شب هشتم محرم 10/8/93 - هیئت محبان العباس ع (نتيجه ي قول سديد)
یک وقت هایی بالخصوص در جوانی یا نوجوانی پیش می آید که شیطان حمله می کند. زور من به شیطان نمی رسد. نمی رسد. فقط وقتی می رسد که به خدا پناه ببرم...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

در آیه 70 و 71 سوره مبارکه احزاب می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا * يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ عرض کردیم که اولین قدم خوب شدن و اولین قدم آدم شدن و مسلمان مومن درست شدن این است که آدم گناه نکند. اولین قدمی که آدم می خواهد خوب شود، باید گناه نکند. اگر کسی یک کمی بالاتر از این حرف ها فکر می کند و می خواهد آدم حسابی شود، یا بفرمایید اصلا می خواهد آدم شود، باید گناه نکند. دیشب این را عرض کردیم. قدم بعد این بود که در آیه شریفه فرموده و شاید می خواهد یک چنین بحثی را بفرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ای کسانی که ایمان آورده اید. یک حرفی هست که به این آیه و نظایر این مربوط است. ببینید نمی فرماید آقای فلانی. می فرماید ای کسانی که ایمان آورده اید. به دلیل ایمان تان گناه نکنید. ایمان اجازه نمی دهد آدم گناه کند. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ای کسانی که ایمان آورده اید. چون ایمان آورده اید و چون خدا و قیامت را قبول دارید، دروغ نگویید. خب معنایش چیست؟ اگر من دروغ می گویم چطور؟ معلوم می شود در ایمانم مشکل دارد. حرف جدی است ها. ببینید اگر کسی راحت دروغ می گوید و بعد از اینکه دروغ گفت شب هم با خیال راحت می خوابد و هیچ دغدغه خاطری ندارد، فکر می کند امروز داشتم با فلانی صحبت می کردم و می خواستیم یک معامله را ببندیم و ده تا دروغ گفتم تا توانستم این معامله را ببندم. نه. راحت می خوابد. اگر راحت می خوابد، باید یک فکری برای خودش بکند. خیلی مهم است ها. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا دروغ نگویید. اگر تو مومن هستی که نمی توانی دروغ بگویی. حالا یک وقت آدم یک اشتباه می کند. نمی خواهیم آن را بگوییم. اما اگر من راحت دروغ می گویم و بعد هیچ دغدغه خاطری ندارم، باید یک فکری به حال خودم بکنم. چنین آدمی نمی تواند مومن باشد. عرض کردم مثالش دروغ است. شما هر گناه دیگری را جایش بگذارید. مثلا اوقات من از کسی تلخ باشد و هرچه به زبانم می آید پشت سرش بگویم و بعد هم هیچ ناراحت نباشم. نمی شود. با ایمان داشتن نمی سازد. آدم اگر بی ایمان از دنیا برود، خیلی سخت است آقا. ما مسلمان هستیم و خدا و قیامت را قبول داریم. ما می خواهیم با این حالت از دنیا برویم. نه بی خدا از دنیا برویم. آن وقت سخت می شود. حالت اول این است که راحت دروغ می گوید و بعد هم هیچ دغدغه خاطری ندارد و اوقاتش تلخ نیست. اصلا نگران نیست که این حرف ها را زده. گاهی ممکن است حتی شادمان باشد که خوب توانسته سر کسی را کلاه بگذارد. یک وقت هم هست که اگر کاری کند، بعد اوقاتش تلخ می شود و می گوید عجب. چرا من چنین حرفی زدم. این نشانه ایمان است. وقتی آدم از عمل بدش پشیمان می شود، نشانه ایمان است. البته اگر آدم گناهش ار تکرار کند و فردا و پس فردا و ... من یک وقت به دوستان جوانی که به دانشگاه می رفتند گفتم اگر معلم تان یک حرف نادرست می گوید، بلند شوید یک چیزی بگویید. اگر بنشینید، آن اشکال و شبهه ای که او گفته، یک خدشه کوچک در دل تان می گذارد. فردا هم یک حرف دیگر می زند و خدشه دوتا می شود. آن که از بین نمی رود. سه تا و چهارتا و کم کم تو هم مانند او می شوی. اما اگر بلند شدی و هیچ چیز هم بلد نبودی بگویی، اما یک چیزی گفتی، اگر مقابله کردی، آن اثرش از بین می رود یا حداقل کم می شود. بعد هم می گفتیم که آقا اگر یک حرفی زد که به نظرتان مشکل آمد و نتوانستید خودتان حل کنید، بیایید سوال کنید. چند سال پیش یک دوستی داشتیم. او رفته بود فوق لیسانس. فوق لیسانسش تاریخ اسلام بود. یک آقایی می آمد برایشان سیاست می گفت. به چه مناسبت دو واحد سیاست برایشان گذاشته بود. او هم از اول که می آمد از صدر تا ذیل همه چیز می گفت. حالا خوشبختانه ما با هم دوست بودیم و می آمد می گفت که یک چنین حرفی زده. من می گفتم جوابش این است. ایشان هم اوایل می ترسید. خلاصه به یک زحمتی بلند می شد و یک چیزی می گفت. کم کم هم روی آدم باز می شود دیگر. معنای این رو باز شدن شجاعت است. یک رو باز شدن هایی به معنای بی حیایی است. اما این به معنای شجاعت است. ما به دوستانی که در دسته های امر به معروف بودند می گفتیم آقا اولین فضیلت امر به معروف برای خودت است. نتیجه خوبی که دارد برای خودت است. شجاعت به بار می آورد و شجاعت خیلی قیمتی است. شجاعت خیلی قیمتی است. تو داری یک کاری می کنیم که شاید آدم با ده سال ریاضت هم نتواند به آن برسد. مثلا دارد برای اصلاح اخلاقی خودش ریاضت می کشد. انقدر که تو با یک امر به معروف رشد می کنی و اخلاقت اصلاح می شود، با آن ریاضت، نمی شود. این را به مناسبت عرض کردم. امر به معروف و نهی از منکر کلا فراموش شده و از دست رفته. من عرض می کردم اقلا به زن و بچه خودتان امر به معروف و نهی از منکر کنید. اگر خلاف کردند یک چیزی به آنها بگو. اگر موی دخترت از چادر یا روسری بیرون است، خب یک چیزی به او بگو. اگر پسرت یک طوری لباس می پوشد خب یک چیزی به او بگو. اگر یک چیزی. امروز از در و دیوار گناه می بارد دیگر. نمی توانیم عرض کنیم. چه عرض می کردیم؟ عرض کردیم امر به معروف شجاعت به بار می آورد که ثمره بسیار خوبی است. حالا از آن بگذریم. باز به يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ برمی گردیم. عرض کردیم که ثمر ایمان، عمل است. کوتاهی در عمل نشانه نقص در ایمان است. اگر ایمان آدم ناقص باشد، در لحظه آخر عمر اگر شیطان بیاید... آن لحظه آخر می خواهد بیاید و آن تتمه ایمان را از من بگیرد. نهایت قوت خودش را هم به کار می برد. اگر خدا به ما کمک نکند، زورمان به شیطان نمی رسد. باز یک نکته عرض کنم. یک وقت هایی بالخصوص در جوانی یا نوجوانی پیش می آید که شیطان حمله می کند. زور من به شیطان نمی رسد. نمی رسد. فقط وقتی می رسد که به خدا پناه ببرم. عرض می کنم که در زندگی یک حوادثی پیش می آید. من هستم و یک نفر. شیطان هم آمده. گفته اگر دو نفر باشند، نفر سومش من هستم. مثال عرض کردم. وقتی شیطان حمله می کند، هیچ چاره ای نیست جز اینکه آدم به پناه خدا برود. باور کنید، اثر می کند. حتما اثر می کند. اگر آدم به خدا پناه ببرد، حتما اثر می کند. هروقت به هر دلیلی. خیلی عصبانی هستی. شیطان آمده و می خواهد یک کاری بکند. آدم یک وقت در عصبانیت یک کاری می کند که یک عمر پشیمان می شود. یک وقت در اوج شهوت یک کاری می کند که ممکن است یک عمر پشیمان شود. آن وقت به خدا پناه ببرد. من و شما هم نداردها. بنده هم به خدا پناه می برم. شما هم به خدا پناه ببرید. زور ما به شیطان نمی رسد. فقط در پناه خدا می توانیم از شیطان نجات پیدا کنیم. خب عرض کردیم مرحله اول این است که انسان گناه می کند و هیچ طوریش نمی شود و هیچ نگرانی و دغدغه خاطری پیدا نمی کند. خب این باید یک فکر جدی برای خودش بکند. این آدم چکار کند؟ نمی دانم. ما می گوییم هر مشکل دینی که داری، نمازت را دست کن. هرمشکلی که داری، نمازت را درست کن. بارها عرض کرده ام. تقلیدت را درست کن. مسائل وضو و غسل و نمازت را یاد بگیر و حمد و سوره ات را یاد بگیر. یک نماز صحیح می شود. نماز صحیح را اول وقت بخوان. آقا به طور جدی و اصولی و اساسی کمک می کند. نماز درست کمک می کند. اگر اخلاق من بد است، اگر نماز خوب بخوانم، اخلاقم را اصلاح می کند. یک روزه نه ها. من امروز رفتم و نماز اول وقت خواندم. دیگر اخلاقم درست می شود؟ نه. حالا بحث اخلاق را عرض می کنیم. فرض دومش این بود که من گناه می کنم اما بعدش پشیمان می شوم. آن وقت که دارم گناه می کنم چیزی سرم نمی شود، گناه را انجام می دهم و بعدش پشیمان می شوم. این نشانه ایمان است. خب. آن پشیمانی نشانه ایمان است. فرمودند آن لحظه ای که شخص گناه می کند، آن لحظه ایمان ندارد. آن لحظه ایمان ندارد. بعد که پشیمان می شود ایمان برمی گردد. لذا خیلی خطرناک است که خدایی نکرده انسان در هنگام گناه از دنیا برود. نمی دانیم که چه زمانی است. مرگ مان در حال اطاعت خداست یا در حال گناه است. در هرصورت داشتم این را عرض می کردم. اگر این گناه تکرار شود، کم کم آن حالت پشیمانی ضعیف می شود و کمتر و کمتر می شود و دیگر گناه عادی می شود. نمی شود. آدم اگر گناهی کرد و بعد پشیمان شد، باید جبران کند. مثلا اگر من غیبت شما را کردم. غیبت گناه بسیار بدی است. بعد فهمیدم که عجب اشتباهی کردم. این چه حرفی بود که از دهان من درآمد. خب می آیم پیش شما و از شما رضایت می طلبم. حالا بعضی از آقایان رضایت طلبیدن را واجب ندانسته اند. اما جبران می کند. ببخشید این لفظ را به کار می برم. روی من را کم می کند. وقتی آمدم از شما معذرت خواهی کردم و رضایت طلبیدم به آدم سخت می گذرد. فردا اگر دومرتبه یک چیزی به زبانم آمد، به آسانی نمی گویم. اگر جبران کنی، ممکن است آن گناه از خانه شما بیرون برود. اگر آدم گناهش را جبران کند، گناه کم کم از زندگی بیرون می رود. اگر جبران نکنید، کم کم آن پشیمانی کم و ضعیف می شود و از بین می رود. این هم مانند دسته اول می شود. یک وقت یک کسانی هستند که لغزش می کنند و گناه می کنند. نه اینکه گناه می کنند. در فرض قبلی عمدا گناه کرد و بعد پشیمان شد. اما یک وقت لغزش می کند. ناگزیر این آدم بیشتر پشیمان می شود و ناگزیر بیشتر دنبال جبران خواهد بود. در هرصورت اگر آدم گناه را جبران کند، جبران یعنی توبه و توبه یعنی جبران. من باید گناهم را جبران کنم. اگر جبران کردم، گناه از خانه ام بیرون می رود. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا دیشب این را عرض کردیم حالا داریم همان را به زبان دیگر تکرار می کنیم. اگر گناه نکردید، قدم اول را برداشته اید. ببینید ما می خواهیم اینجا را بسازیم. یک متر می رود بالا. بعد عمله و کارگر می گذاریم خرابش کنند. پس فردا دومرتبه یک متر بالا می رویم و باز کارگر می گذاریم خرابش کنند. خب هیچ وقت به هیچ جا نمی رسد. اگر گناه نکنی، نتایج اعمال خوب خودت را می بینی. اگر آدم گناه نکند، نتایج اعمال خوب خودش را می بیند. اگرنه هیچ وقت، هیچ چیز. اگر آدم گناه نکند، نتیجه نماز خودش را می بیند و نمازش به جایی می رسد و نمازش قبول می شود و ثمر می دهد. روزه و حجش ثمر می دهد. در فرض گناه نکردن ثمر می دهد. فقط. روایت فراوان در این زمینه هست. لا یَنفَعُ إجتِهادٌ لا وَرَعَ فِیه کوشش هایی که آدم در راه خدا می کند و عبادت می کند، به خلق خدمت می کند، خیلی خوب است، خیلی خوب است. اما اگر همراهش گناه هم می کند، اینها نفع ندارد. ساخته و خراب کرده. ساخته، خراب کرده. گناه در هر صورتی باید از زندگی آدم بیرون برود.

یک روایت مشهوری داریم که در شیعه مفصل و مکرر نقل شده. در میان اهل سنت هم این روایت نقل شده. در فضایل امیرالمومنین است. پیامبر آن روزهای آخر عمر مبارکشان فرمودند اُدعُوا لی خَلیلی خلیل یعنی دوست. ما ترجمه می کنیم به عزیز. یعنی عزیز من و دوست من را بخوانید. خب نامش را بگو. آن خانم بود. دوید و رفت پدرش را خبر کرد. از در که وارد شد، پیغمبر رویش را برگرداند. گفت من را نخواسته. چرا مرا صدا کردید؟ باز فرمود اُدعُوا لی خَلیلی، این روی حساب است ها. دوست مرا بخوانید. نفر دوم رفت نفر دوم را صدا کرد. از در وارد شد و پیامبر دید و رویش را برگرداند. این در زندگی پیامبر متعدد اتفاق افتاده. حالا بحث مان آن نیست. ایشان هم گفت چرا مرا صدا کردید؟ مرا نمی خواسته. ام سلمه در اینجا گفت بابا علی را بخوانید. علی را می خواهد. در کتاب های شیعه خودمان در کتاب ارشاد مفید هست. در کتاب های اهل سنت هم مفصل هست. یک دانه روایت نیست. شاید صدتا روایت باشد. مساله خیلی مهمی است و از لحظات مهم عمر پیامبر و زندگی پیامبر و امیرالمومنین است. امیرالمومنین را صدا کردند. فرمود بیا جلو، بیا جلو. امیرالمومنین در بستر خوابیده بود. سر امیرالمومنین کنار دهان رسول خدا قرار گرفت. لحاف را کشید روی سر خودش و سر امیرالمومنین. طولانی صحبت کرد. بعد که لحاف را برداشتند و امیرالمومنین از محضر رسول خدا جدا شدند، از ایشان سوال کرد آقا چه بود؟ اینهمه؟ عرض کردم که این از مسلمات تاریخ اسلام و تاریخ شیعه است. فرمود هزار باب از علم به من آموخت که از هر بابی هزار باب باز می شد. این چه بود؟ این آخرین بخش های علم رسول خداست، که به جانشین خودش مرحمت کرد. چون آخرین ساعات و روزهای عمر مبارکش است. پیغمبر در عمر مبارک شان هرچه قرآن نازل شده بود، به امیرالمومنین تعلیم داده بود و ایشان آنچه که پیغمبر فرموده بود و املا کرده بود را نوشته بود. بعد شرح قرآن و تفسیر قرآن را نوشته بود. چطور تفسیری. پیامبر دو تا تفسیر داشت. یکی برای عموم مردم. هرکس پای درس پیغمبر نشسته بود، ایشان قرآن را املا کرده بود و نوشته بود. و تفسیری در حدی که هر مسلمان باید این مقدار قرآن را بشناسد. مانند ما که الحمدلله گاهی حتی روخوانی اش را هم خوب بلد نیستیم. مسلمان باید قرآن خواندن را بلد باشد. تفسیر حداقلی هم وجود دارد. باید آن حداقل را بداند. خب پیامبر این حداقل را به عموم مردم درس داده بود. این که به امیرالمومنین درس می دهد، درسی تا قیامت است. ایشان تا قیامت امام مردم است. بنابراین همه علم قرآن را به امیرالمومنین آموخته. همه علم قرآن را. امیرالمومنین همه را نوشته. این قرآن خاص امیرالمومنین قرآنی است که با تمام تفسیر آن نوشته شده است. قرآن با تمام تفسیر. تمام آنچه علم قرآن است، در این تفسیر آمده است. پیامبر فرموده است و امیرالمومنین نوشته است. این جزء مواریث امامت است. باید به ائمه ارث برسد. امروز این قرآن نزد امام زمان است. یک قرآنی هم برای عموم مردم دستور فرمود و نوشته بودند و تفسیر به مقدار لازمی که یک مسلمان باید قرآن را بشناسد و بدانند، فرموده بود و نوشته بودند و امیرالمومنین آن را هم روز جمعه اول بعد از وفات پیغمبر به مسجد برد و در نماز جمعه گفت این قرآنی است که پیغمبر املا کرده. همه هم آن را می شناختند. یک قسمتی را یک نفر نوشته بود و یک قسمتش را یک نفر دیگر و همه آن را می شناختند. پیامبر از نویسندگان مختلف برای نوشتن آن قرآنی که برای عموم مردم است، استفاده کرده بود. نخواستند. گفتند ما احتیاجی به قرآن تو نداریم. فرمود دیگر این را نخواهید دید. این نزد امام زمان است. روزی که ایشان تشریف بیاروند. شهر کوفه مرکز سلطنت امام زمان علیه السلام است. مسجد کوفه هم هزار در می شود. انقدر بزرگ می شود. این اواخر مرحوم آیت الله محمد صدر که شهیدش کردند، در مسجد کوفه نماز می خواند و دو میلیون نفر به ایشان اقتدا می کردند. امام زمان که بیاید چند نفر اقتدا می کنند؟ ان شاء الله ماها هم هستیم. در هرصورت آنجا بساط تعلیم قرآن پهن می شود. آن قرآن دو را می آورند و آن را به مردم تعلیم می دهند. آن قرآنی که خاص ائمه است و همه علم قرآن در آن هست اختصاصی است. قرآن با قرآن فرقی نمی کندها. در آن تمام علم قرآن هست و در این مقدار لازم هست. بنابراین تعلیماتی که پیامبر به امیرالمومنین داده، یک دانه نیست. آنچه که هزار باب از علم است و از هر باب آن هزار باب باز می شود آخرین تعلیماتی است که پیامبر به امیرالمومنین داده. چون می خواستند از دنیا بروند. در عمر همه ائمه این اتفاق افتاده. در آخر عمر امیرالمومنین به امام حسن و در آخر عمر ایشان به امام حسین علیه السلام منتقل شده است. همینطور. در بعضی از نقل ها صور مختلفی برای انتقال آخرین بخش از علم امام به امام بعد نقل شده است. مثلا در بعضی از ائمه دارد که کفی بر لب امام ظاهر شد و امام بعد آن کف را لیسید. صور مختلف که حالا نمی خواهم عرض کنم. در بعضی از صور دارد که امام قبل زبانش را در دهان امام بعد نهاد. آن انتقال علم آخر به این وسیله انجام شد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای