جلسه چهارشنبه 15/7/94

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

اولا یک خواب برایتان نقل کنم که جواب صلوات این دوستمان درمی آید. عرضم به حضورتان کسی خواب دیده بود. خواب مهم نیست ها. مطلبش مهم است. کسی خواب دید که مرحوم آیت الله وحید بهبهانی که خیلی بزرگ بود و علما و عملا از تراز اعلای علمای شیعه بود، از در ورودی صحن مطهر امیرالمومنین وارد شد و صورتش را گذاشت روی خاک دم در ورودی. نه خاک حرم. خاک دم در ورودی. همینطور با همین حالت آمد تا جلوی ایوان امیرالمومنین که مثلا از آنجا حرم پیداست. تا آنجا آمد و بعد بر همه علمای اسلام امامت کرد. معلوم شد؟ سرش را گذاشت دم در. آستانه در صحن مطهر امیرالمومنین. همینطور صورت روی زمین و روی خاک بود و آمد جلو و آمد جلو، تا جلوی ایوان. حالا اینها را یک مقدارش را من می گویم. آنجا بر همه علمای اسلام امامت کرد. شد؟ شعر حافظ یادتان هست؟ می گوید دولت در آن سر است که با آستان یکی است. بنده و امثال بنده هیچ، اصلا هیچ نیستیم. آنکه باید به سلامت بماند،... خب.

چه می خواستیم عرض کنیم؟ هفته پیش چه عرض کردیم؟ عرض کردیم که خدای تبارک و تعالی بندگان خودش را دوتا امتحان کرد. دوتا امتحان کرد. امتحان اول که امیرالمومنین حج را مثال زده بودند. یک مقدار توضیح دادم که حج در زمان گذشته چقدر مشکل بود. زمان خودمان هم که دیدید چقدر مشکل بود. یک راه را بستند. پنج هزار نفر شهید شدند. حالا اینکه بگوییم عمدی بود یا نمی دانم چه بود، اما غیر عمدی اش هم هنوز حج سخت بود. سخت است. واقعا سخت است. ما از عرفات سوار ماشین شدیم که به مشعر بیاییم. از اذان صبح تا دم آفتاب باید مشعر باشی. از طلوع فجر تا طلوع آفتاب. واجب رکنی است. واجب است شب هم آنجا باشی. آن واجب است. پس بخشی از شب، مثلا ده دقیقه از شب هم در مشعر باشی [کافی است]. مشعر کار دوم حج است. کار اول حج عرفه است. عرفات است. کار  دومش مشعر است. کار سومش منا است که این بیچاره ها در راه رفتن از مشعر به منا شهید شدند. ما را در یک اتوبوس سوار کرده بودند. این اتوبوس فقط پنجره های انقدری داشت. [اشاره به کوچکی پنجره ها]. تمام شیشه ها بسته بود. درون آن واقعا جهنم می شد. ما به زبان بی زبانی به راننده می گفتیم که کولر روشن کن. کولر را که روشن می کرد آنجا زمهریر می شد. می گفتیم کولر را خاموش کن. یک ربع بعد آنجا جهنم می شد. چهار ساعت یک نقطه ایستاده بود. در همین جاده. جاده مثلا هفت هشت کیلومتر بود. آنهایی که توانایی داشتند، پیاده رفته بودند. خیلی هم زودتر رسیده بودند. واقعا چهارساعت در یک همچین جایی ما را نگاه داشت. حالا شاید هم یک مقدار من دوتا سفر را با هم قاطی کرده باشم. سخت است. هنوز هم سخت است. با همه این وسایل. در هرصورت با حج بندگان خودش را امتحان کرد. این امتحان اول بود و امتحان راحت بود. بسیار بسیار بسیار کسان در این امتحان قبول شدند. اگر یادتان باشد چه کسی را مثال زدیم؟ اصحاب پیغمبر را مثال زدیم. همه به حج آمدند و هیچ کس هم در حج کوتاهی نکرد و طبق دستور عمل کردند. با اینکه آن آقای خاصی که ماها به او ارادت داریم مخالف بود. با بعضی دستورات پیغمبر مخالف بود. پیغمبر هم فرمودند تو هیچ وقت به این حکم ایمان نمی آوری. به او فرمودند تو هیچ وقت به این حکم ایمان نمی آوری. حالا. کار نداریم. او هم عمل کرد. دستور پیغمبر. امکان نداشت مخالفت کند. این راحته بود. امتحان دوم، امتحان به یک امام بود. حضرت آدم را به عنوان مثال گفتند. امیرالمومنین و حضرت آدم و شیطان. ملائکه به خدا ایمان داشتند. ببینید ملائکه ایمان داشتند. خدا را قبول داشت. می دانید فرشتگان معصوم اند دیگر. خدا را واقعا قبول داشتند. گفتند جلوی امام زمان خودتان سجده کنید. درست است؟ گفتند جلوی امام زمان خودتان سجده کنید. همه سجده کردند. یک نفر مخالفت کرد. آن چه بود؟ چه بود؟ نه که بود؟ منافق بود. در آیه 74 سوره مبارکه صاد می فرماید: وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ قرآن دارد می فرماید این از قدیم اعتقاد نداشت. این امتحان بزرگ تر بود. امام زمان خودش را پذیرفت، مومن بود. امام زمان خودش را نپذیرفت، کافر بود. این بحث هفته گذشته بود. حالا یک بحث دیگری. ان شاء الله یک هفته دیگر هم چهارشنبه داریم که خدمت تان می رسیم.

می خواستم یک مقداری در زمینه آیه 3 سوره مائده، الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي صحبت کنیم. اینها یک حرف هایی است که هر سال باید به طور دقیق و کامل بحث شود تا در خاطره تشیع بماند. در خاطره تشیع بماند. یک مثالی زده اند. حالا نمی دانم اصلا داستانش درست است یا نه. گفتند که چرا شما انقدر روضه می خوانید؟ جواب داده بودند که ما در یک چیزی کوتاهی کردیم و شماها انکار کردید. ما در کار غدیر خم کوتاهی کردیم. شما انکارش کردید. پای این ایستادیم. کسی دیگر شهادت امام حسین را انکار نمی کند دیگر. می خواهم یک چنین چیزی عرض کنم. این حرف دائم باید تکرار شود. تکرار شود. تکرار شود. شما سخن را به تمامی با تمام استدلالتش در خاطر داشته باشید. ببینید یک حرفی. اول می فرماید: الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ بخش دوم دارد الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. این وسط آیه سوم سوره مائده است. وسط آیه است. قبلش چیست؟ حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ مردار بر شما حرام است. خون بر شما حرام است. گوشت خوک بر شما حرام است. این بحث ها را کرده اند. تمام شده. همه حرام ها را گفتند. بعد این دوتا بخش را گفتند. بعد فرمودند که فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ هرکس که مضطر بشود و به اصطلاح خودمان در یک مخمصه گرفتار شود که جانش در خطر باشد، اگر یک تکه گوشت خوک در حدی که بخورد و نمیرد باشد، عیب ندارد. حرام نیست. میته در حدی که بخورد که نمیرد، عیب ندارد. آن حرام ها، حلال است. در حد اضطرار. اضطرار هم یعنی خطر جانی. اگر این دو بخشی که عرض کردیم، یعنی الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ، حرف ها دقیق است ها دقت کنید؛ اگر الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ و الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ را از این وسط بردارید، آیه هیچ مشکلی ندارد. یک مجموعه حرام گفته. بعد هم گفته اگر مضطر شدید این حرام ها حلال می شود. یک مرتبه وسطش مثل دوتا آیه کامل. الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ امروز کافران از دین شما مایوس شده اند. از آنها نترسید. از من بترسید. امروز دین شما را برای شما کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام کردم. تمام. حرف تمام شد. دوتا آیه لای یک آیه جا دادند. معلوم است؟ هیچ ربطی هم به هم ندارند. آنها درمورد حرام و حلال است و این یک چیز دیگری است. مساله امامت است. خب. این حرف اول. حرف دوم این است که این قرآن یک واوش هم دست نخورده. فتحه و کسره قرآن دست نخورده. اگر گفتند الْيَوْمَ. مثلا می شد بگوییم الیومُ. نه. این الیومَ است. خدا فرموده الیومَ. نفرموده الیومُ. امکان ندارد کسی الیومُ بخواند. پس اینکه می گویند قرائت های چندگانه و از همین اختلافات نقل می کنند؟ آنهایی که اهل قرائت اند و روی قرآن کار کرده اند از این چیزها بلدند. این حرف بیخودی است. این حرف بیخودی است. قرآن خدا یک دانه است. این مهم است ها. این حرف ها را به حضرت صادق زده بودند. ایشان فرمود خدا یکی است، قرآن هم یکی است. خدا یکی است، قرآن هم یکی است. قرآن یکی است. کدام؟ همینی که دست همه مان است. این عین قرآنی است که بر پیغمبر نازل شده. دست نخورده. یک ذره، یک ذره، سر سوزن، یک فتحه کسره شود یا یک کسره فتحه شود، نشده. پس این دوتا جمله ظاهرا نامربوط، به چه مناسبت لای آن مجموعه جا داده شده؟ به چه مناسبت جا داده شده؟ بارک الله. برای اینکه آنهایی که بعدها بر مسند قدرت نشسته اند نفهمند ما می خواهیم چه بگوییم. اگر نفهمند، دست نمی زنند. اگر بفهمند خطر دارد. شما می گویی چطور می شود؟ من عرض می کنم که خلیفه رسول الله، امیرالمومنین، یزیدبن معاویه، ببینید با همین لفظ ها؛ خلیفه رسول الله امیرالمومنین یزیدبن معاویه دستور داده است پسر پیغمبر را تکه تکه کنند. چندهزار نفر آمدند برای تکه تکه کردن؟ سی هزار نفر. چند نفر از ایشان دفاع کردند؟ هفتاد نفر. سال بعد لشکر فرستاد شهر پیغمبر را، شهری که پیغمبر در آن زندگی کرده و به آن مدینه النبی می گوییم و نقطه نقطه اش اینجا جای پای پیغمبر است، اینجا پیغمبر وضو گرفته، اینجا نشسته، اینجا جلسه داشته، اینجا مسجدش است، ایجا خانه اش است، شد؟ شهری که اینجوری است را قتل عام کردند. بدترش را هم بگویم؟ خجالت نکشم؟ بگویم؟ حالا یک ذره پوشیده تر می گویم. فقط می گویم که سال بعد هزار فرزند حرام زاده به دنیا آمد. در همین شهر. کسی حرفی زد؟ نه. همه عالم اسلام، آرام، امن. یک نفر اعتراض ندارد. هیچ کسی مشکل ندارد. سال بعد برای مکه لشکر فرستادند. حالا آن نرسید. وسط کار مرد. یعنی وسط دوران محاصره شهر مکه، مرد. سه چهار سال، پنج سال بعد، خلیفه بعد. باز خلیفه رسول الله امیرالمومنین عبدالملک بن مروان، لشکر فرستاد و شهر مکه را محاصره کردند و منجنیق گذاشتند. در همان کوه های اطراف مکه. یک کوه ابوقبیس بود. آن خبیث ها رویش کاخ ساختند. بنظرم اولین بار کاخ فحد بود. من کوه را دیده بودم. کوه بود. یک کوه کوتاهی بود. دیواره مسجد الحرام بود. دیواره مسجد الحرام. همان طرفی که امیرالمومنین به خانه کعبه وارد شده و بیرون آمده. از همان طرف که می رفتی، مقابلش کوه ابوقبیس بود. روی کوه های اطراف منجنیق گذاشتند و خانه کعبه را سوزاندند و تخریب کردند. کسی اعتراض کرد؟ اگر می خواستند یک آیه را یک ذره کم و زیاد کنند... برای اینکه قرآن محفوظ بماند، برای اینکه قرآن محفوظ بماند، دقت کنید. برای اینکه قرآن محفوظ بماند و دست نخورد. این ستون اصلی اسلام است. ببینید خانه کعبه خراب شود، می شود ساخت. اما اگر قرآن خراب شود، دیگر نمی شود کاری کرد. برای حفظ قرآن این آیات را این بین جا دادند. اگر اهل قرآن بودید و آشنا بودید، آیه إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ را وسط آیاتی جا دادند که درمورد زنان پیغمبر صحبت می کند. یک جمله بین ده تا جمله، بیست تا جمله. یک جمله. فقط آدم اگر دقت کند می فهمد. لذا گفته اند باید در قرآن دقت کنید. اسم دقت چیست؟ تدبر. در قرآن دقت کنید. نه بخوان بخوان. آن آقای بزرگوار می گفت فقط بخوانید. من به این لفظ می گویم که شما بفهمید. او می گفت فقط بخوانید. نکند کسی به دنبال فهم قرآن باشدها. یک بنده خدایی در صدد فهم آیه قرآن برآمده بود. سوره والذاریات را سوال می کرد. چکارش کردند؟ انقدر زدند که داشت می مرد. کسی قرآن را نفهمد. دنبال فهم نباشید. حضرت خلیفه دوم را دارم می گویم. انقدر زدند که داشت می مرد. آمده بود سوال کرده بود که وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا یعنی چه؟ وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا یعنی بادهایی که می وزد و پراکنده می کند. خب همین را بگو. بابا عرض می کنم انقدر زدند که داشت می مرد. بردند معالجه کردند. سراسر پشتش قاچ قاچ و خون آلود شده بود. معالجه کردند. ماه بعد آوردند. انقدر زدند. بردند. ماه بعد آوردند. انقدر زدند. گفت اگر می خواهید بکشید، خب سرم را ببر راحتم کن. اینجوری. خب. چه عرض کردم؟ خدای متعال آیات بسیار مهم خاصش را پنهان کرده. بین آیات دیگر. ببینید اول آیه چه آمده؟ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هفته پیش عرض نکردم؟ عرض کردم دستور ولایت روز نهم ذی الحجه نازل شد. روز نهم. یعنی روز عرفه. پیامبر چیزی نگفت. روز هجدهم آیه آمد. يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ. چشم. به آنی از شتر یا اسب پیاده شدند و فرمودند مردم را بگویید جمع شوند. آنهایی که جلو رفته اند، برگردند. آنهایی که عقب ماندند برسند. نماز ظهر را خواندند و بعد خطبه غدیر را خواندند. خطبه غدیر را بعد از نماز ظهر خواند. خب؟ بعد از آن آیه أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ آمده. حالا این آیه سوم است. آیه بَلِّغْ، آیه 67 است. خب اگر اینها را پشت سر هم می گذاشتند مفهوم می شد. نه. یک جوری می گذاریم که کسی که دقت کند بفهمد. قرآن را باید دقت کرد. همینطوری هم بخوانی ثواب دارد. اما وقتی دقت کنی، ثوابش مثلا صد هزار برابر می شود. قرآن را با دقت بخوانی و بکوشی بفهمی و بخوانی، ثوابش مثلا صد هزار برابر می شود. من عرض کردم ها. نمی دانم عددش چقدر است. مقدارش را نمی دانیم چقدر برتر و بیشتر است. خب این یک مقدمه بسیار مهم بود. قرآن یک سر سوزن کم و زیاد نشده است. این آیه واقعا جایش اینجاست. جدا نازل شده ها. آن آیه هم برای خودش نازل شده. یعنی قبل و بعد هم به جای خودش نازل شده. بعد خدای متعال امر فرموده این دوتا بخش را این بین بگذارید. معلوم است؟ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ را این وسط بگذارید. وسط یک چیزی که هیچ ربطی ندارد. آن ربطی ندارد ها را کاملا می فهمید. این را هم کاملا می فهمید. حالا به هم ربط هم ندارند. ندارد که ندارد. چرا این کار را کردیم؟ برای اینکه قرآن محفوظ بماند. قرآن سند اسلام است. سند اسلام است. سند پیغمبر است. چون این قرآن هست، مسلم پیغمبر هست. اصلا سند وجود پیغمبر است. بعد سند پیغمبری پیغمبر است. وقتی سند پیغمبری پیغمبر است، پس پیغمبر هم سند امیرالمومنین است. بله؟ سند امیرالمومنین پیغمبر است. پیغمبر فرموده که ایشان جانشین من است. سند امیرالمومنین چه می شود؟ پیغمبر. قرآن چقدر مهم است. سند اسلام است. سند اصل اسلام. حتی با آن می توان خدا را اثبات کرد. خدا را، پیغمبر را، امام را، قیامت را، همه را با قرآن می توان اثبات کرد. قرآن خیلی مهم است. همه اینها حرف های مقدماتی بود. گناه دارد آدم فکر کند؟ یک ذره به این عرایضی که عرض کردم دقت کنید و چرت نزنید و فکر کنید. یک کمی. دین تان است دیگر. بله؟ حالا. الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ. آن روز، روزی است که اسلام به یک جایی رسیده است که دیگر از هیچ قدرتی نمی ترسد. از هیچ قدرتی نمی ترسد. امپراطوری رم، در شمال جزیره العرب، برای اسلام ترس ندارد. امپراطوری ایران در مشرق جزیره العرب، برای اسلام هیچ ترسی ندارد. اسلام، پیامبر، مسلمان ها، از این دوتا امپراطوری بزرگ، دوتا ابرقدرت نمی ترسند. اینها دیگر جای ترس ندارند. دشمنان داخلی جای ترس ندارند. این که دشمنان داخلی جای ترس ندارند را داخل پرانتز نگاه دارید تا به آن برسیم. اینها هیچ ترس ندارند. الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ. کفار از دین شما مایوس شده اند. آخر چه شده که مایوس شده اند؟ این روز، یک روزی است که دیگر کفار امیدی به اینکه بتوانند برای شما خطری ایجاد کنند، ندارند. دیگر امید ندارند. امیدهایشان قطع شد. الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ از آنها نترسید. نه از دشمن خارجی بترسید نه از دشمن داخلی. این را یواش عرض کردم که بعد خدمت شما برسیم. پس چه؟ [وَاخْشَوْنِ] از من بترسید. اگر هوا و هوس باشد چه؟ اگر هوا و هوس باشد چطور؟ پنج نفر. اگر پنج نفر، دقت کنید، پنج نفر، اگر پنج نفر قدرت بخواهند و پایش هم بایستند، می توانند همه زحمات بیست و سه ساله من را به باد بدهند. پنج نفر. پنج نفر به سقیفه آمدند. اگر پنج نفر از خودتان، از خدا نترسند. حالا این را هم عرض کنیم. یک عده زیادی هم از خدا نترسند و سکوت کردند. سکوت گاهی به اندازه... عمر سعد یک فرمانده لشکر داشت. این اصلا یک تیر نینداخت. خودش و قبیله اش یک حرکت جنگی نکردند. اما در لشکر عمرسعد بودند. ما همه لشکر عمرسعد را لعنت می کنیم دیگر. سکوت. الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا. چه شده؟ چه خبر شده که همه کفار مایوس شده اند؟ دیگر ازشان نترسید. حرف این است که اینها فقط منتظر یک چیز بودند. اینکه پیغمبر از دنیا برود. در طول دوران نبوت پیامبر هرکاری را که توانسته بودند کرده بودند. چندتا جنگ علیه پیغمبر درست کرده بودند؟ بگویید؟ هشتاد و سه تا جنگ. علیه پیغمبر هشتاد و سه جنگ درست کردند. نشد. نتوانستند. پیغمبر هر روز قدرتمندتر شد. آن روزی که آمده بودند و مدینه را محاصره کرده بودند، جمعیت دشمن ده هزار نفر بود. ده هزار نفر آنجا برای جزیره العرب یک لشکر بزرگ محسوب می شد. امروز در مسائل نظامی مثلا پانزده هزار نفر یک لشکر حساب می شود. مثلا دوازده هزار... عددهای اینگونه. یک لشکر است. دوازده هزار نفر و ده هزار نفر چیزی نیست. اما آن روز بزرگ ترین لشکر ممکن بود. بزرگ ترین لشکر ممکن بود. هیچ وقت جزیره العرب انقدر لشکر یک جا ندیده بود. اینها آمدند شهر مدینه را محاصره کردند. با طرحی که سلمان داد اینها خندق کندند که دشمن نتواند عبور کند. اینها وقتی می آمدند، داشتند می آمدند و تار و تنبور هم آورده بودند که بیایند و در شهر مدینه عروسی درست کنند. توضیح معنایش را عرض نمی کنم. قتل عام کنند. دیگر مسلمانی نماند. بعد هم هرکار دیگر می خواهند بکنند. یک باد آمد. باد سرد. بساط اینها را به هم ریخت. از آن مهم تر، امیرالمومنین هم بزرگ ترین قهرمان جنگی اینها را پایین آورد. بله؟ نامش چه بود؟ عَمر. عمر با اسب از خندق پرید و آمد این طرف. وقتی آمد این طرف همه افراد لشکر ... کسی جُم نمی خورد. کسی جُم نمی خورد. از ترس. فرض نداشت که یک نفر به مقابله عمر برود و زنده برگردد. فرض نداشت. هیچ کس از جایش جُم نمی خورد. گفت مگر شماها نمی گویید اگر کشته شوید به بهشت می روید؟ بکشید به بهشت می روید و کشته شوید هم به بهشت می روید. خب بیایید به بهشت بروید. هربار او می گفت الا رَجُل. یک مرد به میدان بیاید، امیرالمومنین از جا برمی خاست و رسول خدا می فرمود بنشین یا علی. نگاه می کرد و هیچ کس نمی گفت. او دومرتبه می گفت. باز هم امیرالمومین برمی خاست. بنشین یا علی. کسی؟ هیچ کس. بار سوم. ابن عباس با آن آقا یک مناظره دارند. می گوید چرا بعد از پیغمبر نگذاشتید [علی بیاید]. شما که علی را می شناختید. خب جوان بود. ما دیدیم جوان بود. ایشان جواب داد که وقتی که او را مقابل عمربن عبدود فرستادید، چرا آن وقت او را جوان حساب نکردید که بگویید این جوان است و ماها که بزرگ تر هستیم و جنگیده تر هستیم و تجربیات جنگی بیشتری داریم، ما به میدان برویم. چرا آن وقت این را حساب نکردید که بگویید جوان است؟ آن وقت امیرالمومنین چند سالش بود؟ مثلا بیست و پنج سالش بود. بار سوم. بار سوم هم امیرالمومنین برخاست. فرمود که یا علی این عمر است. عرض کرد که خب من هم علی ام. خب برو. بعد هم دعایش کرد. خدایا در جنگ بدر عبیده ی من را گرفتی. پسر عمه شان بود. در جنگ احد حمزه را گرفتی. اگر یادتان باشد قبلا هم عرض کرده ام. تنها در یک جنگ امیرالمومنین دوتا ضربت زده. فقط. همیشه یک ضربت بود. هیچ وقت ها. ضربه دوم نبود. یک ضربت. فقط اینجا دوتا ضربت زد. یک ضربت زد و اول پاهای او قطع شد و زمین خورد. بعد هم... خب. اینها را به چه مناسبت عرض می کردیم؟ آمده بودند اسلام را تمام کنند. همه چیز را تمام کنند. حالا می خواستم این را عرض کنم که امیرالمومنین در جنگ خندق کار اول را کرده بود. حالا. همه کار ممکن را علیه پیغمبر کرده بودند. به اصطلاح امروزی ما تروریست فرستاده بودند. یک نفر با دوستش قرار گذاشته بود. او گفته من زن و بچه دارم. گفته بود من خرج زن و بچه ات را می دهم. من یک مقدار بدهکاری دارم. اگر یک وقت رفتی و کشته شدی، من بدهکاری ات را هم می دهم. برو پیغمبر را بکش. آمد خدمت رسول خدا و عرض کرد سلام علیکم. سلام علیکم. خیلی خوش آمدید. فرمایش بفرمایید. گفت من آمده ام مسلمان شوم و مثلا نمی دانم چکار کنم. فرمود که آن صحبت هایی که پشت هجر با فلانی می کردی، موضوعش چه بود؟ یادت هست با فلانی؟ اینها دو نفری با هم نشسته بودند. هیچ کس هم ندیده بود که اینها با هم چه گفته بودند. گفت آقا راست این است که جز خدا هیچ کس آنجا نبود که حرف های من و آن بنده خدا را بشنود. تو پیغمبری. واقعا مسلمان شد و کاری نداریم. از این نمونه ها و جریان ها مکرر به صور مختلف برای پیغمبر پیش آمده بود. نشده. نتوانستند کاری بکنند. تنها یک امید دارند. امید اینکه پسر که ندارد. پسر که ندارد. بله؟ پیغمبر پسر که ندارد. نمی دانستند یک دختر دارد که از صد هزار هزار پسر ... پس بنابراین وقتی از دنیا برود، همه چیزش تمام می شود. یک چیزی بود. اینها در طول دوران ده سال بعد از هجرت، امیرالمومنین را در شرایط مختلف دیده بودند. مثال عمربن عبدود را که عرض کردیم. دوتا ضربت. تمام شد. اصلا عمر به ده دقیقه تمام شد. اصلا عمر مقابل یک لشکر بود. یک بار در یک بیابانی مقابل یک قبیله هزار نفری تنهایی ایستاده بود و آنها را مغلوب کرده بود و شکست داده بود. می گفتند عمر مقابل هزار نفر است. یک همچین آدمی را در یک ربع تمامش کرده بود. خب. و نمونه های مختلف. حالا این مساله، مساله شجاعت و توانایی جنگی است. در هزار مساله دیگر هم امیرالمومنین را تجربه کرده بودند. ببینید اینها هیچ وقت نتوانسته بودند به اصطلاح امروز پیغمبر را دور بزنند. امکان نداشت یک طرحی بریزند و سر پیغمبر کلاه بگذارند. مثل امروز هم که نمی توانند کلاه بگذارند. بله؟ نه سر آن آقای اولی می توانستند کلاه بگذارند و نه سر آقای دومی. خب. هرکاری کردند نشده. با امیرالمومنین هم یک همچین تجربه ای دارند. حالا پیغمبر امیرالمومنین را جای خودش گذاشته. می گویند که خب این را هم نمی شود کاریش کرد. می خواستیم پیغمبر را بترسانیم. نمی ترسید. می خواستیم [حربه] سیاسی بزنیم. نمی شد. می خواستیم او را بخریم. قابل خرید نبود. هرکار ممکنی را درمورد او کردیم نشده. می دانستند که با علی هم هرکار ممکنی را بکنند، نمی شود. بنابراین الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ. از دین شما ناامید شدند که بتوانند برای آن طرحی بریزند و آن را نابود کنند. باید آن روز یک حادثه بسیار بزرگی اتفاق افتاده باشد. آن روزی که این آیه نازل شده. می گویند این برای حج بود. چه ربطی به حج داشت. مردم به حج رفتند، دشمن از حج رفتن شان می ترسد؟ امروز سه میلیون به حج می روند. امریکا از سه میلیون جمعیت حج می ترسد؟ نمی ترسد. نوکرشان پنج هزار نفر را می کشد و هیچ طوری نمی شود. پس کسی مثل پیغمبر. دقت کنید. مثل پیغمبر. این از آن جاهایی هست که مثل دارد. می گویند خدا مثل ندارد. اما پیغمبر مثل دارد. امیرالمومنین مثل پیغمبر است. چون مثل پیغمبر است، همانطور که با بودن پیغمبر از اینکه بتوانند به دین او صدمه ای بزنند مایوس شدند، [با بودن او هم همانطور است]. چون هر کار ممکنی را کرده اند و نتیجه نداده است. هر کار ممکنی را کرده اند، نتیجه نداده است، هر کار ممکنی را برای اینکه پیامبر را از سر راه بردارند کرده اند و نتوانسته اند. حالا پیغمبر یک کسی را مثل خودش، ببینید هِی می گویم مثل خودش. از مثل خودش هم بیشتر. کجا گفتیم از مثل خودش بیشتر؟ قرآن فرموده. آیه اش چیست؟ آیه 61 سوره مبارکه آل عمران. در جریان مباهله. فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ. خودمان را. نمی گوید مثل خودمان را. می گوید خودمان را. علی خود من است. من چکار کنم؟ قرآن گفته. این را گذاشته جای خودش. ناامید محض شدند. فقط پنج نفر از دوستان آمدند و همه نقشه های خدا و پیغمبر را به باد فنا دادند. معلوم است؟ در سقیفه چند نفر جمع شده بودند؟ پنج نفر آمدند.

خب. عیدهای خیلی بزرگی داشتیم. خیلی بزرگ. امروز چندم ذی الحجه است؟ خاتم بخشی نرسیده؟ خاتم بخشی خیلی مهم است. اگر خدا خواست، ایام محرم خدمت شما بودیم و خدا توفیق داد و خدا کمک کرد، شاید خدا خواست و یک روزی را داستان خاتم بخشی را عرض کنیم. خاتم بخشی که امیرالمومنین در نماز انگشترش را به فقیر داد. یک روز هم مباهله است. مباهله خیلی مهم است. خیلی مهم است. اگر بخواهیم بگوییم از غدیر مهم تر است، باور کنید از غدیر مهم تر است. بگو مباهله از غدیر مهم تر است. خاتم بخشی بگو از... اما خب چون این عید عام است و خود پیغمبر این را عید بزرگ قرار داد. عیدالله الاکبر.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای