ديدار با طلاب حوزه مشكات 14/6/94 (راه سلوك)
شیطان دشمن ماست. دشمن جدی هم هست. واقعا دشمن است. در هر نگاه من حضور دارد و دشمنی خودش را اعمال می کند. در هر کلام من حضور دارد و دشمنی خودش را اعمال می کند. ای کاش ما این را می دیدیم. ای کاش می دیدیم...

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین

در آیه 29 سوره مبارکه انفال می فرماید: إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا. می خواهم عرض کنم این فرقان در مصادیق است یا در کلیات است؟ معمولا ما کلیات را بلد هستیم. قاعدتا این باید به مصادیق بازگردد.

یک مساله سوم. گاهی برای بعضی از دوستان یک حالاتی دست می دهد. حالاتش هم بد نیست. حالا مثالش را عرض نمی کنم. مثال های خوبی هم بود. اما اینها به یک نسیم اندکی به باد فنا می رود. آن حال خوب اگر مداومت شود، می تواند به جایگاهی برسد، در عین حال ممکن است با یک نسیم ملایمی نابود شود و از بین برود. معمولا هم جریان به این سو است نه به آن سو. حالا این را آن نفرهای خاصی که احساس می کنند این عرض من با خودشان تطبیق می کند، بدانند و بترسند و نگران باشند. از اینجا تا آنجا که ما باید برویم که هیچ کس آنجا نمی رود، هزار هزار فرسنگ است و این هزار هزار فرسنگ راه جز به مدد هر روزه خدا، جز به مدد هر روزه خدا، امکان رفتن ندارند. باور کنید نیست. باور کنید که نیست. یک وقتی آن دوستمان خواب دیده بود که این خواب را شما عین حقیقت بدانید. اصلا خواب نبود. کشف بود. از کشف هم بالاتر بود. واقعیت محض بود. ایشان راه سلوک را خواب دیده بود که یک کوهی و یک بلندی است که شیبش بسیار تند است. ایشان می گفت که این شیب بسیار تند سراسرش صابون مالیده شده بود. حالا این لفظی است که ایشان می گفت و نمایشی است که برای ایشان نشان داده شده بود. سراسرش صابون مالیده شده بود. امکان ندارد که شما پایت را بگذاری و اصلا پا قرار بگیرد. در آن راه سه نفر را دیده بود. به آنها کار ندارم. وسط راه یک خانه ای بود. دری باز می شد. اگر کسی به داخل آن خانه می رفت، به ایمنی می رسید. اصلا امکان ندارد. یک راه تندی. شیب تند است و سراسرش هم مثلا یک چیزی مثل صابون مالیده شده که پا اصلا رویش قرار نمی گیرد. آدم حتی [نمی تواند] یک قدم هم در این راه بردارد. امکان ندارد. مگر اینکه دستش از آسمان به جایی بند باشد. البته اگر کسی آن خانه را بیابد و به آن خانه برسد، به یک ایمنی می رسد که آن ایمنی ... البته ایمنی مطلق نه. ایمنی مطلق مال... اینکه عرض می کنم را شوخی نپندارید. تجربه شده است. داستانی دارد که تجربه شده است... ما هم تجربه کرده ایم. این تجربه شده است. به عمر تجربه شده است. عمری در تجربه اش گذشته. بگذریم.

مرحوم فیض یک کتابی دارد. شاید قبلا هم عرض کرده بودم. رساله ای دارد به نام حکام خمسه در حاکمان بر انسان. حاکم اول، حاکم طبیعت است. حاکم دوم، حاکم عادت است. حاکم سوم، حاکم عرف است. حاکم چهارم، حاکم عقل است. حاکم پنجم، حاکم شرع است. حالا ممکن است شرع و عقل پس [و پیش] باشد. تا حاکم طبیعت هست، که باور کنید حاکم طبیعت هست، هست؛ برای بسیار بسیار بسیار. اگر آدم در تمام موارد خلاف هوای نفسش انجام بدهد، در تمام موارد که این حرف خیلی بزرگی است. مرحوم آقای راشد درمورد پدرش ملاعباس فرمود که من سراسر عمر در رفتار ایشان دقت می کردم. به نظرم می آید فقط دوبار دیدم که ایشان طبق هوای نفسش عمل می کرد. اگر این باشد، معجزه بوده. یک کسی تمام عمر خلاف نفس می کرده. حالا دو بار اتفاق افتاده که طبق هوای نفسش عمل کرده. من عرض می کنم که آن دو بار هم نبوده. آن دو بار هم ایشان در مصداق اشتباه کرده. اما حالا. اگر تمام عمر خلاف هوای نفس می کرده، از تحت سیطره حکم طبیعت بیرون رفته. همه این حکم های سه گانه طبیعت و عادت و عرف. یک سر زیر حکم عقل و شرع رفته بوده. اگر آدم آنجا به کمال برسد، آن وقت انسان کامل می شود. این تمام تمرین ما در اینجاست. یعنی از یک مرتبه پایین پستش، از حکومت طبیعت، آن وقتی است که آدم را به گناه وامی دارد. من طبق حکومت طبیعت گناه می کنم. اگر از این نجات پیدا کرده باشد، که یعنی از جهنم نجات پیدا کرده است. حکم طبیعت است که او را به گناه وامی دارد. اگر گناه نمی کند، از بخشی از حکم طبیعت نجات یافته است و به مراتب بالاتری از حکم طبیعت گرفتار است. مثل اینکه مثلا وقتی سر سفره غذا می کشد، اول خوشمزه ترین غذایی را که احساس می کند، برای خودش می کشد. اول بهترین لقمه غذا را برمی دارد و [از این دست]. در جایگاه خواب خودش، در حرف زدن خودش، در انتخاب رفیقش، در همه جای طبیعت دارد کار خودش را می کند. مخالفت با او، مخالفت با همه هواهاست. آدم باید با همه هواهای نفسانی خودش بجنگد. این هم یک کار خیلی سختی است. ولو اینکه آدم با ده درصد هواها هم بجنگد. با پنج درصد هواها هم بجنگد. غیر از گناه ها. غیر از گناه با پنج درصد هواها بجنگد، یعنی مثلا فقط با هواهای خوردنی بجنگد. خیلی کار بزرگی است. قدم خیلی بزرگی برداشته. راه رسیدن به آدمیت کامل، راه مشکلی است. راه شما، این راه است. یعنی اینکه طلبگی را انتخاب کرده اید، من فکر می کنم بیشتر به خاطر این مساله بوده. شاید ما هم که این راه را انتخاب کردیم، بیشتر برای همین مساله بوده. اما از دست رفته. و اینجا اگر آدم یک استاد خوب داشته باشد که کمک کند، خیلی است. خیلی کمک خوبی خواهد بود. خیلی کمک خوبی خواهد بود. کمک کند که آدم ... من یک فکری از فکرهای دنیوی که حالا نمی خواهم توضیحش را عرض کنم و باز نوعی از همین طبیعت بود. به ذهنم آمده بود و این قوت یافته بود. ظهر پشت سر حاج آقای حق شناس نماز خواندیم. بعد از نماز رفتم جلو. حالا شاید هم اصلا رسم نبود که جلو بروم. ایشان یک وقتی بعد از نماز ظهر برای بچه ها صحبت می کرد. بعد از نماز عصر صحبت می کرد. بعد از نماز مغرب صحبت می کرد. آنجا یک کلمه ای فرمودند. این فکر از ذهن من زدوده شد. اینگونه است. استاد خوب، استاد خبیر، اگر بدست بیاید. اگر بدست بیاید، می تواند برای لحظه لحظه های... البته [می تواند برای] کسی که در صدد مبارزه با طبیعت است کمک کار باشد. این را دیده ایم و آنهایی که بچه دارند تجربه کرده اند. حداقل شنیده اید. آن وقتی که بچه ها عقل رس می شوند که می توانند خودشان یک چیزی را تعیین کنند، دارو یک ذره تلخ باشد، نمی خورند. اگر دارو را شیرین کرده باشند، می خورد. غذای خوشمزه را می خورد. ولو مفید نباشد. همین کاری که امروز در جهان با این فست فودها برای مردم جهان کرده اند. طرحی است. غذای مفید را چون مزه کافی ندارد، پس می زند. این خاصیت آدمی است که با شروع زندگی به طبیعت می پردازد و فرمان طبیعت را می برد. اگر با این فرمان طبیعت بجنگد، اگر بتواند بجنگد، اگر بتواند صد در صد بجنگد، اگر بتواند صد در صد بجنگد، قدم بزرگ، قدم خیلی بزرگی در آدمیت برداشته. فکر می کنم که اگر برطبیعت غالب شود، اگر، اگر آدم بر طبیعت غالب شود، غلبه بر عرف و عادت دیگر خیلی برایش گران نخواهد بود. و اگر بر آن دو هم غلبه کند، یک سره حکومت عقل و شرع می شود و آدم، آدم می شود. تازه آدم، آدم می شود. بین انسان و انسان کامل، باز هزار فرسنگ هست. یک حرف هایی است که گاهی برای آدم دلخوشی می آورد. یک حرف هایی هم هست که دلخوشی هم نمی آورد. غم و غصه می آورد. حالا عرایض امروز بنده از نوعی بود که دلخوشی نمی آورد. اما این را هم عرض کنم که برای رسیدن به همه آنچه که آدم می خواهد، توسل یک چیز غریبی است. آدمی که می خواهد و راهی را می رود اما نمی تواند برود. توانایی اش را ندارد. برایش سخت است. راهش برایش گران است. توسل معجزه می کند. این را فراموش نکنید. حتما توسل. خیلی کارها می تواند بکند که از خود آدم برنمی آید. آن زمان جوانی توسل های خوب[داشتیم]، البته سخت نبود اما توسلش خوب بود، چون قاعدتا درونش خلوص جوانی بود. و جواب آمد. جوابش هم جدی بود. نتیجه داد. این ممکن است. توسل خیلی کار می کند. همه آنجاهایی که آدم ناامید است. هرجایی که آدم ناامید است. از خودش ناامید است. از توانایی خودش ناامید است. توسل می تواند کمک کند. خب. نمی دانم. اصلا یک چنین جلسه ای. نمی دانم این عرایض بنده را لازم داشت؟ مگر شروع درس نبود؟ ان شاء الله که شروع خوبی بکنید. به پایان خوبی برسید. اما اگر یادتان باشد یک وقتی عرض کردیم اگر آدم نحو بخواند، خب به نحو می رسد. اگر فقه بخواند، به فقه می رسد. اگر اصول بخواند، به اصول می رسد. به چیز دیگری نمی رسد. . فقه و اصول ما اینجا می ماند. برای یک کسانی همراه می رود. آنهایی که به اخلاص... فقه و اصول بنده که اینجا می ماند. نمی دانم بعدا شر و وزر و وبال می شود یا نمی شود. آن روز که بنده آمدم برای درس از یک بزرگی که خیلی برای بنده عزیز بود شنیده بودم که یک روزی می رسد که کسی نیست عروه الوثقی را برای مردم بگوید. ما آمدیم درس بخوانیم که بتوانیم عروه الوثقی را بفهمیم. آن روز برای این نیت آمدیم. بعد نیت چه شد؟ شیطان هزار رنگ بازی کرد. این نکته را هم عرض کنم و برویم و دیگر مزاحمت نکنیم. شیطان دشمن ماست. دشمن جدی هم هست. واقعا دشمن است. در هر نگاه من حضور دارد و دشمنی خودش را اعمال می کند. در هر کلام من حضور دارد و دشمنی خودش را اعمال می کند. ای کاش ما این را می دیدیم. ای کاش می دیدیم. ای کاش می دیدیم. حضور دارد. دائما هست. دائما با من است. دائما با من است. غذا می خوری، هست. حرف می زنی، هست. نگاه می کنی، هست. در نگاه که چه عرض کنیم. من نمی توانم باور کنم، مگر وقتی ببینم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای