بعد از اين بايد با ممارست و مطالعه پي گير در متون تاريخي به كشف قواعد تحقيق و تحليل تاريخ كه بعضاً با قواعد حل مسايل فقهي بي شباهت نيست ، بپردازد. درك محضر استاد صاحب نظر در اين رشته براي آشنايي با اين قواعد كمك كارِ بسيار خوبي است و راه را نزديك و نزديكتر مي كند . بعد از طي اين مراحل است كه شخص مي تواند به تحقيق در اسلام و حل مسايل و مشكلات آن پردازد.
مشكل دستيابي به حقايق تاريخي – صرف نظر از دشواري هر تحقيق و پژوهش علمي – معمول موانعي است كه به طور عمد بر سر اين راه پديد آورده اند.
البته هميشه در تاريخ دستيابي به حقايق ، مشكلات خاص خود را دارد از جمله اختلاف افق فرهنگ دو دوره يعني دوره اي كه محقق در آن زندگي مي كند و دوره اي كه به تحقيق در مورد آن مشغول است و از جمله از دست رفتن منابع اصيل ؛اما اگر موانعي به طور عمد بر سر راه پديد بيايد مثلا : دهان شاهدان بسته و قلمشان شكسته شود يا دروغ و جعل به طور عموم با به كار گرفتن قدرت و بودجه هاي بزرگ نشر يابد ، مشكلات چندين و چند برابر خواهد شد ؛ و اينها چيزهايي است كه در تاريخ اسلام متاسفانه اتفاق افتاده است .
در عصر بني اميه اين دولت جبار و كافر كيش براي خاموش ساختن گلبانگ محمدي (ص) به طور وسيع به جعل و تحريف اسلام و تاريخ آن دست يازيده است.
زبير بن بكّار ، مورخ بسيار كهن در كتاب خويش « الموفقيات » (۱) از مُطرَف فرزند مُغيره بن شُعبه نقل مي كند : من همراه پدرم مغيره به مسافرت شام رفته و بر معاويه وارد شده بوديم .پدرم هر روز به نزد معاويه مي رفت و مدتي با او سخن مي گفت ، و هنگامي كه به خانه باز مي گشت ، با شگفتي فراوان از معاويه و فراست و كياست او نقل مي كرد ، و از آنچه از وي ديده بود ، با تعجب ياد مي نمود . اما يك شب پس از اينكه از نزد معاويه به خانه بازگشت ، از غذا خوردن امتناع ورزيد ، و من اورا سخا ناراحت ديدم ، ساعتي درنگ كردم ؛ زيرا مي پنداشتم ناراحتي پدرم به خاطر سرنوشتي است كه براي ما پيش آمده است. هنگامي كه از او سوال كردم كه چرا در اين شب ،اين قدر ناراحت هستي ؟
گفت : فرزندم من تز نزد خبيث ترين و كافرترين مردم باز گشته ام !
گفتم : هان ! براي جه :
گفت : مجلس معاويه خالي از اغيار بود. من بدو اظهار داشتم : اي امير المومنين تو به آرزوها و آمالت رسده اي ، حال اگر با اين سن كهولت به عدل و داد دست زني ، و با خويشاوندانت – بني هاشم – مهرباني پيشه كني و صله رحم نمايي نام نيكي از خود به يادگار خواهي گذاشت. به خدا سوگند ! امروز اينان هيچ چيز كه ترس و هراس تو را بر انگيزد ، ندارند؟!( يعني بني هاشم تمام توانايي خويش را براي بدست آوردن قدرت از دست داده اند) معاويه پاسخ داد : هيهات ، هيهات ، آنچه مي گويي امكان ندارد.
ابوبكر به حكومت رسيد و عدالت ورزيد! و آن همه زحمتها را تحمل كرد! به خداي سوگند تا مرد ، نامش نيز به همراهش مرد ، مگر آنكه گوينده اي روزي بگويد : ابوبكر !! آنگاه عمر به حكومت رسي ، كوششها كرد و در طول ده سال ، رنجها كشيد چند روز بيش از مرگش نگذشت كه هيچ چيز از او باقي نماند ، جز اينكه گاه و بي گاه گوينده اي بگويد : عمر !!
سپس برادر ما عثمان به خلافت رسيد . مردي از نظر نسب چون او وجود نداشت !! و كرد آنچه كردند ؛ اما تا كشته شد ، به خداي سوگند ! نامش نيز مرد ، و اعمال و رفتارش نيز فراموش گشت !! اما نام اين مرد هاشمي (=پيامبر (ص)( را هر روز پنج بار ، در سراسر جهان اسلام ( بر سر مأذنه ها ) به فرياد بر مي دارند ، و به بزرگي ياد مي كنند: « اشهد ان محمداً رسول الله » تو فكر مي كني چه عملي در اين شرايط ماندگار و چه نامي نيكي پايدار است ؟ اي بي مادر ! نه ! به خداي سوگند آرام نخواهم نشست ، تا اينكه اين نام را دفن كنم .
در واقع سینه معاویه از شهرت عام نام پیامبر (ص) ، که برادر ، جد ، دایی و کسانی دیگر از خویشانش که در جنگ بدر کشته شده بودند چون کانونی از آتش کینه شعله ور بود ، کینه ای که هرگز نمی توانست آن را فراموش کند گر چه جنگ بدر را خود ایجاد کرده بود ، او می خواست این نام را نابود سازد برای رسیدن به این مقصود ، دو برنامه داشت : برنامه اول معاویه در این خلاصه می گشت که : « نبایستی حتی یک تن از بنی هاشم زنده بماند »!
برنامه دوم معاویه این بود که نام اینان را به فراموشی سپارد و به خاطر رسیدن بدین مقصود بود که دستگاه عظیم حدیث سازی و جعل سیره و تاریخ را برای بد نام ساختن آن پاکان ، و در مقابل رفع نقیصه و عیوب ، از قریش به طور عموم و از خاندان بنی امیه به طور خصوص بر پا کرد .
دلیل ما بر این دو ادعا اسناد معتبر تاریخی است :
1- اما اینکه گفتیم معاویه می خواست که از بنی هاشم حتی یک تن نماند دلایل روشن تاریخی دارد : ابو مخنف ، مورخ بزرگ کوفه از ابوالاعز تیمی نقل می کند که : در دوران جنگ صفین روزی عباس بن ربیعه (۲) ( که از خویشاوندان حضرت امیر (ع) بود ) از کنارم گذشت ، لباس کامل رزم بر تن داشت . بر سر کلاه خودی قرار گرفته و رو بند آهنین روی او پوشاندهیده بود و تنها چشم هایش از ورای آن دیده می شد که مانند دو شعله آتش می درخشید. در دست او یک شمشیر بود که آن را جولان می داد.
ناگهان صدایی به گوش رسید. کسی از لشگر اهل شام ، عباس را به جنگ دعوت می کرد. مردی که او را به جنگ می خواند عرار بن ادهم از اهل شام بود.
عباس به میدان رو کرد و به سوی هماورد خویش رفت. بعد از اینکه این دو روبرو شدند مرد شامی به عباس پیشنهاد کرد که از اسب پیاده شود عباس جواب داد آری پیاده می شویم نبرد به صورت پیاده ، کار را یکسره می کند. در چنین جنگی امید زنده ماندن نیست. عباس پیاده شده و اسب خود را به غلامش سپرد و آنگاه هر کدام به دیگری حمله آورد.
دو لشگر دست از جنگ و حرکت کشیده و مردان جنگی دهانه اسبان را محکم بدست گرفتند تا بتوانند جنگ این دو مرد را مشاهده کنند. آندو مدتی با شمشیر با یکدیگر نبرد کردند ؛ اما ضربات شمشیر اثری نداشت زیرا زره هر دو زرهی تمام و محکم بود. اما در یک لحظه عباس در گوشه ای از زره رقیب خویش سستی مشاهده کرد ، آنجا را هدف قرار داد و شمشیرش را در همان نقطه فرود آورد. اسلحه تا میان سینه دشمن فرو رفت و مرد دلاور شامی بر زمین غلطید مردمان یکباره تکبیر گفتند آنچنان که زمین بلرزد.
عباس از میان لشگر بازگشت ، من صدایی را از پشت سر خود شنیدم که می فرمود : « قَاتِلُوهُم۫ یُعَذِّبهُمُ اللهُ بِایدِیکُم۫ وَ یُخزِهِم۫ و یَنصُر۫کُم۫ عَلَیهِم۫ و یَشفِ صُدُورَ قَومٍ مُؤمِنینَ » (۳)یعنی [ با آنها پیکار کنید که خداوند آنان را بدست شما مجازات می کند و آنان را رسوامی سازد ... ] بعد به من فرمود : ای فرزند اعزّ چه کسی بود که با دشمن ما می جنگید ؟
من گفتم : او خویشاوند شما عباس بن ربیعه بود ! فرمود : آیا او همان عباس بود ؟ گفتم : آری ! آنگاه به عباس روی آورد و فرمود : آیا من ، تو و عبد الله بن عباس را نهی نکرده بودم که به صف اول نیایید و به میدان نروید ؟ عرض کرد : بله چنین است . حضرت فرمود : پس چرا چنین کردید ؟ عباس گفت : آیا مرا به مبارزه دعوت کنند و من آن را جواب نگویم ؟ حضرت فرمود : اطاعت از امام خویش برای تو بهتر بود از پاسخ دادن به دشمن .
امام (ع) این کلام را فرمود و خشم در سیمای مبارک او دیده شد. لحظاتی به این شکل گذشت ، اما رفته رفته آرام شدند . آنگاه با حال تضرع دست به دعا برداشت : «بار الها ، زحمت و رنج عباس را پاداش بده و از گناه او ( مخالفت با امامش ) در گذر . بار الها من از او در گذشتم پس تو نیز او را ببخشای .»
از آن طرف در لشگر شام ، معاویه از کشته شدن عرار بن ادهم هماورد عباس بسیار متاسف شد و گفت : چه وقت مردی همانند او خونش چنین هدر رفته است ؟! بعد اضافه کرد : آیا کسی هست که فداکاری کند و خون عرار را انتقام بگیرد ؟ دو مرد از قبیله لخم از بزرگان شام از جای حرکت کردند . معاویه گفت : بروید ،هر کدام عباس را بُکشد ، صد پیمانه طلا و صد پیمانه نقره و صد طاقه بُرد یمانی نصیب او خواهد شد.
آن دو، میدان آمدند و عباس را به جنگ با خویش دعوت کردند. در میان دو صف فریاد بر آوردند عباس ! عباس ! به میدان بیا. عباس در جواب گفت : من بایستی از آقای خویش اجازه بخواهم ، پس به نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد. آن حضرت در جناح چپ لشگر خویش بود ، و آن را برای جنگ آماده می ساخت ، جریان را برای حضرت عرض کرد ، امام (ع) فرمود : « و اللهِ لَوَدَّ معاویة أنَّهُ ما بَقيَ مِن بنی هاشم نَافِخُ ضرمةٍ الاّ طَعَنَ فی بَطنِهِ اِطفَاءً لِنورِ اللهِ ألاّ أن۫ یُتِمَّ نورَهُ وَ لَو کَرِهَ الکَافِرونَ » :
والله معاویه می خواهد که از بنی هاشم حتی یک تن نیز نماند مگر اینکه با نیزه به شکم او بکوبد و نابودش کند. این نیست جز برای اینکه نور خدا را خاموش سازد ، اما خدا ابا دارد مگر اینکه نور خود را تمام کند ، و لو اینکه کافران کراهت داشته باشند . آنگاه فرمود : ای عباس سلاح خود را به من بده ، و سلاح مرا بگیر . عباس چنین کرد ، سپس بر اسب عباس سوار شد و به سوی آن دو عرب لخمی حرکت کرد ، آن دو هیچ شک نکردند که او عباس است ؛ زیرا عباس از نظر قد و قامت و هیکل و نیز از نظر سواری بسیار شباهت به امیرالمؤمنین داشت، و گفتند : آیا فرماندۀ تو به تو اجازه داد ؟ آن حضرت جواب این سوال را نداد ، اما این آیه شریفه را تلاوت فرمود : « اُذِنَ لِلَّذینَ یُقَاتِلُونَ بِأَنَّهُم۫ ظُلِمُوا واِنَّ اللهَ عَلیٰ نَصرِهِم۫ لَقَدِیرٌ» (۴) یعنی [ به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده ، اجازة جهاد داده شده است ، چرا که مورد ستم قرار گرفته اند ، و خدا بر یاری آنها تواناست .]
بعد یکی از آن دو به میدان امام آمد ، و با ضربتی دفع شد . سپس دومی به مقابله آمد او هم به اولی پیوست. امام به لشگر گاه خویش بازگشت در حالی که این آیة شریفه را تلاوت می فرمود : « الشَّهرُ الحَرامُ بِالشَّهرِ الحَرامِ و الحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعتَدیٰ عَلَیکُم۫ فَاعتَدُوا عَلَیهِ بِمِثلِ مَا اعتَدیٰ عَلَیکُم۫» یعنی [ ماه حرام ، در برابر ماه حرام ! ( اگر دشمنان احترام آن را شکستند ، و در آن با شما جنگیدند ، شما نیز حق دارید مقابله به مثل کنید ) و تمام حرامها ( قابلِ) قصاص است. و ( به طور کلی) هر کس به شما تجاور کرد ، همانند آن بر او تعدی کنید و از خدا بپرهیزید ( و زیاده روی ننمایید ) ...] .
بعد فرمود : عباس سلاح خود را باز گیر ، و سلاح مرا پس بده ، و اگر دیگری تو را به جنگ دعوت کرد ، باز مرا در جریان بگذار .(۵)
فکری که معاویه در سر داشت و در این حادثه نشان داده شد و در کلام امام (ع) تصریح می یابد ، باعث می شد که حضرت امیرالمؤمنین (ع) بطور جدی از حضور بنی هاشمدر صف اولجنگ صفین و شرکت در معرکة قتال جلوگیری کند. در حالی که در جمل ، گردش جنگ به دست بنی هاشم بود و برجسته ترین شخصیتهای علوی و هاشمی در این جنگ ، میدان دار بودند .
اگر چه با تمهیدات امیرالمؤمنین (ع) در جنگ صفین ، بنی هاشم کشته نشدند و اگر چه با همت حضرت مجتبی (ع) و تحمل و صبر عظیم ایشان در قبول صلح با معاویه ، بنی هاشم از قتل عام نجات یافتند (۶) ، اما سرانجام سیاست و فکر شوم معاویه عملی شد و قتل عام بنی هاشم حتی اطفال صغیر و طفل شیر خوارشان با فجیع ترین صورت اتفاق افتاد.
این اتفاق در کربلا تقریباً شش ماه بعد از مرگ معاویه پیش آمد و به دست کسانی انجام یافت که خود او آنها را به شخصه برای چنین روزی مشخص کرده بود .(۷) بنابر این بالاخره بنی امیه و معاویه تا اندازة زیادی به هدف اولیة خویش در این زمینه نایل آمدند.
2- اما اینکه گفتیم معاویه می خواست نام مقدس پیامبر (ص) و بنی هاشم نابود بشود و نام های مردة دیگران احیا شود ، به دلایل معتبری است که در اسناد تاریخی وجود دارد.
مدائنی ، مورخ قرن سوم در «کتاب الاحادیث » می نویسد :
« معاویه پس از بدست آوردن خلافت ، فرمانی به همة عمال و کارگزاران خویش نگاشت « هر کس که چیزی در فضل ابوتراب و خاندانش بازگوید ، حرمتی برای خون و مالش نیست و خونش هدر خواهد بود .»
« در این دوران مردم کوفه ، دوستداران علویان ، بیش از دیگران بلا و مصیبت دیدند.» دیگر بار معاویه به کارگزاران خویش در تمام بلاد فرمانی نوشت که از آن پس شهادت هیچ یک از شیعیان علی (ع) و خاندانش را نپذیرند و نیز فرمان داد آنچه از دوستان عثمان و علاقمندان او و ناقلان فضایل وی ، در سرزمین تحت فرمانروائی شما زندگی می کنند ، شناسایی کنید و آنگاه آنها را به خود نزدیک کنید و اکرام نمائید ، و آنچه اینگونه افراد در فضیلت عثمان نقل می کنند ، برای من بنویسید و البته اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را ذکر کنید.
آنچنان این فرمان اجرا گشت و مردمان به خاطر رسیدن به حطام دنیوی و مال و منال ، حدیث جعل کردند که نقل فضائل عثمان فراوانی گرفت ! معاویه نیز پول و خلعت و املاک و خلاصة آنچه در اختیار داشت ، در این راه بکار گرفته بود.
هر شخص ناشناخته و بی قدری که نزد ماموران و کارگزاران معاویه رفته و چیزی را به عنوان منقبت و فضیلت عثمان نقل می کرد ، مورد توجه قرار می دادند و نامش را گزارش می کردند . بدین ترتیب او در دستگاه حکومت اموی ، مقام و منزلت می یافت . مدتی بعد فرمان دیگر معویه صادر شد که به کارگزاران خویش دستور داده بود : « اینک روایات و فضائل عثمان فراوان شده و در همة شهرها به گوش می رسد ، پس چون نامة من به شما برسد مردم را دعوت کنید که فضائل صحابه و خلفای اولیه را روایت کنند ، و حدیثی در فضیلت ابوتراب نباشد مگر اینکه روایتی همانند آن در فضل خلفای نخستین و صحابه یا ضد و مخالف آن را بیاورید . این کار نزد من محبوب تر است ، و مرا بیشتر شادمان می کند زیرا برای شکستن دلایل و براهین ابوتراب و شیعیان وی ، قوی تر و برنده تر می باشد و تحمل آن برای ایشان دشوارتر از روایت های فضائل عثمان بوده و کوبندگی بیشتری خواهد داشت .»(۸)
فرمان معاویه بر مردم خوانده شد و به دنبال آن ، روایات دروغین فراوان در فضائل صحابه به وجود آمد که هیچ بهره ای از حقیقت نداشت. مردم ساده دل نیز این احادیث را به دیدة قبول پذیرفتند ، و جوانان با آن خو گرفتند و همانطور که قرآن را می آموختند ، این احادیث جعلی را نیز حفظ می کردند .
کم کم از مجامع مردان گذشته و به مکاتب و مجامع درسی زنان رسید و معلمان ، آن احادیث را به دختران و زنان مسلمان آموزش دادند و به همین شکل در میان بردگان و خادمان نفوذ یافت. « اجتماع اسلامی ، سالیانی دراز از حیات خویش را به این شکل گذرانید . نسل های متعددی گرفتار احادیث جعلی و دروغین این دوران بود. دانشمندان زیادی آنها را نقل کرده و باور داشتند. »
انبوه روایات جعلی و تاریخ دروغین عصر اموی که با اهداف سه گانه :
1) شکستن و نابود کردن بیت نبوت و علویان
2) بزرگداشت اختصاصی عثمان
3) ترویج مجموعة صحابه به ویژه خلفا به وجود آمد و به همة مدارک و مراجع بعدی نفوذ یافت ، مشکلی است که برای همیشه شناخت اسلام و تحقیق در زمینة تاریخ اسلام را سد ساخته است و تا محقق از این سدّ سکندر عبور نکند ، نمی تواند به روشنایی در تاریخ صدر اسلام پای نهد و اسلام و تاریخ آن را بشناسد.
چنانکه دیدیم ، معاویه در رسیدن به هر دو هدف خود ، هیچگونه کوتاهی نکرد و اگر تنوانست آنها را آنطور که می خواهد به سرانجام نهایی برساند و همه چیز را برای همیشه نابود سازد ، خواست خدای متعال بود و تقدیر ازلی او برای حفظ اسلام. در هر صورت راه شناخت اسلام و تاریخ آن از این گردنه های بسیار صعب العبور می گذرد و محقق تا اسباب و وسائل و آمادگی های لازم را نداشته باشد و تن به رنج دراز مدت طی این راه ندهد ، امکان دست یافتن به حقیقت را ندارد.
مسأله مورد بحث در این رساله ، یکی از مشکلات بزرگ تاریخ صدر اسلام است و بنای عقاید دستة یزرگی از مسلمانان بر آن نهاده شده است .
در یک طرف انبوه روایاتی است که قریب به اتفاق آنها از عایشه نقل شده است ، و می گویند پیامبر (ص) به خاطر علاقه اش به عایشه از سایر زوجات خود در خواست می کند یا اینکه آنها با دریافت علاقة شدید وی نسبت به عایشه ، به او اجازه می دهند که دوران مریضی خویش را در خانه عایشه بگذراند ، و در همانجاست که پیامبر (ص) آخرین ساعات عمر را گذرانید و به لقای حق رفته است. این روایات می گوید پیامبر در آخرین روزی که زنده بود برای نماز صبح ، ابوبکر را به جای خویش فرستاد و حتی وقتی عایشه به خاطر رقت قلب پدرش ایشان را از این کار منع کرد ، به شدت مقاومت کرد و این در واقع نشانة خواست ایشان نسبت به خلافت ابوبکر بعد از خودشان بود.(۹)
این انبوه بزرگ روایات که تقریباً همه از عایشه نقل شده است ، در یک طرف و تمام زندگی پیامبر (ص) که به طور جدی با این مسأله تقابل و تضاد دارد ، در سوی دیگر است ؛ حال چه کسی می تواند این مشکل بزرگ را حل کند ؟ مشکل این روایات که به ظاهر در معتبرترین کتب روائی اهل سنت آمده اما با همة زندگی و کلمات و اعمال و خلاصه با همة سیرت و سنت پیامبر(ص) تضاد دارد.
این رسالة کوچک اما گرانقدر ، عهده دار حلّ این مشکل بزرگ است و اگر خواننده به انصاف بیاید ، به انجام وظیفة خویش موفق شده است.
علّامه سید مرتضی عسکری از شخصیت های بزرگ علمی و شناخته شده در جهان اسلام است ، کارهای علمی و تحقیقی بی همتای ایشان از کتاب « عبدالله بن سبأ» در سال 1375 ھ . ق . شروع شده و به فضل و رحمت الهی هنوز ادامه دارد. این رساله هم بخشی از یک کتاب تحقیقی بزرگ و دو جلدی است که به بررسی زندگی نامة عایشه و روایات مهمی که از او در موارد مختلف از سیره و سنت نقل شده است ،
می پردازد. البته این بخش که در آن کتاب تا حدودی به اختصار آمده است ، در اینجا تفصیل بیشتری داشته و بحمدالله ، حلّ نهائی یافته است. ما به ترجمة این رساله ، خدا را شکر می کنیم و ادامة توفیق مترجم فاضل را که به دقت به کار ترجمة این رساله پرداختند ، از خداوند متعال خواستاریم.
والحمدلله أولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً
پانوشتها:
۱- الاخبار الموفقيات ص۵۷۶-۵۷۷ و مروج الذهب۳/۴۵۴ و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ۲/۱۷۶و۵/۱۲۹
2- عباس بن ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب پسرعموي حضرت علي عليه السلام
3- سوره توبه:14
4- سوره حج:39
5- سوره بقره:194
6- مروج الذهب مسعودي3/18- 20
7- حضرت امام مجتبي عليه السلام در جمله اي علت صلح خودشان را بيان ميكنندو ميفرمايند همانا من صلح كردم براي رهايي از كشته شدن و به خاطر ترس كه بر خودم و خانواده ام و خالصيني از اصحابم داشتم... بحارالانوار44/20و27
8- ر.ك الكامل ابن اثير 2/535 ، چاپ اول داراحياءالتراث العربي
9- ر.ك به نقش عايشه در اسلام ص266-286 ، چاپ پنجم