شب ششم محرم94 - حسینیه حاج شیخ مرتضی زاهد
عمال پیوسته خوب یقین به بار می آورد. یقین قیمتی ترین بخش وجود شماست. ارزشمندترین بخش وجود شماست. شما مرتبت آخرتت به اندازه یقینت است. یعنی آن را بیشتر از همه حساب می کنند...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

شب های گذشته یک عرضی کردیم و آن این بود که ائمه علیهم السلام یک جایگاهی دارند که جایگاه اصلی آنهاست. حالا باز توضیح می دهم. جایگاه اصلی آنهاست. آنها آنجا متولد شده اند و به این عالم آمده اند. خدای متعال آنها را به این عالم فرستاده که ما را هم به آن جایگاه خودشان ببرند. هرکس به اندازه همت خودش قدم برمی دارد و به آن سو می رود. هرکس به اندازه همت خودش. حالا این نمونه ها را نگاه کنید. روایت اول از رسول خدا صلي الله علیه و آله است. این نقل از حضرت صادق علیه السلام هم شده است. یعنی دوتا نقل وجود دارد. فرمود که لولا أنَّ الشَّياطينَ يَحُومونَ على قُلوبِ بَني آدمَ لَنَظَروا إلى مَلَكوتِ السَّماءِ. اگر شیاطین که دائما به گرد قلب های فرزندان آدم گردش می کنند، نبودند، آنها می توانستند به ملکوت آسمان ها نظر کنند. اگر یادتان باشد دیشب عرض کردیم که خدای متعال در قرآن فرمود که ما به ابراهیم ملکوت آسمان ها را ارائه کردیم. یک کسی مثل ابراهیم می توانست به ملکوت آسمان ها نظر کند. هر آدم دیگری، هر انسان دیگری اگر بتواند شیاطین را از خود دور کند، می تواند به آنجا نظر کند. اهل ملکوت می شود. اگر بتواند شیاطین را از خودش دور کند. لولا أنَّ الشَّياطينَ اگر این نبود که شیاطین يَحُومونَ على قُلوبِ بَني آدمَ دور تا دور قلب های بنی آدم را طواف می کنند، اگر این نبود؛ لَنَظَروا إلى مَلَكوتِ السَّماءِ به ملکوت آسمان ها نظر می کردند. این حدیث اول. روایت بعدی باز از رسول خدا صلي الله علیه و آله و سلم است. فرمود لولا تَکثیر فِی کَلامِکُم، وَ تَمریجٌ فِی قُلوبِکُم، لَرَایتُم ما أری، وَ لَسَمِعتُم ما أسمَع. این همان حرفی است که من عرض می کنم. اگر زیاد حرف نمی زدید. لولا تَکثیر فِی کَلامِکُم. کثرت سخن گفتن شما نبود، وَ تَمریجٌ فِی قُلوبِکُم، اگر هرج و مرج قلب های شما نبود، این قلب های شما هرج و مرج است. شاید در آن شعرهای مثنوی باشد. می گوید این ده است. نه دل. ده است نه دل. قدیم بود، درونش صدتا خر و گاو بود. حالا درونش ماشین و... است. لولا تَکثیر فِی کَلامِکُم، وَ تَمریجٌ فِی قُلوبِکُم، هرج و مرج. اگر هرج و مرج قلب های شما نبود، خود سخن گفتن زیاد، در قلب های ما هرج و مرج می آورد. نگاه زیاد هرج و مرج می آورد. هر نگاهی یک صفحه به مجموعه بایگانی قلب های ما می افزاید. هر نگاهی. آن وقت هرچه نگاه عمیق تر باشد، بدتر. وای اگر گناه باشد. گناه هم باز یک وقت یک نگاه است. یک وقت یک نگاه عمیق است. اینها همه اش یک ذره، یک ذره از آنچه که شما نگاه می کنید، یک ذره از آنچه که می چشید، یک ذره از آنچه که می گویید، یک ذره از آنچه که لمس می کند، گم نمی شود. یک سر سوزن ها. یک سر سوزن. ما یادمان می رود. اما گم نمی شود. همه می رود به بایگانی قلب ما. اگر این هرج و مرج را برای قلبم درست نکرده بودم، لَرَایتُم ما أری شما آنچه که من می بینم را می دیدید. پیامبر چه می دید؟ ملکوت جلویش بود. وقتی آن نفر غیبت کرد، حالا نقل هایش اینگونه است؛ فرمود از دهانت بیرون بینداز. ملکوت غیبت این است که آن شخص که غیبتش شده مرده و شما داری گوشت مرده او را می خوری. این را از دهانت بیرون بینداز. حالا به اراده پیامبر او هم دید. یک تکه گوشت از دهانش بیرون آمد. لَرَایتُم ما أری شما هم مشاهده می کردید که غیبت گوشت مرده خوردن است. یک چیزهایی را اصلا نمی شود گفت. نمی شود در ترازو گذاشت. یک گناهانی هست که آدم نمی تواند در ترازو بگذارد. لَرَایتُم ما أری وَ لَسَمِعتُم ما أسمَع. آنچه که من می شنوم را می شنیدید. ما به یک همچین جایگاهی راه داریم. که آنچه که ایشان می شنود را بشنویم و آنچه که ایشان می بیند را ببینیم. یا به قول آن حدیث دیگر، لَنَظَروا إلى مَلَكوتِ السَّماءِ می توانستیم به ملکوت آسمان ها نظر کنیم. همت ما در حد این است که یک ماشین خوبی داشته باشیم. یک خانه خوبی داشته باشیم. مثلا بنده، مثلاها؛ ده تا شاگرد داشته باشم. مثلا. فرق نمی کند. آن عین این و این عین آن. دیشب عرض کردیم. یک حداقل داریم. این حداقل را، لا اقل این حداقل را تهیه کنیم. چون یک معنای این حداقل جهنم است. اگر من با گناه غرقه باشم، ببینید ممکن است بعد از اینکه ما از دنیا برویم یک بزرگی از بزرگان عالم به شفاعت ما بیاید. ممکن است. اگر مثلا فرض کن آخرین لحظات عمر یک توبه واقعی کردیم، خدا می بخشد. این یک. دوم ممکن است من نرسم. آدم یک وقت نمی رسد. من دارم از خیابان عبور می کنم. یک موتور از پشت سر می زند و می رود. اصلا فرصت نکرد که یک استغفاری بکند. خب این با گناهانی که هنوز بار است و هنوز موجود است از دنیا رفت. ممکن است خدا ببخشد؟ ممکن است. ببخشید این دوم بود. کسی به شفاعت بیاید. ممکن است. اگر یک بندی از دلش به آن صاحب شفاعت متصل است. چون اگر آن بند و آن علقه نباشد، هیچ کس به داد نمی رسد. انقدر فضاحت به بار آورده که دیگر یک ذره محبت امام حسین هم در دلش نیست. خب هیچ راهی برای شفاعت این وجود ندارد. حالا یک فرض دیگر هم عرض می کنم. گاهی هم خدا همینطوری می بخشد. همینطوری. یک فرض است. این هم فرض دوم. گاهی این هم نیست. خب. چکارش کنیم؟ این باید برود تلافی تمام ذره ذره آنچه که کرده است را پس بدهد. اگر آن گناهان ایمانش را خراب کرده باشد، ایمان را تخریب کرده باشد، هیچی. اگر ایمانش را تخریب نکرده باشد و یک ذره ای از ایمان به همراه برده باشد، خب این راه نجات دارد. حالا اینکه چقدر طول می کشد را نمی دانیم. ببینید لفظ هایی گفته اند که خیلی بزرگ است. من عرض نمی کنم. خب اگر کسی همت کرد و توانست گناهانش را ترک کند و آنچه که در گذشته انجام داده است را جبران کند، این خیلی صاحب همت است و اهل نجات است. عرض کردیم قدم اول نزدیکی به جایگاه حضرت حسین را برداشته. خب دیشب عرض کردیم اگر کسی یک صفت خوب دارد، آقا یک صفت خوب قیمتی است ها؛ آن را در یک ترازویی می گذارند که اعمال آدم را در آن ترازو می گذارند. اعمال را در یک ترازو می گذارند. صفات خوب را در یک ترازوهای خیلی بزرگ تری می گذارند. اینجاها هم داریم دیگر. یک ترازوهایی هست که الماس را با آن وزن می کنند. یک ترازوهایی هست که با آن طلا می کشند. ببینید بین ترازوی طلا و الماس فرق می کند. ترازویی که اخلاق خوب آدم را با آن می کشند خب خیلی است. اخلاق خوب قیمتی است. یک خلق خوب می تواند آدم را نجات بدهد. یک خلق خوب. نجات ها. خب. اگر این به یک خلق خوب رسیده باشد، یک قدم بزرگ تری به نزدیکی به آن جایگاه امیرالمومنین و امام حسین برداشته. یک مرحله دیگر هم داریم. این مرحله به عقاید آدم مربوط است. عقایدی که ما داریم یقینی است؟ اگر یقینی است، عقاید یقینی قیمتی است. خیلی قیمتی است. این را هم در ترازوهایی که چیزهای بسیار بسیار قیمتی را می کشند، وزن می کنند. شما چیزی از شخصیتت نیست، مگر اینکه در آن عالم در ترازو می گذارند. قرآن همه جا از موازین صحبت کرده است. میزان نگفته. موازین. ترازوها. اگر شما یک، یک عقیده یقینی داری، این خیلی قیمتی است. خیلی قیمتی است. خطر ما خطر عقاید ماست. اگر من خیلی در بی بند و باری غرق باشم، ممکن است به اصل عقاید من لطمه زده باشد و لطمه بزند. بی بند و باری. ببینید می گویم بی بند و باری. اگر من خیلی در بی بند و باری غرق باشم، ممکن است به اصل عقاید من لطمه بزند. اگر به اصل عقاید لطمه بزند، دیگر راه نجات سخت است. دیگر راه نجات سخت است. من با شک از دنیا بروم. با بی اعتقادی از دنیا بروم. در یکی از اصول عقاید شک داشته باشم. العیاذ بالله. العیاذ بالله. مرحوم امام یک داستانی را در چهل حدیث شان نقل می کنند. می فرمایند در خدمت استادمان مرحوم آیت الله شاه آبادی به عیادت یک نفر رفتیم. این یک کمی عنوان دار بود. ما نشستیم، گله کرد. حالا که من همه کارهایم جور شده و می توانم مثلا به جایی برسم، دارد من را می برد. با یک غیظ و غضبی می گفت. مثلا من مقدمات جور کردم. مثلاها، دکتری ام را گرفته ام. استاد دانشگاه شده ام. حالا رئیس کجا شده ام، حالا می خواهم از این ... دارد من را می برد. فرمودند که استاد ما بلند شد. اشتباه کردم. امام از مرحوم آقای شاه آبادی نقل می کردند که آقای شاه آبادی با استادشان به دیدن آن مریض رفته بودند. بلند شد. شکایت از خدا؟! آن هم با غیظ و غضب! خدا پیش نیاورد. بلند شد. دیگر نمی توانیم اینجا بنشینیم. رفتیم بیرون. ما از در بیرون رفتیم، شیون زن و بچه اش بلند شد. این با غیظ و غضب به خدا از دنیا رفت. خیلی مشکل می شود. حالا. اگر آدم با شک و شبهه از دنیا برود، مشکل است. اگر در یکی از عقایدش بی اعتقاد است، در یکی از عقاید اصلی ها، در یکی از عقاید اصلی بی اعتقاد است؛ این مشکل پیدا می کند. حالا اگر از همه اینها گذشته، ببینید اعتقاد شما بی یقین قیمت ندارد. آدم باید یک یقین داشته باشد. خدا را یقین داشته باشد. پیغمبرش را یقین داشته باشد. امامش را یقین داشته باشد. قیامت را یقین داشته باشد. این را در ترازو می گذارند و این یقین قیمتی است. یقین اولین مرتبه از مراتب آن نزدیکی به مقام و مرتبت امیرالمومنین است. حالا. هرکس، هرچه بیشتر. این مهم ترین بخش از شخصیت اخروی آدم است. آدم یک شخصیتی در دنیا دارد. موهایش طلایی است. شخصیتش است. موهایش مشکی است. چشم و ابرویش اینجوری است. قدش اینجور است. سوادش اینجور است. همه اینها مال این عالم است. همه اش اینجا می ماند. کسی موهای مشکی و طلایی از اینجا نمی برد. چون اینها مال این عالم است. مال این عالم است. اما عمل خوب را می برد. عمل خوب مال آن عالم است. یک داستانی را مکرر، مکرر، مکرر عرض کرده بودم. حالا ممکن است اینجا چند نفری باشند که نشنیده باشند. عرض کردیم که یک جوانی بود خیلی هنرمند بود. مثلا خط خیلی خوب می نوشت. نقاشی خوب می کرد. خیلی هنرمند بود. این به یک دلیلی نمی دانیم شهید شده بود یا از دنیا رفته بود. در هرصورت از دنیا رفته بود. بعد خوابش را دیده بودند. گفتند از آن همه هنرت چه بردی؟ گفت هیچی. خط خوب. آن عالم خط نمی خواهند که بگویی من خط خوب می نویسم. آن عالم کسی به نقاشی احتیاج ندارد که من خیلی خوب نقاشی می کشم. مثلا فرض کنید که من لب تاپم خراب می شود و خودم به خوبی می توانم تعمیر کنم. آن طرف کسی لب تاپ نمی خواهد. پس هیچ کدام این هنرها را نبردم. یک هنر بردم. آن هنرت چه بود؟ این بود که من از اول تکلیف به نامحرم نگاه نکرده بودم. این هنر را بردم. این هنر است. خیلی هنر است. این را بردم. هیچ وقت جلوی پدر و مادرم داد نزدم. یک دوستی داریم که خیلی خوب چَشم می گوید. بین خانمش و پدر و مادرش یک جنگی بود. یک جنگی بودها. این به او می گفت بله چشم. به این یکی هم می گفت بله چشم. یک کلمه نه این طرف بلند صحبت می کرد و نه آن طرف. نه چیزی می گفت دل آن بشکند و نه چیزی می گفت دل این بشکند. خب این یک هنر است. این هنری است که آدم می برد. می تواند ببرد. خب اعمال. آقا بهشتی که در اثر اعمال به آدمی می دهند، یک بهشتی است. شب های گذشته عرض کردیم. یک دانه برگش را به این عالم بیاورند، همه این عالم بهشت می شود. یک برگ از درخت آن بهشتی که مال اعمال آدمی است بکنند و به این عالم بیاورند، همه این عالم بهشت می شود. حالا ببین اگر شما را به بهشت اخلاق ببرند [چگونه است]. مرحوم امام در همان کتاب چهل حدیث یک فرمایشی دارند. ایشان روی صفت عزم و اراده [صحبت می کنند.] قبلش نقل کرده اند که استاد ما می فرمود عزم دلیل آدمیت است. دلیل آدمیت است. اگر کسی عزم ندارد، این اصلا در طبقه انسانیت نیست. خب این عزم یعنی چه؟ اصلا فرض ندارد که آدم عزم نداشته باشد. شما عزم کردی و داری من را نگاه می کنی. اراده و تصمیم است که داری من را نگاه می کنی. این که نه. یک جایی را من نگاه نمی کنم. یک صورتی که خیلی... چشمانم را می بندم. این عزم قیمت دارد. این عزم دلیل آدمیت است. ببینید ما در ماه رمضان یک عزمی داریم. تشنه ایم. هفده هجده ساعت طول روز است. تشنه ایم. از حال رفتیم. اما نمی رویم سر یخچال آب خنک بخوریم. این عزم قیمت دارد. این عزم دلیل آدمیت است. آن وقت ایشان یک فصلی باز کردند که این عزم جزء قیمتی ترین صفات آدمی است. چون اصلا دلیل آدمیت آدم است. می گویند اگر کسی بی عزم، از این نوع عزمی که می گوییم؛ از دنیا برود معلوم نیست آن طرف به صورت آدم بیاید. به صورت دیگر می آید. عزم یک صفت بسیار ممتاز است. شما بگویید همه صفت های خوب دیگر هم در دل عزم هست. یعنی شما عزم می کنی که سخاوت کنی. گذشت را عزم می کنی که از یک کسی که به تو بدی کرده بگذری. امثال این حرف ها. پس می شود بگوییم عزم مادر همه صفات خوب است. حالا. اگر قدم بعد را برداشتی. آن قدم بعد بدون اعمال خوب و بدون صفات خوب اصلا برداشتنی نیست. یعنی شما نمی توانی به خدا و پیغمبر و قیامت یقین پیدا کنی، وقتی که دهانت باز است و هرچیزی می گویی و چشمت باز است و هرجایی را نگاه می کنی. یک دانه صفت خوب در جان تو نیست. این آدم اصلا نمی تواند یقین پیدا کند. یقین ثمره صفات خوب آدمی است. یقین ثمره اعمال خوب آدمی است. نه یک وقت عمل بکندها. اعمال پیوسته. اعمال پیوسته خوب یقین به بار می آورد. یقین قیمتی ترین بخش وجود شماست. ارزشمندترین بخش وجود شماست. شما مرتبت آخرتت به اندازه یقینت است. یعنی آن را بیشتر از همه حساب می کنند. شما را به بهشت یقینت می برند. حالا مثال. سیب و گلابی عملت بستگی دارد به آن طبقه بهشتی شما. طبقه بهشتی شما به یقینت مربوط است. به این که به چه چیزی یقین داری. چجور امیرالمومنین را قبول داری؟ چجور خدا را قبول داری؟ آن جایگاه توست. بهشتت آنجاست. در آن بهشت، مثلا می گوییم ها؛ گلابی آن بهشت است. گلابی آن بهشت با گلابی بهشت پایینی فرق  می کند. گلابی اش در اثر عمل شماست. همه چیزش در اثر عمل شماست ها. درختانش. نهر آبش. همه خوبی های آن بهشت به اندازه آن یقین شماست. دیشب هم این را عرض کردم. حرف خیلی بزرگی است. من انقدر همت کردم و انقدر کوشیده ام و انقدر مجاهدت کردم و انقدر از خودم و از هوا و هوس خودم گذشته ام که مثل عرض می کنم به جایگاه امیرالمومنین رسیده ام. مگر این شدنی است؟ شدنی اش را عرض می کنیم و تمام. امیرالمومنین به میثم فرمود. میثم یک روزی تو را می ایستانند و از تو می خواهند که از من برائت بجویی. گفت آقا نمی کنم. دستت را قطع می کنند. رسم این بود. به یک دار می آویختند. دار هم از این دارهایی که ما رسم داریم نبود. یک چوب بود. یکی هم رویش بود. این را به آن چوب رویی می بستند. یک دست این با یک پایش را قطع کردند. مگر پا قطع کردن... ما کشیدن یک دندان را بدون آمپول نمی توانیم تحمل کنیم. حالا پا را بریده اند. گفت نه. بعد که این را عرض کرد فرمود که تو میایی پیش من توی جایگاه من. همانجا که من هستم. این ممکن است. حالا نمونه های دیگری هم که عرض کردیم. اینکه می آید در آن جایگاه را حالا نمی دانم چه زمانی ممکن است که من بتوانم توضیح کافی بدهم. دیگر ان شاء الله باشد برای بعد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای