جلسه سه شنبه 24/9/94 در جمع طلاب حوزه علميه فيلسوف الدوله
طلبه خوب را برایتان معنا کرده ام. درسش را خوب بخواند. مواظب گناه باشد. عباداتش را منظم انجام دهد. عباداتی که شما انجام دهید، نمازهای اول وقت است. سعی کنید به جماعت بخوانید. سحر هم یک ربعی، بیست دقیقه نیم ساعتی بیدار شوید...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

خب اگر بعد می خواهید به دانشگاه بروید، همین الان بروید و تمامش کنید. یعنی خیلی در طلبگی معطل نمانید. من می خواهم طلبگی بکشم. مثلا گرسنگی بکشم. فحش بشنوم و تحقیر بشوم و به من زن ندهند. مثال است ها. می خواهم خانه اجاره کنم نمی شود. پولش را ندارم. ما اینها را می گیریم یا از دست می دهیم برای اینکه یک آخرتی هست. ما می خواهیم نوکری امام زمان را بکنیم و سرباز ایشان باشیم. از دین و مذهب و مرام ایشان دفاع کنیم. اگر بناست کشته شویم، حالا کشته شدن به این معنا که مثلا یک روزی آقای مصباح را کشتند و تکه تکه کردند، این در راه خدا و در راه امام زمان باشد. این سختی ها هم هست. اگر نیستیم خب زودتر برویم. نه اینکه آدم سال ها نان امام زمان را بخورد. لباس تنش بود. لباس را درآورد. خب چرا آقا؟ حالا چرا که چه عرض کنم. حالا عرض کردم ما یک ترس داریم. یک ترس. هر مومن ترس دارد. عاقبتش چه می شود. هر مومنی یک ترس دارد. این ترس رهایش نمی کند. تا پایان عمر. که نکند من این لحظه آخر عمر از دست بدهم. نکند اصلا در پنجاه سالگی راه و رسمم را عوض کنم. همان باز تازه یک عمر است. خدایا. بعد هِی آن دوستمان این داستان ها را می گفت. من عرض می کردم المَعصوم مَن عصَمَهُ الله. معصوم آن کسی است که خدا حفظش می کند. حالا درمورد امام زمان و معصومین خدای متعال قول داده. قول داده که اینها را حفظ کند. اما برای ماها قول نداده. ما باید دائما دست به دامانش باشیم. اگر آدم به یک همچین چیزهایی فکر می کند، یعنی مثلا جهنم و بهشتی را قبول دارد و آخرتی را فکر می کند و اعتقاد دارد، خب آدم باید دائما بترسد و التماس کند. اگر یک وقت پیش آمد... حالت التماس را هم هرکسی ندارد. آقای علامه تهرانی در یکی از این کتاب هایش که حالا اسم کتاب را یادم نیست، داستان مرحوم آقای آقا سید جمال گلپایگانی را نقل می کند. آقای آقا سید جمال از بزرگان علما بود. مرجع تقلید بود. بسیار ملا بود و بسیار در اخلاقیات و سیر و سلوک راه رفته بود و زحمت کشیده بود. گفتند ما اصفهان که بودیم، آنجا یک اساتید خوبی داشتیم و آنجاها کار می کردیم. بعد من به نجف آمدم و آنجا هم گشتم و یک استاد خوبی پیدا کردم. یک عالم وارسته ی زاهد عابد خیلی خوبی بود که تحت نظر ایشان کار می کردیم و از ایشان بههر مند می شدیم. یک شب سه شنبه ای من به مسجد سهله مشرف شده بودم که خدا روزی کند. آن وقت هایی که خراب بود خیلی مسجد خوبی بود. یعنی ساختمان های جدید حال و روح این مساجد را کم می کند. حالا. در هرصورت. شب سه شنبه رفته بودم و بنایم بر این بود که مثلا نمازم را بخوانم و شامم را بخورم و یک دو ساعتی بخوابم و بعد بلند شوم و مشغول کار و عبادت شوم. بساط نان و پنیرم را باز کردم که شام بخورم. یک صدای ناله ای در تاریکی شنیدم. آن وقت چراغ نبود. دیگر نتوانستم لقمه بعد را بردارم. همینطور ماندم تا صبح. یک آقایی یک جایی از مسجد که من نمی دانم کجا بود، شاید هم در آن قسمتی که جایگاه امام زمان است، شاید هم آنجا بود؛ دعا می کرد. دعا می خواند. گاهی مناجات می کرد. مثلا گاهی فارسی صحبت می کرد. گاهی عربی صحبت می کرد. گاهی شعر می خواند. گریه می کرد. ناله می کرد. یک لحظاتی ساکت می شد. دومرتبه باز شروع می شد. این تا صبح ادامه یافت. من هم تا صبح همانطور آنجا میخ کوب شدم و داشتم ناله ها و سخن ها و دعاها و تضرع های ایشان را گوش می کردم. تا وقتی صبح شد و نماز صبحش را خواند و تعقیبات کرد و رفت. من از خادم مسجد پرسیدم این آقا کیست؟ گفت این آقای آقا سید احمد کربلایی است. شاگرد مرحوم آخوند ملاحسین قلی. مرحوم آقای قاضی هم شاگرد ایشان بوده. یکی از شعرهایی که آنجا ایشان نقل می کند شعر مشهوری از حافظ است که می گوید ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم. از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم. این را می خواند و مثلا ضجه می زد. من پرسیدم آقا این کیست. گفتند ایشان است و حالا امروز که به نجف برگشتم رفتم پیش استادم. گفتم آقا من دیشب یک همچین آدمی را گیر آوردم. دست من را گرفت و برد خدمت ایشان و گفت آقا ایشان را دست شما سپردم. باید شاگرد شما باشد. مثلا. پای درس ایشان و دستورات ایشان، به کمالات عالیه رسید. به درجات عالیه از کمال رسید. و تا آدم به آخرین درجه نرسد از خطر نگذشته. خطر. خطر. در این دوره های خطر این بزرگان یک کلمه حرف نمی زنند. معمول این است. مثلا برایش کشفی شده، نمی دانم کمالاتی دارد. قدرت هایی دارد. فرض کن می تواند طی الارض کند. مثال ها. اینها را هیچ کس نمی داند. بعد که از خطر گذشتند... که چطور می شود آدم از خطر بگذرد، باید به وقتش عرض کنم. آن وقت ممکن است یک کلمه حرف هم بزند. یک چیزی هم از خودش بگوید. ما از حاج آقای حق شناس دیده بودیم. اوایل ما آرزو می کردیم دستش را ماچ کنیم. نمی گذاشت. هیچ کس نمی توانست دست ایشان را ببوسد. این اواخر ایشان دیگر از پا افتاده بود. دستش روی میز بود. ما می رفتیم و می بوسیدیم. یک وقتی رفتم یک بوسه سریع برداشتم. دستش را تکان داد که مثلا بزند. نشد. بعد آن آقای دیگر آمد. او یک کمی صاف و ساده تر بود. آقا زد. بعد معلوم شد دست شان نجس است. وگرنه آن وقت دیگر مشکلی نبود. دست شان را می بوسیدیم دیگر مشکلی نبود. دیگر هیچ فرقی نمی کند. هیچ فرق نمی کند. همه عالم خم شوند و جلویش تعظیم کنند و دستش را ماچ کنند، مثل این است که هیچ حادثه ای اتفاق نیفتاده. همه تعریف کنند. مثلا در مدحش شعر بخوانند. برایش چه بکنند. مثلا مارش نظامی بنوازند. یادم هست ارتش آمده بود خدمت حضرت امام. امام آن بالا نشسته بود و اینها مارش زدنند و خیلی از مقام ایشان تجلیل کردند. همینطور نشسته است. این هیچ نیست. انگار هیچ حادثه ای اتفاق نیفتاده. آن وقت دیگر خطر گذشته. تعریف کنند یا تکذیب. همه عالم به او فحش بدهند. یک ذره دلش نمی گیرد. همه عالم تعریف کنند، یک ذره دلش خوش نمی شود. حالا  غیر از آن وقت عبارت حدیث این است. المُومِن خائِفٌ مِن سوءِ عاقِبَتِهِ. ترس از سوء عاقبت دارد. ماها به درجه ترس از سوء عاقبت هم نرسیدیم. ای کاش آدم به یک درجه ای از ایمان برسد که اسمش را ایمان بگذارند. بیشتر این کارهایی که ما می کنیم بر اساس عادت است. ان شاء الله برسد که همه ما بر اساس بینش خودمان [عمل کنیم]. یعنی من واقعا یافته باشم که نماز حق است. من واقعا یافته باشم که پیغمبر درست است. واقعا یافته باشم که قرآن حق است. واقعا یافته باشم که خدایی هست. خدا رازق است. آن وقت مومن است. آن وقت او ترس دارد. آن ترس همیشه با او هست. همیشه می ترسد. حالا ماها یک مقداری ادای مسلمان مومن را درمی آوریم. خوب است. ان شاء الله عادت می کنیم واینها در ما تبدیل به ملکه می شود. ان شاء الله. یک چیز دیگر می خواستم عرض کنم که اینجا یاد عکس آن آقا افتادم که دیشب دیدم. عبارت قرآن دارد. دو سه دقیقه عرض می کنم. [در آیه 77 سوره قصص می فرماید:] وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ. اول آیه یادم نیست. وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا. حدیثی که در ذیلش آمده می گویند که این نعمت هایی که خدای متعال در دنیا به شما داده... که به شما خیلی نعمت داده. خودت این را نمی دانی. خودتان نمی دانید. اولا من حتما فکر می کنم، حتما فکر می کنم که حاج آقای حق شناس درمورد بچه های مدرسه خودش دعا می کند. اینها را تحت نظر دارد. شما باز تجربه این را ندارید. من خدمت تان عرض می کنم. خب این یکی. حالا بقیه چیزها و نعمت هایی که خدا به شما داده. یکی اینکه طلبه هستید. ان شاء الله می کوشید که طلبه درست باشید. آدم بخواهد طلبه درست باشد، باید مثلا دروغ نگوید. به نامحرم نگاه نکند. نمازش را درست بخواند. سعی کند سحر بیدار شود. درسش را خوب بخواند. این مجموعه طلبه درست است. خب. یعنی ساختمان مدرسه شما بر این است که بچه ها اینجوری باشند. خب این یک نعمت خیلی بزرگ است. البته خیلی از مدارس دیگر هم باز مدیرانشان می کوشند بچه هایشان خوب باشند. اینجا من فکر می کنم که توفیقش بیشتر است. توفیق شما برای این طرح هایی که عرض می کنیم که یک طلبه خوب باشد، بیشتر است. امیدواریم که همینطور بمانیم و بهتر شوید و بهتر شوید ان شاء الله تا آخر. بعد هم که قم رفتید، این راه را رها نکنید. شما تا پایان طلبه فیلسوف بمانید. اگر طلبه فیلسوف بمانید و به واسطه، شاگرد حاج آقای حق شناس بمانید، آن دعای ایشان و نظر ایشان از شما قطع نمی شود. این خیلی مهم است. خیلی مهم است. یک ولیّ خدایی، یک مرد خدایی دائما ... چون آنها دیگر برایشان زمان نیست دیگر. دائما شما را تحت نظر دارد. آن وقت هرچقدر هم شما بیشتر کار کنید، آن تحت نظر بودن بیشتر می شود. ان شاء الله به ثمر برسید. چه عرض می کردم؟ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا. نعمت هایی که خدای متعال به شما در دنیا داده، آنها را فراموش نکنید که در راه آخرت مصرف کنید. شما از همه مردم عالم نعمت های بیشتری دارید. یعنی طلبگی یک نعمتی است که هیچ کس ندارد. جز کسی که طلبه باشد. این یک نعمت خاص است که خدای متعال به اینها داده. البته خب عرض کردم درونش فحش هم دارد و یک محرومیت هایی هم دارد. آن نعمت هست. من سرباز امام زمانم. واقعا سرباز امام زمانم. این نعمت را هیچ کس ندارد. علاوه بر اینکه الان شما جوانید. الان سالمید. الان هوش تان به جاست. عرض کنم فراموشی ندارید. صدتا نعمت های دیگر اینطوری. این نعمت های دنیا را که خدا به شما داده، آن را در راه آخرت مصرف کنید. راه آخرت شما چیست؟ راه آخرت شما چیست آقایان؟ برای شما؟ برای شماها. نعمت هایی که خدا به شما داده است را در راه آخرت مصرف کنید. آن چیست؟ همان طلبگی که عرض کردم دیگر. شما اگر درست را خوب بخوانی، داری برای آخرتت کار می کنی. شما نمازهایتان را اول وقت می خوانید. به جماعت می خوانید. مهم است. این راه آخرت است. شما تا دم آفتاب نخواب. این را حفظ کن. از قوت و سلامتی خودت بهره مند شو و اول وقت بیدار شو. بلکه می گوییم یک نیم ساعت قبل بیدار شو. الان اذان صبح ساعت چند است؟ بارک الله. من پنج بیدار شوم. دوازده هم خوابیده باشی، که هیچ وقت دوازده نخوابید؛ شما دوازده هم خوابیده باشی، پنج که بیدار شوی، پنج ساعت خوابیده ای. کافی است. پنج ساعت کافی است. حداکثر یک نیم ساعت هم بعد از ظهر دراز بکشید. از این استفاده کنید. وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا. که نعمت هایی که خدای متعال در دنیا به شما داده را در راه آخرت مصرف کنید. آقا شما اگر طلبه خوبی باشی، همه کار را کردی. طلبه خوب را برایتان معنا کرده ام. درسش را خوب بخواند. مواظب گناه باشد. عباداتش را منظم انجام دهد. عباداتی که شما انجام دهید، نمازهای اول وقت است. سعی کنید به جماعت بخوانید. سحر هم یک ربعی، بیست دقیقه نیم ساعتی بیدار شوید. فعلا من هیچ چیز دیگری علاوه عرض نمی کنم. یک زیارت امام زمان و توسل به امام زمان هم یک طلبه حتما باید داشته باشد. ولو آن زیارت خیلی کوتاهی که بعد از دعای ندبه هست. اللهم بلغ مولای صاحب الزمان. هفت هشت خط است. یک زیارت امام زمان. نماز اول وقت به جماعت. یک نیم ساعت هم سحر. مثلا یک صفحه هم قرآن بخوانید. خب. ببخشید. ان شاء الله خدا به شما و بنده توفیق بدهد همین چیزهایی که می گوییم را عمل کنیم.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای