ديدار با طلاب حوزه هاي علميه فيلسوف الدوله و مروي 95/8/10
مثلا در مدرسه مروی هستم. بیرون نمی آیم. لزومی ندارد بیرون بیایم. هردقیقه به یک دلیلی بیرون بیایم. نه. همینطور در مدرسه. خب درخت دارد. آب دارد. مثلا یک مقداری هم با صفا است. خب بس است. بیایم بیرون، اگر گرفتار شدم... خود آدم باید دلش برای خودش بسوزد.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک حرف بسیار بسیار مهم. اینجا فرمایش، فرمایش پیامبر است. همه عبارت ها، عبارت های ممتازی است. اما حالا ما فقط یک بخشش را انتخاب کرده ایم. فَلْيَأْخُذِ الْعَبْدُ المُومِن مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ. این را در ذهن تان ثبت کنید. فَلْيَأْخُذِ الْعَبْدُ المُومِن مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ. بنده مومن از خودش برای خودش می گیرد. مثلا وقتی شما دو تا پنج دقیقه، ده دقیقه از وقت تان را در حالی که یک کار دیگر هم داشتید، کارتان را کنار گذاشتید و آن پنج دقیقه و ده دقیقه از وقت تان را برای نماز گذاشتید. می شود فَلْيَأْخُذِ الْعَبْدُ المُومِن مِنْ نَفْسِهِ. اینجا مثلا مِن وَقتِهِ. مثلا. ماه رمضان از قوتِهِ، سلامتِهِ، شبابِهِ. برای اینکه بتواند روزه خوبی بگیرد. دارد از خودش برای خودش مصرف و خرج می کند. خب. شما از بیست و چهار ساعت عمرتان، از صد در صد توانایی تان، از صد در صد قوت چشم تان، هی همینطور بشمارید. از صد در صد قوت پایم که می توانم بدوم. دستم که می توانم بنویسم. فکرم. مثلا مغزم که می توانم فکر و مطالعه کنم. دارم از این برای خودم [خرج می کنم.] ببینید چقدر است. شما از وقت خودتان برای نماز خدا، بفرمایید برای نماز خودم، [خرج می کنید]. که البته اگر این نماز برای خاطر خدا نباشد و به نیت قربت نباشد، به درد من نمی خورد. برای اینکه می زنند سرم. حالا. آن را کاری نداریم. من چقدر از وقت خودم برای نماز خدا مصرف می کنم؟ چقدر از وقت خودم برای قرآن خواندن مصرف می کنم؟ از وقت خودم، از توانایی خودم، از سلامتی خودم. از فکر خودم. حالا فکر را هم می گوییم که لازم است. برای امر به معروف و نهی از منکر چقدر استفاده می کنم؟ اگر یادتان باشد، فرمودند که همه عبادات و خیرات یک نمی است و امر به معروف یک دریاست. همه کارهای خوب در برابر امر به معروف و نهی از منکر یک نم است. مثلا. در آنجا لازم است آدم فکر کند. کار و راه درست را انجام دهد. امر به معروف را به راه درستی انجام بدهد. صحیح و نتیجه بخش. مثلا. از توانایی جسمانی و از توانایی فکری و از... برای امر به معروف چقدر و چند در صد استفاده کردم؟ در طول عمرم چند درصد از توانایی ها و فرصت های من برای امر به معروف مصرف شد؟ چقدر برای روزه مصرف شد؟ چقدر برای نماز مصرف شد؟ چقدر برای درس مصرف شد؟ چقدر برای سایر خوبی ها؟ مثلا برای خدمت به پدر و مادر من چقدر کار کردم؟ چون درس هم می تواند یکی از کارهای خوب باشد. من چقدر برای درسم وقت گذاشتم؟ چقدر جوانی ام را برای درسم گذاشتم؟ به نظرم یک بار گفتم. خدا رحمت کند. من یک دایی داشتم که از علما بود. چند سالی است که فوت کرده. ایشان گفت من نه سال تهران درس می خواندم. تا کفایه هم رسانده بودم. بعد یکهو به فکرم افتاد این درس خواندن در تهران دردی دوا نمی کند. آن وقت ها اینجور مدرسه ها که نبود. یک نفر هی به مدرسه مروی می رود و یک استاد گیر می آورد و مثلا پیشش لمعه می خواند. اینجوری بود. یعنی مدرسه منظم ومرتبی نبود. مثلا آقای مجتهدی هم نبود. قبل از آن مدرسه آقای برهان بود. وقتی آقای برهان از دنیا رفت دیگر هیچی. خلاصه. نبود. بنابراین من درس خوانده بودم. اما درس رضایت بخش نبود. همه چیز را رها کردم و به نجف رفتم. بعد شروع کردم دوباره از اول، به نظرم از مغنی؛ حاشیه ملاعبدالله، معالم. شروع کردم به درس خواندن. درس خواندنم هم اینطوری بود که سه بار پیش مطالعه می کردم. در عمرتان اتفاق افتاده؟ سه بار پیش مطالعه می کردم. بار اول متن خوانی را درست می کردم. بار اول متن خوانی را درست می کردم. بعد معنایش را درست می کردم. بعد حواشی ای که کتاب داشت. لمعه ده جور حاشیه دارد. معالم های قدیم. مثلا ده جور حاشیه دارد. سیوطی چاپ های قدیم ده جور حاشیه داشت. این حاشیه ها را ور می رفتم. گاهی فردا که سر درس می آمدم از استاد بیشتر بلد بودم. گفتند من چهار ساله باز درس را به کفایه رساندم. بعد هم دیگر در درس بودند و قاعدتا آنجا پیش اساتید درجه اول آنجا درس خوانده بودند. بعد زمان مرحوم آیت الله بروجردی به قم آمدند. دوره مرحوم آقای بروجردی را دیدند و دومرتبه به نجف برگشتند. درس آقای خویی. من چجوری درس خواندم؟ فَلْيَأْخُذِ الْعَبْدُ المُومِن مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ. البته چیزهای دیگر هم دارد. از دنیای خودش برای آخرت خودش. حالا این چیزهایی که مثال عرض کردیم. شما هرچه نماز می خوانی، درواقع از وقت و راحتی و نمی دانم درآمد و کاسبی دنیایی خودت برای آخرتت زدی. از دنیای خودت برای آخرتت گرفتی. وقتی که برای درس گذاشتی، از دنیای خودت برای آخرت خودت گرفتی. یک حدیث دیگر هم نظیر دارد. این از حضرت صادق علیه السلام است. به زید شحام گفته اند که شحام از شاگردان نام و نشان دار امام و صحابه است. قال اباعبدالله علیه السلام خُذ لِنَفسِکَ مِن نَفسِک. من می خواستم این بحث را یک جور دیگر شروع کنم بعد به این حدیث برسیم. اما حالا از حدیث ها شروع کردیم. به آن بحث بعدی می رسیم. این بحث را هم عرض کرده ام. از بس که مهم است، اگر آدم صدبار هم این حرف را بزند، [جا دارد]. شما از ایشان که جلوی من نشسته تا آن نفر آخر، تا آن نفر، تا بنده، تا آقایان بزرگواران مدیران مدارس شما، هرکس خودش برای خودش، خودش باید دلسوزی کند. هرکس خودش باید برای خودش دلسوزی کند. مدرسه های شما مدرسه دلسوزند. اما چقدر می توانند دلسوزی کنند؟ می تواند شما را وادار کند که بروی سه بار پیش مطالعه کنی؟ نمی تواند. اصلا می تواند شما را وادار کند که درس فردایت را شب مطالعه کنی؟ نه. عرض کردم آن خلاصه نویسی ها و راحت نویسی های امتحانی، همان ها کافی است. من شب می گیرم می خوابم. سر درس شرکت می کنم. اگر یک کمی صفوف و تعداد کسانی که در درس شرکت کرده اند زیاد باشد، من می توانم با موبایلم بازی کنم. یعنی در درسم نیستم. مدیریت نمی تواند انقدر [مراقبت کند]. باید بالا سر تک تک بایستد. این که نشد که. من خودم باید دلم برای خودم بسوزد. اگر سوختی به جایی می رسی. اگر دلت برای خودت سوخت به جایی می رسی. نه. نمی رسی. با تمام فشارها و دقت ها و مراقبت ها، آدم به جایی نمی رسد. اگر خودت دلت برای خودت بسوزد، ممکن است. ممکن است. ممکن است. نسوزد... هیچی از چیزهایی که از مقامات برای انسان درنظر گرفته شده است، مثلا مثل چیز فهمی، مثلا مثل ادیب بودن، ادیب عربی بودن خیلی خوب است، به درد همه درس های بعد می خورد. اگر آدم در ادب قوی باشد به درد همه درس های بعدش می خورد. ادیب نیشابوری و ادیب فلان و اینها را لازم نداریم. چون او اصلا کارش ادب بود. البته او به عنوان استادی خوب بود. ما می خواهیم عالم دین شویم. از دین دفاع کنیم. دین را به مردم برسانیم. ما این را می خواهیم. برای این به اینجا آمده ایم. شما برای چیز دیگر آمدی؟ من آمده ام دین را بیاموزم و به دیگران برسانم. پس ادیب لازم نداریم. عرض کردم ادیب به درد حوزه می خورد که شاگرد تربیت کند. آنها هم همین کار را کردند. آن ادیب هایی که نام و نشان داشتند. اما ما نمی خواهیم شاگرد تربیت کنیم. ما می خواهیم به داد مردم برسیم. باور کنید مردم امروز، امروز از هر روز بیشتر. و آدمیزاد همیشه معلم می خواهد. آدمیزاد همیشه معلم می خواهد. معلم خبیر می خواهد. در تمام ابعاد زندگی اش. اگر یک روحانی خوب، تحصیل خوب کرده باشد و خودش هم در تهذیب خودش کوشیده باشد، خیلی به درد مردم می خورد. اصلا شما نمی دانید چه درجه ای به درد مردم می خورد. گفت این آقایان مشاورهایی که زن و شوهرها به آنها مراجعه می کنند، حالا گفتند، بیشترین توصیه شان طلاق است. این که نشد که. اصلا آمده اند با تو مشورت کنند که حل مشکل کنند. نه اینکه مساله را پاک کنی. کاری ندارم. مردم خیلی احتیاج دارند. حالا خیلی هایشان نمی فهمند. خب نمی فهمند. به یک عالم روحانی خوب احتیاج دارند. عالم روحانی خوب. خب هرچه تجربه اش بیشتر باشد، هرچه تحصیلاتش بیشتر باشد، بیشتر، بیشتر، بیشتر به درد مردم می خورد. ما برای این آمده ایم. بنابراین ادبیات را برای چه می خواهیم؟ مقدمه. مقدمه می شود که بعد شما فقه بخوانی. اصول بخوانی. عقاید بخوانی. بتوانی درد مردم را دوا کنی. اینجوری. ما لازم داریم ادبیات خوب بدانیم. خوب بدانیم. برای اینکه بتوانیم درس های بعد را خوب تر بخوانیم. من می خواهم لمعه را بخوانم. قاعدتا باید ادبیاتم خوب باشد. مثلا. بعدها به درس مکاسب و کفایه می رسید. یک شوخی ای کردند. می گویند مرحوم حاج آقا رضای همدانی و آقای آخوند خراسانی به هم برخورد کردند. آقای آخوند فرمودند که آقا من تعجب می کنم. این حرف های به این مشکلی را شما تواستی چقدر ساده بیان کنی. ایشان فرمود که آقا من از حضرت عالی تعجب می کنم که چرا شما حرف های به این سادگی را انقدر مشکلش کردی. جان آدم را به لب می رسانی. در یک کلمه اش، در یک کلمه اش صد تا پیچ است. مثلا. حالا ان شاء الله شما برسید و بخوانید و بعد ان شاء الله به درد بخور شوید. ان شاء الله. چه عرض کردیم؟ حرف اصلی. فَلْيَأْخُذِ الْعَبْدُ المُومِن مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ. تا جوان هستید می شود. تا جوان هستید می شود. بعد دیگر نمی شود. ان شاء الله همه تان می بینید. یک کم بگذرد دیگر نمی شود. من در جوانی می توانم فشار بیاورم. کمتر بخورم. در جوانی می توانم فشار بیاورم. نه از آن ریاضت های نابودکننده ها. نه. کمتر بخورم. من تا جوانم می توام فشار بیاورم و کمتر بخوابم. لزومی ندارد نه ساعت بخوابیم یا هشت ساعت بخوابیم. شش ساعت می خوابیم. شش ساعت هم زیاد است. کمتر بخوابم. درسم را بخوانم. یا کارهای دیگرم را بکنم. سحر بلند شوم. دو رکعت نماز بخوانم. تا جوانی می شود. بگذرد، نمی شود. فَلْيَأْخُذِ الْعَبْدُ المُومِن مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ. این یک حرف بود. حرف دوم. عرضم تمام شد. شما خودت باید دلت برای خودت بسوزد. چرت بزنی نمی شود. خودت دلت باید برای خودت بسوزد. همه عالم دل شان برای من بسوزد به درد نمی خورد. من یک دشمنی این تو دارم. این تو. دشمنم جلوی چشمم نشسته. هر انسانی که متولد می شود، دو تا شیطان با او متولد می شود. این دو تا شیطان مامور اند که این آدم را نابود کنند. آن تویی هم که هست. اگر تویی ها نبودند، زور آنها نمی رسید. اگر اینها نبودند هم آن تویی ها انقدر من را اذیت نمی کردند. می فهمید چه می گویم؟ شهوت و غضب و این حرف ها آن تو هستند. او می آید آتشش را باد می زند. یک چیزی در ساختمان من هست. خب هست. خب این را باد نزنیم، آتش نمی گیرد. یک وقت می آیند باد می زنند. به یک وسیله. اگر خدایی نکرده خود من هم یک کمی بی فکری کنم... مثلا من رفیق دبیرستانی داشتم. موبایلش را می گیرم. یک ذره باز می کنم. با همین یک ذره یکهو به جهنم می روم. والسلام. اگر یک کس دیگری هم از خارج کمک کند، سه تا نیرو در برابر من یک نفره می شود. که یک مثقال قوت دارم. یک مثقال قد و قامت دارم. در برابر شیطان، نفس و حوادث بیرون. اگر من خودم دلم برای خودم نسوزد، اگر خودم دلم برای خودم نسوزد، آدم هیچی نمی شود ها. شما خودت باید دلت برای خودت بسوزد، درس بخوانی. خودت دلت برای خودت بسوزد و یک چیزهایی را مواظبت کنی. آن دوستان مدرسه صدر. خب بیرون این مدرسه جهنم است. جهنم است. مدرسه مروی است. یک وقتی من می رفتم برای بچه های پایه هفت و هشت صحبت می کردم. آن بیرون جهنم است. من می خواستم یک دقیقه بایستم تا ماشین بیاید، رویم را به مدرسه می کردم و می ایستادم. پشت به کوچه. خب اینها حوادث بیرونی است. یعنی از بیرون کمک می آید. در دل من هم که پر است. شیطان هم که هست. اگر دلت برای خودت بسوزد. من دلم برای خودم میسوزد. مثلا در مدرسه مروی هستم. بیرون نمی آیم. لزومی ندارد بیرون بیایم. هردقیقه به یک دلیلی بیرون بیایم. نه. همینطور در مدرسه. خب درخت دارد. آب دارد. مثلا یک مقداری هم با صفا است. خب بس است. بیایم بیرون، اگر گرفتار شدم... خود آدم باید دلش برای خودش بسوزد. روی این فکر کنید. اگر دل من برای خودم بسوزد می شود. تازه شما آن دشمن ها را نمی دانید. یکهو یک رخنه کوچولویی پیدا می کند. وقتی دل شما کاملا برای خودت می سوزد و خیلی خودت را مواظبت می کنی، او یک رخنه پیدا می کند. یعنی یک لحظه غفلت. یکهو می ریزد در خانه من. دشمن می ریزد در خانه من. چه می شود؟ نمی دانیم چه می شود. اگر دشمن به خانه آدم ریخت، نمی دانیم چه می شود. چه کسی از دست این دشمن سالم بیرون می آید؟ عرضم تمام شد. اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای