جلسه چهارشنبه 97/4/27
اگر کسی به خدا و رسول او ایمان بیاورد، این را دقت کنید؛ زندگی اش سودبخش می شود. همه زندگی اش سودبخش می شود. هرکس نیاورد، کمبود داشته باشد، خسران و زیان. تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. در راه خدا مجاهده کنید. این مجاهده کنید لازم نیست تفنگ به دوش بگیرید. هزار اجر دارد.

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

این مساله هایی که اینجا گفته می شود و بنده بخشی اش را آنجا بودم و گوش می کردم، اگر آدم مساله بداند، اگر آدم مساله بداند، اگر آدم مساله بداند کارهایش از نظر شرعی درست بشود، دقیق، مساله ها را دقیق بداند و طبق مساله عمل کند، رفتار و اعمالش طبق دستور شرع بشود، تقریبا بزرگ ترین قدم اولیه را برای رسیدن به کمال خودش برداشته است. اگر آدم مسائل شرعی اش را بلد باشد، به طور دقیق بلد باشد و به طور دقیق عمل کند، اولین قدم، بزرگ ترین قدم اولیه راه کمال خودش را پیموده است. بعد از این عالم که آدم از این عالم می رود، آنجا هزارجا آدم را نگه می دارند. هزارجا. هزارجا آدم را نگه می دارند. دیگر این لنگ نمی ماند. چون درست رفتار کرده. چون درست رفتار کرده. این مهم است. ببینید ماها الان که زنده ایم، بنده که الان زنده ام اصلا فکر نمی کنم که فردا مرده ام. شاید یک سال دیگر، پنج سال دیگر، دو دقیقه دیگر. نمی دانیم که. چون این را نمی دانیم، بنابراین آن را در شمار نیست، [حساب می کنیم]، مرگی در کار نیست، مرگی در کار نیست آدم محاسبه می کند. اگر بهشت زهرا رفته باشید گاهی از این خانواده های حالا اعیانی یا متجدد [هستند.] می بینید با همان شکل و قیافه هایی که توی پارتی هایشان می روند، فقط لباس مشکی شده. حداکثر یک دانه مثلا روسری توری. اصلا فکر اینکه پس فردا هم تو را می آورند... پس فردا هم تو را می آورند. اصلا فکر نمی کند. من هم فکر نمی کنم. آدم گمانش این است، خیالش این است که همیشه هست. همه این گردن کلفت های عالم، اینها فکر می کنند همیشه. پنجاه شصت سال پیش انگلیس ها بر عالم حکومت داشتند. آنها را از تخت آوردند پایین. امریکایی ها رفتند جایشان. اینها اصلا فکر می کنند یک روزی آنها را از تخت پایین می آورند؟  بنابراین هم ما هم آنها با فکر همیشگی بودن، ابد بودن، زندگی می کنیم. اصلا فکر نمی کنیم. خب اگر من فکر بکنم ممکن است صبح از خواب بلند نشوم، مکرر برای من اتفاق افتاده. شب فکر می کردم که مثلا به فلانی یک تلفن کنم از او یک حلالیت بطلبم. دیر وقت بوده. بعد فکر کردم که حالا باشد بعد. اینکه حالا باشد بعد را من بر چه اساسی فکر می کنم؟ به حساب اینکه فکر می کنم هستم. داستان را مکرر برایتان عرض کردیم. یک زید بن حارثه بود. این زید را عرب ها که معمول شان بود که از این قبیله به آن قبیله حمله می کردند و هرچه گیرشان می آمد می بردند. اگر زنی بود، مثلا بچه ای بود، مالی بود، می بردند. مثلا فرض کنید مردها برای شکار رفته بودند. یک چند ساعتی قبیله اش بدون سرپرست مانده بود. لذا هیچ وقت مردهای اینها به مسافرت نمی رفتند. اگر مسافرت می رفتند دسته جمعی می رفتند. چون تا این زن و بچه اینها تنها می مانند، همسایه، یعنی قبیله همسایه حمله می کرد غارت می کرد. حالا این را هم برده بودند و بعد آورده بودند سر بازار فروخته بودند. هفت هشت ساله. بعد احتمالا قوم و خویش های حضرت خدیجه این را خریده بودند و فرض کن به ایشان هدیه داده بودند و ایشان هم این بچه را داده بود به خدمت رسول خدا. بخشیده بود به ایشان. ایشان هم این را آزاد کرده بود. او هم وقتی پیغمبر را دیده بود دیگر پدر و مادرش را هم یادش رفته بود. در دستگاه مانده بود. بود و بود تا شهید شد. این رفته بود یک چیزی یک ماهه خریده بود. یک ماه بعد می دهم. یک ماه بعد پولش را می دهم. به پیغمبر خبر دادند. فرمود که اوووه. این چقدر آرزوهای دراز دارد. یک ماه ها. اوووه چه آرزوی درازی دارد. من چشمم را می بندم امید ندارم بتوانم باز کنم. باز می کنم امید ندارم بتوانم ببندم. درجه عقل آدم به یک جایی می رسد که انقدر مرگ برایش حاضر می شود. این مال درجه عقل است. مال درجه عقل است. شما را روز قیامت در ترازوی می گذارند. عقلت را می کشند. به اندازه عقلت اگر چیزی بود اجازه می دهند به بهشت بروی. اگر چیزی نبود که می رویم آن طرف. در ترازو. مقدار عقلت را در ترازو می کشند. به مقدار عقلت، به مقدار عقل بنده بهم بهشت می دهند. به مقدار عقل به آدم بهشت می دهند. یک عقل اینجوری ها. این نه. عقل. من چشمم را می بندم امید ندارم باز کنم. چقدر این عقل قوی شده. ما تصور نمی کنیم ها. یعنی درست نمی فهمیم حرف یعنی چه. خب. قرآن می فرمایند که یک تجارتی هست خیلی تجارت خوبی است. این هیچ وقت ضرر ندارد. در عالم بزرگ ترین تجار عالم هم باز برایشان کم و زیاد دارد. کم و زیاد هست. اما این تجارت هیچ کم و زیاد ندارد. کسادی اصلا در این بازار نیست. آقا همیشه اش سود است. یک تجارتی است که همیشه اش سود است. هر لحظه ای که شما داری کار می کنی یعنی داری عمر می کنی. این کار کردنش مساوی است با عمر کردن. هر لحظه که داری کار می کنی، یعنی داری عمر می کنی، داری سود می کنی. ما مکه مشرف بودیم. یک پاساژی در شهر مکه بود که حالا من اسمش را یادم رفته. هی این خانم ها و آقایان اسم آن پاساژ را می آوردند. پاساژی را می گفتند. می گفتند مثلا صاحبش آمریکا است. این پاساژ دارد کار می کند و روزی این مقدار دلار هم برایش... یعنی یک تجارتی است که اصلا کسادی ندارد. اصلا کسادی ندارد. آخر آیه [29 سوره فاطر] دارد که يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ. ب و واو و ر. تبور. کسادی. ضرر. آن چیست؟ إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ. کسانی که کتاب خدا را تلاوت می کنند. مگر آدم بیکار است؟ هان؟ بیکار است؟ قرآن خواندن آدم باید بیکار باشد. نقل می کردند که مرحوم امام وقتی نجف بودند نمی دانم ماهی ده ختم قرآن می کردند. می شود؟ یعنی سه روزی یک ختم. إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ. و نماز را به پای می دارند. و نماز را به پای می دارند. آیا نماز را می خوانند با نماز را به پای می دارند فرق ندارد؟ ما نماز می خوانیم. ما نماز می خوانیم. آنها نماز را به پای می دارند. إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ و از آنچه ما به آنها رزق داده ایم انفاق می کنند. میلیاردر است و انفاق می کند؟ نه. هرچه دارد طبق دارایی های خودش. طبق دارایی های خودش. طبق داشته های خودش انفاق می کند. که انفاق علم را هم گفتند انفاق است. انفاق علم، تعلیم دادن به دیگران می شود انفاق. من به دوستانم که معلم بودند گفتم شما وسط اینکه مثلا داری فیزیک درس می دهی دوتا کلمه بگو. از یک خدا و پیغمبری دوتا کلمه بگو و باز هم فیزیکت را درس بده. وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً. وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً. این یواشکی و پنهانی. انفاق پنهانی. مثلا فرض کنید شب از ماشین پیاده شدی و داری می روی طرف منزل تان. وسط راه تان، ولو وسط راه هم کوتاه باشد، یک دانه صندوق صدقات کنار در یک مسجد است. شب هم تاریک است. هیچ کس نمی بینید که. این می شود صدقه سر. صدقه سر را فرمودند که غضب، غضب خدای تبارک و تعالی را فرو می نشاند. ما کارهایی که غضب خدا را برمی انگیزد... ما کارهایی که غضب خدا را برمی انگیزد کم نداریم. صدقه سر غضب خدای تبارک و تعالی را فرو می نشاند. حالا اینها. وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً. آشکارا و پنهان انفاق می کنند. البته گفتند که یک انفاق هایی هست که واجب است. مثلا مثل زکات است. اینها را علنی عمل کنند. برای مستحب هایش پنهانی عمل کنند. کسی نفهمد که می گویند مثلا اگر شما به دست راستت انفاق کردی دست چپ خبردار نشود. انقدر پنهان. مثال است ها. این برای مثال است. اینها يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ. اینها امید به یک تجارتی دارند که هرگز کساد نمی شود. هرگز ضرر ندارد. هرگز ورشکستگی ندارد. يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا ببینید  همه اش شدنی است. ما حالا برای اقامه نماز چکار می کنیم؟ اول وقت. اول وقت را برای نماز خواندن انتخاب می کنیم. یک قدم. جماعت را برای نماز خواندن انتخاب می کنیم. این هم دو قدم. سعی می کنیم که ... اینجا سابقا بنده مواظبت می کردم که آقایان بین نمازها گعده نگیرند. حالا هم تقریبا همینطور است. اما حالا گاهی ممکن است یکی دو نفری یواشکی گعده بگیرند. یعنی فاصله دوتا نمازش را حرام کند. آن نمازی که بین دوتا نمازها می خوانی، ذکری که بین دوتا نمازها می گویی اینها کمک این نماز است. من دارم عرض می کنم که اقامه نماز چیست. اقامه نماز به آن معنا که حالا یک کمی از دسترس ما به دور است. امام حسین علیه السلام به کربلا آمده است تا نماز را اقامه کند. آن را که نمی توانیم که. یک کسی خدا رحمت کند، گاهی به اینجا هم می آمد. ایشان معلم قرآن بود. مثلا پنجاه سال بود معلم قرآن بود. دائمی ها. همیشه کلاس داشت. و خودش هم می گفت من در پنج جلسه قرآن خواندن را به کسی که هیچ چیز بلد نیست یاد می دهم. خب این دارد اقامه نماز می کند. و امثال این حرف ها. فرض کنید که یک مسجد می سازند. مثلا جست و جو می کند یک امام جماعت خوب برای مسجد خودش پیدا می کند. کمک می کند که مسجد روشن باشد. به وقتش خنک باشد. به وقتش گرم باشد. مثلا. این کارها همه اش یک کمی اقامه نماز است. کسانی که کتاب خدا را تلاوت می کنند و نماز را اقامه می کنند از این مثال هایی که عرض کردیم، وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً. اگر یادتان باشد داستان جون غلام ابوذر را برایتان [گفتم.] یعنی من خیلی جاها این داستان را می گفتم. عرض کردم که این جون اصلا هیچ نام و نشانی نداشت. کسی نبود. آن قدیم های ظالم ها و جائرهای قدیم می رفتند در کناره های سواحل افریقا این روسای این کشتی، مثلا تاجرها می رفتند داخل قبائل سیاه پوستان. با رئیس قبیله مثلا پولی رد و بدل می کردند و با کمک او فرض کن بیست تا سی تا جوان قبیله اینها را اسیر می کردند و به کشتی شان می آوردند و بعد مثلا می بردند یک جایی می فروختند. این بیچاره هم حالا یک وقتی اینجوری بوده یا بچه بوده یا بزرگ بوده. در هرصورت اسیر شده و بعد هم آورده اند فروختند. تمام عمرش غلام بود. بعدها بعد از وفات حضرت ابوذر آمده بود به خانه امیرالمومنین مانده بود. خوش به حالش. مانده و جز نان خورهای خاندان بنی هاشم شده بود. بعد هم زمان امام حسن هم خدمت ایشان بود. بعد هم زمان امامت امام حسین هم که ده سال امام امامت داشته دیگر، زمان معاویه؛ آنجا هم باز در خدمت امام بود. در خانه خدمت می کرد. خب بر سر سفره هم می نشست و این حرف ها. روز عاشورا بنا نبود غلام ها به جنگ بروند. لذا  مثلا بعد از اینکه جنگ شده بود هم یک کسی گفته بود که من غلام فلانی ام. دیگر کاری اش نداشتند. یعنی لشکر عمرسعد به این غلام کاری نداشتند. آزادش کردند رفت. مثلا یک کسی را گفتند اسم بردند که این غلام حضرت رباب بود. بعد از پایان جنگ هم رفت و گفت من غلام بودم. خب برو. کسی کاریش نداشت. حالا. ایشان هم می توانست اینجوری باشد. اصلا شما را جزء لشکر نیاورده اند. یعنی مثلا تو را در صف نگذاشته اند. باز هم همانجاها مثلا در داخل چه بودی. خودش آمده خدمت امام حسین علیه السلام که داستانش را بلد هستید. من عرض می کنم در حد نیم ساعت آمد توی تاریخ دیده شد. قبلش اصلا ما نمی دانستیم همچین کسی هست. یعنی ابوذر یک غلامی داشته بعد اینطور شد، اینطور شد. اصلا نمی دانیم. نمی دانستیم. در تاریخ نبود. اصلا کسی نبود که در تاریخ از او سخن گفته شود اما حالا آن نیم ساعتی که آمد خدمت امام حسین و اجازه گرفت برای رفتن به شهادت در تاریخ دیده شد. بعد هم نامدار شد. در تاریخ یک کسی شد. من چیز دیگر عرض می کنم. می گویم این در تاریخ هدایت یک کسی شد. ببینید اولین کسی که در تاریخ هدایت پای گذاشته است حضرت آدم علیه السلام است. اولین نبی. اولین مثلا پیامبر حضرت آدم بود. بعد حضرت نوح بود. اینها در تاریخ هدایت. اسم دارند. رسم دارند. جایگاه دارند. خدمت کردند. به اندازه خدمتی که کرده اند حضرت نوح هزار سال در راه هدایت خدمت کرده است، این در عالم آخرت جایگاه دارد. این غلام هم جایگاه دارد. چرا؟ چون آمده جزء شهدای کربلا. اگر شهدای کربلا نبودند ماها مسلمان نبودیم. مسلمان نبودیم ها. دلیل مسلمانی ما هستند. علت مسلمانی ما هستند. شاید این هم یکی شان است. بعد هر صبحی که شما بلند شدید دو رکعت نماز خواندید برای آن غلام سیاه هم دو رکعت نماز می نویسند. می گویند این که نماز خواند چون او بود. آن روز شهید شد که این نماز خوان است. اگر ما نماز خوان هستیم، چون او بود. رفت شهید شد. سینه سپر کرد. یا حالا او مثلا می گوییم کوچک. کوچک که نبود. من از ماشین پیاده شدم. فاصله تا حرم امام حسین زیاد بود. پای من هم جان نداشت. برای ایشان صلوات نذر کردم. یک تویوتا که تازه از لای زرورق درآورده بودند خودش جلوی پای من نگه داشت. چه؟ حضرت جون. اینها به تجارتی رسیدند که ... آی تجارتی. آی تجارتی. اصلا آدم نمی تواند این تجارت را اندازه بگیرد که چقدر. اینها چه تجارتی کردند. چه سودی بردند. حالا من و شما، کوچولو، یک تاجر کوچولو. یک تاجر کوچولو. اینجا یاد داده اند. يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ. این یک تجارت بود. آقا اگر شما داری قرآن می خوانی، داری تجارت می کنی. یادت باشد. داری در روز قرآن می خوانی. چه؟ از این جمعیتی که اینجا حاضر است کسی هست روزی ده صفحه قرآن بخواند؟ دست بلند نکندها. خودش پیش خودش. نمازهایش را مواظبت می کند. یعنی نمازهایش را مهم می داند. نه یک نمازی می خوانیم. یک نمازی می خوانیم خیلی قیمت ندارد. هَلْ أَدُلُّکمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ [آیه 10سوره صف]. این تجارتی بود که ورشکستگی نداشت. اصلا کسادی نداشت. همیشه پر از مشتری بود. مغازه این تاجر همیشه پر از مشتری بود. ما دو تا عکس لای قرآن مان هست. یکی عکس حاج آقای حق شناس است که گاهی که باز می کنم و چشمم به ایشان می افتد به ایشان سلام می کنم. یک عکس مرحوم آقای قاضی است. او هم همینجور. خوب است دیگر. این جزء آن تجارت محسوب می شود. دیگر وقت مان تمام شده. ما کوتاه می گیریم. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ. آیا شما را راهنمایی بکنم، بهتان نشان بدهم؟ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. گاهی یک جرقه هایی از جهنم می جهد. قرآن دارد. رنگ آتش جهنم زرد است. حالا شاید بعضی از قسمت هایش. آن جرقه های می آید توی صحنه محشر یک نفری را می بلعد و می برد. هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. که شما را از عذاب الیم نجات می دهد. یک تجارتی هست. آی آدم های زرنگ. آدم زرنگ گیر نمی آید. هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. یک آقای بزرگواری هست الان مثلا دانشگاه درس می دهد. جزء فضلای قم است. ایشان گفته بود من هشت سال بعد از نماز صبح که خدمت مرحوم آیت الله بهجت نماز می خواندیم، [می دیدم] بعد ایشان می نشست و یک مقداری تعقیبات می خواند و بعد هم به حرم می آمد. تا ساعت هشت. الان نماز صبح ساعت چند است؟ بارک الله. البته ایشان یک کمی دیر می آمد. نماز صبح را یک کمی دیر می آمد. چرا؟ نمی دانیم. در خانه یک کارهایی می کرد یا مثلا می رفت مکه نماز می خواند و می آمد؟ نمی دانیم. آقازاده ایشان آقای آشیخ علی آقا گفتند آقا یک صندوق داشت. این نامه هایی بود که بزرگان با ایشان رد و بدل کرده بودند. بعضی اش مثلاها یک مرد بزرگ تراز اول به ایشان نامه نوشته بود و از ایشان درخواست کرده بود. مثلا التماس کرده بود. یعنی وقتی اینها باز می شد و به دست مردم می رسید می فهمیدند که عه! بابا ایشان بیست سالش بوده برایش نامه نوشته اند. مثلا. گفتند این چمدان، این چمدان بود. یک ماه به وفات ایشان چمدان نبود. هرچه گشتیم. ما منتظر بودیم مثلا اگر خدایی نکرده یک وقت یک حادثه ای پیش آمد در این چمدان هزارتا مطلب... چمدان نیست شد. جن ها بردند. هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ به خدا و رسول او ایمان بیاورید. اگر کسی به خدا و رسول او ایمان بیاورد، این را دقت کنید؛ زندگی اش سودبخش می شود. همه زندگی اش سودبخش می شود. هرکس نیاورد، کمبود داشته باشد، خسران و زیان. تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. در راه خدا مجاهده کنید. این مجاهده کنید لازم نیست تفنگ به دوش بگیرید. هزار اجر دارد.

شب های عید است دیگر روضه نمی خوانیم. سابقا ما خدمت حضرت رضا علیه السلام مشرف می شدیم. می گفتیم آقا خب الان عید است. تولد ایشان عید است. معمولا هم من سعی می کردم یک عید بروم که یک بهانه ای، بهانه ای برای عرضه به محضر ایشان داشته باشیم. خب عید است. هرکس به دیدن برود، عیدی می دهند. نگاه نمی کنند که این که است و چکاره است. غیر از آن آقا ما فقیریم و برای صدقه. گفتیم آقا صدقه هم هیچ شرطی ندارد. اگر در خانه شما در زدند... مثلا سابقا که فقیر شب ها به این کوچه ها می آمد صدا می کرد. اگر مثلا شما آمدی دم در دیدی این یهودی است، یعنی صدقه را برمی گردانی؟ نمی دهی؟ صدقه هم شرط ندارد. ما عید تولد شما را در پیش داریم. حالا اگر توانستیم برای پابوس بیاییم که باز خودت مرحمت کردی. اگر هم نه اینجا هم که هستیم، هم طلبکار عیدی هستیم هم طلبکار صدقه. کریم می فرستد دنبال فقیر. یعنی او به دنبال فقیر می فرستد نه فقیر بیاید در خانه اش. او می فرستد در خانه فقیر. اگر این رسم هنوز باقی است، ما هستیم. همینطور فقیر. آن شعرها را هم یادتان است دیگر؟ فقیر و خسته. فقیر و خسته. اگر هنوز آن رسم های گذشته باقی است، ما هم فقیریم هم طالب عیدی هستیم. اگر نیست که خب نیست. می گویند دیگر کریمان زمان ما در خانه هایشان را بسته اند و در دهه کرامت هم به کسی کرامت نمی کنند. اگر اینطور است که خب اینطور است. اگر نه... ما هم نیاز به صدقه دست کریم تو داریم، هم نیاز به عیدی عید تولد شما داریم. می گفتند قدیم مثلاها، حالا می گوییم، آنهایی که صاحب قدرت بودند، پادشاه بودند، امیر بودند، وقتی یک عیدی مثل عید تولدشان پیش می آمد زندانی ها را آزاد می کردند. یک بخشی از زندانی ها را آزاد می کردند. حالا هم می دانید رسم است دیگر. مثلا عید فطر یک مجموعه زندانی را آزاد می کنند. اینها اگر هنوز هست و این رسم ها برقرار است، آن شاعر می گوید ما پای خود به دست خود ای دوست بسته ایم. اگر زنجیرها را باز می کنی، باز کن. صلواتی بفرستید.

ارتباط با ما
[کد امنیتی جدید]
چندرسانه‌ای