جلسه شب اول صفر المظفر 2/9/93
یک دوستی داشتیم. گفت روی سرم یک زخمی بود. روی فرق سرش. یک زخمی بود که دکتر گفته بود باید این را برداریم و آزمایش کنیم.اتفاقا یک روز منزل ما روضه بود. یک آقایی یک شعر خیلی نابی خواند. خیلی سوزناک بود. واقعا رفقا گریه کردند. ایشان هم گفت من هم همینطور و یک قطره از اشک را چکاند روی آن زخم. تمام شد...

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

در امامت ما با سه رکن، با سه تا مقام، با سه تا منصب، با سه تا درجه روبه رو هستیم. رکن اول در امامت این است که امام ولیّ خداست. رکن اول در امامت این است که امام ولیّ خداست. امام است، ولیّ خداست. این را به یک بیان دیگر هم می توان گفت. آن هم این است که بگوییم امام خلیفة الله است. ما می خوانیم و مکرر هم می گوییم. در زیارت آل یس داریم. السلام علیک یا خلیفة الله. بعد می گویند السلام علیک یا حجة الله. خلیفة الله با حجة الله فرق می کند؟ فرق می کند؟ خلیفة الله است. ولی الله است. خلیفة الله است. این یک رکن و یک منصب و یک مرتبت که حالا ان شاء الله به فضل خدا توضیح عرض می کنم. آنجا گفتیم امام خلیفة الله است. حالا اینجا می گوییم امام خلیفة الرسول است. قبول دارید دیگر؟ امیرالمومنین خلیفه پیغمبر است. ما می گوییم دیگر. آن وقت کل ائمه را می گوییم خلفاء پیغمبرند. بله؟ کل شان خلفاء هستند. طبق آن مقام قبلی همه خلیفة الله هستند. طبق این مقام همه خلیفة الرسول هستند. بین خلیفة الله و خلیفة الرسول فرقی نیست؟ هست یا نیست؟ خب باید فرق باشد. ما دو تا لفظ گفتیم. دو تا معنا دارد. دو تا لفظ گفتیم، دوتا معنا دارد پس دو تا مقام است. حالا توضیح که عرض کنم معلوم می شود. ان شاء الله. اگر خدا بخواهد. ان شاء الله. سوم. به یک بیان دیگر عرض کنیم. من عرض کردم سه تا رکن. سه تا مقام. سه تا منصب. حالا می گوییم سه تا نسبت. به یک لفظ دیگر می گوییم که این مطلب سوم که می خواهیم بگوییم روشن تر باشد. سه تا نسبت دارد. امام یک نسبت با خدا دارد. نسبتی که با خدا دارد این است که خلیفه خداست. حضرت آدم را خلیفة الله گفتند دیگر. خدای متعال وقتی می خواست آدم را به فرشتگان معرفی کند، در آیه 30 سوره مبارکه بقره فرمود: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً من می خواهم در زمین خلیفه ای برای خودم قرار بدهم. درست است؟ می خواهم در روی زمین خلیفه ای برای خودم قرار بدهم. آدم خلیفة الله است. همه ائمه ما هم، که فعلا صحبت ائمه است؛ همه ائمه هم خلیفة الله اند. حالا معنایش را که عرض کنم معلوم می شود. عرض کردم این نسبتی است که با خدا دارند. امام یک نسبتی با خدا دارد. نسبتش چیست؟ خلیفة الله است. خلیفه خداست. یک نسبتی با پیغمبر دارد. اسمش چیست؟ اسمش خلیفة الرسول است. طبق آن نسبت خلیفة الرسول است. سه: یک نسبتی هم با مردم دارد. امام یک ربطی با مردم دارد دیگر. آن گوشه عالم که قایم نشده است. حالا امام زمان ما غایب است، برای این است که اگر باشد، ما جمع می شویم و می ریزیم و ایشان را می کشیم. البته ما آن دور می ایستیم. یک نسبتی امام با خدا دارد. یک نسبتی با پیغمبر دارد. یک نسبتی با مردم دارد. در این نسبت سوم می گوییم چیست؟ می گوییم امام مردم است. امام مردم است دیگر. امام یعنی چه؟ بارک الله پیشوا. جلو راه می رود و ما باید عین او راه برویم. یکی از اصحاب خدمت امام صادق علیه السلام رسید. فرمودند بلند شو دو رکعت نماز بخوان. این بنده خدا بلند شد دو رکعت نماز خواند. مثل نمازهای ماها خواند. حضرت فرمودند خیلی بد است که آدم هفتاد سالش باشد و هفتاد سال در تشیع بگذراند و دو رکعت نماز بلد نباشد بخواند. بعد هم خودشان بلند شدند و دو رکعت نماز خواندند. الان در روایات ما این نماز الگوی نماز است. ما هروقت گیر می کنیم به این روایت مراجعه می کنیم و می بینیم که مثلا امام دوبار سجده رفته، خب پس ما هم دوبار سجده برویم دیگر. مثلا امام بعد از سجده نشسته. خب ما هم باید بنشینیم. به این استناد می کنیم. چرا؟ چرا به رفتار امام استناد می کنیم؟ چون امام است. امام ماست. حالا همه اینها حرف داردها. باید ان شاء الله رویش بحث کنیم. پس ببینید سه تا نسبت دارد. آن نسبت اول امام با خدای متعال است. با پیامبر  نسبت دارد و با مردم هم نسبت دارد. یک نسبتی هم با مردم دارد که عرض کردیم اسم آن نسبت امامت است. خب طبق هریک از این نسبت ها یک وظایفی دارد. یک شان و مقامی دارد. طبق شان و مقام هم یک وظایفی دارد. نمی شود کسی شان و مقام داشته باشد و وظیفه نداشته باشد. یک شان و مقامی را خدا بهش داده. خدا بهش داده. این را هم دقت کنید. ما درمورد ائمه می گوییم... چه می گوییم؟ می گوییم خدا داده. خدا داده. خودش زحمت نکشیده که به مقام امامت رسیده. زحمت را بعد کشیده نه قبل. اگر این را نفهمیم مشکل پیدا می کنیم. ما میگوییم مقام امامت یک مقام موهبتی است. قبول دارید یا ندارید؟ موهبت خداست. خدا داده. مقام عصمت را خدا داده. مقام نبوت را خدا داده. مقام رسالت را خدا داده. مقام امامت را خدا داده. این را قبول داریم یا نداریم. اگر قبول نداشته باشیم تشیع مان مشکل دارد. امامی که زحمت کشیده باشد و امام شده باشد که نداریم. کدام امامی بوده که زحمت کشیده باشد. حضرت جواد نه سالش بوده که امام شده. چه زحمتی کشیده بوده؟ وقتی در حضرت جواد اشکل می کردند، امام آیه عیسی را می خواند. عیسی در گهواره، در آیه 30 سوره مبارکه مریم گفت: إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ بچه سه روزه بود. إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ عبدالله یعنی چه؟ یعنی همان خلیفة الله. من خلیفة الله هستم. خدا داده. خدا داده. این مقام را خدا داده. نه اینکه زحمت کشیده باشد و به این مقام رسیده باشد. خدا به او داده. همه زحمت ها را اینها بعد کشیدند. شما هر مقامی که می خواهی پیدا کنی، باید زحمت بکشی تا برسی. اما آنها همه مقامات را دریافتند و زحمت را بعد می کشند. زحمتی درخورد همان مقام می کشد. درخور همان مقام می کشد اما بعد است. دقت کنید. این مهم است. عقیده شیعه است. امامت موهبت است. قرآن هم فرموده. در آیه 124 سوره مبارکه انعام می فرماید: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ خدا بهتر می داند رسالت خودش را کجا قرار بدهد. بفرمایید امامت را کجا قرار بدهد. خلافت خودش را کجا قرار بدهد. خدا قرار می دهد. نه کسی که کسب می کند. امامت کسبی نیست. ببینید داستانش را هم مکرر عرض کرده ایم. یک ابوعامری بود که راهب بود. در عصری که پیامبر ما بودند. ابوعامر راهب. این چون می دانست یک پیغمبری در آینده خواهد آمد رفته بود لباس پشمینه پوشیده بود. می رفت در غارها عبادت می کرد. شب تا صبح بیدار بود. روز ها روزه می گرفت و از این حرف ها. به امید اینکه پیامبری به او برسد. به روزه نیست که. پیغمبری که به روزه نیست. شما روزه بگیری تا پیغمبر شوی! صدهزار سال هم روزه بگیری پیغمبر نمی شوی. آن خدادای است. موهبت است. در هرصورت وقتی پیامبر آمد خیلی اوقات این بنده خدا تلخ شد. خدا نکند آدم سر یک چیزی گیر کند. بعد هم دشمنی کرد. خیلی دشمنی کرد. پیغمبر هم نفرینش کردند که بروی نمی دانم چه بشوی. کاری ندارم. عرض کردم موهبت است. مقام امامت موهبت است. همه مقاماتی که شمردیم همه اش موهبت است. خدا داده. خب. برگردیم دومرتبه. اولین نسبت، نسبتی است که امام با خدای متعال دارد. عرض کردیم امام یک نسبتی با خدای متعال دارد. عرض کردیم نسبتش ولیّ الله است. ولیّ الله است. همه ائمه ولیّ هستند. در آیه 55 سوره مبارکه مائده می فرماید: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا که یعنی امیرالمومنین. قرآن فرموده امیرالمومنین ولیّ است. خب این ولیّ یعنی چه؟ این ولیّ که اینجا می خواهیم بگوییم یک نسبتی با خدا دارد. امیرالمومنین یک نسبتی با خدا دارد. یک نسبت این است که او ولیّ خداست. ولیّ خداست یعنی، یعنی دقت کنید. یعنی بنده مقرب خداست. ولیّ خداست یعنی بنده مقرب خداست. همه کسانی را که ما می گوییم ولیّ هستند، یعنی بنده مقرب اند. روشن است دیگر؟ ولیّ است یعنی بنده مقرب است. از خدا جدا نیست. در شعرهای می گفتند دیگر. از خدا جدا نیست. ما جداییم. فاصله داریم. امیرالمومنین ولیّ ماست. او بین ما و خدا فاصله و واسطه است. اما بین امیرالمومنین و خدا دیگر فاصله و واسطه ای نیست. فیض الهی اول به او می رسد و بعد از او به ما و به عالم و به جهان می رسد. مهم است ها. این بحث را که عرض می کنم اگر من درست بتوانم عرض کنم و خدا مرحمت کند و شما هم درست گوش بدهید، جمع می شود و ان شاء الله فکرتان درمورد امام شناسی منظم می شود. ان شاء الله به امید خدا. پس ولیّ است یعنی بنده مقرب است. آن وقت عرض کردیم همه اولیاء خدا و همه پیغمبران ولیّ هستند. همه پیغمبران ولیّ هستند. اولیاء و انبیاء. ما می گوییم همه انبیاء هم اولیاء هستند. اولیاء هم که اولیاء اند. حالا در گذشته که همه پیغمبر بودند. قبل از پیغمبر ما همه پیغمبر بودند. وصی پیغمبر بود، پیغمبر بود. خود پیغمبر بود، خود پیغمبر بود. مثلا حضرت موسی پیغمبر خدا بود. پیغمبر اولوالعزم بود دیگر. صاحب دین بود. جانشینانش چه بودند؟ وصی ایشان بودند. همه پیغمبر بودند. پیغمبر بود و وصی بود. به امیرالمومنین فرمود که تو وصی من هستی اما پیغمبر نیستی. می خواستند بگویند که سایر اوصیاء در گذشته، همه اوصیاء و انبیاء پیغمبرند. صد و بیست و چهار هزار نبی که می گوییم، پنج نفرشان پیامبر اصلی هستند و بقیه شان وصی هستند. مثلا حضرت یوشع. حضرت هارون وفات کردند دیگر. حضرت هارون اولین خلیفه و وصی موسی بود که وفات کرد. به هر دلیلی که به آنها کاری نداریم. وفات کرد. وصی اصلی ایشان حضرت یوشع است. حضرت یوشع چیست آقا؟ نبی بود و وصی بود. ایشان هم یک نفر داشت. یک نفر داشت. یک نفر داشت. همینطور سلسله. فرقش در حضرت عیسی است که حضرت عیسی همه اوصیائش در یک زمان اند. دوازده تا وصی دارد که همه در یک زمان هستند. حواریون دیگر. ما مگر نمی گوییم حواریون. حواریون دوازده نفر بودند. اوصیاء حضرت عیسی دوازده نفر بودند. اینها همه شان حواریون بودند و همه در یک زمان بودند. بعد از حضرت عیسی دوره فترت است. در این دوره دیگر هیچ رسولی نیست. تمام شد. با آن دوازده تا تمام شد تا به زمان پیغمبر ما رسید. قرآن در آیه 19 سوره مبارکه مائده دارد دیگر. عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ دیگر هیچ رسولی نیامده. انبیاء بودندها. رسول نبوده. انبیاء بودند. لذا مثلا ما می گوییم جزء عقاید ما در کتاب های بزرگان ما دارد که سلسله اجداد حضرت پیغمبر ما، حضرت ابوطالب و حضرت عبدالمطلب، سلسله شان، سلسله انبیاء اند. انبیاء اند. رسول نیستند. نبی اند. چه عرض کردیم؟ همه آن پیغمبرها. مگر نمی گوییم پیغمبر هستند. همه شان. وصی هستند و پیغمبرند. اصلی اند. پیغمبر است دیگر. پیغمبر اصلی. اولوالعزم و اوصیاء ایشان همه پیغمبرند. همه پیغمبران ولیّ هستند. یک ریشه دارد. این ریشه اش مهم است. چرا این بزرگ ولیّ خداست؟ چرا خلیفه الله است؟ چرا ولیّ الله است؟ چون معصوم است. اگر معصوم نباشد، نمی شود. ریشه اصلی تمام مقامات انبیاء و اولیاء این است که اینها معصوم اند. ریشه اصلی تمام مقامات انبیاء و اولیاء این است که اینها معصوم اند. اول معصوم است، بعد ولیّ است. اول معصوم است، بعد نبی است. اول معصوم است، بعد امام است. اول. این ریشه است. ریشه اصلی است. معلوم است؟ خب. داشتیم می گفتیم ولیّ یعنی بنده مقرب. ما یک حرفی درمورد چهارده معصوم داریم. این را خوب دقت کنید. می گوییم اینها اقرب مقربین اند. معلوم است؟ اقرب مقربین. یعنی چه جوان؟ اقرب مقربین یعنی چه؟ اینها از همه مقربان، مقرب تراند. درمورد چهارده معصوم ما اینگونه معتقدیم دیگر. همه انبیاء و اولیاء همه مقربان خدا هستند. اما این بزرگواران چهارده نفر، اقرب مقربان اند. این هم یک مساله است. خیلی مهم است. نسبت آن بزرگواری که اقرب مقربان است با آنهایی که در درجات بعد هستند، خیلی مهم است. ما معتقدیم، به عنوان اعتقادات شیعه می گوییم پیامبر ما و ائمه ما از همه بزرگان عالم برترند دیگر. ما می گوییم افضل اند دیگر. ما می گوییم چهارده معصوم افضل اند. از همه انبیاء افضل اند. از همه اولیاء، از همه فرشتگان. یک دانه حدیث هم نداریم. مثلا صدتا حدیث داریم. خب؟ شاید یک حدیثش را بعد خدا خواست و فردا شب آوردم از رو بخوانیم. از همه برتراند. آن وقت نسبت بین کسی که در درجه اول است، یعنی نزدیک ترین بنده خدا به خداست، با آن بندگانی که در درجه بعد هستند، این نسبت خیلی است. من نمی توانم اینجا عرض کنم که چه نسبتی است. مهم است. ما یک ذره اینها را می دانیم. از اینجا ناشی می شود که حضرت نوح علیه السلام یک تخته ای در پیشانی کشتی اش بود که نام پنج تن روی آن بود. ببینید حضرت نوح به نام پنج تن متوسل شده و بر طوفان غلبه کرده است. ما هم اگر بتوانیم. به اسم ها. به اسم. در داستان آدم. آدم را هم باز می دانید. در آیه 37 سوره مبارکه بقره می فرماید: فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ حضرت آدم یک مجموعه کلماتی را از خدای تبارک و تعالی آموخت. همه نام پنج تن است. می گویند که دعا کرد. حالا وقتی بود که خدای متعال می خواست آدم را به خاطر گندم خوردن ببخشد. به نام پنج تن توسل جست. بعد تا به نام حضرت حسین علیه السلام رسید، نام مبارک ایشان را که برد، یک اشکی در چشمش حلقه زد. به جبرئیل عرض کرد که برادر، جبرئیل این اشک چیست؟ چرا اینگونه شد؟ چرا دل من شکست؟ گفت تمام شد. تو بخشیده شدی. تا آن اشک حلقه زد تو بخشیده شدی. ما هم اگر گریه کنیم، گریه درست، درست. نه زیادها. مهم درست است. گریه درست. اگر گریه درست کنیم. یک دوستی داشتیم. گفت روی سرم یک زخمی بود. روی فرق سرش. یک زخمی بود که دکتر گفته بود باید این را برداریم و آزمایش کنیم. اینکه برداریم و آزمایش کنیم، یعنی خطر یک چیزهایی هست دیگر. اتفاقا یک روز منزل ما روضه بود. منزل قدیم. در آن اتاق روضه قدیم. یک آقایی یک شعر خیلی نابی خواند. خیلی شعر خوب بود. خیلی خوب بود. شعرش درست بود. خیلی سوزناک بود. واقعا رفقا گریه کردند. ایشان هم گفت من هم همینطور و یک قطره از اشک را چکاند روی آن زخم. تمام شد. زخمي نیست. یک قطره اشک. آدم را زنده می کند. یک قطره اشک. اما درونش آب نباشد. یک چیزهایی نباشد. این گریه هایی که ما می کنیم ممکن است یک وقت یک ذره از این گریه های درست هم درونش پیدا شود و آن وقت آن برکتش شامل حال ما هم می شود. چه عرض کردیم؟ حضرت آدم به نام. ببینید توسل کرد به نام. به نام. خیلی مهم است ها. حضرت آدم پیغمبر بود. ولیّ خدا بود. معصوم بود. همه این چیزها بود. توسل کرد به نام مبارک. چه عرض می کردیم؟ اما ولیّ است. ولیّ خداست یعنی بنده مقرب خداست. عرض کردیم که آن چهارده بزرگوار. این را هم یادتان باشد. در میان این چهارده تن پیامبر رأس است ها. این فراموش نشود. راس پیغمبر است. اول است. امیرالمومنین دوم است. حضرت صدیقه سوم است. امام حسن چهارم است. عرض من دارد تمام می شود. خب. ولیّ یعنی بنده مقرب خداست. امام ولیّ است یعنی بنده مقرب خداست. حالا یک کمی هم خلیفة الله را بگویم. ان شاء الله بقیه اش باشد برای بعد. خلیفة الله است یعنی چه؟ خلیفه یعنی جانشین. جانشین خدا یعنی چه؟ ببینید مثلا بنده دارم اینجا برای شما صحبت می کنم. من رفتم. یک شب من نمی خواهم بیایم. می گوییم فلانی را می فرستم جای خودم. این می شود جانشین من. بله؟ من امشب نمی آیم. فلانی جای من. خب جانشین من می آید به شما ریاضیات درس می دهد. خب ریاضیات یعنی چه؟ باید حرف های دینی بزند. اگرنه خلیفه من نمی شود. جانشین من نمی شود. یک چیز دیگر شدی. وقتی جانشین من است که از جنس حرف های من بزند. کار من را انجام بدهد. دقت کنید. خلیفه کسی است که جای قبلی است. این اصطلاح را حفظ کنید و یاد بگیرید. ما می گوییم آن کسی که اصلی است مستخلف عنه است. آن کسی که جانشین است خلیفه است. خلیفه و مستخلف عنه. خلیفه باید کار مستخلف عنه را انجام بدهد. خلیفه باید کار مستخلف عنه را انجام دهد. حالا ما در زبان فارسی نداریم. من چکار کنم؟ مجبورم لغت خارجی به کار ببرم. اگر انگلیسی بود شما زود حفظ می کردید. اما چون لغت شرعی است. خلیفه کسی است که بر جای مستخلف عنه می نشیند. خلیفه، او نیست. او نیست. جای اوست. اما دقت کنید. کار او را می کند. پس خلیفة الله یعنی چه؟ بگویید. کار خدایی می کند. خلیفة الله یعنی کسی که کار خدایی می کند. خلیفة الله یعنی کسی که کار خدایی می کند. خب. پس ما می گوییم امام خلیفة الله است. یعنی کار خدایی می کند. کار خدایی می کند یعنی چه؟ در داستان حضرت ابراهیم و حضرت عیسی کار خدایی را می بینیم. قرآن دارد که عرض کرد که خدایا به من نشان بده چطور مرده ها را زنده می کنی. در آیه 260 سوره مبارکه بقره می فرماید: أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى به من نشان بده چطور مرده ها را زنده می کنی؟ خدای متعال فرمود أَوَلَمْ تُؤْمِن ایمان نداری به زنده کردن مرده ها؟ ایمان نداری که من مرده ها را زنده می کنم؟ چرا من ایمان دارم. وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي می خواهم قلبم مطمئن شود. حالا از بعد معلوم می شود که قلبم مطمئن شود یعنی چه؟ چه می خواسته؟ چگونه میخواسته مطمئن شود؟ ببینید ایمان که داشت. اگر ایمان نداشت که اصلا هیچ چیز نبود. خب چه گفتند؟ فرمودند: فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ چهارتا پرنده بگیر. سر این پرنده ها را ببر. بعد گوشت شان را بگذار توی هاون و بکوب. گوشت و استخوان و همه چیز مخلوط می شود. بعد این را چهار قسمت کن. بعد سر چهارتا کوه بگذار. بعد صدایشان کن. ایشان این کارها را کرد. وقتی سر چهارتا کوه گذاشت و صدایشان کرد، چهارتا پرنده شدند. همان پرنده های قبلی. این پرنده ها پر زدند و آمدند پیش ایشان. یعنی زنده کرد. یعنی چه؟ خدا بهش قدرت زنده کردن داد. فهمید زنده کردن یعنی چه. نه مثل ما. به ما می گویند خدا روز قیامت مرده ها را زنده می کند. قبول دارم. اما عقلم نمی رسد. نمی فهمم یعنی چه. اما قبول دارم. اینگونه نه. حالا چطور شد؟ خودش مرده زنده کرد. اینطور فهمید. خب اینجا ما می گوییم حضرت ابراهیم خلیفة الله بود. خلیفة الله شد. خلیفة الله بود. در چه خلیفة الله بود. خلیفة الله کسی است که کار خدایی می کند دیگر. یکی از کارهایی خدایی این است که مرده زنده می کند. خدا مرده ها را زنده می کند. بله؟ حالا ابراهیم هم مرده زنده می کند. کار خدایی می کند. قرآن را که قبول دارید دیگر. قرآن دارد می فرماید دیگر. ابراهیم مرده زنده کرد. خلیفة الله است. در چه خلیفة الله است؟ در مرده زنده کردن. یکی از صفات الهی را خلیفة الله است. یکی از اسماء. خالق. محیی. حضرت ابراهیم اسم محیی گرفت. خدا بهش داد. خدا داد دیگر.  خدا داد. خلیفة الله را خدا می دهد. خدا داد. خب. دیگر چکار کرد؟ حضرت عیسی. عیسی می آمد بالای قبر. حالا مثلا. ایشان عصا دست نمی گرفت دیگر. جوان بود و عصا دست نمی گرفت. عصایش را به قبر زد و قبر شکافته شد و مرده زنده شد و بیرون آمد. می گوییم چه شد؟ حضرت عیسی محیی شد. احیاء اموات کرد. احیاء اموات کار خداست. کار خدایی کرد. عیسی کار خدایی کرد. پس چه شد؟ چه بود؟ خلیفه الله. خلیفه الله در یک اسم خدا. ابراهیم در یک اسم خدا خلیفه الله بود. معلوم است؟ در یک اسم. حالا حضرت عیسی یک چیز دیگر هم بود. اگر یک چشمی نابینا بود، اصلا نداشت. اصلا مردمک نداشت. حدقه نداشت. دست می کشید. همین دست می کشید، پر می شد. چشم می دید. چشم می روئید. برص داشت. دست می کشید، برص درست می شد. در این انجیل که الان موجود است، مکرر از اینکه ایشان به شهری رفت و مجنون می آوردند صحبت شده. به نظر اینها می آمد که این افراد جن زده اند. حالا چه بودند. در هرصورت مفصل دارد که ایشان این جن زده ها را شفا می داد. مجنون بود. حالا اعصابش بود. مثلا غشی بود و از این حرف ها. شفا می داد. پس حضرت عیسی شافی شد. شفا دهنده شد. خلیفه الله شد. در صفت شفادهندگی. در اسم شفادهندگی. بله؟ حالا این درجات دارد. در انبیاء و اولیاء درجه دارد. یادتان هست که عاصف بن برخیا یک حرف از حروف اسم اعظم را می دانست. یک حرف از هفتاد و سه حرف اسم اعظم، حضرت عاصف یک حرفش را می دانست که به سلیمان علیه السلام عرض کرد که آقا می خواهی تخت بلقیس را بیاورم؟ ایشان گفت می خواهی بیاورم؟ تا چشمش را بست و باز کرد، تخت آنجا حاضر بود. می گویند یک حرف می دانست. آیه اش چیست؟ یادم رفته. در هرصورت. اینها درجه شان به مقدار درجه ایست که چه اندازه ای خلیفه الله اند. چند اسم در آنها محقق شده است. در آنها چند اسم در اسماء الهی وجود دارد. مثلا اسم محیی در حضرت عیسی و حضرت ابراهیم. اسم شافی در حضرت عیسی. همینطور اینهای دیگر. اینها مواردی است که قرآن برای ما گفته. یک چیزهایی هم درمورد اسم اعظم درمورد انبیاء داریم. اسم اعظم چند حرف است. اسم اعظم هفتاد و سه حرف است. دقت کنید. هفتاد و سه حرف است. چند حرفش را ابراهیم علیه السلام می دانست. حضرت آدم علیه السلام بیست و پنج حرف می دانست. اینها همینطور مختلف اند و درجات شان به این فرق می کند. حالا این حرف آخرمان است. ائمه ما در تمام اسماء الهی خلیفه الله هستند. چقدر فرق می کند؟ ما نمی دانیم چقدر فرق می کند. یعنی از حیطه ما بیرون است. پس عیسی خلیفه الله است. ابراهیم خلیفه الله است. موسی خلیفه الله است. آدم خلیفه الله است. پیغمبر ما هم خلیفه الله است. اما چقدر فرق است؟ نمی دانیم. اصلا نمی دانیم. اصلا ما درجه فرق را نمی فهمیم. خب. این تا اینجا. تا فردا شب ببینیم خدا چه می خواهد. خدا کمک کند.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای