جلسه چهارشنبه 1400/5/13
متاسفانه آدم آثار آخرتی و خوشبختی آخرتی اش را بعد از مرگ می فهمد. اینجا که نمی فهمد. مگر، مگر خیلی... یک بزرگی گفته بود. من این را می گفتم، بعد از آن بزرگ با واسطه شنیدم. فرموده بود که بهشتش از دنیا شروع می شود.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

یک دوستی داشتیم به نام آقای آشیخ محمود غفاری که شهید شد. حالا اینش هم خیلی مقدمه و موخره دارد که عرض نمی کنم. می گویند گفته بودند که دیده بان باید شش ماه دوره ببیند تا بتواند دقیق نشانی بدهد. ایشان آن شش ماه را یک ماهه دید. عرضم به حضورتان در مدت یک سالی که در جبهه بود هم کار دیده بانی کرد که یعنی نزدیک ترین فرد به دشمن است. خطرش از همه بیشتر است. بعد هم که آمد خدمت حاج آقای حق شناس و از ایشان دستور گرفت و یک چهله زیارت عاشورا با مقدمات و موخرات خواند. باید نوافل خوانده شود. قضا نشود. و و و. آن چهله برای شهادت بود. خیلی داستان دارد. بیشتر از اینهاست. بعد هم ایشان شهید شد. خواسته بود که جنازه اش نیاید. همان جاها بماند و بپوسد و خاک شود. بعد هم دیده بود که مادرش خیلی اذیت خواهد شد، اجازه داده بود که یک چیزی برگردد که ما برای تشییع و نماز و این حرف هایش رفتیم. یک دوستی داریم به نام قاسم آقای نوری که آدم برگزیده ای ست. او زیاد سر قبر ایشان می رفت. با ایشان رفیق بود. بعد گفته بود آخر لوتی، من این همه آمدم سر قبر شما. شما نباید یک بار بیایی به دیدن من؟ مثلا. بازدید من. شب خواب دیده بود. نکته اصلی ام فقط در همین است. ایشان آمد، یک خورشید آمد. این صورت یک خورشید بود. نمی دانم چه بین شان گذشت. این را نمی دانم. فقط همین خورشید را می دانم. می خواهم عرض کنم که ما یک وقتی با ایشان همراه و رفیق بودیم. یعنی با ایشان همسفر سیر الی الله بودیم. بعد من دارم فکر می کنم اگر من از دنیا بروم، شما چراغ موشی یادتان هست؟ می گفتند چراغ موشی. یک جایگاهی تقریبا انقدر نفتی بود که سرش یک فتیله گذاشته بودند. این را در جاهای کم نور استفاده می کردند. معمولا در توالت ها و مستراح ها چراغ موشی می گذاشتند. چراغ نداشتند بگذارند. باید چراغ گردسوز بگذارند که چراغ گردسوز را در اتاق می گذاشتند. بنده اگر یک ذره نور ببرم می شوم یک چراغ موشی. در مقابل کسی که با هم همراه بودیم. بعد من داشتم پیش خودم فکر می کردم چقدر آنجا خجالت خواهم کشید. چه سرمایه ای آنجا بردی؟ سرمایه های همراه آدم همان نوری ست که همراهش هست. بعد وقتی به بهشت برود، تبدیل به بهشت می شود. یک قصر صد طبقه دارد. از همین نوری ست که برده و سرمایه اش هست. هرچه آنجا دارد، هرچه آنجا دارد از همین نوری ست که به همراه برده. زحمت های شما تبدیل به آن نور شده و آن نور هم تبدیل به بهشت شما می شود. هر کدام به حساب خودش. هر کدام سر جای خودش. خب من فکر می کردم که با دست خالی، خجالت می کشم. اگر من در آن عالم ایشان را ببینم، خجالت خواهم کشید. فکر کردم که در وضو بگویم اللّهُمَّ بَیضْ وَجْهی. بعد این هم به حوادث مزاجی ام برخورد کرد و این را هم فراموش کردم و دیگر نمی گویم. شما با اللّهُمَّ بَیضْ وَجْهی چقدر می توانی نور تهیه کنی؟ در مقابل کسی که از سر و جانش و آبرویش و همه چیزش در راه خدا گذشته. یک آقایی را داشتیم که حالا بگوییم دوست، بگوییم استاد، معلم، از این حرف ها. می گفت من وارد مسجد امین الدوله شدم. هرکس سر جای خودش نشسته بود. آقا در محراب نشسته بود. او اصطلاحش این بود که یک تپه ای از نور دیدم. حالا آنجا دوستمان گفت مثل خورشید. او گفت یک تپه ای از نور دیدم. بعدها به قم رفته بود و روز یک عیدی مثل امروز مرحوم آیت الله بروجردی را دیده بود. اصطلاحش این بود که یک کوه نور دیدم. یک کوهی از نور. این سرمایه. تحصیل کردی، کردی. آن طرف چیزی داری. اگر این نور را تحصیل نکردی... آن وقت حرفش این است که اگر شما این نور را تحصیل کنی، داشتن این نور را می فهمی. داشتن این نور را می فهمی. خیالات که نیست که. واقعیت است. واقعیت اثر می گذارد. نشان می دهد. روی چشم شما اثر می گذارد. روی زبان شما اثر می گذارد. مهم تر از همه روی نماز شما اثر می گذارد. این حدیث متعدد است. الصَّلاهُ مِیزانٌ. شما هرچه می خواهی خودت را عندالله بدانی، به نمازت نگاه کن. نمازت نشان میدهد که اخلاقیاتت چیزی هست یا نیست. اعمال شما را نشان می دهد. اعمال شما عندالله چیزی هست یا نیست. عقاید شما را، همه چیز شما را نمازت [نشان می دهد]. میزان است. ترازوی شخصیت. ترازوی عمل. ترازوی اخلاق. ترازوی زبانت. ترازوی چشمت. ترازوی گوشت. گوشت درست عمل کرده؟ زبانت درست عمل کرده؟ چشمت درست عمل کرده؟ در نماز نشان داده می شود. گاهی یک دوستانی برای حضور قلب در نماز به من مراجعه می کنند. من عرض میکنم چشمت را مواظبت کن. چشمت را مواظبت کن. اگر شما از چشمت مواظبت کنی، نمازت را خوب می خوانی. اگر از زبانت هم مراقبت کنی، منظم، مرتب، درست و صحیح، نماز را بهتر می خوانی. اگر از غذایی که می خوری مراقبت کنی، نمازت را بهتر می خوانی. اگر درسی که می دهی را درست بدهی، در نمازت نشان داده می شود. نماز میزان است. ترازوی آدمی ست. با همین نمازهای ما هم نشان می دهد که ما ... حالا بنده. نماز من نشان می دهد که من چیزی نیستم. چیزی تحصیل نکرده ام... آه. ای وای. متاسفانه آدم آثار آخرتی و خوشبختی آخرتی اش را بعد از مرگ می فهمد. اینجا که نمی فهمد. مگر، مگر خیلی... یک بزرگی گفته بود. من این را می گفتم، بعد از آن بزرگ با واسطه شنیدم. فرموده بود که بهشتش از دنیا شروع می شود. بهشتش از دنیا شروع می شود. تا چه اندازه کار کردی؟ تا چه اندازه کار کردی؟ اگر به این اندازه کار کردی که بهشتت انقدر نقد شود. به قول حافظ من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود. بهشت نقد. بستگی به اعمال آدمی دارد. چقدر گذشت کرده؟ چقدر ترک هوا کرده. چقدر ترک هوا کرده. چقدر به خودش سختی داده؟ سحر چقدر؟ سحر چقدر بیدار بوده؟ چقدر استغفار کرده؟ مرحوم آقای بهجت به کسی ذکر یونسیه نمی گفتند. استغفار می گفتند. یک دوستی داشتیم که یک تابستانی داشت به مشهد می رفت. گفتم آنجا خدمت ایشان برو و بگو آقا من می خواهم یک کمی آدم بشوم. نگویی می خواهم آدم بشوم ها. بگو می خواهم یک کمی آدم بشوم. چه کار کنم؟ خب ایشان داشتند به منزل شان می رفتند. آن لحظات آخر که ایشان داشتند می رفتند داخل منزل خودش را به آقا رسانده بود. به ایشان عرض کرده بود که آقا من می خواهم یک کمی آدم شوم. ایشان فرمودند استغفار کن. زیاد استغفار کن. با توجه استغفار کن. همان وقت یک آقای دیگری رسید. گفت آقا من دیشب یک نامه ای به دفتر شما داده ام. می خواهم آدم شوم. همین. ایشان همین را گفت. استغفار کن. زیاد استغفار کن. با توجه استغفار کن. بعد آن آقا گفته بود این که چیز خیلی ساده ای ست دیگر. همه مان استغفار را بلد هستیم. ما باید از آقای بهجت یک چیز عجیب و غریبی بشنویم. دهانش را باز کرد یک چیز اینجوری بگوید که یک چیز دیگری، یک ذکر عجیب و غریبی، یک چیزی. آقا عصبانی شد. سرش داد زد. ما چاره ای نداریم. ما چاره ای نداریم. صبح همین خواب را برای آن جوان نقل کردم و گفتم اگر یک دسته ای، یک رسته ای، یک جمعیتی در عالم باشد که باید فکر این نور آخرتش باشد، ما طلبه ها هستیم. کسان دیگر را نمی گوییم. بازاری ها اصلا طرح شان نیست. اداره ای ها طرح شان نیست. اما طرح ما طلبه ها هست که یک کاری بکنیم. یک نوری تحصیل کنیم. یک سرمایه ای برای آخرت مان تحصیل کنیم. از ما توقع می رود. از ما توقع می رود. البته بهترین کار برای ماها، برای ماها، به داد مردم رسیدن است. هرچه شما بیشتر در تربیت کسانی بکوشی، خودت بیشتر تربیت می شوی و بهره ات بیشتر است. هرچه در تربیت کسانی بکوشی، که ناگزیر باید با عمل بکوشی، خودت بیشتر تربیت می شوی. در تربیت کوشیدن، به تربیت خود آدمی بازمی گردد. ما در یک جلسه ای بودیم که مردم بودند. گفتم اگر اینجا یک اتاقی باشد و بگویند که حضرت امام زمان اینجا تشریف دارند، من نمی روم. من رویی برای زیارت ایشان ندارم. رویی برای زیارت ایشان از نزدیک ندارم. البته اینجا با ایشان حرف می زنیم. اما چون فاصله است دیگر. ما احساس فاصله می کنیم و رویمان می شود با ایشان حرف بزنیم. اما اگر رو در رو باشد... و عرض کردم که اگر در عالم یک دسته ای، یک مجموعه ای آدم باشند که باید فکر اینجور چیزها را بکنند، ما طلبه ها هستیم. اگر ما طلبه ها هم این فکر را نداشته باشیم، دیگر... من گاهی به یک دوستانی برخورد می کنم که یک چیزی می خواهند. من می گویم که طلبه ای که سحر نداشته باشد، به جایی نمی رسد. طلبه ای که سحر نداشته باشد، به جایی نمی رسد. حتما هم به جایی نمی رسد. و اگر در طول روز آزاد باشد، یک مقدار آزاد باشد، سحر نخواهد داشت. توفیقش را نخواهد داشت. توفیقش را نخواهد داشت. آدم با سحر به جایی می رسد. آن هم موکول به این است که در طول روز مواظب رفتار و اعمالش باشد. همان که قبلا عرض کردیم. مواظب چشمش باشد. مواظب گوشش باشد. مواظب زبانش باشد. زبانش آزاد نباشد. زبانش آزاد نباشد. یک دوستی داریم. آدم زحمت کشیده ای هم هست. این عمل قلب کرده بود. همین تازگی ها. گفت بعد از این حالا که می خواهم حرف بزنم، فکر می کنم که من قلبم را عمل باز کرده ام. اینجور. می خواهم این حرف را بزنم، جوابش را چه بدهم؟ جوابش را دارم؟ من درسم را مطالعه نکردم. درسی که می خواستم برای بچه ها درس بگویم، مطالعه نکردم. درس بچه ها ناقص شده. آدم مسئول است دیگر. من یک مقداری پول به مدرسه آقای مجتهدی دادم و به آن کسی که خدمت آقا برد، گفتم بگوید این برای اساتید مصرف شود. من به اینجا آمده ام. ممکن است درس را ناقص گفته باشم و حقوق گرفته ام. حقوقم درست نیست. بدهکارم. برای آن پرداختم. بعد هم برای وقت آن بچه هایی که ممکن است من درس را ناقص گفته باشم، آنها بر من حق پیدا می کنند دیگر. من باید برای آنها استغفار کنم. استغفار کنم. استغفار کنم. یک خوابی را هم نقل کنم. جالب است. یک آقایی بود به نام رضا کیانیان. همین جاها مغازه داشت. خدمت حاج آقای حق شناس رفته بود و از ایشان درخواست کرده بود که یک چیزی بگویند که راهش باز شود و مشکلاتش حل شود. آقا فرموده بود هزار و یک بار سوره کوثر را بخوان. ایشان هم خوانده بود. ایشان هم خوانده بود. بنا بود اگر هزار و یک بار سوره کوثر را بخواند، رسول خدا را خواب ببیند. با یک چنین طرحی. ایشان خواب دیده بود که در یک جایی گرفتار است و دورتا دور دیوار. دیوار. دیوارهای بلند. غیر قابل عبور. آمده بود خدمت حاج آقا عرض کرده بود. فرمودند این موانعی ست که خودت بر سر راه خودت گذاشتی. موانع. من خودم این دیوار و مانع را بر سر راه خودم ساخته ام و بالا برده ام. زیارت رسول خدا که هیچی. حاجت هم هیچی. حالا یک آقایی در این محل ما بود. در همین کوچه ما. حاج محمد حسن اخوان. پدر بزرگ همان آقایی که گفتم عمل قلب کرده بود. خدا رحمتش کند. جزء اصحاب مرحوم آشیخ مرتضی زاهد بود. گفته بود من شب خواب دیدم در یک جایی، در یک دره ای گیر هستم و دورتا دورم هم دیوارهای بلند و غیر قابل عبور. یکهو دیدم آن بالای دیوار یک دریچه ای باز شد. مرحوم آشیخ مرتضی سرش رااز آن دریچه بیرون آورد و به من فرمود حاج محمدحسن، فکر لباس و غذایت نباش. نقشه لباس و غذایت را نکش. بچه ها گفتند بعد از آن دیگر ایشان هیچ وقت محاسبه لباس و غذا نمی کرد. این مانع است. مثلا اگر غذایم فلان باشد به حاج خانم می گویم بارک الله. یا اگر غذا یک کمی چه باشد، مثلا می گویم نه. اگر بند لباست باشی، اگر بند غذایت باشی، بندی. همان دیوارهاست که نمی توانی از آن عبور کنی. اینها در عالم آخرت راه رفتن شما به بهشت را می گیرد. برای رفتن به بهشت سد راهت می شود. اینها مال یک کمی بالاتر است. من که گیر چشمم. کنترل چشمم را ندارم. پس یک دیوار دارم هزار متر. اگر مواظب زبانم نیستم، گیر زبانم هستم که خب یک دیوار دارم هزار متر. اگر گیر اینها نیستم، حالا می رسد به آن که ... اگر یک گوشه عمامه من کج باشد، حواسم پرت است. اگر لباسم چجور باشد، جلوی مردم خجالت می کشم. خجالت می کشم. اگر امروز غذایم این باشد، از غذای خوب خوشحال می شوم. اگر غذا یک کمی مشکل دار باشد، اوقات من تلخ می شود مثلا با حاج خانم دعوا می کنم. بند. بند لباس. یک مرحله بالاتر. مرحله اول بند چشم و گوش و زبان است. این مرحله هم مال بالاتر است. اگر می خواهی پرواز کنی، تا چشمت را بستی پرواز کنی، باید این بندها را نداشته باشی. این بندها را نداشته باشی. از همه مهم تر حق و حقوق مردم. بند حق و حقوق مردم بدترین و سخت ترین بندهاست. من آبروی یک کسی را برده ام. به یک کسی ظلم کرده ام. مالش را، جانش را، نمی شود. با اینها نمی شود عبور کرد. حالا یک نکته هم درمورد مباهله عرض کنم. ببینید در مباهله گفته است ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ [61 آل عمران]. ما برویم در خانه خدا ابتهال کنیم. تضرع کنیم. دعا کنیم. از خدا بخواهیم که لعنتش را بر کاذبین قرار بدهد. نجعل. حالا مهم تر از این است. ما لعنت خدا را بر کاذبین قرار بدهیم. حالا به این کار نداریم. عرضم به حضورتان اینجا دو دسته به مباهله آمده بودند. آیه می گوید یک دسته کاذبین هستند. خب در مقابلش یک دسته صادقین می شوند دیگر. کاذبین، صادقین. خب. در اینها بچه چهار ساله هست. مثلا پنج ساله است. شاید شش ساله است. یک همچین چیزی. غیر اهل عصمت در این جمع نبود دیگر. امام حسن و امام حسین شش ساله و هفت ساله اند. اینها جزء صادقین اند. این نصارا کاذبین اند و اینها جزء صادقین اند. رسول خدا صادق است. خب صادق است. مدعی چیست؟ مدعی نبوت است. مدعی نبوت است. آیه می گوید که صادق است. نتیجه مباهله معلوم شد که ایشان صادق است. خب امیرالمومنین که چیزی نمی گوید که. امیرالمومنین که آن روز ادعایی ندارد. امام حسن و امام حسین هم ادعایی ندارند. معلوم می شود ادعا دارند. اینها ادعا دارند. صاحب ادعا هستند. رسول خدا فرد اول این ادعاست. فرد دومش امیرالمومنین است. سوم، چهارم، مثلا حضرت زهرا سلام الله علیها پنجم. پنج نفر صاحب ادعا اینجا هست که قرآن آنها را صادق دانسته است. آن دسته هم که خب سه نفرند، چهار نفرند، پنج نفرند، هرچند نفرند، قرآن گفته است کاذب اند. می خواهیم عرض کنیم که نه فقط رسول خدا صاحب ادعاست. امیرالمومنین هم صاحب همین ادعاست. عبارت حاج آقای عسگری این بود. المبلغین عن الله. این پنج تا مبلغین عن الله اند. عن الله. مبلغین عن الله و راستگو اند. هم شأن رسول خدا. هم شأن رسول خدا. مبلغ عن الله. مبلغ عن الله. مبلغ عن الله. مبلغ عن الله. مبلغ عن الله. راستگو، راستگو، راستگو، راستگو، راستگو. من یک وقتی عرض می کردم که این روز مباهله از روز غدیر مهم تر است. حالا. مسلمان ها قدرش را ندانسته اند و نفهمیده اند تقصیر ما نیست. تقصیر قرآن هم نیست. قرآن یک چیزی گفته که [آن را] از روز غدیر مهم تر اثبات کرده. یک مقامی را برای امیرالمومنین اثبات کرده. برای حضرت زهرا سلام الله علیها، برای ایشان هم همان شأن امیرالمومنین را، برای امام حسن و امام حسین هفت ساله، شش ساله، پنج ساله همان شأن و مقام را. صاحب ادعای اسلام است. این صاحب اسلام است. صِراطَ الَّذينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم [7فاتحه] صراط کسانی که به آنها نعمت دادی. این صراط مال این آدم هاست. به اینها منسوب است. الان حقانیت اسلام، پنج نفر صاحب ادعا دارد. پنج نفر صاحب ادعا دارد. ولو حضرت زهرا سلام الله علیها زن است، اما صاحب این ادعا هست. مثل پدرش صاحب ادعاست. ادعای اصالت اسلام. مثل شوهرش صاحب ادعای اسلام است. آن بچه ها هم با اینکه بچه هستند، صاحب ادعای اصالت و حقانیت اسلام اند و راستگو اند. به نظرم این خیلی مهم است.

خدایا به حرمت این بزرگوران ما را دست خالی از این دنیا نبر. تا از ما راضی نشده ای، ما را از این دنیا نبر. عواقب همه امور ما را ختم به خیر و عافیت بفرما. بلا را از کشور ما دفع و رفع بفرما. این بلای خاص را دفع و رفع بفرما. به حرمت این پنج تن که هیچ کسی را بیشتر و بزرگ تر از اینها نداریم که به درگاه تو بیاوریم، به حرمت شان این بلا را از این کشور دفع و رفع بفرما. رهبر بزرگوار ما را طول عمر، سلامتی کامل، عزت بیشتر، طول عمر بیشتر، عزت بیشتر، سلامتی کامل مرحمت بفرما. نعمت وجودش را از ما سلب نفرما. ما را به خودمان وامگذار. ما را به خودمان وامگذار. به جاه محمد و آله.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای