جلسه ظهر شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در فاطميه اول 3/12/94
اگر کسی ملاک و معیار ایمان را دارد، زور شیطان به او نمی رسد. دیگر نمی رسد. از آن پل به سلامت عبور می کند. این مهم است. اگر من عمل نمی کنم، شما به من نگاه نکن. قرآن این را می گوید.

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

آیه 165 سوره بقره می فرماید: وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ. بعضی از آدم ها هستند که به جای خدا کسانی و معبودها و شریک هایی برای خدا قائل می شوند. آنها را آنطور که بایست خدا را دوست بدارند دوست می دارند. يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ. اما وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ حالا به اصطلاح زمانه ما این است که می گوییم کسانی که ایمان آورده اند انتخاب اول شان در همه جا خدا است. نه اینکه نمی رود زن بگیرد. اما اگر زن می گیرد هم بر اساس حب خداست. اگر کار، کسب، درس، شغل، هرچه، محبت اول خداست. این مهم است. محبت اول خداست. چیزی در تا و هم دوش و هم عرض خدا نیست. خدا انتخاب اول شان است. یک ملاک و معیار است. من می توانم به آنی خودم را بررسی کنم. معلوم می شود که قرآن و خدا من را مومن می دانند یا نمی دانند. البته همه ما خدا را قبول داریم. پیغمبر را قبول داریم. حضرت صدیقه را قبول داریم. امیرالمومنین را قبول داریم. به فضل خدا. به فضل خدا. خدا آن پدر و مادرها را بیامرزد. آن معلم هایی که اینها را به ما یاد دادند غریق رحمت کند. اما مهم انتخاب اول است. انتخاب اول من خدا و پیغمبر هستند یا نه؟ گاهی می شود من خدا را مقدم می دارم. گاهی هم یک مرتبه بچه ام است دیگر. اینگونه. اگر این باشد، معلوم می شود که در ایمان ما یک مقداری مشکل هست. ما مومن هستیم. بعضی جاها ممکن است. عرض می کنم ممکن است. مگر اینکه این ملاک و معیار که فرمودند [باشد]. اگر انتخاب اول در همه جا اوست. فرد اول برای انتخاب. اگر اینطور است، ایمان شما مقبول است. ایمان مقبول یعنی کسی که از پل مرگ به سلامت عبور می کند. اگر انتخاب اولش خداست، أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ این مطمئنا به سلامت از پل بسیار گران و سخت مرگ عبور می کند. ببینید بعد از مرگ دیگر خطر جدیدی نیست. آخرین خطر ممکن که شیطان بتواند مرا بلغزاند آن لحظه مرگ است. اگر کسی ملاک و معیار ایمان را دارد، زور شیطان به او نمی رسد. دیگر نمی رسد. از آن پل به سلامت عبور می کند. این مهم است. اگر من عمل نمی کنم، شما به من نگاه نکن. قرآن این را می گوید. آدم زود و به این راحتی با این ملاک و معیار سهل و ساده می گذارد درون ترازو و می بیند که گاهی انتخاب دیگر هم می کند. انتخاب اول یک چیز دیگر است. خب. این حرف اول.

حرف دوم هم به اینجاها برمی گردد. یک حادثه ای بعد از وفات پیامبر اتفاق افتاد. ما این را به یک کودتا تعبیر می کنیم. یک کودتا اتفاق افتاد. کسی که یک کودتا می کند، دیگر به ضوابط گذشته اعتنایی ندارد. ببینید یک دولتی بر سر کار بوده. بر اساس یک قانون اساسی و یک مجموعه قواعد و قوانین بر سر کار بوده. این دولت بعدی، دولت نظامی ای که می آید، ممکن است هیچ کدام اینها را نپذیرد. البته قاعدتا به این زودی به قوانین مدنی کار نخواهند داشت. اصول قوانین و اصلی ها را می تواند زیر پا بگذارد. من به هم زدم. بساط گذشته را به هم زدم. ما این را بفهمیم. شما نگو که آقا غدیر خم هفتاد روز پیش بوده. خب باشد. دو روز پیش بوده. این دولتی که بر سر کار آمده، خب بعد از پیامبر یک دولت سر کار آمد دیگر؛ این دولت بر اساس یک کودتا بر سر کار آمده. بنابراین اگر هرچه در گذشته اتفاق افتاده بوده و اینها زیر پا می گذارند، خب بگذارند. اصلا بنا نیست. بر اساس آن نیست. این دولت بر اساس آن ضوابط گذشته نیست. یک ضوابط جدید است. این یک نکته. نکته دوم اینکه پیامبر وقتی آمده است یک دعوتی دارد. دعوت می کند به اسلام. هرجا آن اسلام را بپذیرند، آنجا دارالاسلام است. هرجا نپذیرند، دارالکفر است. عصر پیامبر، عصر اسلام است. عصر قبل از پیامبر، عصر جاهلیت است. عصر جاهلیت یک ضوابط دارد. ضابطه اصلی، دقت کنید؛ ضابطه اصلی و مهم ترین و قوی ترین عامل در آن دوره تعصب قبیلگی است. بت پرست است. اما قبیله اش را می پرستد. چرا؟ چون بت قبیله اش را می پرستد. بت اند. یعنی برای مردم طائف بت خاصی است. برای مردم مکه بت خاصی است. برای مردم مدینه بت خاصی است. هر قبیله برای خودش بت دارد. بت هم بت قبیله است. پس قبیله حرف اصلی است. این ملاک و معیار اصلی عصر جاهلیت است. قبل از اسلام عصر جاهلیت است. در عصر جاهلیت قوی ترین بنیاد، قوی ترین بنیاد اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و همه چیز قبیله است. در سقیفه دو مرتبه قبیله مطرح شد. در این سال ها، بالخصوص در آن سال های ده گانه پیامبر کوشیده است قبیله را فراموش کنند. اما در خون شان است. وقتی این متولد می شود، در قبیله اش متولد می شود. مردم مردینه دوتا قبیله اصلی اند. هرکدام از این دوتا قبیله یک بخشی از شهر مدینه را دارند. محله، محله، محله، بیست تا محله، ده تا محله، یک قبلیه اند. باز هم این محله، قبیله کوچک شان است. یعنی اینها به آن بابابزرگ شان وابسته اند. آن یکی تیره این قبیله اصلی هم به بابابزرگ خودشان. آن تیره دیگر هم. یعنی ده پانزده تا تیره، قبلیه اوس هستند و ده پانزده بیست تا تیره هم قبیله خزرج است. این اول به تیره خودش وابسته است. ثانیا به قبیله اش وابسته است. همین. تمام. هیچ وابستگی دیگر هم ندارد. ملت وجود ندارد. در عرب ملت وجود ندارد. قبلیه وجود دارد. پیامبر کوشیده است این را بشکند. اینها ملت اسلام شوند. امت اسلام شوند. دیگر عرب و فارس و کرد و ترک و اینها ندارد. همه مسلمان اند. در صف نماز جماعت پیامبر هم اگر ممکن بود می رفتی، می دیدی که مثلا بلال اذان گویش است. بعد هم در صف اول برایش جا گذاشته اند. جا دارد. مثلا آن صف دوم هم سهیل است که از رم آمده. حالا پشت سر پیغمبر را عرض نمی کنیم که آنها می رفتند آن جاها را می گرفتند. صف سوم هم مثلا حضرت سلمان است. مثلا اینگونه. ابوذر هم هست. ابوذر مال کجاست؟ مال بیابان هاست. قبیله ای که مال شهر ما نیست و مال ما نیست، داخل آدم نیست. اصلا داخل آدم نیست. چرا اینها دست به شمشیر نبردند؟ نمی توانستند دست به شمشیر ببرند. اصلا نمی شد. سلمان. برو ببینم تو فارسی. تو مال بیابان هایی. آن یکی. مقداد در شهر مدینه وابسته بود. مال مردم مدینه نبود. پس چیزی نبود. ببینید حالا بعدها ما حضرت مالک اشتر را داریم. مالک اشتر یک قبلیه پشت سرش بودند. وقتی می ایستاد، قبیله اش پشت سرش می ایستادند. اما ابوذر چه؟ نه. قبیله اش در بیابان اند. بنی غفار در بیابان اند. سلمان؟ سلمان که فارس است. ابوذر؟ که عرض کردم. مقداد؟ او هم وابسته است. آمده به یکی از این قبایل شهر مدینه ولاء بسته. مثلا قرارداد است. هم پیمان شده. پس اینها هیچ چیز نیستند. اگر عباس عمو آمده بود وضع فرق می کرد. اگر حضرت حمزه بود. فرمودند ای کاش حمزه بود. ای کاش جعفر بود. همان دو نفر بودند، تمام بودها. آنها هیچی نبودند. بر اساس قبیله پیروز شدند. بارهای دیگر هم مکرر خدمت تان عرض کردیم. یعنی در این هیئت گفته ام. اکثر شماها هم نبودید. در سقیفه چهارتا قبیله بود. یک اوس بود. برای خودش بود. بابا اینها پسرعموی تو هستند. یعنی ده پشت که بالا می رود این پسرعموی توست. ولش کن. یک خزرج است. خزرج دو تیره است. خزرج کبیر است. سعد بن عباده که مدعی اول خلافت بود [از این قبیله است] یک خزرج صغیر هم هست. پسرعمو هستندها. مثلا پنج پشت که بالا بروی، بابای اینها یکی بوده. اما فعلا با هم رغیب اند. رغیب قبیله ای. رغیب قبیله ای. این اوسی ها وقتی در جریان سقیفه دور هم نشستد گفتند که اگر این پسرعموهای ما یعنی خزرجی ها که عرض کردم در ده پشت بالاتر پسرعمو هستند، اگر اینها بر سر کار بیایند، یک دانه ما را در قدرت دخیل نمی کنند. سر ما از این بی کلاه می ماند. ما به اینها رای نمی دهیم. آن خزرج صغیر چطور؟ آن هم همین حرف را می زد. گفت اگر این پسرعموی بزرگ تر ما بر سر کار بیایند، ما را در قدرت دخیل نمی کنند. مگر تو مسلمان نیستی؟ ببین مگر تو مسلمان نیستی؟ نه. یک حرفی یزید گفته بود. گفته بود لعبت هاشم بالملک. هاشم یعنی پیامبر. بازی با قدرت بود. خبری از دین نبود. وحی نبود. کتاب آسمانی بیخود بود. حالا ما زده ایم و برده ایم. قدرت را به دست آوردیم. این هم می گوید لعبت هاشم بالملک. باز برایتان عرض کردم. عبدالله بن عباس یک مناظره ای با آن آقا دارد. ایشان بزرگ ترین مشاور آقای خیلفه دوم بود. عرض کردم مشاور اعظم بود. مشاور اصلی بود. حالا جوان بود. مثلا هجده سالش بود. اما اول با این مشورت می کرد. حرف این را بر همه حرف های دیگر مقدم می داشت. سوالات علمی که داشت از این سوال می کرد. این هم باهوش بود. مناظره اتفاق افتاده. شب دارند با هم به یک سفر جنگی می روند. می گوید این پسرعموی شما هنوز در همان خیالات است؟ خب چرا نباشد؟ چرا نباشد؟ او فکر می کند ماها به او ظلم کردیم. چکار کنیم؟ ما یک بیتی هستیم که أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ. آیه [54 سوره نساء] را خواند. أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ. اینها حسد می برند بر آنچه که خدا از فضل خودش به آنها داده است. ما مال این آیه هستیم. اوقاتش تلخ شد. بعد این هم کنار کشید. بعد خب نمی توانست این را کنار بزند. نمی توانست. مجبور بود. دومرتبه مثلا استمالت کرد و بعد گفت که واقعش این است که قوم شما گفتند این قدرت تا حالا ده سال در خانواده شما بوده و بعد هم بقیه دیگر. بقیه هم حق دارند. تمام تیره های قریش حق دارند. حق مال قریش است. تمام تیره های قریش حق دارند. شما بنی هاشم یک تیره اید. خب بردید. ده سال پیغمبر حکومت کرد. عرض کردم. این لعبت هاشم. یعنی چه؟ پیامبر حکومت؟ پیغمبر بود. کار ندارم. اینها سه تا شدند. اوس و خزرج کبیر و خزرج صغیر. در این جمعیت قدرتمندترین شخصیت سعدبن عباده بود. او به سقیفه آمده بود و حتما او برنده بود. دو نفر از این جمعیت بیرون رفت. نمی فهمیم که چرا و چگونه و چه کسی اینها را فرستاد. اینها آمدند و آنها را پیدا کردند. آنها سه نفر بیشتر نبودند. سه نفر بودند. سه نفر می توانست چکار کند؟ هیچ کاری نمی توانست بکند. امیرالمومنین پیغمبر را غسل می داد و بعد بیرون می آمد و می رفت بالای منبر می نشست. ظهر برای نماز می آمد. قرار بود. پیغمبر گفته. شما حرف پیغمبر را در غدیر خم قبول کردید. خب برای نماز می آمد. همه هم باید اقتدا کنند. در این فاصله که عرض کردم سه نفر بیشتر نیستند، این سه نفر خبردار شدند و به سقیفه آمدند. به سقیفه آمدند و بردند. چه می گفتند؟ می گفتند ما قوم و خویش پیغمبر هستیم. ما قوم و خویش پیغمبر هستیم. با این دلیل در سقیفه برنده شدند. چرا برنده شدند؟ چون آنها با همدیگر تنافس داشتند. تنافس یعنی رقابت. رقابت داشتند. خزرج کبیر، خزرج صغیر را قبول نداشتند. اوس هم خزرج را قبول نداشت. عرضم تمام شد. خب اینها که آمدند، آن دوتا تیره ای که با برنده شدن خزرج کبیر مخالف اند آمدند با این طرف بیعت کردند. اولین نفری که بیعت کرده، رئیس تیره خزرج صغیر است. بشیر بن سعد. این هم به چیزی نرسید. اما همیشه مشاور آن جریان حکومتی بود. جایی رئیس شد؟ نه. هیچ چیز نشد. بعد هم همینطور ماند و ماند و بعد به معاویه ملحق شد. بعد در دستگاه یزید بود. بعدها هم رفت با یک مخالف بنی امیه هم پیمان شد و بیعت کرد و کشته شد. حرام شد رفت. اولین کسی که با آن آقا بیعت کرده. پنج نفر بیعت کردند. ببینید پنج نفر. در سقیفه پنج نفر بیعت کردند. ایشان خلیفه شده. او را به مسجد آوردند. چقدر سست است. ساختمان چقدر سست است. اساس، اساس قبیلگی است. قبیلگی اساس کجاست؟ اساس عصر جاهلیت است. یعنی جاهلیت دوباره زنده شد. عربیت دوباره زنده شد. دومرتبه عرب شدند. مسلمان بودند. عرب شدند. این خیلی تاسف آور است. می خواستیم این را عرض کنیم. همه اینها آمدند در خانه. آتش را که آوردند اینها آمدند. این بشیر آمده. اسید بن حظیر رئیس اوس آمده و رفیق های لات و لوت خودشان. مثلا خالد بن ولید. مآخد درجه اول داستان آتش را تا در خانه نقل می کنند. داستان آتش را نقل می کنند. نمی گویند خانه را آتش زدند. اینکه چکار کردند را دیگر نمی گویند. مآخد که می گوییم منظور مآخد اهل سنت است. آنها حرف های خودمان است. هیچ کدام هم شبهه ندارد. اصلا شک و شبهه ندارد. حاج آقای بهجت یک فرمایشی فرموده بودند. گفتند خیلی از این چیزهای که جلوی شما می خوانند سند ندارد. فرمودند آنچه که اتفاق افتاد خیلی بیشتر از اینهاست. اینها هرچه می توانستند کردند. برای اینکه این صدا را خاموش کنند. هرچه ها.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای