جلسه شب دوم محرم الحرام 1395 - هیئت محبان العباس ع
بینید یک قطره. می گوییم یک قطره. حتی یک قطره هم نه. می گوید این پلک هایت خیس شد. همه گناهانت آمرزیده است. یعنی به این ارزانی است؟ آن گریه انقدر قیمتی است؟ یا بخشش گناهان به این ارزانی است؟ اما من یک دل را سوزاندم...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین

یک بخشی از مخاطبان ما که کم هم نیستند، جوان و نوجوان اند. از وقتی که آدم هجده سالش است، تا پایان عمرش که ان شاء الله به نود سال و صد سال می کشد، ان شاء الله؛ هزار هزار حادثه در پیش است. هزار هزار رنج به بار می آید. اگر آدم یک دانه حاجت قبول داشت، اگر یک دانه حاجت قبول داشت، آن حاجت را بگذارد برای عاقبت به خیری. گفتند یک وقتی چند نفر از آقایان علما محضر حضرت امام بودند. گفتند آقا اگر شما یک حاجت قبول داشتی، چه می خواستی؟ مثلا یکی گفت من می خواهم سلمان بشوم. مثلا. یکی گفت من می خواهم بوعلی سینا شوم. گشت تا به ایشان رسید. آقا شما چه می خواهی؟ اگر یک دعای قبول داشتی در آن دعا از خدا چه می خواستی؟ می گفتم عاقبت به خیری. جوان ها و نوجوان ها این را یادشان بماند. البته آدم عمقش را نمی فهمد. تا اینکه بلایش را کشیده باشد. من می خواهم عرض کنم یک مجموعه چقدری از دوستانی بودند که با هم بودیم و دوست بودیم و چه شدند. عاقبت به خیری. جوان ها و نوجوان ها. یعنی بزرگ ترها نه؟ بزرگ تر ها هم. فرقی نمی کند. همه. همه. امروز خدای متعال فقط یک نفر را روی کره زمین قول داده. فقط یک نفر را قول داده. که او را حفظ خواهد کرد. بقیه چه؟ می ترسند. می ترسند. هرچه آدم مومن تر باشد بیشتر می ترسد که نکند یک وقتی یک طوری بشود. ما امسال در این حسینیه نشسته ایم. سال بعد یک جای دیگر نشسته باشیم. فردا یک جای دیگر نشسته باشیم. به اصطلاح امروز این پیام بنده به جوان ها و نوجوان هاست. بنده الان می خواهم خودم را از آن زمانی که پایم به مسجد باز شد و به مسجد و هیئت، جلسه آمدم فکر کنم. البته خانه ما جلسه و هیئت و از این حرف ها بوده. نمی خواهم آن را عرض کنم. از آن وقتی که خودم راه افتادم و رفتم. مثلا به مسجد محل رفتم تا امروز چند رنگ برای من پیش آمده؟ چقدر حادثه پیش آمده؟ شاید اگر بخواهیم بنویسیم یک کتاب بشود. بنابراین این را مهم بدانید. در قنوت نمازتان، بعد از نمازتان، در روضه ها، هرجا که مثلا حال خوبی برایتان پیش آمد، اللّهُمَّ اجعَل عَواقِبَ اُمُورِنا خَیراً. این یک مساله که اینجا پیش آمد و من قبلا فکر این را نکرده بودم که عرض کنم.

ببینید یک قطره. می گوییم یک قطره. حتی یک قطره هم نه. می گوید این پلک هایت خیس شد. همه گناهانت آمرزیده است. یعنی به این ارزانی است؟ آن گریه انقدر قیمتی است؟ یا بخشش گناهان به این ارزانی است؟ من یک دل را سوزاندم. اگر یک دل را سوزاندم اینجا می آیم و می نشینم و فقط یک اندکی چشمم خیس می شود. یک کمی اشک در چشمم حلقه می زند. حتی جاری نمی شود. آن دل سوخته درست می شود؟ یا نه؟ باید خیلی حرف های دیگر هم زد. آن حرفی که دیشب عرض کردیم یک حرف بود از همه حرف های حتما درست. حتما درست. یعنی صد در صد درست. من می توانم به قرآن قسم بخورم. به هرکسی بخواهید من قسم بخورم. حرف های دیشب حق است. همه چیزهایی که گفته شد حق است. بقیه اش که امشب عرض می کنم هم همه اش حق است. یک ذره ناحق نیست ها. اما یک حق های دیگری هم داریم. تنها آنها که حق نیست. یک حق های دیگری هم هست. خب. حالا آن نکته ای که می خواستیم عرض کنیم که به دیشب اضافه شود. عرض کردم که این چیزهایی که گفتیم بله. شما به اینجا آمدی. بر حضرت حسین گریه کردی. سینه زدی. دلت سوخت. چه شد؟ خیلی چیزها شد. اما اگر من بیرون رفتم و یک چیز دیگری پیش آمد؟ حالا دیشب مثال عرض کردیم. این ساختمانی که ساختی، ممکن است خراب شده باشدها. این حرف دیشب بود. پس باید حفظش کنیم. این گوهر گرانبها که از نظر ارزش نمی شود در هیچ ترازویی گذاشت. هیچ ترازویی نمی تواند آن را وزن کند. یک قطره اشک برای امام حسین را. این درست است. اما باید حفظش کرد. این گوهر شب چراغ. این الماس بی قیمت. بگوییم اصلا قیمتی برایش وجود ندارد. این را باید حفظش کرد. اگر آدم حفظ کند... این را در گذشته هم عرض کردم. ببینید برای اینکه ماشین شما حرکت کند، موتورش باید سالم باشد. بنزین داشته باشد. حالا مثال عرض می کنیم. آنجاهایی که جای روغن است روغن ریخته باشیم. فرمانش درست باشد. چرخ هایش درست باشد. خب. این. به اینها می گوییم مقتضی. یعنی عوامل پیش برنده. عوامل پیش برنده. اگر من ماشین داشته باشم و ماشینم سالم باشد، اگر بنزین داشته باشد، ده تا از این اگرها، این ماشین می تواند حرکت کند. با چه سرعتی؟ با نهایت سرعتی که برای این موتور در نظر گرفته شده است. خب اگر این ماشین با این قدرت و با این توانایی و با این بنزین و این سلامت، آمد جلوی یک کوه توقف کرد و شما روشن کردید و پایتان را تا آخر روی پدال گاز فشار دادید؟ این می چسبد به دیواره کوه. حرکت نمی کند. آقا این ماشین سالم است. همه چیزش درست است. بله. ما هم قبول داریم. این سالم است. می گوییم مقتضی دارد. عامل پیش برنده را دارد. اما آخر مانع هم دارد. اگر مانع دارد، مانع نمی گذارد این ماشین سالم قدرتمند همه چیز درست یک قدم حرکت کند. اسم آن را چه می گوییم؟ می گوییم مانع. سلامت ماشین را مقتضی می گوییم. عرضم به حضورتان بنزین و همه چیز. آن را مقتضی و عامل پیش برنده می گوییم. آن کوهی که در برابر است و من دارم به سوی او حرکت می کنم و نمی توانم یک ذره پیش بروم را مانع می گوییم. شد؟ این چیزهایی که درمورد صواب و برکات و نتایج عزاداری حضرت حسین و گریه بر حضرت حسین و خدمتگزاری برای حضرت حسین [آمده] همه چیزش حتی یک سر سوزنش حساب است. داستان آن شخص [هست]. می گویند ایشان دوازده مثقال زعفران برای شام شب های روضه اش خریده بود. می خواهم فقط یک تکه عرض کنم. کوتاهش می کنم. بعد هم وقتی روضه تمام شد، شب خواب دید حضرت اباعبدالله تشریف آوردند و حضرت اباالفضل هم همراه شان است. فرمود که برای حاج محمد حسن هشت مثقال بنویس. هشت مثقال؟ من دوازده مثقال خریدم. چرا هشت مثقال؟ صبح از خواب بیدار شد. حاج خانم این داستان چیست؟ من دوازده مثقال خریده بودم. گفت من دیدم دوازده مثقال برای این شام های شب های ما زیاد است. چهار مثقالش را برای خودمان نگاه داشتم. این مثال است. قاعدتا هم درست بوده. خوابش درست بوده. شخصش هم درست بوده. هزارتا از این نمونه های دیگر وجود دارد. ذره ذره اش حساب می شود. اما خب آقا اگر من صد مثقال خریدم اما دلم می خواست که وقتی مردم سر سفره من می نشینند بگویند به به حاج محمدحسن. یکهو صد مثقال به باد فنا رفت. اسمش مانع می شود. این خیالی که من کردم. هیچ کس از این خیال خبر نداشت. من داشتم می آمدم اینجا روضه گفتم دوستم هم امشب می آید ایشان را هم ببینم. با او فلان کار را دارم. یادتان هست که؟ فرموده بود من شریک خوبی هستم. همه حقم را هم به شریکم می دهم. برو از او بگیر. شما دو ساعت آمدی اینجا نشستی. به زحمت افتادی. جا تنگ بود. هوا گرم بود. اسمش مانع می شود. آن خیال مانع می شود. حالا این را هم عرض کنم. گاهی از این خیالات، یک برقی و یک خیالی به ذهن شما می آید. شیطان است دیگر. اگر این خیال که به ذهن شما می آید را پسندیدی خراب شد. اگر نپسندیدی، که هیچی. خیال است. به باد می رود. این یک قطره. بابا یک قطره. گفتند که گناه کوچک و گناه بزرگ تو را، گناه صغیر، گناه کبیر، همه گناهان، همه گناهان تو را می بخشد. یک قطره اشک. دقت کنید. توانایی بخشیدن همه گناهان من را دارد. می تواند. یک زیارت حضرت حسین علیه السلام که رفتی، می تواند گناهان گذشته و آینده شما را بیامرزد. اگر؟ اگر؟ دیشب می گفتیم خرابش نکنید. حالا اینجا هم همان سخن است به یک لفظ دیگر. اگر مانع نداشته باشد. توانایی یک قطره اشک انقدر زیاد است. نمونه دیگر. می گویند شما دو رکعت نماز بخوان. نماز خوب بخوان. بهشت بر تو واجب می شود. یک دعای مستجاب داری. ما چقدر از این دو رکعت ها خواندیم؟ این در زمان های اوایل جوانی و نوجوانی ما زیاد پیش آمده بود که من به این مجلس آمده بودم و وقتی داشتم بیرون می رفتم واقعا احساس می کردم من می توانم الان به بهشت بروم. اما الان دیگر سال هاست از این حس ها ندارم. خب می گوید سنگ و آشغال جمع کردی. پس هرچه درمورد حضرت حسین گفتیم درست است. حق است. حق است. قطعا حق است. یک ذره شک ندارد. اما اینها دارد توانایی گریه بر امام حسین را می گوید. این انقدر تواناست. چرا انقدر تواناست؟ آخر آن آقا خیلی بزرگ است. دوستی داشتیم. همین یکی دو سال اخیر از دنیا رفت. بعد به خواب آمده بود و گفته بود اینجا می فهمیم امام حسین چقدر سلطنت دارد. من می گویم نمی فهمیم. تو به اندازه فهم خودت و به اندازه سعه وجودی خودت فهمیدی و دیدی بینهایت است. اما امام حسین چقدر است؟ خیلی بزرگ است. این لفظ خیلی که آدم می گوید خجالت دارد که ما می گوییم امام حسین خیلی بزرگ است. کار ندارم. داستان خیلی عظیم تر از این حرف هاست. درست است. همه اش حق است. به شرطی که... ببینید مثلا شما به اینجا آمده ای و خانمت در خانه تنها نشسته و می ترسد. من کی به خانه رفتم؟ ساعت یازده رفتم. او سه ساعت در خانه نشسته بوده و لرزیده. خب نمی شود. مادرم گفت فلانی کجا داری می روی؟ مثلا دارم به جلسه می روم. من امشب کارت دارم. در خانه بمان. بابا جلسه. نمی شود. یک شب جلسه ام از دستم می رود. نه نمی توانم بمانم. تق در را به هم می زنم و می آیم. خب نمی شود. این مانع می شود. آن کوه، کوه ثواب، همه اش به باد می رود. چه عرض کردیم؟ امکان ندارد ما بتوانیم ارزش گریه بر امام حسین را تعیین کنیم. زیارت امام حسین را نمی توانیم تعیین کنیم. یک چیزهایی را گفته اند. یادتان است. پیغمبر می فرمود هرکس به زیارت پسرم حسین برود، هنوز حسین بچه کوچک است؛ هر قدم که برمی دارد یک حج و یک عمره من را... آقا یک حج و یک عمره؟ فرمودند دو حج و دو عمره. دو حج و دو عمره؟ ظاهرا تا هفتاد تا شمرد. آقا خیلی است. شما یک اربعین رفته ای. و خوش به حال کسی که پیاده برمی گردد. چون ثوابش دوبرابر است. مثلا هر قدمی که برمی داری، یک دانه حج می دهند. برگشتن چه؟ دوتا حج است. کسی که در راه بازگشت از کربلا... آدم حوصله اش نمی کشد. در راه بازگشت کربلا به نجف هم... حالا یک همچین چیزی. خب؟ چند قدم است؟ اصلا قدم هایش را نمی دانیم. نمی دانیم. عدد ندارد. هفتاد هشتاد کیلومتر است. ببینید یک بی اندازه های خیلی بزرگ. یک بی حد و مرز های خیلی بزرگ به ما وعده دادند. انقدر ثوابش عظیم است. اگر شما یاد ثواب نبودی چه می شود؟ من اصلا یاد ثواب نبودم. من اصلا برای ثواب نیامدم. فقط به عشق زیارت امام حسین رفتم. این چقدر می شود؟ دیگر اصلا هیچی، هیچ جا، هیچ ترازویی نمی تواند بکشد. حالا. می خواهیم بگوییم اینها. حرف دیشب. باید این را حفظ کرد. باید حفظ کرد. با پاکدامنی بعد. با پاکدامنی های قبل این را حفظ کرد. آقا ما خیلی به این چیزها احتیاج داریم ها. فقط لازم است من چشمم را ببندم. تا چشمم را بستم می فهمم چقدر ... چقدر... این بی اندازه ها چقدر... حالا اینجا حسینیه به نام مقدس حاج آقای حق شناس است. شاید جاهای دیگر هم این نکته را عرض کرده بودم. ایشان اواخر عمر فرموده بودند. آنهایی که می شناختند می دانستند این حرف درست است. با مقدمات و موخراتی که می دانند، می دانستند این حرف، حرف درستی است. ایشان فرمودند من را برده اند جای بهشتم را دیده ام. حالا در عالم خواب بوده؟ نگفتند. بیداری بوده؟ نگفتند. ما عقل مان نمی رسد. من را برده اند جای بهشتم را دیده ام. به اندازه دو تا کره زمین بوده. ما به یک همچین چیزی احتیاج داریم. چرا؟ من می خواهم بی نهایت زمان در آن زندگی کنم. ببینید این خانه های خودمان. حالا اولش به نظرمان جالب است. یواش یواش عادت می کنیم و ممکن است یک مدتی بگذرد و حوصله مان سر برود. فرض کنید یک کمی در و دیوارش بریزد. یک مقداری گچش آلوده شود. سنگش بشکند. یواش یواش حوصله آدم از آن خانه سر می رود. این مال چند سال است؟ مال بیست سال است. مال ده سال است. ده سال، بیست سال نیست. آنچه که ما به آنجا خواهیم رفت، بینهایت است. یعنی از حیطه زمان بیرون می رود. ببینید تا لحظه ای که من چشمم را بستم، شما از زمان بیرون آمدی. حوادث دیگر حوادث زمانی نیست. ممکن است وقتی من دارم جان می دهم، در ظاهر یک دقیقه باشد. اما صد سال برای من طول بکشد. بسته به کارش دارد. یکی حضرت عزرائیل را خواب دیده بود. گفته بود آقا قیافه ات خیلی قشنگ و خوب است. اما خیلی حرف های دیگر زده بودند. ایشان فرموده بود که اینها بستگی به عمل خودشان دارد. اگر یک دقیقه این دنیا، آنجا صد سال شده، بستگی به عمل خودش دارد. آدم ها را پشت در اتاق اداره، نگاه داشته. همین. به همین سادگی گذشت. مردم. وقت شان. جان شان. سلامت شان. مجانی است! سه ساعت مردم را نگاه داشتی. مثل عرض کردم. خب آقا چه شد؟ آنچه که درمورد ثواب های فضایل گریه بر امام حسین و عزاداری بر امام حسین و سینه زنی بر امام حسین [گفته اند حق است]. من یک چیزی عرض کنم. گاهی این دوستان دارند مقدمات روضه را می خوانند. یک شعر سوزناکی است. شما آرام آرام در سینه ات بزن. آن سینه بعدی را روی نظم و ترتیب سینه می زنی. ممکن است بگویند نظم و ترتیب؟ نظم و ترتیب چه بود؟ مرحوم آشخ مرتضی از خدا خواسته بود که یک شعر به من یاد بدهید که من نوحه بخوانم. نوحه بخوانم. یک آقای بزرگواری بود که از منبری های درجه اول شهر قم بود. من هم [دیده بودم] ماشاء الله. چه صدایی. حاج آقای بهجت [به ایشان می فرمودند] بهت می گویم نوحه بخوان. نوحه بخوان. بعد ما دیدیم که خب حضرت صادق هم فرمودند نوحه بخوانید. همانطور که خودتان می خوانید. خودتان بخوانید چجوری می خوانید؟ نوحه می خوانید. با همدیگر دم می دهید و نوحه می خوانید. ایشان هم از خدا خواسته بود یک شعری به من یاد بدهید که من آن را نوحه بخوانم. گفته بودند. یک شعر خیلی ساده. هذا عزاک یا حسین. روحی فداک یا حسین. خب ایشان می خواست بخواند. جمعیت هم فقط برای این نوحه آمده. حالا غیر از حرف های دیگر آمده این نوحه را گوش بدهد و سینه بزند. نیم بیت شعر را می خواند، نیم بیت دیگر را، وزنش را خراب می کرد. گفت دست ها رفته بود بالا بیاید در سینه. مانده. همه دست ها مانده. من از وزن شعرم گذشتم. نوحه را تو گفتی. من نوحه تو را می خوانم. من با صدای خودم به این نوحه وزن نمی دهم. از وزنی که خودم می دهم هم گذشتم. حالا عرض می کنم. یک وقتی در تاریکی، در روشنایی، آدم می تواند یواش بر سینه اش بزند. یک ذره از آن وزن و این حرف ها بیرون می آید. آدم طبق وزن سینه می زند دیگر. مثلا دو دستی می زند. یک دستی می زند. نمی دانم.

یک مردی است به نام مسمع. آمده خدمت حضرت صادق علیه السلام. حضرت فرمودند مسمع تو اهل عراقی. بصری بود. بصره. بصره یک بخشی از عراق است. زیارت امام حسین می روی؟ گفت نه آقا. نمی توانم بروم. من را در شهرم می شناسند. اگر من راه بیفتم بروم زیارت امام حسین گزارش می دهند. زمان بنی امیه است. گزارش می دهند. جانم در خطر است. فرمود آیا آنچه که بر حضرت حسین گذشته است یاد می کنی؟ ما صنع بِالحُسین؟ آنچه که با امام حسین عمل کردند. اصلا یاد می کنی؟ ایشان هنوز روی اسب نشسته بود. هنوز از اسب نیفتاده بود. اما تمام بدن پر تیر بود. اباالفضل پشتش پر از تیر بود. امام حسین همه بدنش پر از تیر بود. این را پیش خودت یاد می کنی؟ و... عرض کردم که بله آقا. یاد می کنم و جزع می کنم. یعنی از غصه بر حضرت حسین بی اختیار می شوم. گریه می کنم. زن و بچه ام شیعه نیستند. می گویند یعنی چه؟ چرا اینجوری شدی؟ چرا حالت عوض شد؟ آن روز اصلا نمی توانم ناهار بخورم. نمی توانم غذا بخورم. اصلا حالم گرفته است. نمی توانم حرف بزنم. فرمود خدا رحمت کند آن اشک های تو را. تو در شمار کسانی هستی که برای ما جزع می کنند. در زبان فارسی هم داریم. می گوییم جزع و فزع. جزع می کنند. بعد تو جزء کسانی هستی که در شادمانی ما شادمان می شوند. و در حزن ما محزون می شوند. و در ترس ما می ترسند. آن چیزهایی که برای ما باعث خطر جان است، برای آنها هم باعث خطر جان است. [اما این نه] همان چیزی که ما را می ترساند... این ترس که می گوییم، ائمه مثل ترس های ما نمی ترسند. اما به خدا قسم تو هنگام مرگت حضور پدران مرا خواهی دید. جدت خواهد آمد. پدرم خواهد آمد. برادرم خواهد آمد. آنها به حضرت ملک الموت وصیت می کنند. سفارش می کنند که با تو به مهربانی رفتار کند. در ساعات بعد، روزهای بعد، انقدر به تو بشارت خواهد رسید. هی یک فرشته می آید و یک بشارت از یک نعمت بزرگ خدا برای تو می آورد. چشمانت روشن می شود. فرشته مرگ از مادر بر تو مهربان تر خواهد بود. بعد امام گریه کرد. من هم گریه کردم. مسمع می گوید امام گریه کرد و من هم گریه کردم. یک چیزی فرمودند که خیلی جالب است. فرمودند اول رحمت خدا شامل حال تو می شود بعد اشک از چشمت می آید. مرحمت از طرف خدا شروع می شود. اگر یک قطره اشک از چشمت بیرون آمد، بدان که مورد رحمت خدا واقع شده ای. نه اینکه بعد گریه مورد رحمت [قرار می گیری]. قبلا موررد رحمت [قرار گرفته ای]. فَلَو أنَّ قَطرةً، دقت کنید. فَلَو أنَّ قَطرَةً مِن دُمُوعِهِ سَقَطَت فِی جَهَنَّم. یک قطره، ببینید اگر یک قطره اشک برای حضرت حسین، در جهنم بچکد، جهنم خاموش می شود. لا یُوجَد لَها حَرٌ دیگر گرم نیست. دیگر سوزنده نیست. آن کس که دلش برای ما به درد آمده است. لَیَفرَحُ یَومَ یَرانا آن روزی که ما را می بیند، یعنی همان لحظه مرگ، بلکه قبل از اینکه ملک الموت بیاید، شادمانی از آن روز نصیبش می شود. دیگر هیچ غمی نخواهد داشت. از لحظه مرگ همه غم ها از دلش خواهد رفت. آن کس که دلش برای ما به درد آمده است. البته گران است ها. دل آدم برای امام حسین به درد بیاید. ببینید به درد بیاید. برای حضرت صدیقه به درد بیاید. و همیشه این شادمانی در قلبش خواهد ماند تا در حوض کوثر بر ما وارد بشود. ببینید از لحظه مرگ یک لحظه غم و غصه نخواهد دید. یک لحظه رنج نخواهد کشید. مرگ برایش شادمانی است. عروسی است. و همه چیز. فشار قبر؟ فشار قبر وجود ندارد. ترس قبر؟ ترس قبر وجود ندارد. مار و عقرب؟ وجود ندارد. حوض کوثر شادمان می شود که یکی از دوستان ما به کنار آن می آید. حوض کوثر شادمانی خواهد کرد. به اینکه یکی از دوستان ما به کنار آن بیاید. انقدر از آن خواهد چشید و خواهد نوشید و خواهد خورد که اصلا دلش نمی خواهد از آنجا رها شود و به بهشت برود. یعنی در کنار حوض کوثر بهشت هم یادش می رود. آی مسمع هرکس که از حوض کوثر بنوشد، دیگر هیچ وقت تشنگی نخواهد کشید. هیچ وقت سختی نخواهد کشید. زراره از صحابه درجه اول حضرت صادق علیه السلام است. ایشان نقل می کند. مفصل است. آنها را نمی گویم. فقط سه خط را عرض می کنم. فرمود وَ ما عَینٌ أحَبّ إلَی اللهِ وَ لا عَبرَهٌ مِن عَین ٍبَکــّت وَ دَمَعَت عـَلیهِ وَ ما مِن باکٍ یَبکِیهِ اگر یک چشمی برای حضرت حسین گریه کرد، محبوب تر از این چشم وجود ندارد. در نزد خدا محبوب تر از آن اشکی که از چشمش جاری شد، وجود ندارد. هر گریه کننده ای که بر ایشان گریه کند، هرکس بر حضرت حسین گریه کند، با حضرت صدیقه صله کرده. پیوند زده. ایشان را در عزاداری حضرت حسین کمک کرده. [ایشان] راس عزاداران است دیگر. اگر شما هم اشک ریختی داری ایشان را کمک می کنی. رفتی در حزب ایشان قرار گرفتی. وَ وَصَلَ رَسُول الله. با پیامبر خدا صله و پیوند برقرار کردی. مهم. وَ أدّا حَقَّنا حق ما را ادا کرده است. حق ما را ادا کرده است. دقت کنید. کسی که بر حضرت حسین گریه کرده است، حق ما را ادا کرده است. قرآن چه فرموده؟ فرموده مودت. مودت حق خاندان نبوت است. در برابر زحمات جد بزرگوارشان، اگر به فرزندان ایشان مودت بورزند، حق ایشان را ادا کرده اند. ایشان می فرماید آقا حداقل یکی از موارد ادا کردن آن حق این است که تو بر حضرت حسین گریه کنی. مودت یعنی چه؟ یعنی محبت در عمل. کسی در عمل به خاندان پیغمبر خدمت کند. محبت کند. کوچکی کند. احترام کند. همه اینها می شود مودت. چون در عمل است. گریه چیست آقا؟ یکی از همین چیزهایی است که فرمودند. مودت است. یعنی گریه، یک محبت در عمل است. وَ أدّا حَقَّنا. بعد هیچ بنده ای نیست که روز قیامت محشور شود و بیاید مگر اینکه چشمش گریان است. اما آن کسی که بر حسین ما گریه کرده است، به قیامت می آید و چشمش روشن است. وَ البِشارَةُ تَلقاهُ دائما فرشته می آید و برای او بشارت می آورد. می توانی شادمانی را در صورت او ببینی. اصلا آن ترس و خوف عظیم قیامت [بر او اثر ندارد]. ببینید فرمودند فزع اکبر. هیچ وقت هیچ موجودی نمی تواند بزرگ تر از این ترس را داشته باشد. انقدر ترس روز قیامت بزرگ است. برای این آدم اصلا ترسی نیست. همیشه شادمانی است. وَ الخَلق فِی الفَزَعِ وَ هُم آمِنُون. مردمان در آن ترس و خوف قیامت هستند و اینها در امان اند. یادتان نرود. شرطش این است که آن قطره اشکت را نگاه داری. آن محبتی که در سینه ات هست را حفظ کنی. گناه محبت را می سوزاند. عرضم تمام شد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای